این مقاله را به اشتراک بگذارید
زندگینامۀ علمی براون
مصطفی حسینی طباطبایی
از میان خاورشناسانی که در ایران شهرت یافتهاند ادوارد گرانویل براون Edward G. Brown بیش از دیگران مشهور شده است ولی نویسندگان ما کمتر به نقد آثار وی پرداختهاند. این مستشرق نامدار در سال ۱۸۶۲ میلادی در دهکدۀ اولی Uley از ایالت گلاسترشر Gloucestershire در انگلستان دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را چنانکه معمول بود در وطن خویش گذراند. در آن هنگام که مقارن با سال ۱۸۷۷ میلادی بود جنگی میان روسیۀ تزاری و دولت عثمانی در گرفت که آن جنگ را کِریم[۱] نامیدند. عموی براون به طرفداری از عثمانی برخاست و به شدّت با روسیه مخالفت نمود و حاضر شد تا داوطلبانه در آن جنگ، به نفع عثمانیها شرکت کند. این جانبداری، براون جوان را تحتتأثیر قرار داد و او نیز درصدد برآمد که به سود عثمانی در نبرد کریم وارد شود ولی پدرش وی را از ا ین کار بازداشت و به فرا گرفتن دانش پزشکی تشویق کرد. ادوارد براون برای آموختن طب به دانشگاه کمبریج وارد شد ضمناً به یاد گرفتن زبان ترکی نیز همّت گمارد، چون بدو گفتند برای آنکه زبان ترکی عثمانی را به طور کامل بداند باید با زبان عربی و فارسی هم آشنا شود، بر آن شد تا این دو زبان را نیز فرا گیرد. و از این رو، نزد میرزا محمد باقر بواناتی[۲] که مقیم انگلستان بود به آموختن زبان فارسی پرداخت، و از اینجا به ادبیات گستردۀ ایران راه یافت. در خلال این ایام سفری هم به ترکیه (قسطنطنیه) کرد و با این سفر، دلبستگی وی به مشرقزمین بیشتر شد. در سال ۱۸۸۷ تحصیلات پزشکی را در کمبریج به پایان رسانید و تصمیم گرفت به ایران مسافرت کند چرا که کتابی از کنت دوگوبینو Comte de Gobineau (سفیر فرانسه در ایران) دربارۀ «ادیان و فلسفهها در آسیای مرکزی»[3] خوانده بود و علاقۀ بسیار داشت که دربارۀ «فرقۀ بابیّه» پژوهش کند. بنابراین، پس از فراغت تحصیل دانشگاهی، در سال ۱۸۸۷ عازم سفر به ایران شد، و یک سال در میان ایرانیان گذرانید و با فرقههای گوناگون بویژه با طائفۀ بابیّه آشنایی پیدا کرد و به برخی از کتابهای سران این فرقه دست یافت. براون در مدت کوتاهی که در ایران میزیست، زبان فارسی را بیش از پیش فرا گرفت و به شعر و ادب ایران دلبستگی فراوان یافت و با فلسفۀ متداول در کشور ما نیز به گونهای سطحی آشنا شد، و در این باره از میرزا اسدالله سبزواری (یکی از شاگردان ملا هادی سبزواری) بهره گرفت.
در بازگشت به ا نگلستان از ادوارد براون دعوت شد تا در دانشگاه کمبریج به تدریس زبان فارسی بپردازد و بدینترتیب براون، کار دانشگاهی خود را آغاز نهاد. در سال ۱۹۰۲ ریاست بخش زبانهای شرقی را به وی سپردند و پس از مرگ دوستش مستر گیب Gibb که دربارۀ زبان و ادبیات ترکی (عثمانی) پژوهش میکرد، سرپرستی اوقاف گیب را ـ برای چاپ کتب سودمند ـ به عهده گرفت و آثاری که لازم میشمرد، منتشر ساخت. ادوارد براون برای جستجو و کاوش چند بار به مصر و تونس و استانبول و پاریس و غیره مسافرت کرد و یک بار رهسپار جزیرۀ قبرس شد و با میرزا یحیی (جانشین علیمحمد باب) ملاقات کرد و بار دیگر به عکّا رفت تا با میرزا حسینعلی (رهبر بهائیان) دیدار و گفتگو کند. از سال ۱۹۰۲ که ادوارد براون را برای تدریس زبان عربی در کمبریج برگزیدند (و ریاست بخش زبانهای شرقی را بدو سپردند) تا سال ۱۹۲۶ میلادی که پایان عمرش بود، این سمت را حفظ کرد.
ادوارد براون از آن رو که در انگلستان انجمنی به نام «انجمن ایران Persian Society» به پا داشت و نیز از آنجا که به پشتیبانی از «مشروطهخواهان ایران» برخاست و همچنین به دلیل آنکه نسبت به «ادبیات ایران» دلبستگی بسیار نشان داد، طرفداران فراوانی در میان نویسندگان ما پیدا کرد. هرچند عدّۀ کمتری نیز عقیده دارند که بخشی از تلاشهای او با سیاست انگلیس در ایران پیوند داشته است، و بدینجهت از وی به نیکی یاد نمیکنند. در اینجا ما به شرح آثار او میپردازیم و سپس آنها را به لحاظ علمی در معرض نقد و ارزیابی قرار میدهیم، و از بحثهای سیاسی صرفنظر میکنیم.
آثار براون
از ادوارد براون آثار فراوان و گوناگون باقی مانده است. این آثار شامل سفرنامه، کتابهای ادبی و علمی، مقالات تاریخی و سیاسی میباشد، و ما در اینجا از مهمترین آنها یاد میکنیم:
- نخستین کتابی که براون پس از سفر به ایران و بازگشت به وطن خود نوشت، کتاب «یک سال در میان ایرانیان A Year Amongst the Persians» است. در این کتاب ادوارد براون توضیح میدهد که چگونه از انگلستان به سوی ایران حرکت کرد و در راه چه رویدادهایی برایش پیش آمد و در شهرهای ایران با چه کسانی روبرو شد و چه اطلاعاتی دربارۀ فرقۀ بابیّه کسب کرد و … سرانجام، چگونه به وطنش برگشت؟
- دومین کتاب براون که در خود توجه و اهمیت است «تاریخ ادبیات زبان پارسی A literary Hisotry of Persian» نام دارد. این کتاب که فراوردۀ سالها کوشش ادوارد براون دربارۀ ادبیات فارسی به شمار میرود، در چهار بخش تدوین شده که مترجمان ایرانی هر چهار قسمت را به فارسی ترجمه کردهاند.
بخش اول دربارۀ ادبیات ایران «از کهنترین ایام تا روزگار فردوسی» نگاشته شده و علی پاشا صالح آن را به فارسی برگردانده است.
بخش دوم «از عصر فردوسی تا روزگار سعدی» سخن میگوید، و فتحالله مجتبایی، ترجمۀ آن را برعهده گرفته است.
بخش سوم «از دورۀ سعدی تا عصر جامی» را بیان میکند که ترجمۀ آن را علیاصغر حکمت عهدهدار شده است.
بخش چهارم با «ادبیات ایران در دورانهای جدید» سروکار دارد که رشید یاسمی به ترجمه و تلخیص آن پرداخته است.
این کتاب فواید ادبی و تاریخی گوناگونی را در بر دارد ضمناً نکاتی در آن دیده میشود که درست به نظر نمیرسد، و ما به پارهای از آنها در همین مقاله خواهیم پرداخت.
- ادوارد براون کتاب مبسوط دیگری دربارۀ «تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران در دورۀ مشروطیت» نگاشته که در حکم پنجمین بخش از تاریخ ادبیاتش شمرده میشود. این کتاب که محمد عباسی آن را به فارسی برگردانده است، شاعران دوران مشروطه و روزنامههای آن دوره را معرفی میکند و تقویم تاریخی رویدادهای آن عصر را در بر دارد. ادوارد براون چنانکه خودش اعتراف نموده کتابی به نام «تاریخ انقلاب ایران» نوشته بود که خالی از نقصان نبود، از این رو به تألیف کتاب مزبور همّت گمارد تا آن کاستی را جبران کند.
- چهارمین اثر براون کتابی دربارۀ «طبّ عربی Arabian Medicine» است. این کتاب که مسعود رجبنیا آن را تحت عنوان «تاریخ طب اسلامی» به فارسی ترجمه کرده، نیز از آثار مهم براون شمرده میشود. کتاب طبّ عربی بر اثر دعوتی پدید آمد که از ادوارد براون شده بود تا در دانشگاه کمبریج به سخنرانی پردازد. کتاب مزبور بر چهار خطابه در تاریخ طبّ اسلامی مشتمل است:
خطابۀ نخستین از طبابت در روزگار پیامبر اسلام ج و خلفای راشدین و عصر امویها و عباسیان سخن میگوید و از مدرسۀ جندی شاپور و خدمات حرّانیها در ترجمۀ طبّ بقراطی و جالینوسی به عربی یاد میکند.
خطابۀ دوم خدمات و آثار پزشکان اسلامی بویژه چهار پزشک نامور: طبری، رازی، اهوازی و ابن سینا را توضیح میدهد.
خطابۀ سوم از انتقال طبّ اسلامی به اروپا و نفوذ آن در دانشگاههای غرب بحث میکند.
خطابۀ چهارم از طبّ اسلامی در سر زمین آندلس سخن به میان می آورد و خدمات پزشکان آن دیار (همچون: ابن جلجل، ابن رشد، ابن بیطار، زهراوی…) را بر می شمرد و از کتابهای شرقی که در کار پزشکی نوشته شده است(همچون: کامل الصناعه، قانون، ذخیرۀ خوارزمشاهی…) نام می برد.
به همراه مباحث اصلی کتاب، نکته های فراوانی نیز در خلال آن دیده می شود که می توان از آنها بهره گرفت. با این همه در کتاب طب عربی، جای نقد و چون و چرا خالی نیست.
- بخشی از عمر ادوارد براون بر پژوهش دربارۀ «بابیگری» و «بهاییگری» گذشته است و در این باره کتابها و مقالاتی چند نگاشته که ما، در اینجا به عمده ترین آنها اشاره می کنیم:
الف- ترجمۀ «مقالۀ سیاح» به زبان انگلیسی از آثار عباس افندی (پسر حسینعلی بهاء) که براون ترجمه و تحشیۀ آن را بر عهده گرفت و در این باره می نویسد:
«متن کتاب مقالۀ سیاح را که عباس آفندی پسر بزرگتر بهاء الله به قصد اعلاء کلمۀ بهاء الله و نشر افکار او و تخفیف درجۀ باب و تقلیل اهمیت او در حدود سنۀ ۱۳۰۳ تألیف نموده و یک نسخۀ بسیار خوبی از آن که به خط زین المُقربین از کُتّاب خوش خط بهایی است و در عکا به من هدیه داده بودند، عین این نسخه را چاپ و عکس نمودم و یک ترجمۀ انگلیسی با حواشی مفصله در توضیح مجملات کتاب نیز بر آن افزودم. متن و ترجمه، هردو در سنۀ ۱۸۹۱ مسیحی (۹-۱۳۰۸هجری) از طبع خارج شد[۴]».
ب- ترجمۀ «تاریخ جدید» به زبان انگلیسی که میرزا حسین همدانی آن را در شرح احوال علی محمد باب شیرازی و ماجرای دعوت او نگاشته است. این ترجمه را نیز براون عهده دار شد و دربارۀ آن می نویسد:
«پس از فراغت از این کتاب (یعنی مقالۀ سیاح)، در صدد طبع ترجمۀ تاریخ جدید تألیف میرزا حسین همدانی که در اوقات اقامت حقیر در شیراز در سنۀ ۱۳۰۵یکی از دوستان بابی به من هدیه داده بود، بر آمدم و بالأخره در سنۀ ۱۳۱۰ طبع آن به اتمام رسید و در ذیل این کتاب نیز حواشی مبسوطه تأییداً یا تزییفاً لمضامین الکتاب افزودهام و نیز رسالۀ کوچکی که صبح ازل (میرزا یحیی) به خواهش حقیر در تاریخ اجمالی وقایع باب و بابیّه تألیف نموده موسوم به: «مجمل بدیع در وقایع ظهور منیع» آن را نیز متناً و ترجمهً در آخر کتاب الحاق نمودهام»[5].
ج ـ اهتمام به چاپ کتاب «نقطه الکاف» اثر میرزا جانی کاشانی (از بابیان قدیم و مقتول در سال ۱۲۶۸ هجری قمری). براون نسخهای از این کتاب را با تلاش بسیار به دست آورد و آن را با تاریخ جدید مقابله کرده و به چاپ رسانید. در مقدمۀ گستردهای که بر کتاب مزبور نگاشته، چنین میگوید:
«سابقاً در ضمن اشتغال به ترجمۀ تاریخ جدید دیده بودم که مؤلّف آن، مکرّر از یک کتاب قدیمتری تألیف حاجی میرزاجانی کاشانی نقل میکند و به همین جهت تاریخ خود را موسوم به تاریخ جدید نموده تا از تاریخ حاجی میرزاجانی که نسبت بدان قدیمتر است، امتیاز یابد. لهذا درصدد برآمدم که این کتاب را نیز به دست آورم… در اوقاتی که در ایران بودم از هرکس که سراغ این کتاب را گرفتم، از آن اطلاع نداشت. پس از مراجعت به اروپا نیز به دوستان بابی خود در ایران و اسلامبول و شام و غیرها نوشتم و از اطراف درصدد تفتیش برآمدم، هرچه بیشتر جستم، کمتر یافتم! بالاخره مأیوس شدم و یقین کردم که این کتاب به کلی از بین رفته است تا در بهار سال ۱۳۰۹ در اوقات تعطیل فصح، به پاریس رفتم و در ضمن تفتیش در کتب بابیه محفوظه در کتابخانۀ ملی پاریس، اتفاقاً یک نسخه از تاریخ حاجی میرزاجانی کاشانی یافتم… پس از مراجعت به کمبریج به توسط یکی از دوستان قفقازی خود مقیم پاریس، یک نسخه از روی نسخۀ کتابخانۀ پاریس برای خود، نویسنده متن آن را با متن تاریخ جدید مقایسه کردم. معلوم شد که مؤلّف تاریخ جدید، کتاب حاجی میرزاجانی را به کلی نسخ بل مسخ کرده است، و به اندازهای جرح و تعدیل و تصرّفات مغرضانه در آن نموده که به کلی حقیقت تاریخ دورۀ اولی بابیّه، در پردۀ خفا مانده است. نتیجۀ مقایسۀ این دو کتاب را با یکدیگر و خلاصۀ تصرّفات جامع تاریخ جدید را در حواشی مبسوطه که در آخر ترجمۀ تاریخ جدید افزودهام، متعرّض شدهام و از همان وقت عزم کردم که متن نقطه الکاف را البته به طبع برسانم»[6].
د ـ ادوارد براون مقالاتی چند در مجلۀ انجمن سلطنتی آسیایی (J. R. A. S) دربارۀ بابیگری نوشته است، از قبیل مقالۀ «بابیان ایران»[7] و «فهرست و شرح ۲۷ نسخۀ خطی مربوط به بابیّه»[8] و «خاطراتی از شورش بابیان زنجان در سال ۱۸۵۰»[9] و امثال اینها …
ما، در بخشی که از نقد آثار براون سخن میگوییم رأی خود را دربارۀ این رشته از کارهای وی خواهیم آورد.
- دیگر از آثار ادوارد براون ترجمههایی است که در زمینۀ متون فارسی از وی باقیمانده، مانند ترجمۀ تاریخ طبرستان (اثر ابن اسفندیار)، به انگلیسی و همچنین ترجمۀ چهار مقاله (اثر نظامی عروضی سمرقندی) و نظایر اینها …
- از آثار دیگر براون سلسله مقالاتی است که در «مجلۀ انجمن سلطنتی آسیایی» در مباحث دینی و ادبی و تاریخی نگاشته مانند:
وصف یک نسخۀ قدیمی تفسیر قرآن (جلد ۲۶، سال ۱۸۹۴).
ملاحظاتی دربارۀ نوشتهها و عقاید حروفیّه (جلد ۳۰، سال ۱۸۹۸).
مآخذ دولتشاه (جلد ۳، سال ۱۹۹).
شرحی دربارۀ نهایه الأرب فی أخبار الفرس والعرب (جلد ۳۲، سال ۱۹۰۰).
ناصرخسرو، شاعر، سیّاح و داعی (جلد ۳۷، سال ۱۹۰۵).
چند نکتۀ دیگر دربارۀ نوشتههای حروفیّه و رابطۀ آنان با سلسلۀ بکاشیّه (جلد ۳۹، سال ۱۹۰۷).
آثار ادوارد براون بدانچه آوردیم محدود نیست، و در اینجا تنها از مهمترین نوشتههای این خاورشناس یاد کردهایم.
نقد آثار براون
کتابها و مقالات ادوارد براون از تلاشهای فراوانی حکایت میکنند که براون در راه آشنایی با فرهنگ و تمدّن اسلامی و ایرانی از خود نشان داده و به آگاهیهای درستی نیز دست یافته است، اما در پارهای از موارد هم دچار اشتباه شده و از حقیقت فاصله گرفته است. و ما، در اینجا نمونههایی از نکات مثبت و منفی آثار براون را گزارش میکنیم تا از انصاف دور نشده باشیم.
براون دربارۀ آیین اسلام برخلاف بسیاری از خاورشناسان، گرفتار تعصّب و خشکاندیشی نشده و داوریهای بجا و منصفانهای نموده است، مثلاً در مقایسۀ میان قرآن کریم و اوستا مینویسد:
«هرچه بیشتر به مطالعۀ قرآن میپردازم و هرچه بیشتر برای درک روح قرآن کوشش میکنم، بیشتر متوجه قدر و منزلت آن میشوم. اما بررسی اوستا ملالتآور و خستگیافزا و سیرکننده است مگر آنکه به منظور زبانشناسی و علمالأساطیر و مقاصد تطبیقی دیگر باشد»[10].
براون با اینکه به گمان خود، مسیحیت را در آموزشهای اخلاقی بالاتر از اسلام میپندارد ولی اسلام را به واقعیّت زندگی نزدیکتر و به لحاظ تطبیق با تمدن جدید، مترقّیتر از مسیحیت معرفی میکند، و این اعتراف از سوی یک خاورشناس متتبّع که در میان مسیحیان پرورش یافته و تمدّن تازه را نیز دریافته، از اهمیت ویژهای برخوردار است. وی در این باره مینویسد:
«نیروی عظیم اسلام در سادگی و شایستگی انطباق شریعت اسلام با اوضاع جدید و همچنین در موازین عالیۀ اخلاقی اسلام (نهفته) است. کسب فضائل و مکارم اخلاقی کاملاً در حیز امکان است، لکن باید اقرار کنیم که موازین اخلاقی دیانت مسیح گرچه عالیتر است (ولی) از دسترس افراد بشر تقریباً خارج است، و دولتها نیز کلیّه نتوانند بدان پایه نائل گردند. اما دولتی که کمال مطلوب اسلام است قابل تصوّر میباشد و از حدود فهم و ادراک و امکان بیرون نیست. خلفاء چهارگانۀ راشدین که جانشیان بلافصل پیامبر بودند، در حقیقت آن نوع حکومت را عملاً به وجود آوردند»[11].
ادوارد براون از نهضت عظیم اسلام و از غلبۀ آن بر حوادث تاریخ، چنین یاد میکند:
«در آن سال، محمد که معجزۀ بزرگ وی همانا الهام بخشیدن به قبایل جزیره العرب بود با کیش و اندیشۀ اجتماعی مخصوصی آنان را چون یک پیکر، به هم متصل ساخت و برای فتح نیمی از جهانِ آن زمان گسیل داشت، و امپراطوری بنیان نهاد که سرانجام، جانشین قیاصره و اکاسره گشت»[12].
براون در جریان فتح اسلامی اتهاماتی را که برخی از خاورشناسان مغرض دربارۀ اسلام روا میدارند، رد میکند و مثلاً این تهمت را نمیپذیرد که «اسلام به زور شمشیر بر مردم جهان تحمیل شده است»! چنانکه در این باره مینویسد:
«چه بسا تصوّر کنند که جنگجویان اسلام، اقوام و ممالک مفتوحه را در انتخاب یکی از دو راه مخیّر میساختند. اول قرآن، دوم شمشیر! ولی این تصوّر صحیح نیست، زیرا گَبْر و ترسا و یهود اجازه داشتند آیین خود را نگاه دارند و فقط مجبور به دادن جزیه بودند و این ترتیب، کاملاً عادلانه بود، زیرا اتباع غیرمُسلم خلفاء (گبران، ترسایان، یهودیان و …) از شرکت در غزوات و دادن خمس و زکات که بر امت پیامبر فرض بود، معافیّت داشتند. در کتاب فتوحالبلدان (تألیف) البلاذری در صفحۀ ۶۹ نوشته است هنگامی که یمن بیعت نمود، پیامبر عدهای را بدانجا فرستاد تا مردم را به احکام و آداب شریعت اسلام آشنا سازد و از کسانی که اسلام میآوردند زکات مقرّره را بخواهند و از آنان که به آیین مسیح و مجوس و یهود باقی میماندند، جزیه بگیرند. در مورد عمّان نیز ابوزید را فرمان داد که از مسلمین، وجوه برّیه و از مجوس، جزیه بستانند (صفحۀ ۷۷). در بحرین، مرزبان ایران و برخی از هموطنانش به آیین اسلام گرویدند ولی دیگران به کیش زردشت باقی ماندند و هر فردِ بالغ و رشید (در سال) به طور سرشمار، جزیه میداد»[13].
برخی از خاورشناسان ادعا دارند که جنگجویان اسلام کتابخانههای ایران و اسکندریه را به آتش کشیدند! با آنکه تواریخ کهن چون تاریخ طبری و فتوحالبلدان بلاذری و فتوح الشام واقدی … به هیچ وجه از چنین رویدادی یاد نمیکنند. ادوارد براون این اتهام را دربارۀ کتابخانۀ اسکندریّه مردود میشمارد و مینویسد:
«چنانکه گیبون اظهار میدارد کتابخانۀ گرانبهای اسکندریّه سه قرن پیش از حملۀ مسلمین به مصر، به دست مسیحیان متعصّب سوخته شد»[14].
از مباحث اسلامی که بگذریم، ادوارد براون در داوریهای خود نسبت به ایرانیان نیز از انصاف نگذشته و همچون برخی از خاورشناسان غربی با بدبینی و سوء تعبیر به کارهای ایرانیان نگاه نکرده است. به عنوان نمونه براون در کتاب «یک سال در میان ایرانیان» مینویسد:
«وقتی که من وارد تهران شدم مشغول اتمام راهآهنی بودند که از تهران به حضرت عبدالعظیم کشیده میشد… و مردم ریختند و بعضی از مؤسسات راهآهن را خراب کردند، واگونها را شکستند زیرا یک نفر هنگام حرکت قطار میخواست سوار آن شود و زیر قطار رفته بود. البته این حرکت مردم، یک حرکت عاقلانه نبود و ایرانیها نباید برای بیاحتیاطی یک مسافر که میخواست در حال حرکتِ قطار سوار آن شود راهآهن را خراب کنند و از بین ببرند. ولی این عمل، ناشی از نفرتی است که مردم ایران اصولاً به این گونه امور یعنی ورود اختراعات اروپایی به ایران دارند و من نفرت مردم را طبیعی و عقلانی میدانم برای اینکه مردم ایران میدانند که راهآهن حضرت عبدالعظیم و خط تراموای که در خیابانهای تهران کشیدهاند برای خود ملت ایران نفع ندارد، و نفع آن در درجۀ اول عاید کمپانیهای خارجی و در درجۀ دوم نصیب شاه و درباریان او میشود. باید دانست که در ایران حساب شاه و درباریان از حساب ملت ایران جداست زیرا شاه، قدمی برای بهبود وضع زندگی مردم و رواج آزادی در ایران برنمیدارد. ساختن چهار تا عمارت به اسلوب اروپایی و یا کشیدن خط آهنی از تهران به حضرت عبدالعظیم، هیچکس را فریب نمیدهد و همه میدانند که این اقدامات برای تمتّع مادی و یا معنوی خود شاه و درباریان اوست، و در عوض شاه، از توسعۀ فرهنگ جلوگیری میکند و مانع از این میشود که ملت ایران از قید استبداد خود را آزاد کند»[15].
این قبیل داوریهای منصفانه کمتر در آثار جهانگردان اروپایی و خاورشناسان غربی دیده میشود، به همین دلیل نوشتههای براون نزد ما از آثار برخی از خاورشناسان نامدار ارزشمندتر است. با این همه نمیتوانیم از اشتباهات گوناگون وی چشم بپوشیم، زیرا این کار، خیانت به علم و دین و تاریخ و حقیقت شمرده میشود.
از جمله لغزشهای براون یکی آن است که در کتاب «تاریخ ادبی ایران» مینویسد:
«مسیح واقعی به نظر آنان (پیروان مانی) جلوهای بود از جلوات نور که صرفاً به صورت ذهنی و خیالی بشر درآمده و بین او و شبیه و خصم او که فرزند مصلوب بیوهزنی است، فرق میگذارند. عجیب است که عقیدۀ مانویان مورد قبول پیغمبر اسلام واقع گردیده! رجوع شود به سورۀ چهارم (از قرآن)، آیۀ ۱۵۶»[16].
این امر مانند آفتاب روشن است که قرآن کریم و پیامبر گرامی اسلام ج هرگز ادّعا نکردهاند که مسیح واقعی، جلوهای از نور بوده که در ذهن و خیال بشر وارد شده است! و همچنین میان مسیح÷ و فرزند مریم (یا به قول براون، فرزند بیوهزن) تفاوتی ننهادهاند بلکه هردو شخصیت واحدی شمردهاند. اما مانویان مسیح را به دو صورت تصوّر میکردند، یکی از آن دو صورت را «مسیح تابان» میخواندند و از ایزدان مانویاش میشمردند و دیگری را «مسیح فرزند مریم» میپنداشتند که مظهر «مسیح نخستین» بود و بر بالای دار جان داد! و این رأی نیز با آنچه در قرآن کریم آمده به هیچوجه نمیسازد و حتی با آیه ۱۵۶ از سورۀ نساء (که براون آنها را به گواهی آورده) مخالفت دارد. آیۀ مزبور بر ردّ ادّعای یهودیان نازل شده که به استهزاء میگفتند: آری، ما عیسی مسیح، رسول خدا را کشتیم! و قرآن کریم نشان میدهد که آنان در اشتباه افتادهاند. و در این باره میفرماید:
﴿وَقَوۡلِهِمۡ إِنَّا قَتَلۡنَا ٱلۡمَسِیحَ عِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ رَسُولَ ٱللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰکِن شُبِّهَ لَهُمۡۚ وَإِنَّ ٱلَّذِینَ ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِ لَفِی شَکّٖ مِّنۡهُۚ مَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍ إِلَّا ٱتِّبَاعَ ٱلظَّنِّۚ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینَۢا ١۵٧﴾ [النساء: ۱۵۶].
«سخن یهودیان که (به استهزاء) گفتند: ما مسیح ـ عیسی پسر مریم ـ رسول خدا را کشتیم! با آنکه او را نکشتند و به دارش نیاویختند اما اشتباه کردند و کسانی که دربارۀ او به اختلاف افتادهاند از ماجرایش در شکّاند و دانشی نسبت به او ندارند و جز در پی گمان نمیروند و یقیناً وی را نکشتهاند».
پس این آیۀ کریمه، نه در مقام اثبات مسیحی نوری و خیالی برآمده است، و نه مسیح حقیقی را شخصی جز فرزند مریم، معرفی میکند. این آیه، رأی یهود را مردود میشمرد که گمان میکردند مسیح÷ را به دار آویختهاند.
در میان فرقههای کهن مسیحی هم گروهی چند بودهاند که به دار آویخته شدن مسیح÷ را باور نداشتند چنانکه پیروان تاتیانوس (شاگرد یوستینوس شهید) از این دسته بودند و در انجیل منسوب به برنابای حواری نیز تصریح شده که سپاهیان رومی اشتباه کردند و شخص دیگری را به جای عیسی به دار آویختند[۱۷]. به هر صورت، آنچه که از آیۀ قرآن برمیآید کمترین دلالتی بر اقتباس از مانویان نمیکند.
وانگهی از مستر براون باید پرسید که کدام مانوی اندیشههای خود را به پیامبر اسلام منتقل کرد؟ و این کار در کجا و چه زمان صورت گرفت؟ و دلیل و مدرک این ادعا چیست؟ از این گذشته آیا ما اجازه داریم که در عالم پژوهش و تحقیق، به اندک مشابهتی که میان رأی دو تن یافتیم ادعا کنیم که یکی از آن دو، تحتتأثیر دیگری قرار گرفته و سخن وی را به خود نسبت داده است؟!
از خطاهای دیگر ادوارد براون آن است که مینویسد:
«ابن مسعود یکی از بزرگترین علمای متن قرآن از عمل قاهرانۀ عثمان که در قرآن کریم خودسرانه تغییراتی داد، بینهایت دلتنگ گردید، و بالاخص اینکه کلیۀ نسخی را که به خیال خودش غیرمجاز بود، نابود ساخت»![18].
این سخن، اشتباه و دور از تحقیق است. هرچند عثمان، قرائت عبدالله بن مسعود را در پارهای از موارد معتبر نمیشمرد، ولی هیچگاه در قرآن کریم خودسرانه، تغییراتی نداد و یاران پیامبر ج بویژه علیابن ابیطالب÷ مصحفی را که عثمان گرد آورده بود، تصدیق کردند و او را در نابود ساختن پارهای از نسخهها (که اشتباهاتی داشت) تأیید نمودند، چنانکه علی÷ گفت:
«لوْ کنتُ الوالیَ وقتَ عثمانَ لفعلتُ فی المصاحفِ مثلَ الّذی فعلَ عثمانُ»[19].
یعنی: «اگر من در روزگار عثمان والی بودم همان کاری را که او دربارۀ مصحفها کرد، من نیز میکردم».
علیu در روزگار خلافت خود چون شنید که پارهای از مردم دربارۀ قرآن بر کار عثمان خرده میگیرند، برخاست و در دفاع از او گفت:
«یا أیّها النّاسُ! لا تغلوا فی عثمانَ ولا تقولوا إلا خیراً فی الْمصاحفِ و إحراقِ المصاحفِ، فواللهِ ما فعلَ الّذی فعلَ فِی المصاحفِ إلا عنْ ملاءٍ منّا جمیعاً. فقالَ ما تقولوُنَ فی هذهِ القراءه؟ فقدْ بلغنی أنَّ بعضهمْ یقولُ: إنَّ قراءَتی خیرٌ منْ قراءتکَ وَهذا یُکادُ أنْ یکونَ کفراً. قلنا: فما تری؟ قالَ: نری أنْ نجمعَ النّاسَ علی مصحفٍ واحِدٍ فلا یکونُ فرقهٌ ولایکونُ إختلافٌ، قلنا: فنعمَ ما رأَیْتَ»[20].
«ای مردم، در حقّ عثمان زیادهروی مکنید و در مورد مصحفها و سوزاندن آنها جز سخن نیک مگویید. سوگند به خدا که عثمان دربارۀ مصحفها کاری نکرد جز در حضور گروهی از ما (یاران پیامبر). گفت دربارۀ این قرائتها چه میگویید؟ به من گزارش رسیده که یکی از مسلمانان به دیگری می گوید: قرائت من از قرائت تو بهتر است، و این سخن با کفر، اندک فاصلهای دارد! ما در پاسخ عثمان گفتیم: رأی تو چیست؟ گفت: اینکه مردم را بر یک مصحف گرد آوریم تا پراکندگی و اختلاف در میان نباشد. گفتیم: رأی نیکی در نظر آوردی».
به علاوه در آثار و کتب قدیم از رضایت عبداللهبن مسعود نسبت به کار عثمان نیز سخن آوردهاند[۲۱]. و معلوم میشود که اختلاف آن دو رفع شده است. پس ادعای براون، بنیاد استواری ندارد و از مقام تحقیق دور است.
از دیگر خطاهای ادوارد براون آن است که در کتاب «تاریخ ادبی ایران» مینویسد:
«در قرن اول هجرت هیچگونه کتابی نوشته نشد و کلیۀ این علوم (اسلامی) سینه به سینه و نسل به نسل شفاهاً منتقل میگشت، و قرآن تقریباً تنها اثری بود که به نثر عربی (و بیشتر نثر موزون و مسجّع) باقی ماند»![22].
آنچه براون در اینجا مینویسد از قصور وی در کار پژوهش حکایت میکند زیرا که از پیامبر بزرگ اسلام ج نامههای فراوانی در تاریخ گزارش کردهاند که در روزگار خود فرمان داد تا یارانش بنویسند و آنها را برای خسروپرویز و هرقلْ (هراکلیوس) و نجاشی و مقوقس و رؤسای قبایل عرب ارسال داشت. به علاوه، صحیفۀ علیu مشهور است که به فرمان رسول اکرم ج دربارۀ برخی از احکام نوشت، و محدّثان شیعه و سنّی آن را گزارش کردهاند[۲۳]. همچنین ذکر نامۀ پیامبر ج دربارۀ احکام دین که به وسیلۀ عمروبن حزم برای مردم بحرین فرستاده شد در کتاب سیره و سنن آمده است[۲۴]. و نیز روایت: «أکتبوا لأبی شاه»[25] نشان میدهد که رسول خدا دستور داد تا برای ابیشاه، آموزشهای دینی را بنگارند، و نیر رخصتی که عبداللهبن عمرو از پیامبر گرفت تا احادیث نبوی را بنویسد[۲۶] … همه و همه گواهی میدهند که مسلمانان در صدر اسلام جز قرآن چیزهای دیگری را نیز مینوشتند، و آگاهی براون در این باره ناقص و نادرست شمرده میشود.
خطای دیگر که براون مرتکب شده آن است که در نقل آرای معتزله از خاورشناس هلندی دوزی Dozy مطالب بیپایهای را گرفته و بر آنها اعتماد نموده است. مثلاً مینویسد:
«بسیاری از معتزله علناً اظهار میدارند که نوشتن نظیر قرآن و حتی بهتر از آن، غیرممکن نیست. بنابراین، نسبت به اینکه قرآن کتاب آسمانی است و از مبدأ وحی نازل گردیده است، اعتراض داشتند»![27].
این ادعا خطای محض است! معتزله فرقهای بزرگ از فرق اسلامی به شمار میروند که متکلّمانی چون قاضی عبدالجبّار همدانی و مفسرانی مانند زمخشری و شارحانی نظیر ابن أبی الحدید از میان آنها برخاستهاند، و همواره با ایمان و اخلاص و شور و گرمی از آسمانیبودن قرآن دفاع کردهاند. اگر آنان، قرآن کریم را وحی الهی نمیدانستند، اساساً از ملت اسلام جدا و بیگانه شمرده میشدند، نه آنکه از فرق مشهور اسلامی به شمار آیند. آنچه ایشان ادعا میکردهاند این است که قرآن مجید همانند ذات خداوندی، ازلی و قدیم نیست، بلکه مخلوق و حادث است، و این عقیده، به هیچوجه با آسمانیبودن قرآن منافات ندارد، و معتزلیان مانند همۀ مسلمانان ایمان داشتند که قرآن از سوی خداوند به وسیلۀ پیک وحی (جبرییل) بر قلب مطهر پیامبر اسلام نازل شده چنانکه کتب و آثار ایشان مشحون از این مقال است و نیاز به ذکر مدرک نیست. هیچیک از مخالفان معتزله هم به دستاویز آنکه اهل اعتزال، وحی محمدی را انکار نمودهاند! معتزلیان را تکفیر نکردهاند و اگر اختلافی با این فرقه دارند بر سر مسائل و امور دیگری است.
اما آنچه براون آورده که معتزله: «اظهار میکردند نوشتن نظیر قرآن و حتی بهتر از آن، غیرممکن نیست»! داستان دیگری دارد و خلاصهاش آن است که به نظّام معتزلی نسبت دادهاند که ادعا نموده: نظم قرآن، معجزه نمیباشد بلکه اعجاز آن با خبرهای غیبی که در قرآن آمده پیوند دارد، و از این حیث نتوان کتابی همچون قرآن آورد. ولی این نسبت، ثابت نیست، زیرا دشمنان معتزله مانند ابن راوندی در نوشتههای خود و عبدالقاهر بغدادی در کتاب «الفرق بین الفرق» از راه طعنه این نسبت را به نظّام دادهاند و معتزلیان اتّهام مزبور را ناروا شمرده و تکذیب کردهاند چنانکه ابن خیاط معتزلی در کتاب «الانتصار» به تفصیل در این باره سخن گفته و از نظّام دفاع نموده است[۲۸].
به هر صورت، وحی قرآنی نزد معتزله جای تردید ندارد، چه اثبات آن، از راه نظم بدیع و بلاغت عجیب قرآن باشد و چه از طریق پیشگوییهای شگفت قرآن محقّق شود. اما دوزی، به کلی از درک موضوع دور شده و به گمان نادرستی افتاده است که نزد اهل تحقیق دارای هیچگونه اعتباری نیست و دلیل و شاهدی ندارد و ادوارد براون هم بدون تحقیق سخن دوزی را گزارش کرده و بر آن، مهر تصدیق نهاده است!
لغزشهای براون بدانچه آوردیم محدود نیست، و خطاهای فراوانی در آثار وی به نظر میرسد که ما به ذکر پارهای از آنها بسنده کردیم.
چیزی که در پایان این مقاله سزاوار است از آن سخن بگوییم تلاشی است که ادوارد براون در پژوهش از آثار «بابیان» نشان داده، و در این راه از سعی بلیغ، دریغ نورزیده است.
کوشش براون در راه شناسایی بابیگری از سفری آغاز شده که به ایران آمده و با بابیها دیدار کرده است. ادوارد براون شرح این سفر را در کتاب «یک سال در میان ایرانیان» آورده، و اطلاعات خود را دربارۀ فرقۀ مزبور بیان میدارد. ولی آگاهی براون در آن کتاب نه تنها دربارۀ بابیگری بلکه دربارۀ اسلام و آثار اسلامی نیز بسیار ناقص و مغلوط جلوه میکند. مثلاً در کتاب مزبور مینویسد:
«از اطلاعات وسیع شیخ قمی خوشم آمد و از او پرسیدم که جامعترین کتاب شیعه که محتوی تمام اخبار و احادیث باشد، کدام است؟ و او گفت: جامعترین کتابهای شیعه که یکی معراجالسّعاده است و دیگری کتاب قطور بحار الأنورا میباشد که در پانزده یا شانزده جلد نوشته شده و مصنّف آن: جلالالدین حسنبن یوسف بن علی حلّی ملقّب به علاّمه، نام دارد.»!![29]
گمان ندارم کسی از اهل مطالعه باشد و نداند که کتاب مشهور «بحار الأنوار» اثر محمد باقر مجلسی معروف به علاّمۀ مجلسی است نه علاّمۀ حلّی! و لقب حسن بن یوسف حلّی هم جمالالدین بوده و نه جلالالدین! و اگر به فرض بتوان پذیرفت که این اغلاط از شیخ قمی (که بر ادوارد براون سمت استادی داشته) سر زده است، به هرصورت میتوان دریافت که اطلاعات شاگرد وی در آن روزگار تا چه پایه مغلوط و ناچیز بوده است.
گزارشهای براون دربارۀ بابیگری نیز در کتاب «یک سال در میان ایرانیان» ناپخته و نادرست به نظر میآید و با آنچه مثلاً در مقدمۀ کتاب «نقطه کاف» نگاشته، قابل مقایسه نیست. پیدا است که براون در مطالعات خود پیش میرفته و در هر گام بر معلوماتش میافزوده است.
از جمله اشتباهاتی که ادوارد براون در کتاب «یک سال در میان ایرانیان» مرتکب شده تفسیر کلمۀ «باب» در آیین بابیگری است. میدانیم که علیمحمد شیرازی با گذشت زمان، ادّعای خویش را تغییر میداد چنانکه در آغاز دعوتش خود را «باب» میخواند و مقصودش آن بود که من از واسطۀ میان امام قائم و شیعیان هستم همانگونه که این معنی را در مقدّمۀ «أحسن القصص» به تصریح آورده است. ولی همین که گروهی در پیرامونش گرد آمدند ادعای تازهای به میان آورد و خود را قائم موعود! معرّفی کرد[۳۰].
پیراون باب در آغاز دعوت، مایل نیستند که این تناقض را برای کسی که آشنایی با آیین ایشان ندارد مطرح سازند (و خود را به دردسر اندازند!) ناگزیر واژۀ «باب» را به معنای دیگری تأویل میکنند چنانکه در ابتدای امر، براون را هم بدین اشتباه افکندند و حقیقت مسأله را از وی پوشاندند. از این رو میبینیم که ادوارد براون در کتاب «یک سال در میان ایرانیان» مینویسد:
«آنچه محقّق میباشد اینکه میرزا علیمحمد به فکر افتاده که خود را به عنوان مصلح و نجاتدهندۀ جامعه معرّفی نماید، و در روز ۲۳ ماه مه، سال ۱۸۴۴ که نزدیک ۲۴ سال از عمرش میگذشت علناً خود را به عنوان «باب» معرّفی کرد، و باب، یک کلمۀ عربی است و مفهوم مجازی آن، این میباشد که میرزاعلی محمد میگفت: من دروازهای هستم که میبایست مردم از آن بگذرند تا بتوانند که به اسرار بزرگ و مقدّس ازلی و ابدی و حقایق پی ببرند!»[31].
ولی همین که براون، راه تحقیق در پیش گرفت و به کتابهای اصلی بابیان دست یافت، و به عکّا و قبرس سفر کرد، حقیقت موضوع بر او کشف شد و از همین رو در مقدمۀ گستردهای که بر کتاب «نقطه الکاف» نوشته، چنین میگوید:
«از آنچه گذشت معلوم شد که ادّعای میرزا علی محمد باب شیرازی که وی باب و واسطۀ بین امام غایب و شیعیان است از نقطه نظر شیخیّه چندان تازگی و غرابت نداشت وی طولی نکشید که میرزا علی محمد از این درجه، قدم بالاتر نهاده ادّعا نمود که وی همان قائم موعود و مهدی منتظر و امام ثانی عشر است، و لقب باب را به یکی از اتباع خود ملاّ حسین بشرویه داد. میرزا علی محمد تا آن وقت در نوشتجات خود، خود را باب و ذکر و ذات حروف سبعه (به مناسبت اینکه علی محمد، هفت حرف است) میخواند ولی از این به بعد، خود را قائم و مهدی و نقطه میخواند. تاریخ این ادّعای جدید به تصریح حاجی میرزاجانی (ص ۲۱۲، س ۱۳) مصادف بود با حرکت دادن باب به قلعۀ چهریق که دو سال و نیم آخر عمر خود را (صفر ۱۲۶۴ ـ شعبان ۱۲۶۶) در آنجا به سر برد»[32].
براون در آثار خود، آگاهیهای دقیقی از بابیگری ارائه میدهد و با مدارکی که عرضه میکند به خوبی روشن میسازد که علی محمد باب برای جانشینی خود، شاگردش میرزا یحیی ملقّب به صبح ازل را برگزیده بود و از این رو، ادّعای میرزاحسینعلی بهاء، نیرنگ و فریبکاری به شمار میرود و بهاییگری، باطلی اندر باطل! شمرده میشود. براون در این باره مینویسد:
«اشکالی که هست در این است که صبح ازل که بلاشبهه، باب او را جانشین و وصیّ خود قرار داده بود به شدت و اصرار هرچه تمامتر از تصدیق نابرادری خود (میرزا حسینعلی بهاء) امتناع و ابای مستمر نمود. بنابراین، بهایی که قطعاً باید به من جانبالله بودن باب معتقد باشد (چه کسی که به یک ظهور ایمان آورد، باید تمام ظهورات قبل را نیز تصدیق نماید) بالضروره مجبور است اعتراف کند که باب که مظهر مشیّت الهی و مبعوث من جانبالله و دارای الهام و علم لدنّی بود، عالماً عامداً کسی را برای جانشینی خود انتخاب کرد که (عقیدۀ بهاییان) بایستی بعد از خودش نقطۀ ظلمت و أشدّ منکرین من یظهرهُ الله (میرزا حسینعلی) گردد»[33].
به نظر ما پژوهشهای ادوارد براون دربارۀ بابیگری و بهاییگری (صرفنظر از مسائل سیاسی) به لحاظ تاریخ مذاهب (Histoire des Religions) حائز اهمیت است، و جا دارد در این باره از آثار وی بهرهگیری شود.
[۱]– کِریم، نام منطقهای در ترکیه است.
[۲]– بوانات، ناحیهای در ایالت فارس است.
[۳]– عنوان اصلی کتاب گوبینو چنین است: Les Religions et Philosophies dans l’Asie Centrale.
[۴]– به مقدمۀ براون بر کتاب «نقطه الکاف» اثر میرزا جانی کاشانی، چاپ لیدن (هلند) نگاه کنید.
[۵]– به مقدمه براون بر کتاب «نقطه الکاف» بنگرید.
[۶]– به مقدمه براون بر کتاب «نقطه الکاف» بنگرید.
[۷]– جلد ۲۱، سال ۱۸۸۹٫
[۸]– جلد ۲۴، سال ۱۸۹۲٫
[۹]– جلد ۲۹، سال ۱۸۹۷٫
[۱۰]– تاریخ ادبی ایران، اثر ادوارد براون، ترجمۀ علی پاشا صالح، ص ۱۱۵، چاپ تهران.
[۱۱]– تاریخ ادبی ایران، ترجمۀ علی پاشا صالح، ص ۲۷۹ و ۲۸۰٫
[۱۲]– تاریخ طب اسلامی، اثر ادوارد براون، ترجمه مسعود رجبنیا، ص ۳۶، چاپ تهران.
[۱۳]– تاریخ ادبی ایران، ترجمه علی پاشا صالح، ص ۲۹۷ و ۲۹۸٫
[۱۴]– تاریخ طبّ اسلامی، ترجمه مسعود رجبنیا، ص ۵۱٫
[۱۵]– یک سال در میان ایرانیان، اثر ادوارد براون، ترجمه ذبیحالله منصوری، ج ۱، ص ۱۴۵ و ۱۴۶، چاپ تهران.
[۱۶]– تاریخ ادبی ایران، ترجمۀ علی پاشا صالح، ص ۲۳۸ و ۲۳۹٫
[۱۷]– به انجیل برنابا، ترجمه سردار کابلی، فصل ۲۱۷، چاپ تهران نگاه کنید.
[۱۸]– تاریخ ادبی ایران، ترجمه علی پاشا صالح، ص ۳۱۹٫
[۱۹]– المقدمتان فی علومالقرآن، به اهتمام آرتور جفری (خاورشناس انگلیسی)، ص ۴۶، چاپ قاهره.
[۲۰]– کتاب المصاحف، اثر سجستانی، به اهتمام آرتور جفری، ص ۲۲، چاپ قاهره.
[۲۱]– به: کتاب المصاحف، اثر سجستانی، ص ۱۸، ذیل عنوان «ارضاءُ عبدالله بن مسعودٍ لجمع عثمان …» نگاه کنید.
[۲۲]– تاریخ ادبی ایران، ترجمه علی پاشا صالح، ص ۳۹۲ و ۳۹۳٫
[۲۳]– به: الإرشاد، اثر شیخ مفید، ص ۲۹۲ و التاجالجامع للأصول، ج ۱، ص ۶۹، چاپ بیروت، نگاه کنید.
[۲۴]– به: السّیره النّبویّه، اثر ابن هشام، ج ۴، ص ۲۴۱، چاپ بیروت نگاه کنید.
[۲۵]– به: التاج الجامع للأصول، ج ۱، ص ۷۰، نگاه کنید.
[۲۶]– به: التاج الجامع للأصول، ج ۱، ص ۷۰، بنگرید.
[۲۷]– تاریخ ادبی ایران، ترجمه علی پاشا صالح ص ۴۲۳٫
[۲۸]– رجوع شود به کتاب «الانتصار»، اثر ابن خیّاط، ص ۲۸، چاپ بیروت.
[۲۹]– به کتاب «یک سال در میان ایرانیان»، ج ۲، ص ۵۶۸ و ۵۶۹ نگاه کنید.
[۳۰]– و سپس این ادّعا را تا مقام «نبوّت» و «الوهیّت» بالا برد و خود را «نقطه اولی» و «ربّ أعلی» خواند!
[۳۱]– یک سال در میان ایرانیان، ج ۱، ص ۱۰۹٫
[۳۲]– به مقدمه ادوارد براون بر کتاب «نقطه الکاف»، چاپ لیدن (هلند) نگاه کنید.
[۳۳]– به مقدمه ادوارد براون بر کتاب «نقطه الکاف» بنگرید.
منبع: islahnet.com