این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به کتاب «لف تالستوی» ترجمه سیاوش فرهانی، نشر ثالث
تولستوی افیون تودههاست
فرامرز آذرپاد
لئو تولستوی، آنگونه که ما به تاسی از زبان انگلیسی عادت کردهایم، یا لف تالستوی، آنگونه که سیاوش فراهانی مترجم آشنا به زبان روس ترجمه کرده است، مهمترین پل در تاریخ روسیه میان دو قرن نوزدهم و بیستم است. در تندباد حوادثی که ملت روسیه را بین سالهای ۱۸۶۱ تا ۱۹۱۷ تحت تاثیر قرار داده بود، تولستوی به دلیل رفتارهایش بر خلاف بسیاری از ادیبان قرن نوزدهم روسیه، نه فقط در قامت یک نویسنده، بلکه در مقام یک پیامبر زنده، تمام جامعه روشنفکری روسیه را تحت تاثیر خود قرار داد. کتاب «لف تولستوی: به مثابه آیینه انقلاب روس» نشان میدهد محبوبیت تولستوی و موعظههای اخلاقیاش، انقلابیهای روس را بر سر دو راهی سختی قرار داده بود: تولستوی چیزی بود به مثابه «مذهب» که از یک سو چراغ راه خلق بود و از سوی دیگر مایه رخوت انقلاب. او آخرین بازمانده از دو نسل اسطورههای ادبیات قرن ۱۹ روسیه بود: لرمانتف، پوشکین، گوگول نویسنده و بلینسکی منتقد که پیش از «فرمان آزادی رعایا» سال ۱۹۶۱ درگذشتند و داستایوسکی، گنچارف، تورگینف، تولستوی و نکراسف منتقد که سرکردگان ادبیات نیمه دوم قرن نوزدهم روسیه بودند. تولستوی مرز دو قرن را به سلامت گذراند و شاهد اولین شورشهای ضد سلطنت در روسیه ۱۹۰۵ بود و البته بر خلاف سوسیالیستها با آن مخالفت کرد. اسطوره زنده ادبیات روسیه در سالهای ابتدایی قرن بیستم، به یکی از مهمترین سوژههای مورد بحث در محافل روشنفکری روسیه بدل شده بود. تولستوی به اندازهای بزرگ محسوب میشد که اندیشمندان رادیکالسوسیالیست، با وجود همه مخالفتهایی که با بنیان اندیشه او داشتند، نمیتوانستند سایه پررنگ او بر محافل روشنفکری را نادیده بگیرند. در کتاب «لف تالستوی… » میتوان بدون واسطه مشاهده کرد که چگونه انقلابیون روس بر موج محبوبیت یکی از بزرگترین اسطورههای وقت سوار میشوند و تلاش میکنند با بیاعتبار کردن بخشهای «ضد انقلاب» در تفکرش، او را برای انقلاب خلق مصادره کنند. این مقالهها آینه تمامنمای دورانی است که نقد ادبی به ابزار سیاسی برای تحریک تودهها بدل شده بود.
مجموعه مقالههایی که سیاوش فراهانی در قالب «لف تالستوی…» از لنین و گئورگی پلخانف ترجمه کرده، بین سالهای ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۱، سه سال بعد از اولین انقلاب روسیه تا یک سال بعد از مرگ تولستوی، توسط دو رهبر اصلی انقلاب سوسیالیستی روسیه در تبعید نگاشته شدهاند. بیراه نیست اگر بگوییم در مسیر انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، پلخانف روح انقلاب بود و لنین چشم او. پلخانف اولین متفکر برجسته روس بود که رسما خود را مارکسیست نامید و بنیانگذار حزب سوسیالدموکرات روسیه بود و در تمام طول حیات این حزب به عنوان رهبر معنوی آن بر عقاید دو دسته بلشویک و منشویک نفوذ داشت؛ هر چند که هیچگاه نه کاملا بلشویک شد و نه کاملا منشویک. پلخانف با وجود همه اختلافنظرهایی که با لنین در طول مبارزههای انقلاب سوسیالیستی داشت، نقش بیبدیلی در گسترش تفکر مارکسیسم در میان انقلابیون روس بازی کرد. لنین را اما میتوان موفقترین انقلابی سوسیالیست در تمام تاریخ شناختهشده بشر نامید. او در طول سالهای مبارزهاش بر گرده تفکر بسیاری از هم نسلانش قدم گذاشت تا انقلابی را که نظریهپردازی کردهبود به ثمر بنشاند. پلخانف یکی از همین متفکران بود، که بهشدت از تاکتیکهای انقلابی لنین انتقاد میکرد، اما نهایتا در نظام انقلابی تاسیس شده توسط لنین، به عنوان یک متفکر انقلابی تمجید شد.
تولستوی تجسم تمام آن چیزهایی بود که در شرایط عادی، انقلابیهای سوسیالیست به تخریب آنها میپرداختند. آنگونه که لنین مینویسد: «عدم مقابلهگراییاش، توسلاتش به روح، دعوتهایش به تکامل اخلاقی نفس خویش، نظریه وجدان و نظریه عشقاش، موعظههایش درباره ریاضتکشی و تسلیم و رضا و امثال این چیزها، عمیقترین و بیواسطهترین ضرر را در پی خواهد داشت. » همین است که پلخانف در یکی از مقالههای ترجمه شده در این کتاب، صادقانه در مورد مواجهه گزینشی با این بتواره عصر خویش مینویسد: «من نمیتوانم تولستوی را تماما دوست داشتهباشم. من هم فقط او را از اینجا تا آنجا دوست دارم. » اما لنین زرنگتر و شاید آن طور که مارکسیستها دشمنانشان را متهم میکنند، اوپورتونیستتر از آن است که به سادگی به برخورد گزینشیاش با تولستوی اعتراف کند. در هر یک از نوشتههای لنین در این کتاب، صدر و ذیل مقاله، دو پیام متفاوت را عرضه میکنند. لنین تمام مقالاتش را با تمجید از تولستوی شروع میکند و آثار او را «نبوغ آمیز» و خود او را «همسطح بهترین نویسندگان اروپا» توصیف میکند. اما بخش دوم هر مقاله سرشار از انتقاد از کژفهمیها، نارساییها و ناکارآمدیهای تفکر تولستوی است.
تولستوی قطاری نبود که لنین بتواند از نشستن در آن چشمپوشی کند و در عین حال مقصد قطار تولستوی به سمتی نبود که لنین بتواند آن را بپذیرد. در دوران میان دو انقلاب (۱۹۰۵ تا ۱۹۱۷) لنین تنها به یک چیز میاندیشد: اینکه چگونه از ابزار موجود در جامعه روسیه برای انقلاب سوسیالیستی استفاده کند. همین است که مینویسد: «توده در انقلاب نشان داد که در نفرتش به حد کافی آگاه نیست و به اندازه کافی پیگیر نیست. » تولستوی با وجود ادعای لنین در مورد همه «ضرر»هایش و «ناشناخته» بودنش، یکی از لوکوموتیوهای انقلاب است و خواست لنین این است که «لوکومتیو را سر پا کنیم، آن را نو کنیم، مستحکم و قدرتمندش کنیم، آن را راه بیندازیم، در مورد سرعت حرکت و جهت چرخش این یا آن عقربه به وقت خودش میتوانیم بحث کنیم.» پلخانف در مقالاتش صراحتا مخالفت خود را با بنیاد تفکرات خداباورانه و ضدانقلابی تولستوی نشان میدهد؛ اما لنین تلاش میکند که به افکار و اندیشههای تولستوی عنان بزند و آن را به سمتی دیگر بکشد. لنین درک تولستوی را از جامعه روسیه نبوغآمیز توصیف میکند اما راهکارهای او مبنی بر خودسازی و عدم خشونت را بیاعتبار و بینتیجه جلوه میدهد. کتاب «لف تالستوی…» بیشک اثر باارزشی است. سیاوش فراهانی، مترجم جوان کتاب که تاکنون چندین کتاب از زبان روسی به فارسی برگردانده، ترجمهاش روان و قابل ستایش است. کتاب از آنجا که مجموعهای از دیدگاههای انقلابیون روس در مورد ادبیات و به ویژه تولستوی را در کنار یکدیگر قرار داده، ارزش پژوهشی در زمینه ادبیات و جنبشهای اجتماعی دارد.
اعتماد