Share This Article
كافكا و عروسك گمشده
«فرانتس با گامهاي بلند و شتابان به سوي پارك ميرود. از دور كلاه بافتني قرمزرنگ دخترك را ميبيند. كمي مانده به نيمكت، پاكت نامه را از جيبش درميآورد و چون پرچمكي در هوا تكان ميدهد. با دست ديگرش كلاهش را نگه ميدارد كه هرآن ممكن است باد آن را از سرش بيندازد. لحظهاي كوتاه باد پاييزي و ابري خاكستري جايشان را به هواي زيباي تابستاني و آسمان آبي ملايم ميدهند. و فرانتس گوش به خواهش دورا نداده و در خانه نمانده است. ديشب تبش به بالاي سيوهشت درجه سانتيگراد رسيده بود و حوالي صبح سرفهها امانش را بريده بود…» اين بخشي از رمان «عروسك كافكا» گرت اشنايدر است كه محمد همتي آن را ترجمه كرده و بهتازگي چاپ دومش توسط نشر نو بهچاپ رسيده است. زندگي و آثار كافكا همچنان مورد توجه زيادياند و هم آثار پژوهشي و هم داستانهايي درباره او نوشته و منتشر ميشود. «عروسك كافكا» نيز رماني است كه در آن فرانتس كافكا شخصيت اصلي روايت است. گرت اشنايدر در اين رمان تصويري از زندگي و زمانه و آثار كافكا به دست ميدهد و البته در روايت او مثل هر اثر ادبي ديگري تخيل نويسنده نقشي پررنگ دارد. در اين رمان، فرانتس كافكا يك روز در پارك دختربچهاي گريان را ميبيند كه عروسكش را گم كرده است. كافكا تصميم ميگيرد كه به اين بچه كمك كند. در نتيجه، قلم به دست ميگيرد و از منظر يك عروسك به جهان نگاه ميكند؛ عروسكي كه به سفري طولاني رفته است. در بخشي ديگر از اين رمان ميخوانيم: «كافكا به خواهر دلبندش اوتلا نامه نوشته بود كه آيا دوست ندارد بالاخره به ديدن خانه برلين آنها بيايد. اوتلا ده روز پيش عذرخواهي كرده بود كه به خاطر كارهاي فوري مزرعهاش نميتواند به ديدنش بيايد. برادرش اصرار كرده بود كه حالا ديگر بايد بيايد، تا بتواند تصوري از نگرانيهاي كوچك زندگي او در برلين و بهخصوص خوشبختي زندگي با دوشيزه دورا داشته باشد، گرچه آنها به خاطر مزاحمتهاي صاحبخانهشان ناچار بودند به زودي از آنجا به خانه ديگري بروند. كافكا در نامه مينويسد: اين نامه را زير روشنايي چراغنفتي جديدي مينويسم كه دورا خريده است. به اوتلا و شوهر و بچههايش سلام ميرساند و از دختربچهاي مينويسد كه هر روز در پارك به ديدنش ميرود و از طرف عروسكش كه او را ترك كرده است تا دور دنيا بگردد براي او نامه مينويسد. در نامه مينويسد، اگر خستگي هرشب امانش را نميبريد، سفرهاي عروسك را تا چه سرزمينهاي دوردست و قارههايي كه ادامه نميداد، جاهايي كه اسمشان به گوش هيچ انساني نرسيده است.» به تازگي رمان ديگري هم با ترجمه محمد همتي به چاپ رسيده كه آن نيز به كافكا مربوط است. «شكوه زندگي» عنوان اين رمان است و نويسندهاش ميشائيل كومپفمولر است. ميشائيل كومپفمولر، از نويسندگان شناختهشده امروز ادبيات آلمان است كه در سال ١٩٦١ متولد شده است. او در اين رمان، از پس چهره غمگين و تنهاي كافكا، كافكايي ديگر را تصوير ميكند؛ كافكايي عاشق را. او در تصويري درخشان، شكوه زندگي را زير سقف خانههاي محقري به ما مينماياند كه كافكا و دورا دايامانت مدام از يكيشان به ديگري اسبابكشي ميكردند، شكوهي كه به قول كافكا هميشه و همهجا هست و تنها كافي است كه او را فرا بخوانيم. «شكوه زندگي» نيز توسط نشر نو بهچاپ رسيده است.
به نقل از شرق