این مقاله را به اشتراک بگذارید
میدان اندیشه همیشه پر خطر بود!
نگاهی به کتاب «مسئلهی اسپینوزا» اثر اروین د. یالوم/ ترجمهی بهار نوبهار
حمیدرضا امیدیسرور
در ۱۶۵۶ روحانیون والا مقام کنیسهای در هلند، باروخ اسپینوزا را با رعایت تشریفات و آداب عبری از جامعه یهود طرد و تکفیر کردند: «بنا به حکم فرشتگان و دستور اولیای دین، ما باروخ اسپینوزا را لعن و نفرین و تکفیر میکنیم. لعنت و نفرین باد بر او در شب و روز، در خواب و بیداری، در حال دخول و خروج.
آتش خشم و غضب خدا نام او را از آسمانها بزداید و خدا او را به علت اعمال زشتش از تمام طوایف اسرائیل براند. هیچکس نباید با او گفتگو کند؛ کسی نباید با او مکاتبه داشته باشد؛
هیچکس نباید به او خدمتی کند؛ هیچکس نباید با او در زیر یک سقف بنشیند؛ کسی نباید بیشتر از چهار ذراع به او نزدیک شود.هیچکس نباید نوشتهای را که او املا کرده است یا با دست خود نوشته است بخواند.»
اما گناه اسپینوزا چه بود که شایسته چنین تکفیری شد؟
گناه او به خردورزی و اندیشهاش مربوط میشد، طرح پرسش و به چالش کشیدن آنچه عموم مردم نسبت به آن یقین دارند. روحانیون آن روزگار نیز طالب پذیرش و ایمان بودند، نه طرح سوال و خردورزی. تاریخ اما راه خود را رفته، امروز ما نام و نشان تکفیر کنندگان اسپینوزا را به خاطر نداریم، اما خود او و همچنین فلسفهاش کماکان باقی ماندهاند. تکفیر آثارش مثل همیشه کارکرد معکوس داشت و عطش خوانندگان برای مطالعه آثارش به مراتب بیش از پیش شد.
کتاب «مسئله اسپینوزا» اثر اروین د. یالوم که با ترجمه بهاره نوبهار و به همت نشر قطره به بازار آمده است به شخصیتی سنتشکن با چنین ویژگیهایی میپردازد و از همین جهت نیز یالوم او را شخصیتی مجذوب کننده برای خلق رمان روانشناختی دیگری یافته است.
یالوم در ۱۹۳۱ زاده شده، در سال ۱۹۵۶ در بوستون در رشته پزشکی و در سال ۱۹۶۰ در نیویورک در رشته روانپزشکی فارغالتحصیل شد و از میانه دهه شصت در دانشگاه استنفورد به تدریس پرداخت و الگوی روانشناسی هستیگرا یا اگزیستانسیال را پایهگذاری کرد و جایزه انجمن روانپزشکی آمریکا در سال ۲۰۰۲ را دریافت کرد. اما آنچه او را به شهرت رساند، نه پایهگذاری روانشناسی اگزیستانسیال، که ایده او برای طرح دیدگاههای روانشناختی خود بود. یالوم در اواخر دهه هشتاد به نوشتن داستانهای روانشناختی روی آورد تا بر دایره مخاطبانش بیفزاید، زمانی توفیق به سراغش آمد که شخصیت نیچه را دستمایه نوشتن رمانی روانشناختی، با عنوان «وقتی نیچه گریست» قرار داد. این رمان او را به شهرتی جهانی رساند. او آثار غیر داستانی نیز در کارنامه خود دارد، اما چنین توفیقی باعث شد او چنین سبکی را با موفقیت در مورد آرتور شوپنهاور مورد استفاده قرار دهد.
کتاب «مسئله اسپینوزا» نیز در ادامه همین مسیر قرار میگیرد. اما آنچه به موفقیت این دست از آثار یالوم انجامیده، صرفا نوشتن رمانی زندگی نامهای نیست که حداکثر از بار روانشناسانه برخوردار باشد. کار یالوم افزون بر جنبههای علمیاش از منظر روانشناختی، از جنبههای خلاقانه نیز به لحاظ رماننویسی برخوردار است. این خلاقیت نه فقط در وام گرفتن یک شخصیت از تاریخ اندیشه و آوردن به ساحت داستان و نوشتن زندگی نامهاش بوده بلکه از آن روست که یالوم چهارچوب داستانش را خود پیریزی میکند، او واقعیت و تخیل را در هم میآمیزد تا به حقیقتی که مورد نظر خود است برسد. او چنین تمهیداتی را برای انتقال مفاهیم مورد نظرش با ظرافت مورد استفاده قرار میدهد و برای این منظور از قدرتی که از مدیوم داستانگویی برخوردار است استفاده میکند.
شاید به واسطه جذابیت شخص نیچه و مشهور شدن یالوم با این رمان، اغلب «وقتی نیچه گریست» را موفقترین اثر او ارزیابی میکنند، اما یالوم در «مسئله اسپینوزا» با تبحر بیشتری از ابزار داستان گویی برای خلق کشش و جذابیت رمان بهره میبرد.
او برای در اختیار گرفتن مصالح لازم در خلق جذابیت، تنها به زندگی باروخ اسپینوزا در قرن هفدهم بسنده نمیکند، بلکه به قرن بیستم میآید و پای نظریهپردازی نازی به نام آلفرد روزنبرک را نیز به رمانش باز میکند و با استفاده از روایتی موازی به بازگویی داستان دیگری میپردازد که البته بیارتباط با داستان اصلی نیست. اما چه چیز این فیلسوف خردگرای هلندی را به یک افسر نازی مرتبط میکند؟ بخش قابل توجهی از ارزش و جذابیت رمان در دل شکلگیری این ارتباط برخاسته است.
اندیشه اسپینوزا در این کتاب با ارجاع به «رسالهی الهی- سیاسی» او در قالب گفتگو میان این فیلسوف و شخصیتی به نام «فرانکو» بازگو میشود. اسپینوزا فیلسوفی عزلتگزین بود که اندیشههایش موجب شد جامعه یهود او را به الحاد محکوم کند و حتی خانوادهاش نیز او را طرد کردند، جالب اینکه روحانیان مسیحی نیز انتشار آثارش را ممنوع کرده بودند. اسپینوزا فیلسوفی بود که آرای او نقش سازندهای در شکلگیری لیبرال دموکراسی داشته است و انیشتین نیز بسیار او را دوست میداشته، این جمله او معروف است که من نیز خدایی را میپرستم که اسپینوزا باور دارد.
در داستان موازی زندگی اسپینوزا با افسری به نام روزنبرگ روبه رو هستیم که نظریهپرداز اصلی حزب نازی است. او در دوران حکومت رایش سوم این فرصت را یافته تا کتابخانهی اسپینوزا در راینزبورخ را مصادره کند. روزنبرگ یهود ستیزی سفت و سخت بود که نقشی اساسی در جهت دادن به عقاید همسوی هیتلر داشت. توجه روزنبرگ به اندیشههای این فیلسوف یهودی که از جامعه یهودی رانده شده دیگر شاخه داستان را ترتیب میدهد که در آن پارهای از وقایع دوران حکومت هیتلر و سرنوشت یهودیان نیز مورد اشاره قرار گرفته و از این جهت خود هیتلر نیز از شخصیتهای تاریخی حاضر در این رمان جذاب است.
یالوم در مسئله اسپینوزا، نه تنها رمانی پرکشش را پیش روی خواننده گذاشته، به زندگی یکی از فیلسوفان تاثیرگذار تاریخ با رویکردی روانشناسانه پرداخته است. از دیگر سوی درباره یهودیان و یهودیت در گذشته نیز اطلاعات زیادی به خواننده میدهد، همچنین به حکومت رایش سوم و تبیین نظریه ضد یهودی اش توجه می کند، از آلمان آن روزگار و ترد شدن یهودیان سخن میگوید و… مهمتر از همه اینها، آن است که در کلیتی یکپارچه تصویری از اندیشه یک فیلسوف و تاثیر اندیشه اش در افقی تاریخی ارائه میکند.
به نقل از الف کتاب
****
«مسئله اسپینوزا»
نوشته:اروین د. یالوم
مترجم: بهار نوبهار
ناشر: قطره، چاپ اول ۱۳۹۶
۴۸۷ صفحه، ۳۸۰۰۰تومان