این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به مجموعه کتابهای ماجراهای بچه های بد شانس اثر لمونی اسنیکت
حسام اسماعیلی
در زمینه ی ادبیات کودکان و نوجوانان کمتر کتابی مانند بچه های بد شانس پیدا می شود که آنقدر به کارهای آلن پو و کافکا و در کل به ادبیات بزرگسالان نزدیک باشد. از همان کتاب اول بچه های بدشانس با جهانی گروتسک روبه رو هستیم.لمونی اسنیکت نامی است که نویسنده ی اصلی رمان یعنی دنیل هندلر از آن استفاده می کند.جهانی که او خلق می کند پر است از آرمان های فرو ریخته و آرزوهای بر باد رفته. کاخ های نوینی که یکی پس از دیگری در دنیایی فراموش شده فرو می ریزند و امید هایی به حسرت آلوده.داستانی که خنده و اشک را همزمان برای مخاطب به ارمغان می آورد.
انسان و شانس
بچه های بدشانس همانطور که از نام آن برداشت می شود درباره ی بخت و سرنوشت است. به راستی بخت و شانس وجود دارند؟ در این داستان شما با شانس و سرنوشت روبه رو هستید.تصمیم هایی که سرنوشت را می سازد و در مقابل آن شانس که در نظر انسان حادثه هایی خوش یمن یا بدیمن تلقی می شوند. حسرت و بغض در تمام داستان پیداست و سه شخصیت اصلی و همیشگی داستان یعنی دو خواهر و یک برادر خانواده ی بودلر در مسیری از بدبیاری ها می افتند.بدبیاری هایی که با مرگ والدینشان آغاز می شود و در ادامه آن ها در دام قیم های مختلف می افتند. نویسنده به خاطراتی کوتاه از والدین آن ها در کل سیزده جلد رمان اشاره می کند که در نوع خودش مقایسه ی وضع اکنونی بودلرهاست با زمانی که در خانه ی پدر و مادرشان بودند. سه شخصیت اصلی داستان یعنی کودکان یتیم خانواده ی بودلر، ویولت خواهر بزرگ و کلاوس تنها برادر و سانی خواهر کوچکتر هستند. بی شک برای کودکان و نوجوانان بچه های بد شانس کتابی بی اندازه سیاه است و هر چند ظاهری بچه گانه به خود می گیرد ولی باید آنرا جزو رمان های برتر آمریکایی معاصر طبقه بندی کرد. خط روایی داستان به زیبایی تمام به سمتی پیش می رود که خواننده خود را یکی افراد خانواده ی بودلر تصور می کند. در واقع این سه کودک نماینده کودکی همه ی انسان ها هستند. و این کودکی ما است که در تندباد حوادث آسیب می بیند و مقاومت می کند و تجربه می آموزد.ما همیشه در مقابل جهان همچون کودکانی هستیم که همواره در حال اندوختن تجربه هستیم.
نام ها و نشانه ها
در رمان همه چیز میل به سیاهی و افسوس و تباهی دارد. حتی تعداد جلد های این مجموعه نیز عددی است که در بیشتر فرهنگ ها منحوس شناخته می شود:سیزده. دلیل این جهان بینی بدبینانه خود زندگی است. در واقع در بچه های بد شانس این نظریه بررسی می شود که نویسنده بدبینانه به جهان نگاه نمی کند بلکه این جهان است که سرتاسر بدی و شر است. انسان ها می توانند در بین این بدبیاری ها دست و پا بزنند گاهی دل خودشان را به خوشی ها و امیدهایی که گاه به گاه در زندگی پیدا می کنند خوش کنند.در داستان چشمی وجود دارد که در همه جای داستان وجود دارد. از خالکوبی قوزک پای شخصیت منفی اصلی داستان یعنی کنت الاف گرفته تا دیوارها و درها. این چشم نظاره گر بودلرهاست اما کاری نمی کند.حتی شاید خود عامل همه ی بدبیاری های آن هاست و همانند عاقبت و سرانجامی شوم به آن ها خیره شده و در پی آن هاست. بودلرها در خیلی از قسمت های داستان می خندند و خوشحال می شوند. اما آن ها همیشه می دانند که این خنده هایی حقیقی نیست و به زودی با واقعیاتی روبه رو می شوند که آنها را در برابر تصمیم هایی سخت قرار می دهد. عناوین مجموعه نیز روابط بسیار نزدیک با حوادث و ناگواری های کتاب دارند. این کتاب تنها شرح حوادثی پی در پی نیست که سه کودک از پس آن ها بر می آیند ، بلکه نوعی عقیده است.
عناوین مجموعه عبارتند از :
۱-شروع ناگوار
۲-سالن خزندگان
۳-پنجره ی بزرگ
۴-کارگاه مصیبت بار
۵-مدرسه ی سختگیر
۶-آسانسور قلابی
۷-دهکده ی شوم
۸-بیمارستان خطرناک
۹-سیرک مرگبار
۱۰-آبشار یخزده
۱۱-غار غم انگیز
۱۲-خطر ماقبل آخر
۱۳-پایان
در عناوین کتاب مشخص است که نویسنده ای سعی داشته نام گذاری انجام دهد که به خلق فضایی تاریک کمک کند. از سختی و قلابی بودن و خطر و غم و….. سخن می رود.
خیر وشر
در این جا ما با همان داستان همیشگی بشریت روبه رو هستیم: خیر و شر. ولی داستان که تاثیر گرفته از نویسندگانی بزرگ است دست به طراحی شخصیت هایی واقعی می زند.برای نشان دادن شر از موجودات عجیب و غریب فانتزی ارباب حلقه ها نیست و حتی مرز مشخصی بین خوب و بد وجود ندارد:درست همانند زندگی حقیقی. آدم هایی که به گفته ی خود کتاب مانند سالاد هستند. مخلوطی از احساسات و تعقل. بچه های بدشانس دارای نثری است که آمریکای کافکا و شعر و داستان های تلخ و تراژیک ادگار آلن پو را به یاد می آورند. در این کتاب ها شاهد چرخ دنده ها و سیستم هایی هستیم که کافکا به آن اشاره ای می کند. گروه هایی سازمان یافته و انسان هایی ضعیف النفس . بعضی ها تنها برای این آفریده شده اند که در چرخ دنده ها له شوند و بعضی ها چرخاننده این چرخ دنده و افرادی که ما نمی بینیم خالق این چرخ دنده ها. این خاصیت مجموعه ماجراهای بچه های بد شانس است که چند بعدی باشد. برای خوانندگان حرفه ای کتاب اثری قابل ستایش و برای نوجوانان اثری سرگرم کننده. سیاهی کتاب خواننده را دچار افسردگی نمی کند. بلکه او را به فکر وا می دارد.
ویژگی ها و معایب
شخصیت های اصلی کتاب یعنی بودلرهای یتیم هر کدام دارای مشخصه های ویژه و توانایی های خاصی هستند. ویولت متخصص کارهای فنی و به گونه ای نماینده تعقل محض است. کلاوس کتابخوانی حرفه ای است که همه نوع اطلاعاتی در ذهن دارد و به گونه ای پیوند عقل و احساس است(ادبیات). سانی کوچک توانایی عجیبی دارد و می تواند اشیای سفت را بدون هیچ مشکلی گاز بزند. سانی از یک طرف نماینده ی احساس خالص و کورکورانه نیز هست. اتفاقات کتاب مضحک و بچه گانه اند و خواننده به آن ها می خندد و گمان می کند با داستانی عادی و تنها برای سرگرمی روبه روست. لمونی اسنیکت (که اشاره شد نامی مستعار برای نویسنده ی اصلی کتاب دنیل هندلر است )این کتاب را گزارشی معرفی می کند که از زندگی بودلر ها تهیه کرده است و به گونه ای خود را هم با داستان پیوند می دهد مانند مستندی که به صورت داستان نوشته شده. در کتابی جداگانه از این مجموعه کتاب دیگری نیز وجود دارد به نام لمونی اسنیکت: زندگی نامه ی تایید نشده. این کتاب جز مجموعه ی سیزده جلدی آن محسوب نمی شود. کتاب قصد دارد رازها و معماهای بی شماری که در مجموعه اصلی وجود دارد را پاسخ بدهد و آشکار کند و پر است از تصاویر و اسنادهایی که که انگار از هزاران اسناد باقی مانده جدا و تنظیم شده اند. ولی این کتاب معماهای بیشتری را به معماهای گذشته می افزاید و خواننده را هم مانند بودلرها گیج و حیران رها می کند. این ضعف این کتاب ها نیست بلکه نقطه ی قوت آن نیز به شمار می رود.خواننده به این امید کتاب ها را می خواند که جواب معما ها را بیابد و شاید این تنها مشکلی باشد که کتاب درگیر آن است:معماهای بیشمار و بی دلیلی که در داستان مطرح می شود.البته سوال های زیادی وجود دارند که از آگاهانه پاسخ داده نمی شوند و این عاملی است در داستان که می خواهد هر چه بیشتر رنگ افسوس بر داستان بپوشاند.اما زیادی آن باعث خستگی خواننده می شود. نویسنده می خواهد جهان کتاب را از زندگی واقعی دور کند اما به شدت به آن نزدیک می شود. معماهایی که انسان های واقعی نیز برای آن پاسخی پیدا نمی کنند. معمای مرگ، تولد، احساس، روح و…..
نتیجه
شخصیت منفی بچه های بدشانس کنت الاف است. او هم همانند بودلرهای یتیم تا آخر داستان همراه خواننده است. لقب کنت که اشرافی محسوب می شود در دنیای مدرن داستان جایی ندارد. وهمین قضیه برای خود شخصیت الاف نیز صدق می کند. ضدقهرمانی که کارهایی مثل دیگر شخصیت های منفی داستان ها انجام می دهد اما به گونه ای خودش را به اجبار در جای جای داستان تحمیل می کند. او مسبب ناگواری های متعدد بودلرهاست ولی خود غرق در ناگواری بزرگتری است. غرق در فساد و تبه کاری. ماجراهای متعدد بودلرها تجربیات خودمان را به یادمان می آورد. تجربیاتی که وقتی به آن ها نگاه می کنیم تلخ و شیرین اند. سیاه و سفید اند و نمی توان آن ها را از هم جدا کرد. خواننده به صورتی تمام و کمال با شخصیت بودلرها خو می گیرد و خودش را به سرعت جزوی از خانواده ی بودلرها می بیند. بچه های بد شانس به ما می آموزد که ناگواری های زندگی ناخواسته و به اجبار است اما همیشه راهی برای فائق آمدن بر آن ها وجود دارد. بدون کنت الاف ،ناگواری های بودلر ها تمام نمی شود بلکه شکلی دیگر به خود می گیرد. انسان ها در جهان فریب خورده اند و بچه های بدشانس به خوبی این موضوع را نشان می دهد. جالب است بدانید که بسیاری از خواننده ها شخصیت لمونی اسنیکت و تحقیقاتش را باور می کنند و بسیاری نیز او را شخصیتی خیالی و دروغین می نامند. درباره ی او در منایع مختلف نیز سخنان چندانی زده نشده و بیشتر در خود کتابها می توان از او اطلاعاتی بسیار اندک به دست آورد. این می تواند عملی برای جلب هر چه بیشتر خواننده ها به خواندن مجموعه ماجراهای بچه های بدشانس باشد. لمونی اسنیکت همیشه از امضایی در پایان نوشته هایش استفاده می کند که شامل نام خودش و این جمله است: با نهایت تاسف!
‘