این مقاله را به اشتراک بگذارید
داریوش شایگان از منظری دیگر
داریوش شایگان که بود؟
محمود طوقی
****
در تهران بدنیا امد .درسال۱۳۱۳.پدرش بازرگان بود و شیعه مذهب و مادرش سنی بود از اهالی گرجستان. در مدرسه سن لویی درس خواند که توسط کشیشان فرانسوی اداره می شود. در سن ۲۷ سالگی باحلقه اصحاب تاویل— طباطبایی و اشتیانی و الهی قمشه ای که سه عضو برجسته و تئوریک حوزه بودند حشر ونشر یافت.و از ان ها چیز هایی اموخت. به فرانسه رفت و درسال۱۳۴۷ در رشته هند شناسی دکترا گرفت.. و در دانشگاه تهران مشغول بکار شد .مدتی بعد مدیر عامل بنیا د فرح پهلوی شد.
طنز تاریخ
طنز تاریخ را نگر ! در حالی که شاه به زور داغ و درفش ساواک کشور را به سوی مدرنیزاسیون و دروازه بزرگ تمدن می برد فرح همسرش! روشنفکران حوزوی را فرا می خواند تا فکری بحال سنت کنند . قرار گرفتن ادمی مثل شایگان در راس بنیاد فرح و احسان نراقی در راس سازمان تحقیقات اجتماعی بی دلیل نیست ! باید شاه صبر کند تا صبح دولتش بدمد !
پست های دیگر
در همین دوران ریاست مرکز مطالعه فرهنگ ها
همکاری با مرکز مطالعات تمدن ها وریاست مرکز مطالعات اسماعیلیه
را به عهده دارد .مراکزی در جهت تئوریزه کردن حفظ سنت در برابر موج مدرنیسمی که بورژازی با خود اورده بود .
پاسداری ازهویت شرقی
در زمانی که استبداد، چار اسبه به سوی مستقر کردن بورژازی کمپرادور می تازد و مشکل اصلی جامعه استبداداست. کج فهمی ها اغاز می شود: بحران معنویت!!!
چند سئوال
۱- چرا مسئله دفاع از هویت مطرح می شود ؟
۲-چرانقد مدرنیته غربی از زاویه فقدان معنویت مطرح می شود؟
۳- این سئوال مربوط به کدام طبقه است و چرا؟
۴- ایا اگر بحرانی در غرب بود که بود !
ایا این بحران بحران معنویت بود؟
۵- این بحران چه ربطی بما داشت ؟
اسیا در مقابل غرب
شایگان دربازگشت به ایران با حلقه فردید اشنا شد و فردید اورا با هایدگر اشنا کرد که نقاد مدرنیته بود.پس شایگان دشمنی با مدرنیته اش را وام دار فردید است.
اما قبل از انکه بگویم فردید که بود ، باید گفت نقد مدرنیته چه ربطی بما داشت . اگر فلسفه غرب در سیر طبیعی اش به هایدگر و نیچه می رسد برای این است که سه انقلاب:
– صنعتی
– سیاسی
– فر هنگی
را پشت سر گذاشته است . وحالا دارد با تبعات حرص و طمع بی پایان بورژازی بر خورد می کند .
رفرم تحمیلی
رفرم به بورژا-ملاک های حاکم تحمیل شد. سرمایه جهانی که در ان روزگار توسط امریکا هدایت می شد برای اصلاح سیاسی و اقتصادی ایران دکتر امینی را برگزید . و امینی نماینده طبقه بورژازی بود، اما نماینده تام و تمام جناح حاکم نبود که سلطه مطلقه خود را می خواست .
چرا استبداد
مستبد فرد نیست ! یک طبقه است . اگر عمل مستبدانه به شاه ختم می شد امری قابل تحمل بود . اما استبدا این گونه نیست . وگره می خورد با منافع اقتصادی گروه زیادی که به دنبال غارت اموال ملت اند .
استبداد در ساز و کار اقتصادی است که ،خودرا باز سازی می کند. اگر جنایت می کند علت دارد . و این علت روانی نیست اقتصادی است.
تبعات ر فرم
رفرم تبعات خودش را داشت:
-اقتصادی
- فرهنگی
در بعد اقتصادی بافت طبقاتی، دست خوش تحول می شد و در بعد فرهنگی، فرهنگ مومیایی شده، بهم می ریخت . واین ایجاد پانیک می کرد در تمای لایه هایی که متضرر می شدند. از فرح بگیر تاروحانیت قم و تهران ومشهد و حلقه های واسط چون حلقه فردید در دانشگاه تهران تا حلقه اصحاب تاویل، طباطبایی در قم !
نت یک سان این همنوایی را، در این ارکستر بزرگ باید در این رابطه دید.واسیا در مقابل غرب ، اهنگ پایانی این درهم ریختگی اجتماعی است .
فردید که بود
نامش سید احمد مهینی یزدی بود و در سال ۱۲۸۹ در یزد بدنیا امد . در سال۱۳۰۵ به تهران امد و مدتی درس طلبگی خواندو با فلسفه اسلامی اشنا شد.به دانشسرا رفت و لیسانس گرفت و معلم شد .مدتی بعد به فرانسه و المان رفت و فلسفه خوانداما موفق به کسب مدرک نشد و باز گشت .در اروپا با اندیشه هایدگر اشنا شد .
با اعمال نفوذ احسان نراقی در دانشگاه تهران، معلم فلسفه شد .چرا که مدرک دکترا نداشت و بعد ها با کمک سید حسن نصر مطالعاتش در اروپا را را معادل دکترا گرفتند .
او شیفته هایدگر بود پس به تبلیغ نظریات او پرداخت .
حلقه فردید
در دهه ۵۰! در منزل امیر حسن جهانبگلو با محوریت فردید ، جلساتی بر گزار می شد و داریوش شایگان ، حمید عنایت و رضا داوری و داریوش اشوری و ابوالحسن جلیلی ! از جمله اعضا این حلقه بودند. این حلقه شدیدا ضد مارکسیست و ضد حزب توده بود
فردید در روزگار حزب رستاخیز ، تلاش کرد نماینده یزدبشود که توفیق نیافت . فردید با فرا ماسونی، نزدیک هایی داشت و شاه را نماد فره ایزدی و فردی صاحب کاریز ما می دانست.
بعد از بهمن ۵۷ کاندیدای مجلس خبرگان و شورا شد که ناموفق بود .او از مداحان انقلاب اسلامی بود.
دیدگاه های فردید
۱-فردید، ترم غربزدگی را ابداع خود می داندو ان را به معنای ، مرگ تفکر حضوری و اقبال به علم حصولی معنا می کند یعنی غفلت از وجود . و غلبه تفکر متافیزیکی بر هرگونه تفکر شهودی ،قلبی و معنوی و حضوری.
۲-فردید تحت تاثیر هایدگرتکنولوژی را شیطان معاصر می داند. او معتقد بود خروجی متافیزیک مدرن علم و صنعت است که در ان هیچ خیری نیست . ونشانه قهر الهی است. او براین باوراست که بشر صدای ماشین را بجای ندای حق گرفته است .
تفکری مغشوش
فردید بمعنای اخص کلمه فیلسوف نبود .نه به خاطر ان که صاحب کتاب نبود تا مریدانش او را فیلسوف شفاهی ،قلمداد کنند و بلکه بدان خاطر که فکری بدیع و فلسفی نداشت . ریزه خوار هایدگر بود و فلسفه و تکنولوژی غرب را نفهمید . تفکری واژگونه از تاریخ اندیشه داشت ! پس به بیراهه رفت و مریدان خودش را چون شایگان و جلال ال احمد را به گمراهی انداخت.
حرف حساب شایگان چیست
در اسیا مقابل غرب، دغذغه شایگان، دفاع از هویت ناب است . اما چگونه؟
وجود و شعور
اگر این هستی اجتماعی است که شعور اجتماعی را تعیین می کند .در یک اقتصاد وابسته فرهنگ مستقل چه محلی از اعراب دارد . اگر غرب قرار است تکنولوژی و اقتصادش را صادر کند، به تبع خود این تکنیک فرهنگ خودش را هم می آورد.
سرمایه ملی در عصر امپریالیسم
سرمایه ملی را باید در بدایت رشد جهانی سرمایه داری جستجو کرد .وقتی سرمایه داری از مرحله صدور کالا فرامی روید به صدور سرمایه یک ماهیت جدیدی پیدا می کند که به ان سرمایه امپریالیستی می گویند.
در کشورهای تحت سلطه استقرار سرمایه به تبع این وضع جدید سرمایه در ابعاد جهانی به ناچار وابسته است .
سرمایه ملی در اندیشه
در اقتصاد، سرمایه ملی در عرصه های کلان رانده می شود و به حاشیه می رود و در ذیل سرمایه بزرگ به حیات خود ادامه می دهد . اما در اندیشه و در سیاست هم چنان پرچم خود را برافراشته نگاه می دارد . این ها اخرین موهیکان ها در عصر سرمایه امپریالیستی هستند.
پرچم سرمایه ملی
اما بورژازی، کم خون تر از ان است که در عرصه اقتصاد و فرهنگ با سرمایه امپریالیستی جدال کند. پس پرچم را وا می گذارد به دست خرده بورژازی رادیکال که در اقتصاد و فرهنگ مورد هجوم وتاخت وتاز است وخود بسنده می کند به مویه و داستان هایی نوستاژیک از هویتی که به باد رفته است و یا درحال نابودی است .این جاست که رسالت ادم هایی مثل شایگان اغاز می شود .
واگر جز این باشد، نمی توان رئیس بنیاد فرح پهلوی بود و شعار رادیکال داد و سر از اوین و کمیته مشترک در نیاورد .
افسون زدگی جدید
سیر تحولات در ایران وجهان تکان های سختی به حاملین دفاع از سنت و رد مدرنیته داد. جلا ال احمد زنده نبود تا شاهد دگرگونی او در اندیشه وعمل باشیم . هرچند سیمین دانشور همسرش در جایی می گوید : جلال اگر زنده بود چریک می شد . که البته مزاح می فرمایند ! دکتر شریعتی هم ایضا به همین سیاق ! اما در باز ماندگانشان دگرگونی اظهر المن الشمس است . و داستان خودش را دارد.از پدر و پسر شریعتی گرفته تا دیگران.
شایگان در افسون زدگی جدید از اسیا مقابل غربش در می گذرد و با فرهنگ مدرن از در اشتی در می اید.هر چند هنوز دغدغه معنویت دارد اما دیگر هایدگری نیست.و به اندیشه های واتیمو نزدیک شده است که سقوط متافیزیک لاجرم بازگشت به معنویت را درپی دارد.
راه حل شایگان
شایگان دیگر بر این باور نیست که غرب در ضلالت مطلق است .جهان امروز را جهان فرا صنعتی و مجازی می داندکه دیگر هیچ هویتی به تنهایی قادر نیست به مشکلات کنونی بشر پاسخ دهد.
پس لازم است که همه فرهنگ ها در کنار یکدیگر قراربگیرند. وهرکس به فراخور اندیشه اش جنبه های مختلف وجود را توضیح دهد.
. راه حل نهایی او، رو اوردن به مکاتب معنوی وادیان است .
شایگان ،اما نمی گوید در حالی که زیاده خواهی طبقات فرادست زمین را به گند وکثافت کشیده است .مکاتب معنوی و ادیان چگونه منزه مانده اند.
غرب زدگی
شایگان بر این باوراست که غرب زدگی در دوعرصه به ما ضربه می زند:
-تمدن
-خاطره قومی
اما روشن نمی کند که بنیاد تمدن وخاطره قومی به چه معناست .تمدن هایی که در اعماق تاریخ زیر هجوم بربرها دفن شده اند و در دوران قهقرا از خاطره قومی جز کمی شعر و اندیشه های مومیایی شده چیزی نمانده است ما باید نگران چه باشیم . !
تفکر واژگونه
از همان اغاز، چه فردید وچه شایگان و به تبع این دو جلال و شریعتی درکی واژگونه از جهانی شدن سرمایه پیدا کردند .نوستالژی اینان دوران شکوفایی فئودالیسم است و اما سیر جبری فرماسیون های اقتصادی و اجتماعی دیر یا زود فئودالیسم را از عرصه اقتصاد و سیاست و فرهنگ جارو می کردوکرد و در زباله دانی تاریخ می انداخت و انداخت! ان هم به یک دلیل روشن . فئودالیسم دیگر قادر نبود به ضرورت تاریخی رشد نیروهای مولده پاسخ بدهد .
دفاع از فئودالیسم ، چه در عرصه اقتصاد و چه در عرصه سیاست و چه در عرصه فرهنگ، عملی ارتجاعی وپیشاپیش شکست خورده بود . و اگر قرار بود مقابل فساد و تباهی بورژازی که دیگر جهانی و همه جا گیر شدنش اجتناب ناپذیر بود سنگر ببندیم .دفاع از سنت و معنویت در زیر پرچم سنت ممکن نبود و نیست .
معلوم است که باید در مقابل زیاده خواهی سرمایه امپریالیستی و سرمایه داری پیرامونی که همه چیز را در نازل ترین شکلش کالا می کند و هرنوع معنویتی را از قیمت می اندازد، ایستاد! امانه از زاویه گذشته !
وقتی جلال می گوید تراکتور امد و عصمت روستا را از بین برد دارد دفاع نوستاژیک می کند از گاو اهن ، معلوم است که این ادم به قول باقر مومنی سیصد سال از تمدن عقب است . امدن تراکتور انقلابی بود در زندگی روستایی ! اما اگر روستایی اواره شهر شد وحلبی اباد نشین شد علت داشت ، بورژازی کمپرادور و فساد ساختاری، ساخت اقتصادی و فرهنگی روستا را ازبین برد.
زندگی در دیار فرنگ از یاد شایگان برده است که فقر نه خاطره قومی دارد ونه تمدن . فقر نکبت دارد و محافظه کاری تاریخی و فرهنگی خرافی.
فقر فلسفه یا فلسفه فقر
مشکل ما بر خلاف تصور شایگان فقر فلسفه نیست . لااقل مشکل اصلی و نخستین ما نیست . مسئله اصلی فلسفه فقر است .
البته فقر فلسفه در وهله نخست ، یک مشکل فلسفی هم می تواند باشد و این گره اکر قرار باشد به دست فلسفه حل شود . فلسفه ای است که در پی توضیح و تبیین چیستی جهان نیست که در پی تغییر جهان است .
یک بدفهمی تاریخی
شایگان در اسیا در مقابل غرب بر این باور است که مفاهیم غربی در انسان شرقی باعث یک موتاسون فرهنگی می شود .این جهش فرهنگی موجودی عجیب الخلقه بوجود می اورد که هیچ نسبتی با انسان ایرانی اسلامی ندارد .به قول جلال موجودی هر هری مذهب .
سرمنشا این بد فهمی
نخستین بد فهمی
بد فهمی تاریخی ما از شکست مان در نبرد چالدران اغاز شد . جنگی که بعضی ازمورخین به ان جنگ تمامی جنگ ها می گویند.
دو سپاه در چالدران در مقابل هم صف ارایی کردند و در یک سو سپاه۳۰۰۰۰ نفره قزلباش بود و در سوی دیگر سپاه ۱۰۰۰۰۰ نفره ینی چری با سلاح اروپایی.
فرماندهان سپاه شاه اسماعیل که از مجهز بودن سپاه عثمانی به توپخانه و سلاح اتشین اگاه شدند به شاه که خودرا مرشد کامل می دانست . پیشنهاد کردند پیش از ان که سپاه عثمانی مستقر شود و ارایش نظامی بگیرند شبیخون بزنند و نتیجه نبرد را پیشاپیش رقم بزنند . اما شاه اسماعیل مخالفت کرد و به تمسخر گفت : مکر ما راهزنیم که شبیخون بزنیم . ما به حول وقوه الهی وارد نبرد می شویم اگر خدا خواست از میدان پیروز بیرون می اییم و اگر نخواست به مشیت الهی گردن می نهیم.
از ۳۰۰۰۰ سپاه قزلباش تنها ۳۰۰ نفر جان به در بردند . شاه اسماعیل به اصرار سران قزلباش صحنه نبرد را ترک کرد تا سپاه ینی چری به تبریز بیاید و تبریز را غارت کند.
این شکست ، شکست کلاه قرمز ها از کلاه سیاه ها نبود!!! شکست یک شکست اندیشه تاریخی بود که از درک استراتژک نبرد در دوران جدید، بی خبر بود.
بد فهمی بعدی
کار گزاران حکومت دینی صفویه شور کردند که علت شکست چه بود و به این نتیجه رسیدند که مجهز بودن سپاه عثمانی به سلاح اتشین، علت شکست بود . پنداشتند تنها علت شکست شمشیر بود از سلاح اتشین . پس بسیج شدند تا برادران شرلی کارخانه توپ سازی بیاورند و سپاه قزلباش مجهز به سلاح اتشین شود . غافل بودند که سلاح اتشین ذیل تغییرات شگرفی بود که اروپا در ذهن و عین کرده بود .سه انقلاب صنعتی و فرهنگی و سیاسی اروپا را مجهز به سلاح اتشین کرده بود . اما انها می خواستند بدون مقدمات به موخراتی برسند که حاصل ان مقدمات بود .
درمشروطه پدران نامدار ما به فهم مشکل نزدیک شدند و حل مشکل را در حکومتی دموکراتیک دیدند .
بد فهمی سوم
اما زعمای قوم که از دولت های نا کار امد، به تنگ امده بودند ،حل مشکل را در روی کار امدن دولتی مقتدر می دیدند و تن دادند به استبداد رضاخانی که راه صدساله را یک شبه بروند و غافل بودند که خر لنگ دموکراسی سگش شرف دارد به اسب تیز پای دیکتاتوری و دلخوش کردند به راه اهن و چهارتا بنا و چند خیابان.
انان امنیت را با ازادی اشتباه گرفتند ونفمیدند که امنیت ذیل ازادی تعریف می شود و معنا می یابد و نه برعکس.
در دوران بعد، این بدفهمی ادامه یافت . وتلاش شد با پول نفت به توسعه پایدار برسند .که شدنی نبود ونشد چرا که توسعه اقتصادی منهای توسعه سیاسی شدنی نیست .وان شد که نباید می شد.
سرنوشت مدرنیته در کشورهای استبدادی به مدرنیزاسیون منتهی می شود.که نوشدن در ظاهر و شکل و شمایل است.نه باطن و فکر و اندیشه . که شد.و از اینجاست که سر و کله منتقدینی از ایل و تبار شایگان و فردید و جلال ال احمد ظاهر می شود تا از زاویه سنت در مقابل مدرنیسم ابتر استبدادی بایستند. و شعار بازگشت به خویشتن را بدهند که منظور سنت است .و یا مدرنیته را از زاویه تهی شدن انسان از معنویت زیر ضرب بگیرند که خانه اخرش، بازگشت به بدایت مذهب است که شدنی نبود ونشد که دیدیم…..