این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
چه کسی این شاهکارهای ادبیات روس را ترجمه کرده؟
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
حمیدرضا امیدیسرور
جریان آزاد و سریع اطلاعات در دنیای امروز، با تمرکززدایی و شکستن انحصار در فضای رسانهای بهنوعی معجزه کرده و تا آنجا پیش رفته که هر فرد خود به یک رسانه بدل شده؛ اما این فضای مجازی بهخصوص در اشکال جدیدش، در کنار صورت زیبایی که دارد، از سیرت خطرناکی برخوردار است که گاه شکل هولناکی به خود میگیرد. چراکه خیلی راحت میتواند به یک هرج و مرج واقعی بدل شود بهخصوص که بستر بسیار مناسبی برای بهرهبرداری و فرصتطلبی نیز مهیاست.
هر روز با انبوهی خبر که راست و دروغ آنها روشن نیست بمباران میشویم. سرعت انتقال اخبار چنان است که میتواند بهراحتی حیثیت آدمها را نشانه بگیرد و بهسرعت نابود کند و تا بیایی خلاف آن را ثابت کنی، خبر رفته و چرخیده و تخریب خودش را کرده و هرچقدر هم تکذیب شود دیگر فایدهای ندارد. خراب کردن بهراحتی انجام میشود، اما ساختن است که نیازمند کار و زحمت زیاد است. در چنین فضای مسمومی بیش از آنکه متن خبر یا نوشته مورد توجه باشد تیتر آن است که خوانده میشود و بیآنکه درستیاش مشخص باشد بر افکار عمومی تأثیر میگذارد.
***
پشت چراغ قرمز ایستادهام. فرصتی دست میدهد نگاهی به اخبار تازه بکنم. خبری تلگرامی به این مضمون میبینم:
«پایان یک کابوس، ماجرای انتشار ترجمههای یلدا بیدختینژاد با نام حمیدرضا آتشبرآب»
چراغ سبز میشود. راه میافتم و با خود فکر میکنم: ای بابا این هم توزرد از آب درآمد! به همین راحتی حیثیت آدمی که با هزاران دشواری و دربهدری در غربت درس خوانده و آبرویی برای خود جمع کرده لکهدار میشود. جوری که فکر میکنم او اصلاً زبان خارجی بلد نیست و تا به امروز فقط با دزدیدن ترجمههای دیگران و منتشر کردن آن به اسم خود گذران کرده است. اگر من کمی کنجکاوتر باشم که هر خبری را به آسانی قبول نکنم و چراغ هم قدری دیرتر سبز شود و فرصت داشته باشم دنباله این خبر کوتاه را بخوانم، برداشتم کمی تغییر میکند. این خبر میتواند توسط همان کسانی تنظیم شده باشد که به هر دلیل مشخص و نامشخصی کمر به زمین زدن دیگری بستهاند:
«چند سال پیش در فصلنامه نگاه نو نقدی منتشر شد که نویسندهاش آشکار کرده بود مقالهای که حمیدرضا آتشبرآب (مترجم آثار روسی) در آغاز کتاب «در مایههای ایرانی» آورده و خود را نویسندهاش معرفی کرده، در اصل ترجمهای است از مقاله منتقدی روس. پس از این مطلب نمونه دیگری از این ماجرا در فضای مجازی منتشر شد. آقای آتشبرآب پاسخی به این دو متن دادند که بیشتر گمراهکننده بود. در این یک سال و اندی کتابهای متعددی با نام ایشان منتشر شد که حالا به سرنوشت همان مقدمهها دچار شدهاند: یلدا بیدختینژاد با ارائه اسناد و مدارکی ادعا کرده کتابهای «همسر»، «گل قرمز»، «یادداشتهای شیاطین»، «یادداشتهای زیرزمینی» و… که با نام حمیدرضا آتشبرآب منتشر شده در اصل ترجمههای ایشان است. بیانیه و مدارک او را در وبسایت … ببینید.»
دیگر شک من به یقین تبدیل میشود. عجب آرسن لوپنی بوده این آتشبرآب! آرسن لوپن دستکم به دوستانش رحم میکرد. او به دوستانش هم رحم نمیکند! اما واقعاً چه مقدار از ده هزار نفری که به مدد این جریان آزاد اطلاعات، این مقدار از ماجرا را خوانده و در ذهن خود درباره آدمی از همهجا بیخبر حکم صادر کردهاند، حوصله میکنند بروند متن نوشته منتشر شده در این وبسایت را بخوانند، مدارک و اسناد ارائه شده را بررسی کنند، درستی و نادرستی ماجرایی را که بهعنوان سابقه نابکاری این مترجم عنوان شده ببینند و نهایتاً حکم خود را صادر کنند؟ از این گذشته چه تضمینی وجود دارد که آن ادعاها، واقعیت داشته و صرفاً یک ادعا نباشند؟ واقعاً چند درصد از کسانی که این خبر را خواندهاند نسبت به جهتدار بودن یا نبودن یک خبر یا نوشته توجه میکنند؟
خواندن یادداشت یلدا بیدختینژاد مرا یاد فیلم درباره الی اثر ماندگار اصغر فرهادی انداخت. فیلمی که برای ما از قضاوت سخن میگفت. همسفران الی بیآنکه درباره او همه چیز را بدانند دربارهاش قضاوت میکنند، در طول فیلم هر بار که بر اطلاعات آنها افزوده میشود، گاه نکتهای بسیار کوچک، قضاوت آنها را کاملاً دگرگون میکند. در لحظهای الی فردی خطاکار است و در لحظهای دیگر فردی فداکار. بهراستی الی چگونه آدمی بود؟ درنهایت هیچکس نمیتواند حکم درستی بدهد، چون دانستهها درباره او کامل نیست.
این درست همان حکایتی است که بیدختینژاد تعریف میکند. گاه یک نکته ساده که ما از آن خبر نداریم، میتواند تأثیری عمیق بر قضاوتمان درباره حمید آتشبرآب بگذارد. آنچه در این نوشته آمده علاوه بر نقاط مبهم بسیاری که دارد، فاقد نشانههایی است که با قطعیت بتوان حکمی درباره کسی صادر کرد. نمیخواهم دست روی ایدههای مذهبی بگذارم که ریختن آبروی افراد، آنهم با دلایلی چنین مبهم و سست بزرگترین معصیت است، اما اگر مذهبی هم نباشیم، لااقل باید به اخلاق انسانی که باور داشته باشیم؟
من نمیدانم چه قراری میان آتشبرآب و این خانم وجود داشته؛ اما فرض را براین میگیرم که در برابر حقوق ماهیانه این آثار را برای او ترجمه و آتشبرآب بعد از مقایسه و ویرایش نهایی آنها را به نام خود منتشر کرده باشد. حتی با این فرض اگر آتشبرآب به لحاظ مالی حقوق او را پرداخت کرده باشد باز هم حرجی بر آتشبرآب نیست. خود من بارها به سفارش دیگران مطالبی برای آنها نوشتهام. فردی ایدهای داشته که میخواسته مطرح کند، اما وقت نوشتنش را نداشته و من برای او این کار را کرده و حقوق مالیام را هم گرفتهام و طرف نهایتاً آن را با تغییرات و ویرایش به نام خودش منتشر کرده. آیا من باید ادعا میکردم که اینها نوشتههای من است؟ بعید میدانم ایشان ادعا داشته باشند که آتشبرآب توان ترجمه به زبان روسی را ندارد، پس اگر دارد یقیناً از عهده کاری که ایشان ادعا میکنند در قبال حقوق انجام دادهاند برمیآمده.
مثالی بزنم انیو موریکونه موسیقیدانی است معروف که برخی سالها برای هفت فیلم همزمان موسیقی نوشته. خود او هیچ ابایی از گفتن این ندارد که گروهی آهنگساز جوان استخدام کرده که برخی کارهای وقتگیر را انجام دهند و سرانجام او با هدایت و نظارت خود پروژه را به سرانجام رسانده. آیا این آهنگسازان جوان میتوانند ادعا کنند خالق آن موسیقیها نه موریکونه بلکه آنها بودهاند؟
حمیدرضا آتشبرآب مترجمی است صاحبسبک و برخوردار از نثری خاص که در همه کتابهای ادعاشده میتوان نشانها را دید. چه بسا او میتوانست برای سرعت بخشیدن به کار، کل کتاب قمارباز را به ده مترجم برای ترجمه بدهد و درنهایت با مقابله آنها و یکدست کردن متن، ترجمهای طبق سلیقه خودش بیرون بدهد. فرق یک ترجمه عالی و یک ترجمه مخدوش اتفاقاً با همان کاری که نهایتاً آتشبرآب روی متن انجام میدهد ایجاد میشود؛ لغزشهایی که وجود آنها میتواند اعتبار متن را از بین ببرد اصلاح میکند، زبان آن را میآراید و… تازه این در حالی است که همه ادعاهای مطرحشده توسط خانم بیدختینژاد درست باشد.
ایشان ادعا میکنند چون ناشرها حاضر به انتشار ترجمههای او نبودهاند تن به این کار دادهاند؛ اما من بهعنوان کسی که سالهاست در فضای نشر حضور دارم میتوانم شهادت دهم در این ایام فراوانند ناشرانی که ترجمههایی مغلوط و مخدوش را بهراحتی منتشر میکنند. اگر ایشان توان ارائه ترجمهای درجه سه هم داشته باشند بهراحتی میتوانند به ناشران ارائه کنند؛ پس این ادعا قابل پذیرش نیست. مگر اینکه حاصل کار ایشان کیفیتی داشته بسیار پایینتر از حد چاپ همین ترجمههای درجه سه که بازار را پرکردهاند!
ایشان در جایی میگویند قرار بوده این کتابها به نامهای مشترک منتشر شوند؛ اما سندی برای آن ارائه نمیکنند. ادعا میکنند شفاها قرار گذاشتهاند؛ اما وقتی آن پیامهای ساده را برای حقانیت صحبتهایشان منتشر کردهاند، میتوانستند یکی از آن پیامها را که اشارهای به این موضوع داشته باشد منتشر کنند. اگر چنین پیامی وجود ندارد آنهم بعد از سه بار بدقولی آقای آتشبرآب واقعاً میتوان پذیرفت که اصلاً چنین قراری وجود داشته؟
حمید آتشبرآب یکبار پیش از این کتابی را بهصورت کار مشترک با پریسا شهریاری منتشر کرده است. لطمهای به اعتبار او وارد نشد. بنابراین وقتی یکبار این کار را کرده، چرا باید با دوست و همکاری که زحمت همه ترجمههای او را میکشیده بدقولی کرده و او را مکدر کند. چراکه این بدقولی میتوانست به همکاریشان پایان دهد، مگر اینکه قبول کنیم این همکاری مطابق قراری متفاوت با ادعای ایشان انجام میشده.
خانم بیدختینژاد برای اینکه استاد دیروز خود را بدنام کند، حاضر شدهاند در مطلبی که منتشر کردهاند، تصویری از خود نشان دهند که حکایت از سادهدلی در حدی به مراتب بیش از آقای هالو دارد. کسی که ترجمههایی مرتباً با سوءاستفاده به نام استادش منتشر شده اما باز هم به کار ادامه داده! نه یک کتاب که چهار یا حتی پنج کتاب؛ و سرانجام یکباره به خود آمده تا از طریق جریانی که یکبار پیشتر برای بدنامی آتشبرآب کوشیده، با استاد فرصتطلب دیروز تسویهحساب کند.
پیش از این آتشبرآب را بهواسطه ترجمه مقالهای از نویسندهای روس و منتشر کردن آن به نام خود محکوم کرده بودند. تهمتی که کافی بود لای آن کتاب را بازکنی و به بیاساس بودنش پی ببری چراکه خود آتشبرآب مشخصاً در آن کتاب نوشته بود که استخوانبندی مطلب را از فلان نوشته گرفته است؛ اما وقتی گروهی که کمر به بدنام کردن او بستهاند (واقعاً چرا؟) این خبر را منتشر کردند، چند نفر رفتند و خودشان پیگیر واقعیت شدند؟
میبینید جریان اطلاعرسانی آزاد و سریع وسیله خوبی است برای ریختن آبروی آدمها! واقعاً فکر میکنید کسانی که چنین ادعایی را با چنان توضیحاتی جهتدار به شکلی وسیع پراکنده میکنند و حتی فرصتی برای کسی که به او تهمت زده شده قائل نمیشوند میتوانند صادقانه و به خاطر احقاق حق چنین قدمی برداشته باشند؟ تنها چیزی که بهیقین میتوان گفت این است که وقتی ما از همه واقعیت اطلاع نداریم، شایسته نیست تنها به صرف یک ادعا آبروی کس دیگری را نشانه بگیریم.
تکمله:
این ماجرا و ادعاهای مطرح شده برای من تمام شده بود، اما دوستی از انتشار کتابی با ترجمه خانم یلدا بیدختی نژاد توسط نشر علمی و فرهنگی خبر داد، به همراه تصویر روی جلد (که در همین صفحه کار شده)، با این حساب یکی دیگر از ادعاهای مطرح شده ایشان نیز کذب از کار درآمد:
«خوانندهی این یادداشت شاید از خود بپرسد چرا در همهی این سالها سکوت کردم و به این همکاری ادامه دادم و حالا دارم پرده از این راز برمیدارم. بخشی از پاسخ را پیشتر گفتم. جوان بودم و سادهدل. تصور میکردم آقای آتشبرآب دستم را میگیرد و کمک میکند مترجمی به مترجمان روسی این کشور افزوده شود. اما گره بر باد میبستم…»
در واقع ایشان گره برباد نبسته اند بلکه به کمک آقای آتشبرآب کتابی در یکی از معتبر ترین موسسه های انتشاراتی کشور منتشر کرده اند. یعنی از دل این همکاری کسی که ناشران حاضر به انتشار ترجمه هایش نبودند، به عنوان مترجم توسط چنین ناشر معتبری معرفی شده است!
اما این ماجرا نکته بسیار جالب و عبرت آموزی هم دارد که در این گرد و غبار پنهان مانده است، اشاره به آن را وامی گذارم به بعد از پایان یافتن این ماجرا. نکته ای که باید آویزه گوش جوانان کم تجربه ای چون شاگرد آقای آتشبرآب باشد که پیش نوشتن چنین نامه هایی درباره استادشان کمی بیشتر تأمل کنند.
این هم روی جلد کتاب مورد اشاره:
‘
30 نظر
ناصر
آقای امیدی منش بی طرف و منطقی شما در مد و مه هم هست.
در این مطلب هم منطقی و بدون بغض نوشته اید
ای کاش همه مثل شما عمل می کردند
احمد
«من نمیدانم چه قراری میان آتشبرآب و این خانم وجود داشته…» وقتی نمیدونید پس چطور اظهار نظر می کنید؟ خود خانم بیدختی نژاد توی متنشون گفتن که قرار بوده که ترجمه شون به عنوان ترجمۀ مشترک چاپ بشه.
در ضمن ترجمۀ آثاری که قبلاً بارها ترجمه شدن با خلق یه اثری هنری کاملاً متفاوته!!! آثاری که قبلاً بدست بزرگانی مثل سروش حبیبی، سروژ استپانیان، کاظم انصاری و… ترجمه شده ن. اگر هم این طور بوده جناب آتش برآب توی مقدمۀ میتونستن اسم بیارن یا یه تشکر بکنن.
در ضمن ایشون زمانی اسم خانم شهریاری رو روی جلد آوردن که هنوز اعتبار امروزشون رو نداشتن. تازۀ دربارۀ همین کتاب «ناشناس» مدعی بودن که «تنها اثر ترجمه نشدۀ داستایفسکی» رو ترجمه کردن. کتابی که پیشتر با عنوان «دوست خانواده» شده بود.
ایشون جدای از این رسوایی اخیرشون اصلاً سابقۀ درخشانی در راستگویی ندارن.
کیمیا
خواهشاً ماست مالی نکنین!!!
ایشون قبلاً سابقه سوءاستفاده از اعتماد مخاطب رو دارن و به همین خاطر هیچ بعید نیست سر یه دانشجوی ساده هم کلاه گذاشته باشن.
123
عادتمون شده هر مسئلهای توی جامعه میاد رو با همین ادبیات توجیه کنیم. به جای لوس کردن ماجرا و صحبت از چراغ قرمز و گفتن یه سری حرفهای کلیشهای یقۀ کسی رو که سابقۀ دزدی داره بگیرید ببینید دفاعی داره از خودش بکنه یا نه. نه اینکه به کسی که تنها کاری به اعتمادش سوءاستفاده و همه چیزشو از دست داده طعنه بزنید.
هانی
دوستان عزیز کمی توجه به روند و جریان این اتفاقات وهم بودن و مخدوش بودن خانم بیدختی رو نشون میده… ادعا بر این دارن که کارشون توسط هیچ نشری منتشر نمیشد البته که نمیشد چون ایشون یک مترجم و تایپیست تو خونه هستن و به پاس همین تلاش بود که به لطف و زحمت اسناد تونست تو همون نشری که کلی به در و تختش کوبید یه اثر جاپ کنه… در ثانی این کارها که خانم بیدختی نام میبرن به چاپ ۳ و ۴ رسیدن ایشون تو این مدت ۳ سال خواب بودن که الان یادشون اومد؟ … از قدیم گفتن دروغگو کم حافظه میشه و عدم انتطباق زمان و گفتار و عمل این خانم شاهد این مدعاست… با چشمانی باز بنگریم و در صدد تخریب کسی برنیایم … بد نیست اندکی تامل….
گلشاهی
پس همه بریم مطالب دیگران رو بدزدیم بعد هم که پته مون رو ریختن رو آب بگیم ما نبودیم، تقصیر “جریان اطلاعرسانی آزاد” بود!!!
Hamid
یک بار هم که شده یقه ی متهم را بگیریم و از او توضیح بخواهیم، ببینیم چه دفاعی از خودش میکند. تبرئه ی خاطی تنها به این خاطر که با ناشر یا مترجم آشنایی و دوستی داریم ماحصلش آسمان ریسمان بافی هایی میشود که در نوشته ی بالا آمده. پیشتر بین ویدا سامعی و آرش نقیبیان چنین ماجرایی پیش آمد، حالا هم مثال بالا، با رویه ی امثال شما چنین چیزی در سالهای آتی نیز تکرار خواهد شد و در نهایت جریان سریع اطلاع رسانی و… مقصر شناخته میشوند. یاد داستان مردی افتادم که خرش را دزدیدند. “یکی گفت که:
“تقصیر خودت بود که افسار خرت را به یکی گوشه نبستی و دل آسوده نشستی.”
دگری گفت:
“گناه تو همین بس که برفتی وسط روز به یک گوشه بخفتی و نگفتی که مبادا خر من گم بشود.”
شخص دگر گفت:
“خرت را تو چرا توی طویله ننهادی؟گنه از توست که در موقع خفتن شدی از حال خرت فارغ و آزادو به یاد تو نیفتاد که شاید دو سه تا دزد بیایند و ربایند ز چنگال تو آن را.”
آن دهاتی چو چنین دید بخندید و چنین گفت به یاران که:
“ز الطاف و عنایات شما شاکر و ممنون از آن روکه قدم رنجه نمودید و نشستید به پیش من و کردید به انواع دلایل به من غمزده معلوم که در واقعه ی دزدی خر جمله تقصیر ز من بوده و یک ذره ندارد گنه آن دزد که خر را زده و برده و وارد به من آورده چنین رنج و زیان را”
بورخوس
رفقا، نمک مدت ها ست که گندیده. بیهود بر سر و دست هم نکوبید..
مسعود
دوست عزیز با این استدلالهایی که مبتنی بر فرضیات به کار بردید به این نتیجه می رسم این مطلب هم جزو همان مطالبی است که به قول خودتان به سفارش دیگران برایشان نوشته اید وگرنه آدم زنده به وکیل و وصی نیاز ندارد
ناشناس
ممنون از آقای امیدی که همیشه بی غرض می نویسند. عالی بود. باید کسی از این نویسندگان
مظلوم دفاع کند
ناشناس
ممنون از آقای امیدی که همیشه بی غرض می نویسند. عالی بود. باید کسی از این نویسندگان
مظلوم دفاع کند
لیدا
من تو این چند روزه خبرارو دنبال کردم این خبرم خوندم و نظرارم دیدم. اونایی که می خوان آتشبراب رو بکوبن همهش مغلطه می کنند. همین نظرارو ببینین آقا مسعود چه جوری قضاوت کرده، طرف حرفش اینه که بعضی وقتا به سفارش کسی چیزی نوشته و بهش داده و هزینه شو گرفته داره میگه اون طرف خودش برده و هر بلایی خواسته سر مطلب آورده و به اسم خودشم منتشر کرده و من ادعا نمی کنم اون مطلبا برای منه. اونوقت طرف میگه حتما اینم به سفارش کسی نوشتی!
اگه یه سایتی باشه که باهیچ دارو دسته ای نباشه و فقط دنبال ادبیات باشه همین جاست.
تبریک می گم به مدومه به خار روش درستی که داره
XXX
عزیز جان، انتشاراتی که اگر کتابهایی که از فرانکلین مصادره کرده ازش بگیریم جز یک مشت کتاب بُنجُل چیزی در چنته ندارد از کی تا حالا « یکی از معتبر ترین موسسه های انتشاراتی کشور» شده؟!!!
در ثانی، احیاناً حضرت استاد به این یک ترجمه از ایشان رحم کردهاند و برای انتشارش واسطه شدهاند که اگر هم این خانم خواستند اعتراضی کنند در جواب بگویند «فلان ترجمهات که به اسم خودت چاپ شده؟» (همین طور که اسباب مغلطهی جنابعالی را نیز فراهم کرده).
نکتهی « بسیار جالب و عبرتآموزی» که این ماجرا برای من داشت این بود که در عرصهی فرهنگ نیز کسانی هستند که خودشان را به خواب زدهاند مبادا دوستی و رابطهشان با فلان ناشر و… خدشهدار شود.
ناشناس
بعد از خوندن این متن کنجکاو شدم بدونم نویسنده ش کیه. آقای حمیدرضا امیدیسرور، شما واسه کل ترجمه های فرد مورد اتهام توی همین سایت مد و مه بَهبَه و چَهچَه سردادید واسه همین شما بی طرف نیستید، حرفهایتان یک جانبه ست، با حربه دست پیش گرفتن برای پس نیفتادن…
هوشمند
آقای امیدی سرور، برادر عزیز، اون ماله رو بذار زمین. رطب و یابس نباف به هم. این ماجرای سرقت ترجمه با کلیشه های پایان باز اصغر فرهادی فرق داره. کمترین اتهام آتش برآب اینه که با اینهمه ادعای مترجمی ترجمه یک مترجم دیگر رو تنها ویرایش کرده و به اسم خودش چاپ کرده. برادر اگه اصرار داری خودت رو به خری بزنی دیگران رو خر فرض نکن
اپراتور مدومه
از دوستان عزیر خواهش می کنیم از نوشتن الفاظ رکیک و توهین به دیگران خودداری کنند، مطمعنا دشنام دادن به دیگران دلیلی بر اثبات حرف هیچ طرف نخواهد بود. جز اینکه برخلاف میل خود مجبور به حذف آن نظر خواهیم شد
باتشکر
ناشناس
این چه حرفی است آخه امیدی سرور از ترجمه های دارالشفایی هم تعریف کرده :
کتاب «گیرنده شناخته نشد» اثر کاترین کرسمن تیلور را نشر ماهی با ترجمه بسیار خوب بهمن دارالشفایی در سری کتابهای جیبی خود روانه بازار نشر کرده است و البته مثل همیشه با کتابپردازی فوقالعاده و خاص خود آن را خواندنیتر کرده یا به عبارت روشنتر کتاب را جوری منتشر کرده که رغبت مخاطب را برای خواندن آن را بیشتر کرده.
ویا:
«آس و پاس در پاریس و لندن» که به تازگی توسط بهمن دارالشفایی و به همت نشر ماهی به بازار آمده در سال ۱۳۶۲ توسط اکبر تبریزی نیز به فارسی برگردانده و با نام «آس و پاس» منتشر شده بود. سپس برای بار دوم این رمان با نام «آس و پاسهای پاریس و لندن» با ترجمه زهره روشنفکر توسط نشر مجید منتشر شد. البته کیفیت ترجمه بهمن دارالشفایی با دو ترجمه پیشین به شکلی محسوس فاصله دارد.
تورو خدا منطقی باشید
ناشناس
خطاب به بالایی :
اگه دارالشفایی هم ترجمه های یکی دیگه رو میدزدید و به جای اینکه خودش جوابگو باشه همکارش توی موسسه الف رو میفرستاد جلو بازم حرف ما همین بود
هوشمند تر از هوشمند
خطاب به جناب هوشمند که کاش صحبت کردنشون در خور اسمشون بود:
اقای امیدی هم مثل سایرین نظریه خودش رو گفته. می تونید قبول کنید یا می تونید نکنید. اینجا یک مکان فرهنگی است. گویا امثال شما با اینگ.نه محیط ها بیگانه اید.اینکه یک ادعایی را در فضای مجازی شنیده اید و متعصبانه روی ان پافشاری می کنید هم از هوشمندی شماست گویا…
در صداقت جناب امیدی سرور همین بس که همه نظرات رو حتی توهین به خودشان را هم منتشر کردند.
ندا نیک پی
یکی از استادای دوران کارشناسی مون یه کتاب رو بین بچه های کلاس تقسیم کرد و گفت هر کدومتون باید قسمتی که بتون میدم ترجمه کنید. درست و غلط ترجمه کردیم و دادیم بهش. بعد از یه وقفه چند ساله وقتی ارشد قبول شدم باز هم با اون استاد کلاس داشتم. همون ترجمه ای که ما چند سال پیش انجام داده بودیم رو چسبونده بود به هم و توی همین انتشارات علمی فرهنگی چاپ کرده بود. موارد مشابه ش رو هم شنیدم. اکثرن هم استاده کتابو داده به علمی فرهنگی. فکر کنم کسایی که رشته های علوم انسانی خوندن حرف منو میفهمن و مطمئنن با شنیدن اسم این انتشارات یاد استادای مفت خورشون میفتن. این هم مثل هموناس با این تفاوت که اونا کتابای تئوری بودن این رمان.
سهیلا اعرابی
فکر میکنم این نوشته جناب آقای استاد “حمیدرضا امیدیسرور” از همان موارد “خود من بارها به سفارش دیگران مطالبی برای آنها نوشتهام” باشد اما اینبار به سفارش دیگران و با نام خود منتشر کرده اند؛ البته این امر چیزی از قدرت استدلال ایشان کم نمی کند، بر فرض که موریکونه هم تقلب کرده باشد ( البته دوستان توجه دارند منظور موریکونه از امور وقت گیر احتمالا سازبندی بوده و نه آهنگ سازی ) آیا تقلب موریکونه تقلب استاد آتش برآب را موجه می سازد؟ درباره مقدمه ای که ترجمه کردند و به نام خود چاپ کردن هم باید گفت با صراحت در متن مقدمه خود را مولف و نه مترجم معرفی کرده اند در حالی که ترجمه کلمه به کلمه یک مقاله و نه حتی جمع آوری مقالات مختلف است، دیگر این که حالا نشر معظم علمی فرهنگی اثری را از آن خانم چاپ کرده باشد؛ الان منتی بر سر ایشان دارند؟ نکند این هم یکی از موارد تشویقی جناب آتش برآب برای خانم بیدختی نژاد باشد که مبادا سر درون را آشکار کند؟ اتفاقا مثالی که زدید که چطور این انتشارات مشهور، ترجمه خانم بیدختی نژاد به عنوان یک مترجم گمنام را چاپ کرده اند بیشتر تایید ادعای خانم بیدختی نژاد است تا برعکس، در مورد فیلم فرهادی هم لطفا یک بار دیگر فیلم را ببینید که سخنتان مرا یاد این حکایت انداخت که از کسی پرسیدند نهنگ چیست؟ گفت حیوانی شبیه شتر است، گفتند میدانستیم نهنگ را نمیشناسی اما نمیدانستیم شتر را نیز تشخیص نمیدهی
سهیلا
فکر میکنم بهتر بود خانم بیدختی نژاد به جای اینکه این موارد را در مطبوعات مطرح کنند به مراجع قضایی شکایت می بردند. اینطوری برای همه بهتر بود. هم جناب آقای استاد امیدی سرور لازم نبود وقتش را به توجیه و دفاع از فرد متهم تلف کند و نه جناب دارالشفایی مجبور بود ترجمه کردن را کنار بگذارد و نقش پاسبان حوزه استحفاظی نشر را بازی کند. خانم بیدختی نژاد هم به حق خودش می رسید.
ناشناس
از قیاسش خنده آمد خلق را
حسین
بر پایه ی احتمالات نمیشه خانم بیدختی نژاد رو محکوم کرد. از این دست سواستفاده های استاد شاگردی اونقدر زیاده که آقای آتش بر آب به فرض تهمت هم که شده باید مانع از این کار میشدند. هر کس که کمی ویرایش و کمی زبان بلد باشه به راحتی با این توجیهی که صاحب متن بالا نوشته، میتونه مترجم استخدام کنه. با این دست مفایسه ها نمیشه قضاوت کرد. کار از اساس اشکال داره. و ابن نکته رو اضافه کنم که خانم بیدختی نژاد نباید انجام این کارو میپذیرفتن اما افشاگری شون به جا بوده…
حسن
به عمرم این میزان از سفسطه و مغلطه ندیده بودم. با هر شیوه ای شما به مساله نگاه کنی، ویرایش، بازنویسی و … این کار همکاری نامیده میشه و بایستی اسم فرد در جلد ذکر بشه، اونم اسم اول. کاش با خودتون صادق بودید.
پگاه
چندین بار این صفحه رو خوندم. همیشه این که آیا واقعا یک مترجم می دونه همچین کاری رو انجام بده یا نه ذهنم رو مشغول کرد ولی بعد که این آقای مترجم رو بیشتر شناختم متوجه شدم احتمال این که حرف های خانم بیدختی نژاد درست باشه خیلی زیاده.
مهدی
برای حقانیت عزیزجان آقای حمیدرضا آتش برآب فقط به ترجمه های ایشون از آثار نیکالای لسکوف مراجعه کنید… والسلام
جعفر
ای کاش خانم بیدختی به جای فضای مجازی مراجع قضایی را انتخاب می کردند. آن وقت مشخص می شد حق با کدام طرف است و تهمت زننده یا سارق تاوان کارشان را می دادند و درس عبرتی برای سایرین می شد . سهل گیر نباشیم اتهامات را باید کارشناسان امر قضاوت کنند نه هرکسی برای خودش این گونه جامعه هم امن تر می شود
محمد
خود شما در اواسط متن همه چیز را بر پایه فرضیات گذاشته اید
ارزش گفته های شما تهی است و فقط با چند قیاس کودکانه سعی در برائت اقای آتش براب دارید…چرا اقای آتش براب خودشان بعد از مطلع شدن درباره این ادعا هیچ نطقی نکردن؟
فاطمه
متاسفم چقدر اساتید مغلطه و سفسطه زیاد شده اند و مترجم های فیکی که به جان ادبیات افتاده اند ….
اقای محترم، شما میگویید اتش بر اب صاحب سبک ادبی و نثر خاص خودشون هست و میتونسته مثلا برای سرعت عمل قمارباز را به ده مترجم بده و حقوق شون را هم بده و بعد اون ترجمه ها را ویرایش کنه و به اسم خودش چاپ کنه….اقای محترم؛ اگر این کار درست باشه برای مترجم بودن که اصلا نیازی به حقوق دادن به ده نفر نیست همین الان ده تا ترجمه از هر کتاب داستایفسکی موجوده، و هر فرد ادبی میتونه با مقایسه اون ده ترجمه و بازنویسی شون ، ترجمه جدیدی از کتابهای داستایفسکی بیرون بده ، خیلی بهتر از اتش بر اب که نثر ادبی و نگارشش عمرا به پای مترجمانی چون سروش حبیبی، اصغر رستگار، پرویز شهدی و … برسه