این مقاله را به اشتراک بگذارید
من و کتابها یک نفر بودیم
معامله سال ١٩٨٠ در فرودگاه پاریس انجام شد، آگهی را در روزنامه خواند، تماس گرفت و قرار گذاشت. یک کتاب استثنایی، کیمیاگری و فلاسفه، در جعبهای چوبی از متون نسخ خطی درباره کیمیاگری. درباره فلسفه عرفانی مصر، چین، عرب و ایران. با ١٠لوح رنگی اصل از نقاشیهای سالوادور دالی با امضای هنرمند. ورود چنین کتابهایی به فرودگاه ممنوع بود، اما عباس فاضلی توانست آنها را بدون هزینه گمرک خارج کند. شانس. فقط ٢٢۵نسخه از این کتاب چاپ شد و بعد از آن سنگهای لیتوگرافی را شکستند که دیگر از آن کپی نشود. نسخه ١١۴ آن الان در کتابخانه ملی ایران است. فاضلی سه تا از لوحهای نقاشی را قاب گرفته و به دیوار خانهاش زده بود. جای قابها روی دیوار خالی است. آنها هم به همراه ٢۶۵٨ جلد کتاب نفیس به کتابخانه ملی اهدا شدند.
«کتابها خودشان افسانهاند، روح دارند. خشک نیستند. زندهاند. انگار خود مناند. کندن از آنها آسان نبود. به جانم بسته بودند.» کتابها در آپارتمانی در خیابان شریعتی، پیچیده میان زرورقها و بستهبندیشده در جعبهها به انتظار بودند. کتابهای ۴٠٠-٣٠٠ سالهای که سیدعباس فاضلی آنها را از شهرها و کشورهای مختلف جمعآوری کرده بود. نسخههای مختلفی از دنکیشوت، کتابهایی از لافونتن، مولیر، کتابهای تاریخ طبیعی، تاریخ هنر، انجیلی که سال ١۵٩۶ منتشر شد و چشمگیرتر از همه، کتابی با نقاشیها و امضای سالوادور دالی. همه کتابها به کتابخانه ملی اهدا شدند، جایی که عباس فاضلی اردیبهشتماه برای نخستین بار از آن بازدید کرد تا مطمئن شود جای مناسبی برای کتابها هستند: «گزینههای مختلفی پیش رویم بود. بچههای خودم بودند و گزینه فروش هم بود، اما هیچکدام را بهطور جدی در نظر نداشتم. تا اینکه برای نخستین بار با آقای دکتر جدی کتابخانه ملی رفتم و از نظم، سیستم کاری و مدیریتشان تحتتأثیر قرار گرفتم. فکر کردم بهترین جا برای نگهداری از این کتابهاست. کتابها از آن بیرون نمیروند و نگهداری میشوند و تفاهمنامهای هم نوشتیم که خودم هر زمانی که خواستم از کتابها استفاده کنم و آنها را امانت بگیرم. خدمتی هم کردیم به آنهایی که میخواهند با فرهنگ فرانسه و کشورهای دیگر اروپا آشنا شوند. اینجا مملکت خودمان است.»
دیوارهای خانه پر از تابلوهای نقاشی است. نقاشی از مناظر با امضای هنرمندانی که فاضلی همانطور که روی صندلیاش نشسته، نمیتواند نامشان را بخواند: بعضیهایشان اصل هستند. دیوارهای ورودی خانه، نقشههای قدیمی از جهان است، قرنهای ١٧ و ١٨ میبینید؟ نوشتهاند خلیجفارس.
خردسال بود که به همراه خانوادهاش ایران را ترک کرد. پدرش تاجر فرش بود، سوریه، عراق و نهایتا لبنان جایی که تا پایان دبیرستان در آن ماندگار شد: «نمرههایم خوب بود، بدون آزمون توانستم به دانشگاه پلیتکنیک زوریخ بروم.» سال١٣۴٧ به ایران آمد و استاد دانشگاه صنعتیشریف شد. همانجا بود که مرکز تحقیقات بیوشیمی و محیطزیست کشور را تاسیس کرد.
زمانی که در سوییس بود، نخستین کتاب مجموعهاش را خرید: کتابی از لافونتن. یک پندنویس فرانسوی که شعرهایش را از کودکی شنیده بود: «افسانهها را دوست دارم، کتابهایی که حکایت و پند و اندرز دارند و بهخصوص تصاویر کتابها برایم خیلی مهم است. تصاویری که ارزش هنری دارند. خیلی از آنها را در مدرسه خوانده بودیم. کتابهایی که در ارتباط با فرهنگ بود برایم جالب بود، چون از کودکی با فرهنگ فرانسه سروکار داشتم. اما هیچ وقت به این عنوان که مجموعهای جمعآوری کنم، کتاب نخریدم، همهشان برای خودم بود.»
هرجا که بود و سفر میکرد در کتابفروشیها میگشت و کتابهایی را پیدا میکرد که خیلیهایشان دیگر چاپ نمیشدند. کتابهای کمیاب، آنها که برگهایشان از گذر زمان شکسته و پاره شده بود و در کنج یک کتابفروشی قدیمی فراموش شده بودند: «انجیل مارتین لوتری را همینطور پیدا کردم. مهجور در یک کتابفروشی در نیس. کتابفروش ارزشش را نمیدانست. خریدن هیچکدام از کتابها برایم سخت نبود.» به حراجها نمیرفت، کتابهای خوب در کتابفروشیها بود، کتابفروشیهایی در کنار رودخانه سنپاریس، پاتوقی همیشگی. کمکم کتابهای دیگر هم اضافه شدند، آنها که فرانسوی نبودند، اما دربارهشان شنیده بود، مثل دنکیشوت سروانتس. دنکیشوتها در قفسهای در موزه کتابخانه ملی با جلدهای مختلف و چاپهای مختلف: «برایم ارزش هنری دارند.»
زیر سر ژانژاک روسو بود
مراسمی در آپارتمان طبقه دهم برج نگین هنوز برپاست، نگاهکردن به تصاویر کتابهای قدیمی و خواندن افسانهها. دستزدن به کاغذ و جلد و ورقزدن با دستهایی لرزان از پارکینسون. «پیداکردن کتابها خوشحالکننده بود. مثل کشف و لحظهای که پس از آن جلد و کاغذ و صحافی کتاب را لمس میکرد: مثل گربهای که دارید آن را نوازش میدهید، میشود مثل چشم یک موجود زنده نگاهش کرد.»
چند جلد از آن کتابها را برای خودتان نگه داشتید؟
تعداد قلیلی.
از صندلی بلند میشود و با قدمهایی کوتاه به سمت اتاق خواب میرود، آنجا قفسهای از ١۵- ١٠ جلد کتاب نگه داشته است. عزیزترین کتابها را، داستانهای لافونتن با تصویرگریهای هانس فیشر. کتابی با ورقهای کاهی ضخیم که اشعاری از لافونتن با تصویری که با قلم نقاشی شدهاند، در هم پیچیدن خطوط که خروسی بیقرار را به تصویر کشیده: ببین خروس را چطور کشیده. این را برای خودم نگه داشتم که گاهی ورق بزنم. این صفحه هم داستان عنکبوت است و… (از همسرش میپرسد: اینها که کنار ما لانهکردهاند، اسمشان چیست؟ پرستو) پرستو. داستانش را یادم نیست.
ورق میزند: قصه لکلک و روباه، روباه لکلک را به مهمانی دعوت میکند و برایش در ظرف نامناسبی غذا میگذارد. ببینید چه قشنگ است، لذت میبرم اینها را نگاه میکنم. برحسب اتفاق به فیشر علاقهمند شدم. او در برن کار میکرد، برای موسسات مختلف دولتی نقاشی میکرد. قلمش جالب بود.
کتاب دیگری را از جلد سخت بیرون میآورد و باز میکند، «طرز تفکر فرانسویها خاص است، شوخیهای جالب دارد. درباره مسائل غیرمستقیم صحبت میکنند و این بیشتر از همهچیز برایم جالب است.» کتاب «شیطان در پاریس» و «پوست پیرمرد» در هر صفحه تصاویری از guz bufa با قصههای یک خطی. چندتایی را ترجمه میکند:
مردی در خیابان به مرد جوان و زنی نگاه میکند: من میتونستم پدرش باشم اما به او خیانت کردم.
امتحان وجدان: پیرمردی در آینه خود را نگاه میکند چیزی هست که من را جوان میکند، آن چیز چیست؟
پیرمردی از زنی جوان میپرسد: خوشبختی؟
پیرمردی دیگر در رستوران: من هنوز با اشتها غذا میخورم ولی خیلی ناراحتم که باید هضمش کنم.
هنوز کتابها را ورق میزند و میگوید تصویرگریهای بوفا را خیلی دوست دارم. اینها افسانه و پندها و مسائل اجتماعی است. فاضلی بعد از انقلاب و با بسته شدن دانشگاهها بعد از ١٢سال استادی در دانشگاه صنعتیشریف از ایران رفت. آن زمان کتابها هنوز در سوییس بودند. وقتی دوباره به ایران برگشت، کتابها را هم با خود آورد، به همراه کمدها و مبلها و وسایل دیگری که حالا در خانهاش گذاشته است. «با مراقبت زیاد که چیزیشان نشود، آنها مثل بچه آدم هستند.» کتابها رفتند به دفتر کارش در میدان ونک. آنجا کار مشاوره دارویی و بیوتکنولوژی را انجام میداد: برایشان کتابخانه ساختم. بعد که منتقل شدیم، بردمشان در آپارتمانی در طبقه پنجم که رطوبت نگیرند. تا میتوانستم نگاهشان میکردم. گاهی که به آن خانه میرفتم، کتابهایی را که میخواستم ببینم و تماشا کنم بیرون میآوردم، باید سر فرصت میخواندم و لذت میبردم.
یک کتاب انجیل قدیمی را در ملافهای پیچیده و در کمد نگه داشته است. انجیلی با تصویر از اوایل قرن بیستم: تعداد محدودی از آن چاپ شده، خوشحالم میکند. مثل گنجی که به آن رجوع میکنم و لذت میبرم. خیلی جالب است.
پس چرا سراغ بیوشیمی و علوم طبیعی رفتید؟ با این همه علاقه به تاریخ و افسانهها و فرهنگ؟
زیر سر ژان ژاک روسو بود. من به مرور زمان به بیوشیمی علاقهمند شدم. کشاورزی و طبیعت را دوست داشتم. طرفدار روسو بودم، حتی یک بار با معلمم زمان امتحان سر روسو حرفم شد. روسو ضد پیشرفت صنعتی بود و میگفت صنعت چقدر میتواند جامعه را خراب کند. من هم از طبیعت پشتیبانی میکردم. چیزهای زنده و بیولوژی. افسانهها هم زندهاند، تاریخ و فرهنگ و کتابها هم زندهاند. به باکتری و مخمر ارتباط ندارند، ولی با انسانها ارتباط دارند. با این نگاه وجه مشترک دارند.
اتاق استاد بیوشیمی دانشگاه صنعتی شریف پر بود از تصاویری که خیلیها نمیشناختند: آستریکس. قصههایی که در کودکی خوانده بود. «تن تن و میلو را هم خیلی دوست داشتم، اما چون خیلی بچگانه بود به دیوار نزده بودم. بچه که بودم همین که درس و مشقمان تمام میشد یک تنتن پیدا میکردم و میخواندم. در دانشگاه با موسسههای فرانسوی تبادل دانشجو داشتیم و بچههایی که از آنجا میآمدند آستریکس را میشناختند، اما برای بقیه توضیح میدادم. یکطوری در دنیای خودم بودم. وقتی میخواستم تفریح کنم سراغ این کتابها میرفتم. اینها برایم لذت داشت». وقتی فاضلی به ایران برگشت، تصاویر و نقاشیهای آستریکس دیگر در اتاقش در دانشگاه صنعتی شریف نبود. اما آزمایشگاهی که با هزینه خودش در آن دانشگاه ساخت، به نام او است.
دوباره کتاب هانس فیشر را باز میکند و میگوید: «خروس انگار از لانه مرغه درآمده و پریشان است و بالبال میزند. با دو تا خط همه چیز را میرساند. چطور میشود با عکس اینها را نشان داد؟ نمیشود.» هانس فیشر سال ١٩۶٨ فوت کرد. همان سالی که فاضلی دکترایش را با عنوان بیوتکنولوژی: علوم طبیعی گرفت. «قلمش خیلی قوی است، اما تعریف و حمایتی که باید از هانس فیشر میشد، نشد.» فیشر در کانتون برن زندگی کرد، در یک روستا. تصاویری از طبیعت، حیوانات با چند خط سیاه: «امضایش هم جالب است، یک ماهی.»
از دو کتاب ماهیها میگوید. یک جلد اسم و وصف ماهیها و یک جلد تصویرشان که با دست رنگآمیزی شده است. کتاب دیگر مسافرت دور باغچهام که تمام گیاهان و گلهای باغچه را با دست نقاشی کردهاند. کتابهایی در تعداد محدود، کتابهایی که کلا ۵٠ نسخه از آنها چاپ شد و نسخه ۴١ در کتابخانه او بود، کتابی ٢٠نسخهای که نسخه شماره ١٩ را او خرید.
«متاسفم که فارسی نمیتوانم بخوانم و سعدی و حافظ نمیفهمم و تاریخ ادبیات ایران را نمیشناسم. من گزارشهای دانشجویان را تصحیح میکردم، ولی خودم نمیتوانم بنویسم.» فاضلی درباره پروژههای علمی رشتهاش هم با همین علاقه حرف میزند. پروژه تولید رنگ، همان نگاه به طبیعت و علاقه به آن که از تابلوهای روی دیوار هم پیداست: «رنگهای طبیعی پتینه میشوند، یعنی پخته میشوند و رنگهای شیمیایی استاندارد میشوند. میخواستم نکات مثبت این دو را با هم ترکیب کنم. این کار با پرورش قارچ یا میکروارگانیزم در رآکتور انجام میشد. رنگی که از این طریق به دست میآمد، هم مثل رنگ صنعتی استانداردیزه میشد و هم ویژگی رنگ طبیعی را داشت. این کارهای ما در دانشگاه در کتابی به نام فرشهای آناتولی منتشر شد.»
او تعدادی از کتابها را برای بچههایش برد. یک مجموعه ٣٧جلدی گنجه پریان که دو سری از آن داشت و کتابهایی مثل لافونتن: «دیدم وقت نمیکند کتابها را نگاه کند. دوست داشتم همانطور که من نگاه میکنم و لذت میبرم، او هم لذت ببرد، اما وقت ندارد، سه تا پسر دارد. این روزها هم که همه دنبال اینترنتاند و کتاب خیلی استفاده نمیشود. دوست دارم کتابها جایی باشد که از آن استفاده خوبی شود. کتابها را در دست میگیرید، از جلد و کاغذ و نوشته و صحافیاش لذت میبرید. خیلی اینها ارزش دارند. جوانهای امروز حسش نمیکنند. حیف.» میگوید همسرم میگفت کاش من هم کتاب بودم: «خیلی شوخ بود. سال ١٩٨٧ فوت کرد.»
کتابهای چهارصد ساله در موزه کتابخانه ملی
مسئولان کتابخانه ملی میگویند مجموعه فاضلی، بهترین مجموعهای است که تا به حال به این کتابخانه اهدا شده است. ٩٠درصد کتابها به زبان فرانسه است و باقی کتابهایی به زبانهای انگلیسی و آلمانی است. آخوندی مسئول بخش نفایس کتابخانه ملی کتابهای مهم این مجموعه را انجیل قدیمی مارتین لوتر که در اشتراسبورگ آلمان چاپ شده و مجموعه کتابهای دنکیشوت و کیمیا و فلاسفه میداند. کتابها چاپ سربیاند: «مطمئنم کتاب مارتین لوتر را کتابخانه ما ندارد و در جستوجویی که کردیم، فکر نمیکنم در ایران این کتاب باشد.» اما هنوز مهمترین کتاب کیمیا و فلاسفه است، کتابی دستساز با نقاشیهای دالی. سه تابلویی که در خانه فاضلی بود حالا در بخش نفایس کتابخانه ملی نگهداری میشود. «بیشتر کتابها تصویر دارند و در مجموعه کتابهای ایرانشناسی خیلی خوبی به چشم میخورد که اکثرشان را نداریم. یکی دیگر از کتابها سفرنامه نادرشاه است که سال ٧۴٢ چاپ شده است. چند نسخه قدیمی از کتاب سه تفنگدار هماکنون در موزه است. بیشتر کتابهایشان در زمینه ادبی و هنری است.» فاضلی در جلسه رونمایی مجموعه گفت هرجا میدیدم کتابی برای فروش گذاشتند و تکنسخه است، سفر میکردم و هر طور که بود به دست میآوردم. هنوز مجموعه بهطور دقیق کارشناسی نشده است و به گفته آخوندی چند متخصص باید روی کتابها کار کنند تا همه زوایایشان را معرفی کنند. کسانی که نقاشی بدانند، امضاها را بشناسند و اگر در کتاب نوشته خاصی هست آن را پیدا کنند.» او میگوید خیلی کم پیش میآید که مجموعههایی اینچنینی به کتابخانه ملی اهدا شوند: «دکتر فاضلی را دکتر جدی به ما معرفی کردند. ایشان هم اردیبهشت اینجا آمدند و بسیار روی ورود اطلاعات و نگهداری کتابها حساس بودند. دو سه ماه از سوییس تماس میگرفتند و با ما حرف میزدند تا به یقین رسیدند که کتابهایشان را جای مناسبی نگهداری میکنیم. ایشان اجازه دارند هر زمانی که بخواهند کتابهایشان را ببینند یا حتی امانت بگیرند. قبل از ایشان دکتر شادمان هم مجموعه خیلی خوبی به ما اهدا کرده بودند.»
او میگوید فاضلی کتابها را در شرایط خیلی خوبی تحویل کتابخانه ملی داد. اغلب کتابهایی با این قدمت وقتی اهدا میشوند نمور هستند و بعضی صفحاتشان شکسته است: «کتابها را در کارتنهای موز گذاشته بودند و کاغذی را بهعنوان لفافه به دور هر کتاب پیچیده بودند. چیدمان بسیار قشنگ و مناسب بود.»
۴۵جلد از کتابها که قدیمیتر هستند در موزه کتابخانه نگهداری میشوند. بعد از آن کار فهرستنویسی و ورود اطلاعاتشان انجام خواهد شد، از کتابها اسکن میگیرند و مراجعان به اسکن کتابها دسترسی خواهند داشت: «نمیتوانیم اجازه دهیم کتابهای ۵٠٠-۴٠٠ ساله مدت طولانی در موزه باشند یا نسخه اصلی را به دست مخاطبان بدهیم، این کتابها شکنندهاند.» ارزش معنوی کتابها برای کتابخانه بیش از همه چیز است، همینطور این مسأله که کسی کتابخانه را امن دیده و مجموعهای باارزش را به آن اهدا کرده است: «معمولا مجموعهها را بخش مبادلات کتابخانه دریافت میکند، اما این کتابها آنقدر ارزشمند هستند که بخش اطلاعرسانی این کتابها را دریافت کرد تا کارهایشان زودتر انجام شود و جابهجا نشوند. کتابها را که تحویل گرفتیم، مستقیم به بخش ضدعفونی رفت و الان هم به غیر از کتابهایی که در موزه گذاشتهایم، بقیه در بخش نفایس است.»
شرایط محیطی نگهداری کتابها ضدعفونی است، از نظر دما و رطوبت هم نگرانیای وجود ندارد و تجهیزات اطفای حریق هم مهیاست. آخوندی میگوید بیمه کردن این مجموعهها مرسوم نیست، ولی اگر باشد خیلی خوب است.
کتابها در محفظههای شیشهای در موزه نگهداری میشوند. عکسی از فاضلی در ورودی موزه است، کنار تندیسهایی که یکیشان تندیس مریم میرزاخانی است. مسئول موزه یکییکی کتابها را معرفی میکند: انجیل قدیمی نخستین کتاب است، «حدود ١۴٠سال از اختراع گوتنبرگ منتشر شده» سه تفنگدار الکساندر دوما ٣٠٠سال پیش در پاریس به چاپ سربی رسیده. داستانهایی از لافونتن که ٢٠٠سال پیش منتشر شده، رسالهای در گیاهشناسی با چاپ سربی درباره ارزش مواد سبزیجات و گیاهان، آثار کامل لومیر، داستانپرداز طنز که زمان دقیق انتشارش مشخص نیست، اما حدود ٢٠٠سال عمر دارد. کتابی درباره فرش ایرانی چاپ ١٩٧٧، کارهایی از گوته که ١٩١٢میلادی در مونیخ چاپ شده، کتاب ایران کلده شوش نوشته ویلیام فریزر چاپ ١٨٧٧ که روی صفحه تخته جمشید و دروازه ملل باز است و به نمایش گذاشته شده است.
کتاب تاریخ نادرشاه چاپ ١٧۴٢ میلادی، تاریخ طبیعی پرندگان در پاریس چاپشده قرن ١٩، ترجمه قصههای هزار و یکشب که ١١٢سال قبل در فرانسه چاپ شده است.
در بخش نفایس کتابخانه، ردیفهای کتابهای اهدایی مختلف کنار هم چیده شدهاند. آخوندی دو ردیف را نشان میدهد که کتابهای اهدایی فاضلی کنار هم منتظر فهرستنویسیاند. هر ورق از کتابها قصهای است و تصویری و افسانهای. همانطور که فاضلی درباره کتابها حرف میزند: «خیلی رفیقیم. کتابها مثل افسانهای هستند که روح دارند، فقط کاغذ و جوهر نیستند. زندهاند. اگر این را کسی حس کند، خیلی هنر بزرگی است. همیشه ارتباط خاصی بین من و کتابها بود، مثل اینکه من و کتابها یکی بودیم.»
به نقل از روزنامه شهروند