این مقاله را به اشتراک بگذارید
طنزِ تلخِ ماکس فریش
«بیدرمَن و آتشافروزان» نمایشنامهای است از ماکس فریش که با ترجمه قاسم شفیع نورمحمدی در نشر جهان کتاب به چاپ رسیده است. فریش در این نمایشنامه حوادث سالهای پس از جنگ جهانی دوم در چکواسلواکی را دستمایه قرار داده است. داستان این نمایشنامه چنانکه در توضیح مترجم در آغاز ترجمه فارسی آن آمده است به دورانی بازمیگردد که دولتی ائتلافی در چکواسلواکی تشکیل شد که بِنِش، سیاستمدار نامدار چکواسلواکی که قبل از جنگ نیز رییسجمهور آن کشور بود در رأس آن قرار داشت. این دولت ائتلافی اما دیری نپایید و به زودی حزب کمونیست با حمایت شوروی قدرت را قبضه کرد. ازهمگسستن دولت ائتلافی موجب سرخوردگی کسانی شد که به آن دل بسته بودند. یکی از این سرخوردگان ماکس فریش بود که با الهام از این ماجرا نمایشنامه «بیدرمَن و آتشافروزان» را نوشت. در بخشی از مقدمه ترجمه فارسی این نمایشنامه درباره موضع فریش در قبال این حوادث چنین میخوانیم: «ماکس فریش (١٩١١-١٩٩١) که حوادث چکواسلواکی را بهدقت دنبال میکرد و در آغاز سال ١٩۴٨ مدتی هم در پراگ بهسر بُرده بود، از همان ابتدا به طرفداری از حکومت ائتلافی برخاست. او این ائتلاف را نشانه سیمای دموکراتیک سوسیالیسم میپنداشت. با فروپاشی دولت ائتلافی و قبضه کامل قدرت توسط کمونیستها، خوشباوری فریش به یأس و دلسردی گرایید.» چنانکه در همین مقدمه اشاره شده است ماکس فریش در واکنش به این واقعه ابتدا نوشته کوتاهی به نام «طنز تلخ» نوشت. این نوشته که در آغاز ترجمه فارسی نمایشنامه «بیدرمَن و آتشافروزان» آمده دستمایهای شد برای نوشتن این نمایشنامه در چندسال بعد. اما همانطور که در مقدمه مترجم آمده است «بیدرمَن و آتشافروزان» تنها درباره یک رویداد خاص و واکنشی به این رویداد نیست بلکه فراتر از آن «تمثیلی است برای آلمان فاشیستی و رویکارآمدن آدولف هیتلر.» در بخشی از این مقدمه درباره این وجه تمثیلی که در نمایشنامه فریش هست چنین میخوانیم: «هرچند که خطر تندروی هیتلر و حزب نازی آلمان برای بسیاری از شهروندان و سیاستمداران آن زمان آلمان محسوس بود، اما بسیاری از آنها – چون بیدرمن در این نوشته – مقاومتی از خود نشان ندادند. ازاینرو بیدرمن به تعبیری بازتاب خوشباوری، راحتطلبی، بزدلی و یا عدم درایت بخش بزرگی از مردم آلمان بود که فعالانه یا با انفعال خود، پایگیری و سرانجام بهقدرترسیدن حزب نازی آلمان و جنگ جهانی دوم را میسر ساختند.» آنچه در ادامه میخوانید قسمتی است از نوشته «طنز تلخ» که نخستین واکنش فریش به وقایع چکواسلواکی بود و از دل آن نمایشنامه «بیدرمَن و آتشافروزان» بیرون آمد: «روزی مرد ناشناسی به سراغت میآید و چارهای جز این نداری، به او آشی میدهی با تکه نانی. زیرا بیعدالتیای که به روایت او بر وی رفته، انکارناپذیر است و تو مایل نیستی که انتقام این بیعدالتی از تو گرفته شود. میگوید که بیتردید روز انتقام فراخواهد رسید. بههرحال، بیرونکردنش برایت مشکل است. اما تو تنها آشی با تکهای نان به او نمیدهی، نه، تو یک گام جلوتر میروی: به او حق میدهی. البته در ابتدا با سکوتت و آنگاه با تکاندادن سر و سرانجام با سخنانت. تو بهناچار او را تأیید میکنی، چراکه در غیر این صورت بایستی اقرار کنی که خودت هم مرتکب ظلم میشوی و آنگاه شاید از او بترسی. اما در اصل نمیخواهی که از او وحشت داشته باشی. البته تمایلی هم به تغییری در بیعدالتی خود نداری، چراکه آنگاه با پیامدهای ناخوشایند زیادی روبهرو میشوی. تو آرامش و خیال راحت خودت را میخواهی، همین و بس! دلت میخواهد احساس کنی آدم خوب و منصفی هستی و چون مرد ناشناس به قول خودش بیهیچ گناهی بیخانمان شده است، چارهای برایت باقی نمیماند، جز اینکه به او سرپناهی بدهی. اما مرد ناشناس به دنبال اتاق و رختخواب نیست، او تنها سرپناهی میخواهد. میگوید که حاضر به خوابیدن در اتاق زیر شیروانی است. تو میخندی. میگوید که عاشق اتاقهای زیر شیروانی است. خندهات هنوز تمام نشده که کمی دچار ترس میشوی یا حداقل نگرانی غیرعادیای به تو دست میدهد. در این اواخر روزنامهها پُر است از خبرهای مربوط به آتشافروزان. اما تو همانطور که گفتی، آرامش خودت را میخواهی و چارهای برایت نمیماند جز اینکه به دلت هیچ شک و تردیدی راه ندهی. پیش خودت فکر میکنی که خوب، چه عیبی دارد که روی کف زمین بخوابد؟ پس به اتاق زیر شیروانی راهنماییاش میکنی، راهپله و قفل و بست در و کلید برق را نشانش میدهی. بهتنهایی در خانه زیبایت نشستهای، سیگاری دود میکنی و همهاش به یکچیز فکر میکنی. خواندن روزنامه هم کمکی به تو نمیکند، چراکه در میان سطور روزنامه، باز هم به همان یک چیز میاندیشی: باید اعتماد داشت…»
به نقل از شرق
****
«ماکس فریش و آتش فروزان»
نویسنده: ماکس فریش
مترجم: قاسم شفیعی نورمحمدی
ناشر: جهان کتاب