این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتگوهایی با بورخس
«خورخه لوئیس بورخس، آخرین مصاحبه و گفتگوهای دیگر» کتابی است شامل یک گفتگوی بلند و دو گفتگوی کوتاه که با خورخه لوئیس بورخس، نویسنده مشهور آرژانتینی، انجام شده است. بخش عمدهای از این کتاب شامل گفتگوی مفصل ریچارد برگین با بورخس است و باقی شامل دو گفتگوی دیگر با او، از جمله آخرین گفتگویی که با بورخس انجام شده و ترجمه فارسیاش را چنانکه در توضیح پشت جلد کتاب آمده برای نخستینبار در این کتاب میخوانید. در آغاز گفتگوی مفصل برگین با بورخس یادداشتی از خود بورخس آمده است. او در بخشی از این یادداشت دیدگاه خود را درباره گفتگو اینگونه بیان کرده است: «یکی از جذابیتهای بسیاری که زندگی ستارهها برای من دارد (هرچند اعتقادی به ستارهبودن آدمها ندارم) خواندن گفتگوهای ادبی و بحث درباره موضوعات متافیزیکی با آنهاست. از آنجا که در هر دو گزینه فوق خطر فروافتادن به ورطه تظاهر وجود دارد، باید همین جا این موضوع را توضیح دهم که به زعم من گفتگو شکلی از بحثوجدل یا تکگویی یا جزمیت شاهانه نیست، بلکه نوعی تحقیق مشترک است.» ادبیات، کتابها و نویسندگان که در داستانهای بورخس اغلب حضوری پررنگ داشتهاند، پای ثابت گفتگوهای او نیز هستند. داستانهای پلیسی، کافکا، ملویل، دنکیشوت و سروانتس، زمان و مرگ از جمله موضوعاتی هستند که بورخس در گفتگویی که ریچارد برگین با او انجام داده است از آنها سخن گفته است. در بخشی از این گفتگو از زبان بورخس میخوانیم: «تجربه خواندن یک کتاب دستکمی از تجربه سفر یا عاشقشدن ندارد. به زعم من خواندن آثار برکلی، امرسون و شاو تجربیاتی واقعی مثل سفرکردن به لندنند. البته من به واسطه خواندن آثار دیکنز و چسترتون و استیونسون لندن را دیدهام، متوجهی؟ خیلی از آدمها هستند که میتوانند در یک سو زندگی واقعی را درک کنند، مثلا تجربیاتی مثل دنداندرد، سردرد، سفر و غیره و از سوی دیگر زندگیای تخیلی داشته باشند که این یکی همان مفهوم هنر است. البته فکر نمیکنم این نوع تمایز خیلی هم منطقی باشد. به نظر من همه چیز بخشی از زندگی است. مثلا امروز داشتم به همسرم میگفتم که سفرهای زیادی کردهام. خب نمیگویم به تمام دنیا سفر کردهام، اما تمام غرب را گشتهام، متوجهی؟ ولی بعد میبینم درباره زاغهنشینهای دور از دسترس بوئنسآیرس شعر گفتهام، یا درباره خیابانهای تنگ و تاریک. …» بورخس چنانکه گفته شد در این گفتگوی مفصل از نویسندگان مختلف و شاهکارهای ادبی نیز سخن گفته و نظرش را درباره نویسندگان بزرگ و آثارشان، چه آنها که میپسندد و چه آنها که نه، بیان کرده است. مثلا جایی از گفتگو درباره «آلیس در سرزمین عجایب» با لحنی ستایشآمیز چنین میگوید: «آه، کتاب محشری است! ولی شک دارم موقع خواندنش میدانستم دارم یک کابوس را میخوانم یا اینکه حتا لوئیس کَرول فهمیده بود که شرح یک کابوس را نوشته است. شاید هم تاثیر کابوسوار آن کتاب به این خاطر است که حتا نویسندهاش هم از ماهیتش خبر نداشت، قبول داری؟ احتمالا ایده کتاب از حسی درونی به او القا شده بود. یادم میآید در کودکی که این کتاب را میخواندم ذرهذره از آن لذت میبردم… اما احساس میکردم… البته درباره این حس جایی چیزی ننوشتهام… حس میکردم موقع خواندن کتاب ترسی آزاردهنده سراغم میآمد، یک جور وهم… .»