این مقاله را به اشتراک بگذارید
هزارتوی رمان نو
مریم مرزبان*
ناتالی ساروت (۱۹۰۰-۱۹۹۹) نویسنده قرن بیستم فرانسوی با اصالت روسی است؛ او حقوقدان، نظریهپرداز ادبی و از برجستهترین نویسندگان «رمان نو» فرانسه است. ساروت در خانوادهای روشنفکر و یهودی در شهر ایوانوفوی روسیه به دنیا آمد. پدرش شیمیدان و مادرش نویسنده بود. در سال ۱۹۰۹ همراه پدرش به پاریس رفت و در دانشگاه سوربن حقوق و ادبیات، در آکسفورد تاریخ و در برلین جامعهشناسی خواند. وی در سال ۱۹۲۵ با وکیلی به نام رمون ساروت ازدواج کرد. در سال ۱۹۴۱ با اشغال پاریس توسط نازیها مجبور به داشتن زندگی مخفیانه و جدایی از همسرش شد. پس از پایان جنگ جهانی دوم آنها زندگی مشترکشان را از سر گرفتند و ساروت بهطور جدیتر به نویسندگی پرداخت. ساروت در داستانهای خود همواره سعی در کشف واقعیت نهفته در ورای کلمات و واقعیات روزمره را دارد. در آثار او بینشی شاعرانه، طنزآمیز و رنجآور از زندگی به چشم میخورد. ساروت خود را با اثر برجستهاش به نام «چهره یک ناشناس» به ادبیات متعهد میداند و جالب آنجا است که سارتر بهعنوان «ضدرمان» از آن یاد میکند. کتاب ساروت با عنوان «عصر بدگمانی» (گفتارهایی در باب رمان) بههمراه آثار آلن ربگریه اولین مانیفست ادبی برای جنبش «رمان نو» به شمار میآید. ساروت بههمراه ربگریه، کلود سیمون، مارگریت دوراس و میشل بوتور، یکی از چهرههای تاثرگذار در جهت ظهور این روند جدید در نویسندگی بود که بهدنبال تغییر الگوهای روایت سنتی بود. ساروت در سال ۱۹۶۳ جایزه بینالمللی لاتاریاتور را برای رمان «میوههای طلایی» دریافت کرد که منجر به محبوبیت و شهرت بیشترش شد. در همان سال، ساروت شروع به کار کرد و در مجموع هفت نمایشنامه از جمله «سکوت» (1963)، «دروغ» (1965) و «او آنجاست» (1993) منتشر کرد. بهدلیل محبوبیت روزافزون ساروت از او دعوت شد تا در تعدادی از رویدادهای ادبی در فرانسه و همچنین در کشورهای دیگر سخنرانی کند. برخی رمانهای وی از جمله «در میان زندگی و مرگ» و «تو خودت را دوست نداری» به بیش از سی زبان ترجمه شده. در میان رمانهای نسبتا مشکل ساروت، «کودکی» او به نسبت با نثری روانتر نگاشته شده است. سه رمان «افلاک نما»، «کودکی»، «تو خودت را دوست نداری» و «صدایشان را میشنوید»، کتاب نظری «عصر بدگمانی» و نمایشنامه «سر هیچوپوچ» از وی به فارسی ترجمه شده است، که در زیر به سهتا از رمانهای مهم وی پرداخته میشود.
تو خودت را دوست نداری
نکته مورد توجه در این رمان ساروت، در عمل یا گفتوگو نیست، بلکه در ضمیر ناخودآگاه و گفتوگو با خود است. کسانی که خودشان را دوست دارند، بخت بلندی دارند. این افراد همواره در فکر مراقبت از خود هستند و با تمام قوا به سمت خوشبختی در حرکتاند. ما خیلی پیچیده هستیم و البته سنجشناپذیر. ناتالی ساروت تمامی این «من»های درون ما را با کیفیت و ظرافت بازسازی میکند. او میگوید وجه مجرم درون انسان توسط اطرافیان شکل میگیرد. یک کثرت با سرعت به یک گناه فردی مانند قتل و دروغ مبدل میشود. او از خودش میپرسد که انسان چطور میتواند این «من» را دوست بدارد؟ این نگرش بدان معناست که وی نگاهی دقیق و در عین حال ساده به خود داشته است. درنهایت، چگونه میتوانیم با این شرایط تا به این حد به خودمان توجه کنیم؟
نویسنده «جمعیت» درون خود را به طریق محاوره، و با بهرهگیری از طنز ارائه میدهد، که در آن «من» به تجزیه و تحلیل، پافشاری، خندیدن، اصلاح خود، دوستی و… با نگرشی کاملا حقیقی میپردازد. «تو خودت را دوست نداری» (1989) نمونهای خوب از «جهان دیگر است، رازآلود، ترسناک، لرزان» که به طریق طرح گفتوگو نوشته شده. همانطور که او در کتاب مهم خود، «عصر بدگمانی» توضیح میدهد، بهعنوان یکی از تحسینکنندگان پروست و وولف، ساروت دوست دارد هر یک از جریانهای آگاهی را بازسازی کند.
کودکی
در این کتاب نویسنده سعی در به یادآوردن خاطرات یازده سال اول زندگی خود دارد. زمانی که دخترک به کلاس ششم میرسد، داستان پایان مییابد. یکی از اصلیترین نکات این داستان تکیه بر راوی است. دو صدا در داستان باهم گفتوگو دارند که نشاندهنده دو شخصیت است اما این با کمکگیری از حافظه است تا بتواند موقعیتهای مختلف را به تصویر بکشد. یکی از این صداها نقش راوی را بر عهده دارد و دیگری در نقش موجودی آگاه و منتقد است. در موقعیتهای مختلف، این صدای دوم است که باعث تسریع حرکت اولی میشود، در برابر خطرات محرک و هشداردهنده است یا برعکس، آن را تقویت میکند. با توجه به این سیستم نویسنده دو کتاب را در یکی گنجانده است: از یکسو داستان کودکی است و از سوی دیگر بهرخکشیدن سبک ساختارشکن نویسنده برای از بینبردن تلههای سنتی نگارش اتوبیوگرافی.
افلاکنما
این کتاب که در سال ۱۹۵۹ منتشر شد، یکی از متون پایهگذار جنبش رمان نو است. با وجود اینکه سبک نوشتن ساروت بهدلیل نشانهگذاریهای بسیار میتواند گیجکننده باشد، اما بسیار دشوار نیست. او برای خلق شخصیتهای داستانهایش از نوعی بیان موازی استفاده میکند. در این کتاب شخصیتها عملکردی کورکورانه دارند. در آنجا یک زن و شوهر جوان به نامهای گیزل و آلن را داریم که بههمراه عمه سالخورده خود «برت» سعی در بازپسگیری آپارتمان خود دارند. یک زن و شوهر جوان و زیبا از یک دریچه به تماشا خواهند نشست. آلن هنوز پایاننامه خود را به اتمام نرسانده است. کمی ضعیف و خستهشده. و تحت تربیت پدری مستبد بزرگ شده که هرگز نتوانسته اعتمادبهنفس داشته باشد. وی برای سرگرمی یک گالری تاسیس کرده است. گیزل همسرش، همیشه بیعیبونقص، انعطافپذیر و بسیار مهربان است. آنها درواقع نمادین هستند. بلندپرواز، دمدمیمزاج، گاهی سرشار از تنفر. آنها همواره برای رسیدن به هدف خود در تلاشاند. ساروت داستان را در خلال مکالمات به خواننده منتقل میکند و گاهی خواننده با مونولوگهای طولانی روبهرو میشود.
* مترجم فرانسه
به نقل از روزنامه آرمان