این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
گزارشی از کتاب «کانت و مارکس» اثر فیلسوف ژاپنی کوجین کاراتانی
بازسازی ماتریالیسم تاریخی حول مفهوم مرکزی مبادله
سهند ستاری
انتشار کتاب جدیدی درباره مارکس، با ترجمهای کمنظیر، از مهمترین فیلسوف و منتقد ادبی ژاپن در فضای آشفته ترجمه و بازار کتاب ایران غنیمتی است. کوجین کاراتانی (-١٩۴١) نویسنده ٣٩ کتاب (سه کتاب به انگلیسی و ٣۶ تا به ژاپنی) در دوران رکود اقتصادی و پایان جنگ سرد در ژاپن دهه ١٩٩٠ به دنیای غرب معرفی شد و دیری نپایید با تغییر رادیکال اندیشهاش به یکی از شناختهشدهترین متفکران در سطح جهان بدل شد. او با معرفی و صورتبندی دو مفهوم «پارالکس» یا «اختلاف منظر» و «دگرسنجی» بر بسیاری از مباحث نظری درونی غرب تاثیر گذاشت و بسیاری از متفکران چپگرا ازجمله ژیژک و باتلر از آنها استفاده کردهاند. کاراتانی این دو مفهوم را در کتاب «دگرسنجی: کانت و مارکس» (٢٠٠٣) و در بستر بازخوانی نوآورانهاش از کانت و مارکس بسط میدهد و کارش را با بازخوانی نظریه ارزش یا مفهوم «شکل ارزش» دنبال میکند که محدودیتها و تناقضات روایت سنتی از این نظریه را رو میآورد. او معتقد است «بیرون از حوزه نقدهای کانتی و مارکسی و مصون از تاثیر آنها هیچ چیزی در کار نیست». در چنین زمینهای کتاب حاضر بیش از هر چیز تثلیث «سرمایه- ملت- دولت» را نشانه گرفته است. معالوصف چندان روشن نیست چرا واژه «دگرسنجی» در عنوان کتاب نیامده است.
کتاب حاضر هم به ماجراجویی نظری خواننده در پیوند با فلسفه کانت پاسخ میدهد و هم با تلاش برای بازسازی ماتریالیسم تاریخی مارکس از طریق جداسازی سرمایه از دولت به راهکاری عملی میرسد- فارغ از نقدهایی که به بدیل سیاسیاش وارد میشود. گذشته از این، کاراتانی در کتاب حاضر بدون هیچ اشارهای به فلسفه ژاپنی و مسائلی از این دست، کتابی به زبان ژاپنی مینویسد که به فلسفه اروپایی، مارکسیسم غربی و نقد اقتصاد سیاسی مارکسی میپردازد و از این حیث به معنای دقیق کلمه با نوعی «ترجمه در مقام تفکر» یا «تفکر مبتنی بر ترجمه» مواجهیم، ایدهای که مراد فرهادپور در یکی دو دهه اخیر در فضای فکری ایران مطرح کرد و به جبران فقدان یک سنت اصیل دانشگاهی، بخش عمده فضای فکری ما را به چالشی جدی کشید. از این حیث، دنیای گفتاری یا متنی کتاب حاضر برای فضای روشنفکری ایران نیز تاحدودی آشناست. شباهت نسبی تاریخچه نظری و وضعیت تاریخی کاراتانی با وضعیت ما حسی از آشنایی را در خواننده فارسیزبان برمیانگیزد، خاصه فیگورهایی که به آنها اشاره میکند: از کانت و مارکس تا مسائل مربوط به نقد اقتصاد سیاسی، فلسفه دکارت و آرای اسپینوزا و هوسرل درباره دکارت، فلسفه دریدا، بحثهای نیچه و آدورنو درباره اخلاق، آرای آنارشیستها ازجمله پرودون و باکونین و اشتیرنر، آرای فیلسوفانی چون کیرکگور و فروید و هایدگر و لوکاچ و فوکو و دلوز، آرای پولانی درباره اقتصاد سرمایهداری، نظریه کارل اشمیت درباره حاکمیت، نظریه والرشتاین درباره نظام جهانی مدرن، آرای بندیکت اندرسن درباره ملت- دولت، آرای گرامشی درباره دولت و جامعه مدنی، بحثهای راسل و ویتگنشتاین و کریپکی درباره زبان، بحثهای سوسور و لویستروس درباره ساختارگرایی، بحثهای پوپر و فایرابند درباره فلسفه علم، بحثهای رالز درباره عدالت، بحثهای مربوط به ریاضیات و قس علیهذا. در واقع برای خواننده فارسیزبان که خارج از جهان اروپایی با دنیای گفتاری، فلسفه اروپایی و علوم اجتماعی غربی سر و کله میزند، فضای خوانایی است. هرچند اگر بنا باشد شکل درگیری خواننده فارسیزبان، حتی روشنفکران بنامش، را با درگیری کاراتانی منصفانه مقایسه کرد، بیشک باید به فاصلهای اندازه فاصله اقتصاد ایران و ژاپن رسید. بر کسی پوشیده نیست که او از جایی به غرب و مارکسیسم غربی نگاه میکند که به نوعی درونی است و خواننده فارسیزبان همچنان در فقر آن به سر میبرد. از اینرو، کتاب را نمیتوان پیشنهادی مستقیم و بیواسطه برای وضع خودمان بدانیم. اما چون گفتارها و متونی که کاراتانی بدانها میپردازد به تجربه فکری و روشنفکری دو سه دهه اخیر ایران بسیار نزدیک است، علیرغم نقدهایی که به بدیل رفرمیستی کاراتانی وارد است، مطالعه کتاب حاضر لازم به نظر میرسد- خاصه در روزگاری که به قول کاراتانی «انواع جزماندیشی با لباسهای گوناگون به صحنه میآیند»، «کمونیسم بنا به مد زمانه، از همه طرف تحقیر میشود» و «بیاعتمادی به کمونیسم فراگیر شده»، در چنین پسزمینهای خوانش کانت از چشم مارکس و مارکس از چشم کانت میتواند تجربهای جدید برای فضای فکری، نظری و سیاسی ایران باشد.
کلیاتی درباره کتاب
کتاب به دو بخش تقسیم میشود: بخش اول تحت عنوان «کانت» که یکسوم ابتدایی کتاب است به مباحث کاملاً انتزاعی و فلسفی در پیوند با فلسفه کانت میپردازد. البته کاراتانی در این بخش اولاً برخلاف بسیاری از مارکسیستهای کانتگرا در اوایل قرن بیستم بدون هیچ توجهی به نقد دوم و آثار اخلاقی کانت، بر تن سوسیالیسم قبای «خیر اخلاقی» نمیپوشاند و ثانیاً «گرایش غالب در اخلاق معاصر را همان سودگرایی [میداند] که کانت ردش میکرد». (ص١٨٧) او با استفاده خلاقانه از مفهوم «معنای مشترک» در نقد سوم و زیباشناسی کانت، وجه اجتماعی نقد سوم و نقش تعیینکننده «حضور دیگری» را پیش میکشد: «آنانی که به معنای درست کلمه دیگراناند و ما قادر به پیشبینی فرارسیدنشان نیستیم همان کسانیاند که در آینده میزیند. یا به بیان دقیقتر آینده فقط تا آنجا حقیقتاً آینده است که متعلق به دیگری باشد؛ آن آیندهای که قادر به پیشبینیاش هستیم آینده واقعی نیست». (ص١۴٢) در فصل چهارم به میانجی کانت و مارکس مضمون «دیگری به مثابه آینده» طرح میشود. او موضع کانت را پیشدرآمدی میداند بر آرای آنارشیستها و سوسیالیستهای تخیلی مثل پرودون و در این فصل بهعنوان کسی که موضع سیاسیاش پیشتر آنارشیستی بوده و هیچگاه هوادار یک حزب یا دولت مارکسیستی نبوده، میکوشد «تفاوت ظریف نهفته در نقد مارکسی از آنارشیسم را» برجسته کند. (ص٢٣٩) همچنین در بخش اول کتاب نشان میدهد «اگر به کمونیسم بیندیشیم، در مییابیم که صورتبندی این مفهوم از آغاز بدون توسل به سویه اخلاقی نهفته در تفکر کانت ممکن نبود». کاراتانی مدعی است «برای مارکس کمونیسم یک دستور مطلق کانتی بود، یعنی امری به تمام معنی عملی و اخلاقی». برای کاراتانی، این «کانت بود که روشنترین بینش را درباره نقش درست متافیزیک و پیوند ناگسستنی و ناگزیر میان ایمان و عقل عرضه داشت» و از این منظر، پارالکسی میان کانت و مارکس ایجاد میکند و کمونیسم مارکس را نه صرفاً ضرورتی برآمده از تاریخ طبیعی بلکه نوعی مداخله اخلاقی میداند. (ص١٨٨)
بخش دوم با عنوان «مارکس» که دوسوم باقیمانده و در واقع بخش اصلی کتاب است، نظریهپردازی خاص کاراتانی است برای ساختن دوگانه سرمایه و دولت. تکیه بر دو قطب سرمایه و دولت، هم پای سیاست را به وسط میکشد و هم تاریخ را و زمینهای فراهم میکند برای انواع ماجراجوییهای نظری. این دوگانگی را در کار کاراتانی نیز به وضوح میبینیم، خاصه در بحث کانت و مارکس و فضای خالی بین آنها که به بحث دگرسنجی اختصاص دارد: «کل این پروژه را که دگرسنجی مینامم تشکیلدهنده فضایی است برای رد و بدل شدن رمزها میان قلمروهای اخلاق و اقتصاد سیاسی، و میان نقد (سنجش) کانتی و نقد (سنجش) مارکسی». (صسیزده) کاراتانی با وامگرفتن از کانت تاکید میکند: «کمونیسم بدون زیربنای اقتصادی توخالی است و در همان حال کمونیسم بدون مبنای اخلاقی نابیناست». (ص١٨٨) چه بسا بتوان به تأسی از کاراتانی اضافه کرد: علم اقتصاد بدون فلسفه از لحاظ اخلاقی کور است و فلسفه اخلاق بدون اقتصاد پوچ و توخالی. در چنین زمینهای کاراتانی پروژه خود را چنین تعریف میکند: «پروژه من بازسازی متافیزیکی است که کمونیسم نامیده میشود». (صهجده)
پارالکس و دگرسنجی: تفاوت به توان دو
اصلیترین مفهوم در نظام فکری کاراتانی را میتوان مفهوم «تفاوت» دانست. تفسیر او از کانت و مارکس استوار بر همین مفهوم است. در نظر او باید «به عوض مشاهده اشیاء و امور از منظر خود یا از منظر دیگران، با واقعیتی مواجه [شد] که فقط به میانجی تفاوت (پارالکس) آشکار میگردد». (ص۴) پارالکس یا اختلاف منظر مفهومی است برگرفته از علم نجوم به معنای تفاوت دو منظر نسبت به یک شی واحد یا تفاوت بین دو دیدگاه. به این معنا که وقتی از دو منظر به یک شی واحد بنگریم دو جایگاه متفاوت پیدا میکند. پارالکس جابجایی ظاهری یک شیء را نسبت به زمینهاش توضیح میدهد که معلول جابجایی ناظر است. (تصویر شماره یک) در واقع پارالکس یعنی شرایطی که از طریق ایجاد یک شکاف در منظر، چیزی عیان میشود که تاکنون از نظر پنهان مانده بود: به تعبیر کاراتانی در این میان از همه مهمتر خلاء بین دو فضا و شکاف میان آنهاست که آشکار میشود. کاراتانی بهمیانجی کانت تاکید میکند در مواجهه با یک آنتینومی (حکم جدلیالطرفین) به هیچ عنوان نباید یکی از طرفین را به طرف دیگر تقلیل داد، بلکه باید شکاف غیرقابل رفع میان دو موضع یا جایگاه را برجسته کرد: یعنی فاصله مطلقاً ساختاری بین آنها را. از اینرو، مقصود کاراتانی از تفاوت نوعی «تفاوت به توان دو» است یا آنچه میتوان «تفاوتِ تفاوت» یا «تفاوت درجه دو» نامید. تفسیر نوآوارنه او متکی است بر تفاوت بین نظامهایی از معنا، زبان، کالا، تجربه و قس علیهذا که هر کدام در بطن خود بر مجموعهای از تفاوتها یا روابط افتراقی سوارند، در حالیکه هر کدام یک حوزه معنایی یا کالایی یا تجربی مستقلی را میسازند. او هر یک از این نظامهای معنایی یا کالایی یا تجربی خاص را یک منظر میداند که بینشان خلاء است. طبق استدلال کاراتانی شکاف و فاصله میان این دو منظر یا کلیتهای خاص، همان «دگرسنجی» است که از دل یک تغییر فرمال در منظر ایجاد میشود و تفاوت درجه دو یا به بیان دقیقتر «تفاوت بین دو نظام استوار بر تفاوت» را نشان میدهد. شاید بهترین مثال از میان نظامهای پراکندهای که کاراتانی انتخاب میکند (از زبان تا منطق و ریاضیات) در نقد اقتصاد سیاسی باشد.
از تولید و کارخانه به مبادله و پول
کاراتانی تاکید دارد «سرمایهداری به هیچ وجه نوعی زیربنای اقتصادی نیست، بلکه نوعی نیروست که امور بشر را در ورای قصد و نیت آن تنظیم میکند، نیرویی که آدمیان را تقسیم و از نو ترکیب میکند». (ص۶) او سرمایهداری را مشخصاً از دل مبادله، خاصه تجارت، بیرون میکشد و خاستگاه سرمایهداری را برخلاف بسیاری از مارکسیستها نه روابط تولید بلکه مبادله میداند. او مارکس را از چشم کانت میخواند و گزاره مشهور «کالاها تجسم کار انسانیاند» را معکوس میکند: اگر کالاها مبادله میشوند به این دلیل نیست که تجسم کار انسانیاند، بلکه برعکس، از طریق مبادله کالاهاست که اساساً به مقدار ارزششان پی میبریم و میفهمیم آن ارزش معادل چه مقدار کار اجتماعاً لازم است. در دل هر نظامی با نوعی مبادله کالایی مواجهیم که نشاندهنده یک رابطه افتراقی است، یعنی ارزش هر یک از کالاهایی که درون این نظاماند بر اساس کالاهای دیگر سنجیده میشود. به گفته مارکس از طریق مبادله کالاهاست که ارزش – چه مصرفی، چه مبادلهای – بر کار اجتماعاً لازم تکیه میدهد و بدین طریق نظامی از مبادلات ساخته میشود که معین میکند حد معادل ارزش چیست و ارزش متوسط هر کالا چقدر است. در نظر کاراتانی ما با مجموعهای از تفاوتها طرفیم که با هم مبادله میشوند تا به تعادل برسند و از طریق مبادله آنهاست که به یک معیار عام ارزش میرسیم. او تصریح میکند «ارزش کار در گرو مبادلات اجتماعی به میانجی پول است و فقط پس از تحقق مبادله است که در مقام ارزش شکل میگیرد. به عبارت دیگر، زمان کار اجتماعاً لازم در مقام جوهر ارزش خود به میانجی پول شکل میگیرد و از اینرو، نمیتواند جایگزین پول شود». (ص٣٢) به باور او حتی معیار عام ارزش نیز بر اساس یک مبادله یا تفاوت تعریف میشود، یعنی به صورت افتراقی و نه جوهری. کاراتانی با دستگاه فکری خود، با پارالکس و دگرسنجی، نشان میدهد مبادله نه از یک مورد خاص، مثلا یک بازار خاص یا یک فضای مبادله خاص، بلکه در فاصله بین دو فضا شروع میشود، آنچه مارکس اینترموندیا [= بینجهانی] نامید، «یعنی فضای میان جماعتها». مارکس مینویسد: «مبادله کالاها در مرزهای جماعتها آغاز میشود، در نقاط تماسشان با جماعتهای دیگر، یا با اعضای آنها». (ص٢٩۴) بهتر است برای فهم این موضوع انواع مبادله را شناخت:
کاراتانی از چهار شکل مبادله میگوید: غارت و توزیع مجدد اولین اشکال مبادله است که در نظر او چون مناسبات اجتماعی آدمیان متضمن خشونتی بالقوه است، گریزی از وجود آنها نیست. او تاکید دارد «توزیع مجدد از همان آغاز، شکلی از تاراج است یا دقیقتر، نهادی است برای تاراج مستمر». (ص٢٩۵) او دو مبادله اول را مبادلههایی استوار بر قدرت دولت و حتی نظامی میداند که مستقل از بازار است و «سرشتی اجباری دارد»: تاراج و توزیع مجدد فقط به دست دولت و با استفاده از زور قانونی و حتی ماورای قانون قابل اجراست: در این فرآیند دولت بخشی از ارزش را از جامعه بیرون میکشد و بعد به دلخواه بین طبقات و گروههای مختلف اجتماعی توزیع میکند. اما کاراتانی فرق میگذارد بین دو شکل اول مبادله با دو نوع دیگر. اگر گفته شد مبادله در فاصله بین جماعات محقق میشود، موقعیت این فاصله را باید در مبادله نوع سوم دریافت.
او شکل سوم مبادله را به تأسی از مارکس، مبادله کالایی میان جماعتها میداند که خود را در قالب دادوستد هدیه و بر اساس رضایت متقابل نشان میدهد. در واقع در شکل سوم مبادله مردم شکلی از تعاونی را به وجود میآورند که نه ربطی به دولت دارد و نه به سرمایه: «جماعات روستایی که منزوی و جدا از هم بودند زیر سلطه دولتها میزیستند، اما در امور داخلیشان خودآیین بودند و از اصل کمک متقابل و مبادله دوجانبه پیروی میکردند». (ص١٩) ولی این مبادله کاملاً محدود است به همان اجتماع و جماعت خاص و متکی است بر آشنایی چهره به چهره که کمک به یکدیگر را در تقابل با غریبهها تعریف میکند. ناگفته پیداست که بنیان شکل سوم مبادله جامعهای کوچک، سنتی و کاملاً بسته است که با منطق ما و آنها، درون و بیرون، خودی و بیگانه شکل میگیرد. با اینحال، بازارها و دادوستد کالایی در حد فاصل این جماعات به وجود آمد «که جویای مبادله پولی مبتنی بر رضایت متقابل بودند». از اینرو، «هدیه دادن و مبادله کالایی را باید دو شکل متفاوتی دانست که از لحاظ تبارشناختی ربطی به هم ندارند اما در جوار هم حضور دارند». (ص٢٩۶) نکته مهم تفسیر کاراتانی آنجاست که نشان میدهد «تفاوت» بین این دو اجتماع یا جماعت و به عبارت دیگر، چنانکه مارکس گفته بود، فاصله میان آنهاست که مبادله را ممکن میسازد. حتی فراتر از آن، در نظر کاراتانی «اعتبار [نیز] نه در محدوده یک دولت یا جماعت بلکه در فاصله میان دولتها یا جماعتها، در متن رابطه اجتماعی شکل میگیرد. هیچ قدرت سیاسیای نمیتواند نوعی نظام اعتباری مختص خویش را طراحی و احداث کند بلکه فقط میتواند برای نظام اعتباری پشتوانهای قانونی فراهم آورد، زیرا قدرت سیاسی است که به نظام اجتماعیِ اعتبار متکی است». (ص٣١٨) ناگفته پیداست که واحد پول رایج یک دولت، هر قدر هم بیارزش، اگر در تجارت بینالملل کاربردی نداشته باشد در محدوده آن ملت- دولت نیز بیثمر خواهد بود.
طبق استدلال کاراتانی درون هر یک از این کلیتها تفاوتهایی وجود دارد که باید از طریق مبادله با یکدیگر به یک تعادل برسند و معادل عامی برای هر یک از آنها ساخته شود. اما ماجرا به اینجا ختم نمیشود. مارکس معتقد بود زمان کار عرضهشده تعیینکننده ارزش نیست، «بلکه این شکل (نظام) ارزش است که زمان کار اجتماعاً لازم را تعیین میکند». اینجاست که مقوله «ارزش اضافی» مطرح میشود. (ص٣۵٨) به این صورت که «سرمایه صنعتی با تولید بیوقفه نظامهای جدید ارزش در طول زمان- یعنی از طریق نوآوریهای فنی- به ارزش اضافی دست مییابد». (ص١٣) در وجه تولید سرمایهداری ارزش اضافی که یا از طریق نوآوریهای تکنولوژیکی به دست میآید یا با افزایش بهرهوری نیروی کار، در هر حالتی «این ارزش از طریق تفاوتی حاصل میشود که بعضاً ناشی از کسب مازاد در یک شاخه خاص و بعضاً ناشی از شکاف میان این شاخه و دیگر شاخههای تولید است». (ص٣٧٧) از اینرو، در فاصله بین هر یک از این کلیتهای خاص به نوعی مبادله مازاد میرسیم که استوار است بر جهانیشدن رابطه کالایی. حتی امروز که سرمایهداری درون هر یک از ملت- دولتها و بازارهای ملی و محلی گسترش یافته، تجارت چیزی نیست جز آنچه در خلاء بین دولتها رخ میدهد. در فاصله دو بازار ملی است که صحبت از انتقال مازادِ ارزش میشود. این بدان معناست که پای شکل دیگری از «تفاوت» در میان است: اول یک تفاوت درونی و دوم تفاوتی بین این تفاوتهای درونی. به گفته کاراتانی از دل تفاوت دوم چیزی بیش از تعادل حاصل میشود، چون در آن با مازاد سروکار داریم. یعنی چیزی اضافیتر از آنچه در تفاوت اول مبادله میشود به وجود میآید که اولاً ناشی از تفاوت مکانی یا فضایی است (در سرمایه تجاری) و ثانیاً، با پیشرفت تکنولوژیک، ناشی از تفاوت زمانی (در سرمایه صنعتی).
حال آنکه اشتباه است سرمایه صنعتی را بهکل متفاوت از سرمایه تجاری دانست. کاراتانی تاکید دارد «سرمایه تجاری در درون هر نظام بر پایه مبادله برابر عمل میکند، ولی از بطن تفاوت میان نظامهای گوناگون به ارزش اضافی دست مییابد؛ سرمایه صنعتی نیز ارزش اضافی را از تفاوت میان نظامهای گوناگون به دست میآورد، اما از تفاوت میان نظامهایی که تفاوت زمانی با هم دارند». (ص٣٨۵) حتی در نظر او با این مازاد میتوان بهرهکشی و استثماری را توضیح داد که درون هر یک از این بازارها به وجود میآید. آنچه بین فرآیند تولید و گردش وجود دارد را میتوان با مفهوم پارالکس دریافت. برای نمونه، مارکس در «سرمایه» به شیوه کانت تعارض موجود در این احکام را آشکار میکند: «به گفته مارکس از یکسو، ارزش اضافی (برای سرمایه صنعتی) نمیتواند در فرآیند «تولید» فینفسه کسب شود؛ و از سوی دیگر نمیتواند محصول فرآیند «گردش» فینفسه باشد». (ص١۴) کاراتانی با دستگاه فکری خود نشان میدهد که این تعارض فقط با طرح این نظر رفع میشود که «ارزش اضافی (برای سرمایه صنعتی) محصول تفاوت نظامهای ارزش در فرآیند گردش است (امری که در مورد سرمایه تجاری نیز صدق میکند) و با اینحال، تفاوت فوق خود از نوآوریهای فنی در فرآیند تولید ناشی میشود». (ص١۵) به عبارت دیگر، اگرچه سرمایه تجاری از تفاوت میان دو نظام ارزش و به شکل مکانی یا فضایی ایجاد میشود، سرمایه صنعتی با تداوم ایجاد نظامهای ارزش متفاوت در بستر زمان حفظ میشود. از سوی دیگر نباید فراموش کرد «بهبود بهرهوری کار به سرمایه صنعتی امکان میدهد درون یک نظام، نظامهایی متفاوت ایجاد کند و از اینرو، میتواند به رغم ظاهر مبادله همارز به تفاوت دست یابد. اما پس از آن بلافاصله تفاوت منحل میشود و یک نظام ارزش جدید در سطح جدید ضرورت مییابد و ایجاد میشود». (ص٣۵٢) بنا به تاکید او، سرمایه چارهای ندارد جز اینکه این تفاوت را بیوقفه و تا ابد ادامه دهد. کاراتانی نتیجه میگیرد سرمایهداری را تفاوت دوم یا تفاوت درجه دو میسازد: این تفاوت میتواند هم فضامند باشد هم زمانمند. در نظرش سرمایه، از هر نوعی که باشد، «از طریق ایجاد تفاوت میان نظامهای ارزش به ارزش اضافی دست مییابد». (ص٣۶٩) او شیوه کسب ارزش اضافی را «اکیداً نامرئی» میداند و تاکید دارد «ارزش اضافی، برخلاف سود، مفهومی استعلایی است؛ ارزش اضافی در تجربه ما حضور مرئی ندارد». (ص٣۵٨) از سوی دیگر، حرکت سرمایه را اساساً مبتنی بر ارزش اضافی نسبی ناشی از نوآوری تکنولوژیکی میداند که «این فرآیند هیچگاه هموار نیست و همیشه در هیئت چرخههای تجاری رخ مینماید». (ص٣۶٣)
حال تقریباً روشن است که چرا کاراتانی خاستگاه و منشاء سرمایهداری را مبادله و تجارت میداند. بنا به استنتاج او، گرچه «توسعه سرمایهداری صنعتی این امکان را پدید آورد که به تاریخ گذشته از منظر تولید بنگریم» (ص۶) لیکن «واقعیت آن است که… سرمایه تجاری از طریق مبادله میان نظامهای متفاوت ارزش به ارزش اضافی دست مییابد… [یعنی] از طریق تفاوت مکانی [یا فضایی] ارزش اضافی کسب میکند». (ص١٣) او مینویسد: «در مرحلهای که سرمایه صنعتی مستقر گشت، یعنی زمانی که اقتصاد کالایی به یاری کالا ساختن نیروی کار رفتهرفته بر کل تولید سیطره یافت، نگریستن به جامعه قبلی از منظر ممتاز تولید – ماتریالیسم تاریخی- سرانجام به وجود آمد. شرح و توضیح سرمایهداری صنعتی به لحاظ شرح و توضیح جامعه قبلی سودمند است، ولی عکسش صادق نیست». (ص٣٢٣) بنابراین تاکید دارد «اقتصاد سرمایهداری را نمیتوان با مفهومهایی چون قدرت تولید و مناسبات تولید یا زیربنا و روبنا تبیین کرد». او کلید اصلی حل معمای سرمایهداری را در این واقعیت میداند که «سرمایه اساساً زاده دشواری موجود در مبادله انسانی است و دقیقاً به همین دلیل امحای آن آسان نیست». (ص٣٢۴) ولی ناممکن هم نیست.
اما این قضیه که مبادله کالا در فضای میان جماعتها آغاز میشود چه استلزامی دارد؟ در نظر کاراتانی «اولاً، این مبادله فرق میکند با مبادلهای که به مفهوم متعارف کلمه درون جماعتها روی میدهد، مبادلهای که انگیزه اصلیاش اصل رد و بدل هدیههاست… ثانیاً در درون هر جماعتی با شکل مبدلی از غارت روبروییم که مالیات و بازتوزیع نیز نامیده میشود و البته فرق میکند با آن شکل خشونتباری که در حالت تماس میان جماعتها رخ میدهد». (ص٢٩۴) در نظر کاراتانی «حتی در مرحلهای که تولید کالایی و مبادله کالایی ظاهراً به هر گوشه و کناری سرایت کردهاند، شکلهای غارتکردن و هدیهدادن باقی میمانند». (ص٢٩۶) از اینرو، به نظر میرسد سه شکل اول مبادله، یعنی «تاراج و بازتوزیع (میان دولت و جماعتهای زراعی)، هدیهدادن و گرفتن (در جماعتهای روستایی)، و مبادله کالایی به میانجی پول» اگرچه اشکال متفاوتی از مبادلهاند، در جوار هم حضور دارند. در پایان این گزارش به شکل چهارم مبادله بازمیگردیم.
من حیثالمجموع جهتگیری اصلی تفسیر کاراتانی را میتوان چنین خلاصه کرد: نوعی بازسازی و بازتولید ماتریالیسم تاریخی حول مفهوم مرکزی مبادله به عوض مفهوم تولید. به عبارت دیگر، کاراتانی از تولید، تولیدگرایی و کارخانه بهمثابه مکان اصلی تولید ارزش اضافی دور میشود و به سمت حوزه مبادله و گردش کالا و پول بهعنوان حیطه اصلی تحقق ارزش و ارزش اضافی حرکت و از طریق مفهوم مبادله، سرمایه را از دولت سوا میکند. در حالیکه میدانیم در تفسیر گفتار ارتدوکس از ماتریالیسم تاریخی دولت تحت پوشش منطق سرمایه است. در نظر کاراتانی «دولت بر شکل متفاوتی از مبادله (غارت/توزیع مجدد) استوار است که با مبادله در بازار سرمایهداری فرق دارد». (ص٣٩٣) از اینرو، تاکید دارد باید استقلال دولت را تا حد زیادی تصدیق کرد که در «مفهومی متفاوت با استقلال نسبی روبنا در گفتار ماتریالیسم تاریخی» دارد. با تکیه بر نقد درونماندگار مارکس میتوان این نقد را بر کاراتانی مطرح کرد که منطق سرمایه و منطق دولت در مفهوم «انباشت اولیه» به هم میرسند و انباشت اولیه، بهعنوان ایده مرکزی منطق سرمایهداری، بدون زور دولت، یعنی زور ماورای اقتصادی، محال است. حال آنکه انباشت اولیه سرمایه به هیچ وجه اولیه و منحصر به آغاز سرمایهداری نیست، بلکه با زور ماوراء اقتصادی همیشه تدوام داشته و در قالب چرخههای متناوب تکرار میشود و اوج میگیرد.
تثلیث «سرمایه- دولت- ملت»: ملت- دولت سرمایهسالار
کاراتانی به بندیکت اندرسن و کتاب معروف «جماعات خیالی» اشاره میکند که در آن گفته بود «ملت- دولت حاصل وصلت ملت و دولت است که در اصل تفاوت ماهوی دارند». (ص۴٠۴) او ضمن تاکید بر تعبیر اندرسن، وصلت دیگری را به وصلت ملت- دولت اضافه میکند که پیش از آن صورت گرفته بود و به کلی ناهمگون بودند: وصلت میان دولت و سرمایه. البته به گفته او در نگاه پسنگرانه نباید بیش از حد به گذشته دور بازگردیم و از اینرو، تا مرحله دولتهای سلطنت مدرن عقب میرود. در توضیح مبادله نوع سوم (مبادله پولی مبتنی بر رضایت متقابل یا کمک متقابل و مبادله دو جانبه) اشاره شد که در حد فاصل جماعات، بازارها و شهرها سر برآوردند که مبنای کارشان مبادله پولی با تکیه بر رضایت دو جانبه بود. کاراتانی دولت و ملت و سرمایه را در اعصار فئودالی متمایز از هم میداند که «هر یک بر شکل متفاوتی از مبادله استوار بودند». (ص۴٠۴) اما اگر در زمانه حاضر نمیتوان این سه را از هم جدا کرد، به این دلیل است که در بدو شکلگیری دولت مدرن بورژوایی تثلیثی را شکل دادند که هنوز پابرجاست. کاراتانی این ایستگاه تاریخی را لحظه چیرگی و گسترش مبادله کالایی بر دیگر انواع مبادله میداند – یعنی در شروع عصر مدرن. اگر چنانکه مارکس گفته بود، مبادله کالایی را همان رابطه حقوقی بدانیم که «قرارداد شکل آن است»، در نظر کاراتانی میتوان گفت «مبادله کالایی پیشاپیش متکی بر دم و دستگاه دولت است که با ابزار خشونت اجرای قرارداد را تضمین و تسهیل میکند». (ص٢٩٧) این لحظه قرین است با ظهور دولتهای سلطنتی که با طبقه تجار همدست بودند و مایه سرنگونی نظام فئودالی شدند. کاراتانی علت را نفوذ اقتصاد بازار سرمایهداری و نتیجه را سرنگونی اربابان فئودال میداند که ماحصل تبانی دولتها با طبقه تجار بود: آنها با براندازی اربابان فئودال ابزارهای خشونت را به انحصار خود درآوردند و سرانجام «سلطنت زور ماورای اقتصادی دوره فئودالی را کنار زد و با سرکوب خیل کثیر اربابهای فئودال سلطه فئودالی را به مالکیت خصوصی مبدل ساخت» (ص٣٩۴) و نظام سلطه فئودالی را یکسره برچید. همچنین این دولت، در روایت کاراتانی، از طریق وضع مالیاتهای پولی، اقتصاد کالایی را بر جماعات کشاورزی تحمیل کرد. او اضافه میکند فرآیندی که از رقابت میان دولتها در بطن سرمایهداری جهانی تغذیه میکرد، نهایتاً «انباشت اولیه» نام گرفت. (ص۴٢٢) کاراتانی این حکایت را همان داستان وصلت دولت و سرمایه میداند که پس از آن اجاره زمین بدل به مالیات ملی شد و بوروکراسی و ارتش ثابت نیز به دستگاههای دولتی بدل شدند. در نظر کاراتانی سرمایهداری در همین حوالی متولد شد «در شکافهای میان جماعتهای زراعی و دولتهای فئودالی… و سپس با تسخیر سلولهای درونیشان جهتگیری آنها را بر طبق فیزیولوژی خاص خود تغییر داد». (ص۴۴١)
از سوی دیگر، در روایت کاراتانی همه افرادی که پیشتر عضو قبایل و طوایف خاص، همان جماعات بسته و کوچک، بودند به اتباع و رعایای سلطنت بدل شدند و «چیزی را بنا نهادند که بعدها هویت ملی نام گرفت» و اضافه میکند سرمایه تجاری یا همان بورژوازی تحت حمایت این دولت رشد کرد و «با هدف ایجاد بازاری یکپارچه هویت ملی را پرورش داد». (ص١٩) و سپس آن را تحکیم کرد تا از این طریق بازاری وحدتیافته به وجود آورد. او از روایتش جدایی دولت از سرمایه را استنتاج میکند، چون هیچکدام از اینها در چارچوب شکلگیری دولت روی نداد.(ص ۴٠۵). او همان جماعات روستایی را که مبادله نوع سوم یا دوجانبه را بنیان نهادند، آنهایی را که «به واسطه گسترش نفوذ اقتصاد بازار و زیر سایه فشار فرهنگ شهرنشینی در عصر روشنگری تجزیه شدند»، بنیاد «ملت» میداند که همواره وجود داشتند: «زیربنای ملت همانا حس همدلی ناشی از کمک متقابل است که میراث جماعات روستایی و زراعی است». (ص٢٠) با اینحال، فرآیند شکلگیری ملت را محدود به این روند نمیکند و تاکید دارد: «تکتک جماعتهای زراعی که پیشتر خودبسنده و خودمختار بودند، از طریق نشت و سرایت پول تجزیه شدند، اما اصول مبادلهای این جماعتها – کمک دوطرفه و بدهبستان- در چارچوب ملت از نو به شکلی خیالی احیا شدند». (ص۴٠۵) اما چه زمانی ملت و دولت و سرمایه به هم رسیدند؟ کاراتانی میانه انقلاب بورژوایی را مبداء تاریخیِ به قول خودش «عقد رسمی یا قانونی» سرمایه و دولت و ملت میداند که «به هیئت نیرویی در هم ادغام گشتند و زان پس دیگر تجزیهناپذیر شد». (ص٢٠) از اینرو، تاکید دارد دولت مدرن را باید «ملت- دولت سرمایهسالار» نامید که متقابلاً همدیگر را تکمیل و تقویت کردند: «هر زمانی که آزادی اقتصادی زیاده از حد و تنازع طبقاتی تشدید شود، دولت است که به منظور توزیع مجدد ثروت و تنظیم اقتصاد مداخله میکند و البته در همان حال حس وحدت ملی (یا کمک متقابل) درزها و شکافها را پر میکند». (ص۴٠٧) او ظهور این دولتها را در متن سرمایهداری جهانی و در جریان رقابت با یکدیگر میداند که هنوز هم ادامه دارد. از این رو «یک دولت هر قدر هم که از درون سوسیالدموکرات به نظر برسد از بیرون یک نیروی هژمونیک است- حتی وقتی با شعار دخالت بشردوستانه عمل میکند». (ص ۴٠٢) بر این اساس، نتیجه میگیرد در مبارزه و رویارویی با این تثلیث، از کار انداختن پایه یکی از اضلاع این مثلث بیفایده است و کفایت نمیکند: «هر حملهای علیه سرمایه باید در عین حال دولت و ملت را نیز هدف گیرد… نفی هر یک از این سه نهایتاً به واسطه قدرت آن دو رکن دیگر از نو در حلقه این تثلیث ادغام میشود، [چون] هر یک از آنها مبتنی بر شکل متفاوتی از مبادله هستند». (ص۴١٠) به زبان سادهتر، «اگر بکوشیم فقط سرمایهداری را واژگون کنیم، باید به دولتگرایی تن بسپاریم یا در حس ملتپرستی غرقه شویم». (ص٢٠) هر چند در کتاب بعدیاش، «جمهوری جهانی» (٢٠٠٧)، برای توصیف دقیقتر پیوند درونی ملت و دولت و سرمایه از «حلقههای برومهای» استفاده میکند. «حلقههای برومهای» مفهومی است برگرفته از ریاضیات که در آن سه حلقه به هم پیوسته متقابل وجود دارد که هیچ دو حلقهای به هم متصل نشدهاند ولی اگر یکی از حلقهها را جدا کنیم، همه سه حلقه از هم جدا میشوند. با اینحال میتوان در مجموع تحلیل کاراتانی را در «تصویر شماره دو»[١] دنبال کرد که چطور سیستم سهگانهاش نشان میدهد از دل تقسیمبندی امور مشترک در نسبت با تثلیث «دولت- سرمایه- ملت» یک ساختار سهوجهی بیرون میآید که در آن مالکیت خصوصی، مبادله کالایی و جماعتها یکدیگر را تقویت میکنند.
کاراتانی در کتاب «دگرسنجی:کانت و مارکس» تاکید دارد این تصور یا پیشگویی که ملت- دولت بر اثر جهانیشدن سرمایهداری (نولیبرالیسم) به تدریج تجزیه و ناپدید خواهد شد، محال است. او مخالف است با دیدگاهی که «دولت و ملت را روبنا میانگارد، آن هم در متن یک دوگانگی ساختاری با زیربنای اقتصادی، دیدگاهی که آنها را دو نوع متفاوت از مبادله تلقی میکند». (ص۴٠٢) به باور کاراتانی فقط از موضعی اقتصادی است که میتوان مبادله کالایی سرمایهدارانه، ملت و دولت را بهمثابه شکلهایی از مبادله مشاهده کرد: «سرمایه، دولت و ملت باید بهمثابه شکلهای متفاوت مبادله بشری لحاظ شوند، و نه بهمثابه ساختاری تجلییافته در این استعاره معماری: زیربنا/روبنا». (ص٢٩٨) او درک دشواری نهفته در مبادله بشری را بسیار مهم میداند، «همان دشواری که مسبب دوام شکلهای ظالمانه سرمایه و دولت و ملت است». از اینرو، ریشه تثلیث «سرمایه- ملت- دولت» را در شکلهای ضروری مبادله دنبال میکند و تاکید دارد «بیرون رفتن از این حلقه تقریباً محال است» مگر با چهارمین نوع مبادله که معتقد است به دست پرودون آنارشیست تأسیس شد و مارکس در سرمایه بهعنوان راه خروج نشان داد: «انجمن».
انجمن: راه چاره یا…
کاراتانی شکل چهارم مبادله را انجمن مینامد که مبتنی است بر اصلی متمایز از هر یک از سه اصل قبلی: «در انجمنها مبادله بر خلاف مورد دولت و سرمایه دیگر استثماری نخواهد بود؛ و بر خلاف وضعیت جماعتهای زراعی، هدیهدادن و گرفتن خودانگیخته و باز خواهد بود». (ص٢٩٧) به زبان سادهتر، انجمن شکلی از کمک متقابل است، مانند آنچه در جماعات سنتی یافت میشد، منتها با این تفاوت که بری از ماهیت فروبسته آنهاست، یعنی که نه انحصاری است و نه همچون زندگی و کار در جماعتهای قهری. او مبادله نوع چهارم را مقدمه یک شکل اجتماعی – اقتصادی میداند که فقط پس از عبور جامعه از خلال اقتصاد سرمایهداری میتواند پدید آید. اگرچه بسیاری پرودون را نخستین نظریهپرداز انجمنگرایی میدانند، ولی کاراتانی مدعی است که طبق خوانش او اخلاق کانتی از قبل حاوی آن بود. (ص١٨)
اشاره شد که ارزش اضافی نمیتواند صرفاً در فرآیند تولید تحقق یابد، چون در نظر کاراتانی «تحقق ارزش اضافی فقط در مقام سرمایه تام اجتماعی ممکن است». او این امر را واجد پیامدی حیاتی میداند: «از آنجاکه ارزش اضافی فقط میتواند در مقیاس جهانی تحقق پذیرد، پس مبارزه برای پایاندادن به آن نیز باید فراملی باشد. مبارزههایی که محدود به بنگاههای منفرد یا حتی محدود به کل سرمایههای ملی یک کشورند چیزی نخواهد بود مگر بخشی از اقتصاد سرمایهداری». (ص۴٢۶) او امکان نجات را در انجمنگرایی میداند. بدین قرار که: «بسط و توسعه نوعی نظام گردش با استفاده از پولهای رایج محلی، و سپس کمک به رشد تعاونیهای تولیدکنندگان و مصرفکنندگان و متصل ساختن آنها به تعاونیهای جهان اول». (ص۴٣١) کاراتانی این روند را در حکم ایجاد تجارتی غیرکاپیتالیستی تعریف میکند که میتواند شبکهای بدون وساطت دولتها ایجاد کند. از اینرو، تاکید دارد مقابله عملی با ملت-دولت سرمایهسالار نمیتواند به مرزهای یک ملت-دولت محدود شود. در نظر او مبارزه علیه ملت-دولتهای سرمایهسالار نه در جنبشهای کارگری خلاصه میشود و نه در جنبشهای مصرفکنندگان؛ «این مبارزه باید جنبشی باشد متشکل از کارگران در مقام مصرفکنندگان، و مصرفکنندگان در مقام کارگران، جنبشی مبتنی بر انجمن فراملی مصرفکنندگان/کارگران». (ص۴٣٠) جنبش پیشنهادی کاراتانی «جنبش مصرفکنندگان در مقام کارگران» است. او همچنین بر کنشهای مصرفکنندگان یا کنشهای مدنی این نقد را وارد میکند که چون مسائل را در بستر استحاله سرمایه نمیبینند، خیلی زود در سوسیالدموکراسی حل میشوند. و از سوی دیگر اگر از اهمیت جنبش «مصرفکنندگان بهمثابه کارگران» میگوید به دلیل افول جنبشهای کارگری نیست.
چون «استثمار ارزش اضافی در قالب یک کل نامرئی تحقق مییابد» و اگر چنین باشد مقاومت یا مقابله با استثمار باید درون به قول او همین «جعبه سیاه» صورت پذیرد، «یعنی در قلمرو فرآیند گردش، جایی که نه سرمایه میتواند میدانداری کند و نه دولت». (ص۴٣٢) کاراتانی اصلی را که میسازد در مورد تاریخ گذشته نیز به کار میبرد و راهحل نامتعارفی هم ارائه میدهد. او در موضع دوگانه پارلمانتاریسم و لنینیسم در اواخر قرن نوزدهم، در مقابل موضع لوکزامبورگ و لنین و آنارکوسندیکالیستها که بر اعتصاب عمومی کارگران تاکید داشتند، میگوید «فرضکنید به عوض اعتصاب عمومی سیاسی که به بهای خطر جانی برای کارگران عملی میشد کارگران متحد جهان تحریمی عمومی را به اجرا میگذاشتند، قسمی پیکار برای سر باز زدن از خرید محصولات عمده نظام سرمایهداری (صرف نظر از خاستگاه ملی محصولات) آن هم تحت رهبری بینالملل دوم و در حین ادامه کار به روال معمول». او قویاً بر این باور است که در چنین اوضاعی، دولتها و سرمایهها درمانده میشدند. اگرچه به نظر میرسد چنین جنبشی در گرو یک آگاهی طبقاتی قدرتمند باشد، کاراتانی چنین باوری ندارد.
آخرین نکتهای که کاراتانی برای تکمیل بحث خود از سرمایه بیرون میکشد آنتینومی ذیل است: «پول باید باشد، پول نباید باشد». روشن است نفی و رفع و حفظ همزمان یا رفع دیالکتیکی پول بیاندازه دشوار است. نفی و رفع دیالکتیکی این قسم مقولات همواره مساوی است با تشکیل یک مقوله مشابهِ خاص دیگر. کاراتانی با توجه به آنتینومی مذکور، «نظام تجاری مبادله محلی» یا «لتس» (LETS) را مثال میزند که از سال ١٩٨٢ اجرا شد. لتس یک نظام چندوجهی برای تسویه حساب است که هر مشارکی حساب خود را در آن دارد، دارایی و خدماتی را که در توانش هست در فهرست مربوطه ثبت میکند و بر این اساس به شکلی آزادانه دست به مبادله میزند و در نهایت نتایج تمام این مبادلهها در حسابهای آن نظام ضبط میشود. این نظام بهشیوهای سازمان مییابد که جمع کل بدهبستانهای هر کس صفر باشد. کاراتانی شروع میکند به شمردن محاسن این نظام ساده مبادلهای: ١- ارز لتس در تقابل با ارز بانک مرکزی دولتی، در هر نوبت از سوی کسانی عرضه میشود که بناست اجناس یا خدمات را از دیگر مشارکان دریافت کنند. ٢- لتس در فرآیند گردش شکل میگیرد، یعنی در عرصهای که ابتکار عمل در دست مصرفکنندگان است. ٣- بر خلاف اقتصاد بازار سرمایهداری، پول در لتس به سرمایه تبدیل نمیشود و از اینرو، این نظام ساده مبادله حاوی سرنخی برای آنتینومی پول است. ۴- در این نظام بهرغم رویدادن فعالانه مبادلهها حاصل کار وجود پول نیست، پس آنتینومی «پول باید باشد، پول نباید باشد» حل میشود ۵- لتس را میتوان با مبادله کمک و هدایا در جماعتهای سنتی و مبادله کالاها در اقتصاد سرمایهداری مقایسه کرد که هم شبیه اولی است، چون قیمت بالای همراه با بهره را تحمیل نمیکند، و هم شبیه دومی و بازار آزاد است، چون مبادله در آن میتواند میان کسانی صورت بگیرد که از هم دور و با هم بیگانهاند. ۶- از همه مهمتر، در نظر کاراتانی این نظام نهتنها اقتصادی بلکه اخلاقی هم هست، یا «در واقع انجمنی اخلاقی- اقتصادی» است. مجموع این دلایل کاراتانی را مجاب میکند که لتس را کاملاً با اصول انجمن سازگار بداند. تقریباً ساختار بدیل کاراتانی شکل گرفت و فقط این نکته از قلم افتاد که او مدام تاکید دارد «اقدام علیه ملت-دولت سرمایهسالار باید سر به سر عاری از خشونت باشد». (ص۴۴٠) من حیثالمجموع، کاراتانی وحدت هر دو گونه مبارزه علیه سرمایه و دولت را (درونی و بیرونی) فقط در متن فرآیند گردش ممکن میداند، «یعنی در آن مکانی که توده کارگران بهمثابه مصرفکننده ظاهر میشوند». (ص۴۴٧) به باور او فقط در اینجاست که افراد میتوانند سوژه شوند و انجمن نیز در نهایت شکلی از سازماندهی مبتنی بر سوژگی افراد باشد، آنچه «کمونیسم ممکن» مینامد.
گزارش حاضر صرفاً مروری بود بر نظریه کاراتانی در کتاب نسبتاً حجیم «دگرسنجی: کانت و مارکس». اگرچه تحلیلی که کاراتانی ارائه میدهد و ساختاری که میسازد، خاصه تاکید او بر مبادله، عرصههای جدیدی برای گسترش مارکسیسم و نظریه انتقادی و راههای جدیدی برای گفتوگو با گفتارهای دیگر مثل آرای زیمل و وبر باز میکند با اینحال، نمیتوان به راه حل تقریباً غیرسیاسی و رفرمیستی او برای گذر از سرمایهداری در آخر کتاب اشاره نکرد که چطور «انجمنگرایی» با فاصلهگیری از مقولاتی چون «استثمار»، «انباشت اولیه سرمایه» و در نهایت «انقلاب» و شکلهای گوناگون مقاومت و مبارزه فرودستان علیه سرمایهداری میتواند راه خروج از این مهلکه را هموار کند.
پی نوشت:
١-https://www.nature.com/articles/palcomms٢٠١٧٧٣/figures/٨
شرق
‘