این مقاله را به اشتراک بگذارید
هاینریش بل، چهره غمگین من و علیاشرف درویشیان
جهل به قانون رافع مسئولیت نیست!
شیما بهرهمند
«مایل بودم که با ریختن تکهنانی پیش این پرندگان غوغاگر در پرواز ناهماهنگ آنان نظمی بهوجود آورم. میخواستم آنها را مانند طنابهایی که آدم با دست میکشد و شکل میبخشد، در نقطهای گرد هم بیاورم. اما من هم مانند آنها گرسنه بودم، من هم خسته بودم. با وجود این و با وجود غمی که در دل داشتم، باز احساس خوشبختی میکردم… اما ناگهان دستی آمرانه روی شانهام قرار گرفت و صدایی گفت: با من بیایید! بعد به من نزدیک شد، مرا از پهلو نگاه کرد… پاسبان قیافهای جدی داشت و به گاوِ وحشییی میماند که سالهاست چیزی جز قانون نشخوار نکرده است.»١ از داستانهایی که علیاشرف درویشیان همراهِ رضا خندان (مهابادی) در کتاب «دانه و پیمانه»٢ نقدی بر آن نوشتهاند، یکی داستان کوتاهی است از هاینریش بل با نامِ «چهره غمگین من»٣. راوی داستان در حال «تماشای کاکاییها و سرشارشدن از اندوه» است که یکباره پاسبانی او را فرامیخواند، «با من بیایید!» «آخر به چه دلیل؟» «دلیلش کافی است: قیافه غمگین شما.» راوی ابتدا فکر میکند پاسبان که هیچ ملوانِ مست، آدم فراری و دزدی به تورش نخورده و حوصلهاش سر رفته، از سَر ملال او را گیر آورده است. اما از خشم و عتابِ پاسبان برمیآمد که مسئله جدیتر از این حرفهاست و از خلال بحثوجدلهای راوی و پاسبان کاشف بهعمل میآید که درست سیوشش ساعت پیش قانونی بهتصویب رسیده است با این مضمون: «شما مجبورید که احساس خوشبختی کنید.» راوی بهخشم میآید که «اما من احساس خوشبختی میکنم» و پاسبان سری تکان میدهد: «پس آن قیافه غمگین چه؟» راوی اعتراض میکند که این قانون خیلی جدید است و پاسخ میشنود: «این دلیلی برای فرار از مجازات نیست.» از ظواهر امر پیداست که راوی به دامِ قانون افتاده است و راه دَررویی هم ندارد زیرا طبقِ ماده یک قانون مدنی دولت متبوعش «برای شهروندان برائت از مجازات وجود ندارد، فقط امکان دچارنشدن به آن هست.» راوی «شهروندی عادی» است و همین، او را در دایره شمول قانون قرار داده است. ماجرا اما به همینجا ختم نمیشود و بهتعبیر درویشیان «گزندگی» داستان زمانی بهحد غایی خود میرسد که درمییابیم راوی که بهموجب قانون جدید حقِ «سرشارشدن از اندوه» را ندارد، پنج سال پیش به جرمِ داشتن چهره بشاش به زندان افتاده و تازه دیروز آزاد شده است. «دفعه پیش قیافه بشاش من در روزی که دستور داده شده بود سوگواری عمومی باشد یعنی در مرگ رئیس دولت توجه پلیس را به خود جلب کرد» و این چهره بشاش برایش به قیمت پنج سال زندان تمام شد و اینک، نیز قانون جدید او را به دَه سال زندان محکوم کرده است. درویشیان این روایت را فریاد اعتراض نویسنده علیه قوانینی میداند که بر آناند چهره انسان را مسخ کرده، فراتر از آن، «بیچهرهاش» کند. بنابر قوانینِ مصوب همه شهروندان عادی که در حیطه حکومت آن قانون میزیند باید چهرههایی داشته باشند مطابق با آنچه مقرر شده است. علیاشرف درویشیان نیز در چند دهه اخیر که مفهوم «ادبیات متعهد» و «تعهد نویسنده» دِمُده شد و از سکه افتاد، با پافشاری بر اهمیت و ضرورت ایده «تعهد» نویسنده و ادبیات سیاسی- اجتماعی یکه و تنها جلوِ جریانی ایستاد که در کار بیچهرهکردنِ ادبیات بود. جریانی که ادبیات مسخشده و بالفعل اخیر را در تقابل با ادبیات سیاسی معنا میکرد و سعی در اشاعه قانونِ نانوشتهای داشت که ادبیات را به منطق بازار میفروخت و هر شهروندِ عادی که میخواست در فضای غالب ادبی جایی برای خود دستوپا کند، باید از مجاری نهادها و محافل و مافیا و کارگاههای ادبی و چه و چه میگذشت تا به یمنِ چاپ کتابی در سریهای موجود «احساس خوشبختی کند.» درویشیان که تا آخر به ایده تعهد ادبیات باور داشت، خواسته و ناخواسته این قانون را زیر پا گذاشته و میگذاشت و از این بود که در پناهِ استقلال قلم و تفکر، همیشه «چهرهای بشاش» داشت، گیرم که در مرگ او عدهای او را رفیق و چریک پیر بدانند و همزمان بهتلویح بر طبل سرآمدنِ دوران او و نوع ادبیاتش بکوبند. خودِ درویشیان سه سال پیش در تابستان هزاروسیصدونودوسه با آگاهی به قوانین و وضعیت موجود در مقدمهای بر «دانه و پیمانه» از سیاست فرهنگی نوشت که «با اشباعکردن عرصه داستان با داستانهای کمارزش و بیارزش» قصد دارند «داستاننویسی و نقد ادبی پویا» را در «منگنه» قرار دهند. اگر درویشیان در دهههای نخستِ نوشتن، تعهد اجتماعی و درگیری با ساختار سیاسی را مبنای کار خود قرار داده و از خاموشان و از اِدبار محرومان اقلیمی مینوشت که در آن به دنیا آمده و زیسته بود، در دهههای اخیر ناگزیر مسئولیت دیگری بر او بار شد که همان دفاع از ایده «نویسنده متعهد» بود در برابر قانون منطق بازار که فضای ادبی را تسخیر کرده و دکان عدهای را گرم میکرد. قانونِ نانوشتهای که هرچه رفت بیشتر در آپاراتوس حاکم جای خود را باز میکرد و «خوشبختان» بیشتری را رقم میزد و «پیرِ دیری» همچون درویشیان در بستر بیماری و ضعفِ تن نیز دانسته و نادانسته آن را حس میکرد و بازمیشناخت و ازاینرو در مقدمه خود به اشباع عمدی فضا از داستانهای کممایه سخن میگوید و از ارتباط تنگاتنگ فرم و محتوا و دعوای میان فرمالیستها و پوپولیستها، حالآنکه «ادبیات» نه خدمتِ شکل به محتواست و نه محتوا خدمتگزار فرم. از نظر مقدمهنویسان پرسشِ تکراری «شکل یا محتوا؟» که در روزگار ما بدیهی فرض شده است «بحث امروز و دیروز نیست» و فراتر از آن، فقط جنبه نظری و معرفتی ندارد بلکه سوالی تماما سیاسی است و «نهایتا پاسخهایی به همان اندازه سیاسی به آن داده شده است.» رأی نهایی مؤلفان «دانه و پیمانه» این است: تا زمانی که «سیاست» هست این درگیری نیز هست و هنر و ادبیات زمانی به رهایی واقعی و به خود واقعیاش خواهد رسید که جامعه از قیدوبندهایی که وجود طبقات اجتماعی بر آن زده است رها شده باشد. «تا آن روز رهایی معنایی جز تلاش برای رهایی ندارد.» جهل به قوانین جدید از سنخِ قانون خوشبختساز در اینجا، همان رویگردانی از چنین قانونی و تنزدن از به شمول آن درآمدن است و اصرار بر رهانیدن ادبیات و هنر از بندهایی که قوانینی از این دست بر آنها زدهاند. این ایدهای است که درویشیان تمام عمر خود از آن دفاع کرد و میراثِ او نیز مدافع آن خواهد بود.
١. «چهره غمگین من»، نمونههایی از داستانهای کوتاه آلمانی، ترجمه تورج رهنما، نشر چشمه
٢. «دانه و پیمانه»، مجموعه نقد رمان و داستان کوتاه، علیاشرف درویشیان و رضا خندان (مهابادی)، نشر چشمه
٣. «زندان به جرم داشتن چهرهای بشاش»، نقدی بر داستان «چهره غمگین من» نوشته هاینریش بل
به نقل از الف کتاب