این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: رئالیستینوشتن بزرگ علوی و اهمیت سمبلها در آثارش
رئالیستینوشتن در زمانهای که ممکن بود
نادر شهریوری (صدقی)
«زنی در جنگل شیون میکند». این عبارت در «گیلهمرد» تکرار میشود و تکرار آن به قدرت و تلقین معنا میافزاید. بهواسطه این عبارت است که موتور متن به چرخش درمیآید و دیگر اجزا را حول خود به انسجام درمیآورد. «زنی در جنگل شیون میکند»؛ این عبارتی سمبلیک است. سمبلی که میتواند به دنیای واقعی معنا دهد و حتی آن را به تکاپو وادارد. «زنی در جنگل شیون میکند»؛ این عبارت برای گیلهمرد معنایی خاص دارد و لحظهای او را به حال خود وانمیگذارد.
«گیلهمرد» (١٣٢۶) اثر درخشان بزرگ علوی ماجرایی مربوط به دو امنیه – وکیلباشی و بلوچ- است که گیلهمرد را تحتالحفظ و در زیر رگبار شدید باران و طوفان برای محاکمه به فومن میبرند. گیلهمرد روستایی شجاعی است که تحت تعقیب دولت است. او که به جنگل پناه برده، هنگامی که پنهان به دیدار خانوادهاش میرود دستگیر میشود. در تمام طول راه وکیلباشی که از زندانی دلِ پری دارد، راحتش نمیگذارد و با حرفهای نیشدار سعی در آزارش دارد. درحالیکه بلوچ فکری در سر ندارد، جز آنکه ۵٠ تومان اندوخته گیلهمرد را تلکه کند. او تصمیم دارد تپانچه گیلهمرد را که در هنگام تفتیش خانهاش در داخل کیسه برنج پیدا کرده به خود گیلهمرد بفروشد در این میان گیلهمرد مترصد فرصتی است تا در لحظهای مناسب با همان تپانچه که در اصل مال خودش است وکیلباشی را خلعسلاح کند و به جنگل بگریزد. اما درست در هنگامی که نقشه گیلهمرد عملی میشود و او وکیلباشی را غافلگیر میکند و مقدمات فرار خود را فراهم میآورد ناگاه «…صدای تیری شنیده شد و گلولهای به بازوی راست گیلهمرد اصابت کرد. هنوز برنگشته، گلوله دیگری به سینه او خورد و او را از بالای ایوان سرنگون ساخت. مامور بلوچ کار خود را کرد»,١
نیرویی داستان رئالیستی را پیش میراند، رئالیستینوشتن در زمانی که امکان نوشتن داستان رئالیستی ممکن باشد، نیازمند نیرویی است که آن را «به پیش» برد.* این نیرو متکی بر آنتاگونیسم (تنشهای اجتنابناپذیر) و بر سمبلها و یا نمادهایی است که بهعنوان نیروی محرکه متن عمل میکنند. گیلهمرد بهعنوان متن ادبی، همچون هر متنی میتواند واجد تنشهای اجتنابناپذیر باشد. این تنشها درعینحال نگاهی به تنشهای پرتلاطم جامعه خود نیز دارد.جامعه ایران از شهریور ١٣٢٠ تا مرداد ١٣٣٢، تنشهای اجتنابناپذیری را تجربه میکند که برآیند آن به کودتای ٢٨ مرداد منتهی میشود. علوی نبض آشوب بیرون را درمییابد و آن را به درون متن انتقال میدهد. به همین دلیل در «گیلهمرد» همهچیز نشان از آشوب دارد: بارش باران، وزش باد و طوفان شدید. علوی این آشوب پرتلاطم را همان ابتدا تشریح میکند، گویی میخواهد بگوید و حتی پیشبینی کند که جامعه آبستن حادثه است. «باران هنگامه کرده بود. باد چنگ میانداخت و میخواست زمین را از جا بکند. درختان کهنه به جان یکدیگر افتاده بودند. از جنگل صدای شیون زنی که زجر میکشید میآمد. غرش باد آوازهای خاموش را افسارگسیخته کرده بود، رشتههای باران آسمان تیره را به زمین گلآلود میدوخت. نهرها طغیان کرده و آبها از هر طرف جاری بود.»٢
آشوب طبیعت با آشوب اجتماع و آشوب قهرمان داستان- گیلهمرد – هماهنگ است و همینطور با «شیونکردن زنی در جنگل» که گیلهمرد را به تحرک وادار میکند و بهواقع تم اصلی متن به شمار میآید. «شیون کردن زنی در جنگل» اگرچه به کشتهشدن صغری- زن گیلهمرد – توسط ژاندارمها ارتباط دارد اما در حقیقت سمبل است و بنا بر سرشت سمبلها در واقعیت متوقف نمیماند بلکه واسطهای میشود تا «واقعیت» را به پیش برد و در نهایت لحظه تاریخی را به ابدیت پیوند دهد. در اینجا دیگر واقعیت به سمبل بدل میشود و این دیگر سمبلهایند که به واقعیت معنا میدهند و چنان قابلیتی مییابند که میتوانند ماده را از تنگنا رهایی بخشند.
استفان مالارمه، شاعر سمبلیست بر اهمیت سمبلها، بر تکرار و یادآوریشان به منظور پیشرفت متن تأکید میکند زیرا گاه یادآوردن سمبلها متن را به جلو میبرد و یادآوریشان درعینحال جنبهای غیرواقعی و کلیگویی نیز ندارد بلکه بهواقع از سمبلها بهعنوان «هنر یادکردن چیزی به صورت مدام تا آنکه وصف حالی برملا شود»٣ یاد میکند.
موضوع یک اثر رئالیستی تجربه درون نیست، بلکه واقعیتی بیرونی است، ثبت واقعیت است. در اینجا موضوع رئالیسم با ناتورالیسم یکی میشود. اما واقعیت رئالیستی گاه توان آن را مییابد که خصلتی پویا پیدا کند و به یک «موقعیت»، یا «لحظه تاریخی» گره بخورد. در اینصورت آن «موقعیت» و یا «لحظه تاریخی» میتواند همهچیز را تحتالشعاع خود قرار دهد. بزرگ علوی درباره گیلهمرد میگوید: «درست قبل از قضایای آذربایجان یک افسری را گرفتند و او را به تهران آوردند که به کرمان ببرند. در تهران چهار ساعت تمام در یک جیپ، یک ژاندارم تفنگدار، با یک افسر در کنارش نشسته بودند و دستشان به اسلحهشان بود، این آنچیزی است که من در گیلهمرد بیان کردم». دستبهاسلحهشدن تفنگدار با افسری که در کنارش نشسته بود به یک تعبیر میتواند نشان از آمادهشدن برای برخوردی نهائی باشد، درست مانند آنچه در گیلهمرد رخ میدهد و آنچه شش سال بعد از نوشتن «گیلهمرد» در ٢٨ مرداد ٣٢ رخ میدهد. برخورد نهائی آن هنگام رخ میدهد که تنشها به حداکثر رسیده باشد. در دنیای واقعی چنین چیزی ممکن است.**
هرگاه از منظری دیگر به گیلهمرد نگاهی بیندازیم، با سه «شخصیت» مواجه میشویم که در تنش با یکدیگر قرار دارند، این تنش غیرقابلحل (آنتاگونیسم) به مرحله حاد خود میرسد تا بدان حد که بودن یکی منوط به حذف دیگری میشود: گیلهمرد دهقانی محکوم به اعدام است، او که عواطف زیادی نسبت به خانواده خود دارد، تصمیم میگیرد که بعد از کشتهشدن همسرش صغری، سرپرستی بچهاش را بهعهده بگیرد. بههمیندلیل در شرایطی است که از کشتن وکیلباشی ابائی ندارد و البته نیز چارهای جز کشتن وکیلباشی ندارد. گیلهمرد که خود مردی جنگاور است و از این نظر به مرد بلوچ شباهت دارد، شخصیتی بس متفاوتتر از مرد بلوچ دارد. بلوچ، مردی است که با تفنگ بهدنیا آمده و آدمکشی برایش بهسادگی آبخوردن است. شخصیت این دو بسی متفاوتتر از سومی است. وکیلباشی در برابر قدرت ضعف مطلق دارد و بالعکس در برابر آدمی که ضعیف است و قدرت ندارد ستمگر است. او اگرچه فقیر است اما از فقر نفرت دارد، درکنارهم قرارگرفتن این سه شخصیت در «موقعیتی» خاص، لاجرم به درگیری منتهی میشود. این درگیری اجتنابناپذیر است.
رئالیستینوشتن در زمانه گیلهمرد چنان بود که گویا جهان خود را چنانکه هست آشکار میکند. «واقعیت» از نظر رئالیستها مقدم بر «تصویر» واقعیت بود*** و تصویر واقعیت میتوانست زمینه آشکارشدن واقعیت را مهیا کند. آشکارگی واقعیت چهبسا که زمینه تغییر آن را فراهم میآورد. علوی در نگارش گیلهمرد، همین را مدنظر دارد: «میخواستم فئودالیسم را مطرح کنم و مالک را که همهکاره است و ژاندارم که آلت دست مالک است. قدرت در دست مالک است و در اینجا یک نفر روستایی قیام میکند و یک نفر را میکشد. طبیعی است که این مرد مبارزه میکند ولی نمیتواند فاتح شود و تا موقعی که فئودالیسم وجود دارد و تا موقعی که ژاندارم و مالک با هم همکاری میکنند، رعیت نمیتواند پیروز شود.»۴
«زنی در جنگل شیون میکند»، این عبارت در داستان کوتاه گیلهمرد تکرار و تکرار میشود و آن را از قالب داستانی صرفا رئالیستی دور میکند و به آن بعدی سمبلیک میدهد. شیونکردن زنی در جنگل برای گیلهمرد سمبلیک میشود و مدام در گوشش تکرار میشود و تنها همان هم به دنیای واقعیاش معنا میدهد. این سمبل به گیلهمرد انگیزه میدهد تا آنجا که میتواند بر واقعیتی بیرونی تأثیر گذارد و آن را تغییر دهد. بعدها گیلهمرد خود بدل به سمبلی میشود که تداعی خاطرهاش و تکرار آن به «نیرویی محرکه» بدل میشود.
پینوشتها:
* با پیچیدهشدن زندگی و بروز جنگ و آشوب، رئالیسم و یا رئالیستینوشتن بهعنوان امکانی برای ثبت و انعکاس واقعیت به کوششی سخت و ناممکن بدل میشود. به یک تعبیر ظهور مدرنیسم در عالم ادبیات را باید واکنشی به رئالیستیدیدن جهان در نظر گرفت. فروپاشی تمامیت سوژه، درک متفاوت از زمان، واقعیت ذهنی و یا درونی و… از جمله مؤلفههای دوران جدیداند که دیگر به کار رئالیستیدیدن جهان نمیآیند.
** ادبیات داستانی از شهریور ٢٠ تا کودتای ٢٨ مرداد، ادبیاتی برونگرا است، این برونگرایی با تبوتاب و ظهور نیروهای اجتماعی در عرصه سیاست ایران در تطابق قرار دارد. آنچه شاخصه این مرحله از ادبیات داستانی است همانا گسترش همهجانبه موضوعات فردی و اجتماعی است که به کار داستانپردازی رئالیستی میآید.
*** گسست رابطه میان نشانه و واقعیت، برتری دال بر مدلول جملگی بر این مسأله «دلالت» میکنند که گویا تصویر جهان از آشکارشدن خود جهان جلوگیری میکند! در این صورت رئالیستینوشتن، چنانکه در دورهای بعضی از مهمترین نویسندگان ما مینوشتند «اکنون» به کاری دشوار بدل شده است. «مسأله» این است که تا چه اندازه میتوان مانند نویسندگانی همچون بزرگ علوی، احمد محمود و درویشیان رئالیستی به جهان نگریست؟
١،٢. «گیلهمرد»، بزرگ علوی ٣. «سمبولیسم»، چادویک، ترجمه مهدی سحابی ۴) «بزرگ علوی»، محمد بهارلو
شرق
1 Comment
ناشناس
نویسنده
می روی تو خبر گزاریها می بیننی چهار تا دختر بچه وپسر بچه که هیچ سواد ادبی ندارند ودنبال قصه های سر راست وعاشقانه ی کشکی هستند دارند خط می دهند به ادبیات وهنر این مملکت .می آیی پیش ناشر میبینی دنبال پول وفروش است وهنر کشک است برایش .می روی سراغ جایزه های ادبی می بینی تمامشان دست عامه پسند نویس هاوژانر نویس هاست وهمه سینه چاک کارهایی هستند که بفروشد ودشمن هر نویسنده ای هستند که دنبال ادبیات ناب است وهر طور بتوانند نویسنده های مدرن وپست مدرن ما را خفه میکنند .میروی به کانال های ادبی وسایت هایی که دست نویسنده ها ست که می بینی عامه پسند ها در آنها مانور می دهندودایم از خودشان وگروه خودشان تعریف میکنند ومیگویند که کار فلان شخص که رفیق وهم گروه یا شاگردشان است مهمترین کار چاپ شده در ادبیات ایران است وادبیات به قبل وبعد ازآن کار تقسیم میشود .وهی تعریف وتمجیداز خود ودوستان شان می کنند که نمیدانی آثار ما چقدر عالی است .بعد میروی کار را میخوانی می بینی کاری ابله هانه است که به زور این تبلیغات به چاپ دوم وسوم رسانده شده است یاکاری عامه پسند است .یکی به ما بگوید پس جای ادبیات واقعی در این کشور گل وبلبل کجاست .همه کمر به قتل ادبیات واقعی ونویسنده ی واقعی وخوب بسته اند. آیا با این جوایز مسخره وچهارتا بچه منتقد بی علاقه به ادبیات میشود به ادبیات واقعی واصیل رسید .چه کسی می تواند آثارخوب و ماندگار را کشف کند.آیا چهار تا ژانر نویس وجایزه هایی که علنی دشمنی میکنند با آثار ماندگارمی توانند تعین کنند چه کاری ادبیات است و چه کاری آشغال وابتر .این ها یی که من می بینم قدرت تشخیص ندارند تا برای خود خط تعین کنندهر روز حرفی می زنند .تا دیروز این آقا پست مدرن مینوشته حالا میگوید ژانر نویس شده .خوب از کجا معلوم فردا نظرش عوض نشود .تکلیف شاگردان بدبخت او چیست . چگونه ادبیات ونشرها وجایز ه ها را وزارت ارشاددست این عده که فقط در پی دلالی برای خود ونشر خود هستند سپرده است . ماشاگردان هدایت وگلشیری بودیم وژانر نویس از کار درآمدیم وای به فردای این ادبیات .خسته شدیم از دست بی عقلی های تمام نشدنی شما .— برای خواندن باقی کامنت هادر این زمینه به مطلب : (دیداری از گوشه های رشد در روزگار دگرگونی / ابراهیم گلستان)—- در همین سایت رجوع بفرمایید