این مقاله را به اشتراک بگذارید
قرعه گورو؛ نوبل میخواهد ادبیات را نجات دهد
سهیل سمّی*
۱-اینبار قرعه به نام «گورو» زده شد: کازئو ایشیگورو؛ نوبل گویا در سالهای اخیر سیاست روشنی را در پیش گرفته: آشتیدادن تعداد بیشتری ار مردم با ادبیات. نوبل دارد به گمان خودش ادبیات را از آن حالت نخبهگرایانه پیشین دور میکند. گویا از نظر آنها نویسنده خیلی بزرگی که از جانب مردم خوانده نشود چیز مطلوبی نیست. ادبیات باید تاثیرگذار باشد و برای تحقق این تاثیر باید خوانده شود. انتخاب سال گذشته نوبل نیز انعکاس همین سیاست بوده. نمیدانم این شیوه موثر واقع خواهد شد یا اگر بشود تاثیرش مطلوب ما خواهد بود یا نه. اما گویا دوران غولهای ادبیات دیگر برای همیشه گذشته است. آخرین نویسندگان بزرگ نیز یا مردهاند یا امروز و فردا خواهند مرد. نوبل میخواهد ادبیات را نجات دهد. نتیجه؟ باید ماند و دید.
۲-اینبار قرعه به نام «گورو» زده شد: نویسندهای که به انگلیسی مینویسد و برعکس کسانی چون کنراد یا ناباکوف زبان مغلق یا متکلف ادبی به معنای خاص کلمه ندارد. گورو نویسندهای است که غالبا در قالب رئالیستی رمان مینویسد، البته او در کارهای متعددی شکلهای متفاوت را آزموده است. در «هرگز رهایم مکن» رمانی نوشته که نوع روایتش به نظر کاملا واقعگرایانه مینماید، اما از آنجا که موضوع رمان پدیده نسبتا جدید و مناقشهبرانگیزی است در این لحن کلاسیک واقعگرایانه نوعی حس رازورزی موحش نهفته که درنهایت به کشف راز یک فاجعه انسانی ختم میشود. گورو در قالب رمانی بهظاهر تاریخی که آنهم کاملا با نُرمهای رمان تاریخی همخوانی ندارد، بازهم به فجایع انسانی و اجتماعی میپردازد: جنگ و کشتار که پنداری در طول تاریخ به خطرناکترین شکلش بدل میشود؛ یعنی به یک میراث. جنگ و کشتار میراثی است که نسلبهنسل دستبهدست میشود. اما در «هرگز رهایم مکن» رمان بار احساسی بسیار قدرتمندی دارد. توانمندی گورو در این اثر این است که در عین اوجبخشی احساسی به رمانش با تمام توان خود را از سقوط به ورطه رمانهای سانتیمانتال سطحی به دور نگه میدارد. آنچه در مورد کازئو ایشیگوروی ژاپنیالاصل درخور توجه است، این است که او برخلاف گروهی از نویسندگان مهاجر که خواسته یا ناخواسته از کشورشان رفتهاند، درگیر عقده نوستالژی نیست. در «تسلیناپذیر» و «هرگز رهایم مکن» و «غول مدفون» یا «بازمانده روز» راوی کاملا میراثدار سبک روایت در رمانهای کلاسیک انگلیسی است. هیچ سایه و تهرنگی از غم غربت یا حس حسرت در این نثر حس نمیشود. البته گورو هم رمانی دارد که راویاش به کشور خود ژاپن بازمیگردد، اما او دستکم در رمانهایش درگیر ریشههای نژادی خود نیست. این عدم دوپارگی هویت باعث شده که در روایتهای او با سوژه کلیشهای غم غربت و وصف گذشتهای آرمانی روبهرو نباشیم؛ مسالهای که برای مثال در یکی از داستانهای ناباکوف در مورد آن زن سالخورده روسی در شب عید به وضوح شاهدش هستیم.
۳- در «تسلیناپذیر» گورو برای اولینبار تلاش میکند روایتی بهروز یا به قولی پسامدرن خلق کند. موزیسنی به ظاهر معروف وارد شهری مرموز میشود که گویا قرار است در آن کنسرتی داشته باشد. اما در این رمان هیچ قطعیتی وجود ندارد. پایان بهاصطلاح باز اثر نیز موید امروزیبودن کار است. شخصیتها درست معرفی نمیشوند و ما فقط شاهد کنشهای معمولا غریب و نامانوس آنها هستیم. اما گورو دیگر سعی نکرد این تجربه را تکرار کند. او در آخرین رمانش «غول مدفون» به سراغ فرم آشنای رمان تاریخی رفته؛ روایتی از بعد خروج رومیها از بریتانیا و تعارض برایتنها و سکسونها. اما بهرغم این بستر تاریخی، گورو عامدانه راویای برگزیده که درست مثل راویان امروزی سخن میگوید. این راوی از بعضی جهات مرموز و غریب نیز است. او ظاهرا داستان را از همان اول میداند و صحنهها و مناظر آن زمان انگلیس را طوری توصیف میکند که پنداری محدود به زمان خویش نیست و دورههای قبلتر و بعدتر این سرزمین را نیز دیده. او قایقران است. گروهی از شخصیتها در «غول مدفون» که انسانها را برای واپسین سفر زندگیشان یعنی مرگ آماده میکنند. آنها آنطور که گورو میخواهد نشانمان دهد خودآگاهی تاریخاند. این در شرایطی است که در رمان از دیوها و اژدها و موجودات افسانهای سخن گفته میشود. هشداری که گورو در قالب تمثیل در مورد آینده حیات انسان میدهد به شکلی متناقضنما با کلیشههای رمانهای حماسی و تاریخی درآمیخته. این تلفیق بیدلیل نیست. کل رمان اعلام خطر نسبت به واقعیت خشونت و جنگ و خونریزی است؛ مصیبتی که جهان امروز ما اوجش را تجربه میکند. از این نظر رمان «غول مدفون» وصف حال زندگی امروز ماست. «غول مدفون» در گذشته بریتانیا باقی و محدود نمیماند و هشداری جهانی است.
* مترجم آثار کازئو ایشیگورو
خواندن ترانه «هرگز ترکم مکن» با ایشیگورو
مهدی غبرایی*
۱- اولین رمانی که از کازئو ایشیگورو -که حالا دیگر به جمع نویسندههای برنده نوبل ادبیات پیوسته است – خواندم ترجمه «بازمانده روز» از استاد نجف دریابندری بود که ایشان با ذوق و سلیقه خود نثر نیمهرسمی شبهقاجاری را به درستی برگزیده و برگردان استواری به زبان فارسی ارائه داده بود. از همینجا شیفته آثار ایشیگورو شدم و کتابهایش را به زبان اصلی فراهم کردم و خواندم. کارهای اولیهاش در عین پاکی و سلامت نثر، به پای «بازمانده روز» نمیرسید، هرچند از دغدغههای مشابه نویسنده برخوردار بود، به همین دلیل به ترجمه صلایم نداد.
تا در سال ۱۳۸۴، اندکی پس از انتشار اصل رمان «هرگز ترکم مکن» که بهترین رمان سال مجله تایم و نامزد جایزه بوکر ۲۰۰۵ شده بود، به دستم رسید. شروع به خواندن که کردم، فضای وهمناک و اسرارآمیز و شبهجنایی آن مسحورم کرد، راوی دختری حدود سی ساله است که نهتنها از نام کامل خود، بلکه از نام دیگران هم فقط به اسم کوچک و کلمه اول نام خانوادگی اکتفا میکند و در مدرسهای میگذرد، به نام «هیلشم» در انگلستان. با اینکه توصیف دقیق است، اما اطلاعات نمنمک و قطرهچکانی داده میشود و خواننده تا پنجاه- شصت صفحه نگذرد، درنمییابد چه جور مدرسهای است که نه از پدر و مادر دانشآموزان خبری هست و نه تعطیلی دارد و… وقتی از ایشیگورو میپرسند چرا اینطور است پاسخ میدهد چون خود دانشآموزان هم از هویت خود خبر ندارند.
رفتهرفته منظر باز میشود و خواننده درمیباید فاجعهای پشت این ظاهر آبرومند و منضبط نهفته است. و این دانشآموزان را که شبیهسازی شدهاند، میپرورانند تا به سی و چند سالگی نرسیده، با چند بار عمل جراحی و هدیهدادن اعضا به متقاضیان برای نجات جان آنها، بدل به جنازهای لتوپار شوند. ایشیگورو با همدردی خودداری و خونسرد، حس شقفت خواننده را برمیانگیزد و با انسانگرایی بسیار قوی هشدار میدهد که دخالت ژنتیک در سرشت انسان و شبیهسازی اگر با ملاحظات اخلاقی همراه نباشد، منجر به فاجعه میشود. رمان «هرگز ترکم مکن» از ترانهای به همین نام اخد شده که شروع آن چنین است: «هرگز ترکم مکن/ آه کوچولو، کوچولو/ هرگز ترکم مکن…» من شأن ترانه را رعایت کردهام و اصرار دارم «ترکم مکن» ترجمه و خوانده شود، و نه «نکن» و «رهایم».
بهعلاوه زیرنوای تمام کتاب، اندوه است و چینش و انتخاب واژگان باید چنان میبود که ناآگاه اندوه و غم تلخی را القا کند که طعم آن در ذائقه خواننده ماندگار شود. من هم به قدر وسع خود کوشیدم از پس ساخت لحن داستان (که در برخی موارد نادیدهاش میگیرند) برآیم. قضاوتش با خوانندگان ترجمه است.
این را هم باید اضافه کنم که چاپ اول کتاب در ۱۳۸۸ منتشر شد، ولی پس از یکی- دو سال ابر و باد و مه و خورشید و فلک مانع تجدید چاپ کتاب شدند، تا سرانجام در اواخر سال ۱۳۹۵ که نشر افق آن را به چاپ دوم رساند.
۲- اما سفری در سال ۹-۲۰۰۸ به آلمان و چند کشور اروپایی، کرده بودم، داستانهای کوتاه «ترانههای شبانه» را که حول محور موسیقی است دیدم و خریدم و پس از برگشتن ترجمهاش کردم. این کتاب هم چهار سال آب خنک خورد و سرانجام در سال ۱۳۹۳ از سوی نشر «کتابسرای نیک» به چاپ رسید.
مضمون اصلی کتاب عشق و سوءتفاهم است، در کنار مایههای ازلی و ابدی بلندپروازی، سرگردانی، نفعطلبی، آرمانگرایی و… لحن در عین آنکه خالی از اندوه نیست، شاد است و همراه با رگههای زیرجلدی طنزی ملایم. علاوه بر این، یکی از مضامین مکرر این داستانها ستایش جوانی یا شاید به نحوی همان جستوجوی زمان از دست رفته یا حتی دم غنمیت شمردن باشد؛ زمان میگذرد و وصال طعم اندوه دارد، زمان میگذرد و فراق رد اندوه به جای میگذارد، زمان میگذرد و شکست و موفقیت در عیار آنچه گذشته و دیگر نیست با تراز اندوه سنجیده میشود. تنها چیزی که به جای میماند موسیقی و ترانهای است که فقط به قدر چند دقیقه، سیلابهای زمان و جوانی حرامشده را مهار میکند. پس اینها باید در اجرای نثر فارسی درمیآمد تا پوستهای بیمغز به دست خواننده نرسد. به عبارت دیگر، در اینجا واژگان باید میرقصیدند تا زهر سوءتفاهم و محالبودن عشق گرفته شود و کورسوی امید به جای بماند.
میبینید که این نثر به ظاهر ساده در پس پشت چه و چهها دارد، ابتدا من هم به همین دام افتادم (…که عشق آسان نمود اول…) بعد کار برد و برد تا… نمیدانم چه حد موفق شدهام، فعلا که رضایت دادهام. دیگر داوری با خواننده است.
* مترجم آثار کازئو ایشیگورو
به نقل از روزنامه آرمان