این مقاله را به اشتراک بگذارید
هرس
رمان «هرس» نوشته نسیم مرعشی، نشر چشمه، دنیای غریبی دارد؛ از محیطی که ندیدهایم ولی بیشوکم از آن شنیدهایم میگوید: «گاومیشها زمینی نبودند. اندازهشان با جانوران این دنیا نمیخواند. از افسانهها آمده بودند.» هور بیشوکم در ادبیات جنگی ما جایگاه خاصی دارد اما نگاهی که رمان «هرس» به هور میاندازد نگاه متفاوتی است. نگاهی که «نوال» به جنگ و خیابان و کوچههای بدون مرد میکند نگاه مارا به جنگ عوض میکند: «مگر رسول نگفته بود پسرها دارند به دنیا میآیند؟» داغی که جنگ بردل مادر میگذارد بیش از آن چیزی است که ما داغندیدهها درک میکنیم. نوال فرزندی به بلوغنرسیده را در ابتدای جنگ از دست میدهد و اینگونه بیتاب میشود و تا آخر دنیا سرگردان میماند و برای نخلها لالایی میخواند. «هرس» رمانی است تا بغض فروخفته مادرانه مارا فریاد بزند؛ مادران و زنانی که از شدت اندوه و فقری که جنگ باعث و بانیاش بوده، گریزگاهی ندارند مگر پناهبردن بهجزیرهای وسط آبها، بیدارودرخت، فقط بادوخاک. وقتی که رسول گذرش بهآنجا میافتد تا یکقدمیاش را نمیتواند ببیند و راهی ندارد جز اینکه دستخالی برگردد بدون زن. پایانبندی رمان نقطهقوت این داستان است؛ جوانهزدن نخلها با لالایی غمباری که مادری جگرسوخته برسر آنها میخواند، بذر امیدی است که در دل ما میکارد؛ که هرچند جنگ تمام نخلها را بیسر کرده ولی این خاک هنوز زنده است. بعد از خواندن رمان «خونمُردگی» الهام فلاح این دومین رمانی است که در آن صدای زنانه و چهره زنانه جنگ کمکم دارد رخ نشان میدهد.
-عقاب
چه میشود که عدهای در زندان و تبعید زندگی میکنند ولی زندانیبودن خودشان را فراموش میکنند؟ اولین حس یک زندانی یا تبعیدی، فرار است. چرا آنها به فرار فکر نمیکنند؟ رمان «عقاب» اسماعیل کاداره (ترجمه محمود گودرزی، نشر مروارید) در پی پاسخگویی به این پرسش است. مکس که شهروندی معمولی است بهشکلی غیرمنتظره لیز میخورد در دنیایی زیرین. با شهر و آدمهایی روبهرو میشود که همچون خود او بیهیچ دلیل یا جرمی خاص تبعید شدهاند. مکس سودای بازگشت دارد. تعلقات ایندنیایی برای پایبندکردنش در شهر (شهری بینام) کم نیست، زنی زیبا بهنام آنا او را بهماندن دعوت میکند؛ اما او خیال ماندن ندارد؛ گریزگاه چیست؟ مکس با عقابی روبهرو میشود. وسوسه سواریگرفتن و فرار با این موجود افسانهای دست از سرش برنمیدارد. او بر این دنیا و سرنوشت میشورد، یکتنه. مکس سوار بر عقاب میشود. همچون کیکاوس پادشاه ایرانی. کیکاووس در ارابهای که عقابها او را حمل میکنند بهقصد خدایی میرود. عقابها احمقانه به او سواری میدهند، او را میکشند، به طمع گوشتی گندیده در مقابلشان. اما مکس تاوان شوریدنش را باید با مرگش دهد؛ همانطور که کیکاووس سقوط میکند. انگار موجودات افسانهای اسطورههای شرق و غرب سرنوشتهای متفاوتی بر این دو جهان رسم کردهاند. آیا مکس بهواقع خود ما نیستیم؟ ما ز بالاییم و بالا میرویم… رمان فضایی خلق میکند که نمیشود بهسادگی از دستش خلاص شد.
*داستاننویس. از آثار: جشن همگانی
به نقل از روزنامه ارمان
1 Comment
ناشناس
عقاب واقعا ضعیف بود.