این مقاله را به اشتراک بگذارید
ما و میراث محمود دولتآبادی
محمد قاسمزاده*
محمود دولتآبادی کارنامهای گسترده دارد. بررسی پنج دهه حضور بیوقفه در ادبیات-به کارنامه او در تئاتر و سینما کاری ندارم-زمان و فضایی فراختر میطلبد، اما اکنون که باید در این فضای محدود قلم زد، ناچار باید قلمانداز به سرفصلها اشاره کرد. وقتی این نویسنده به هشتادسالگی نزدیک میشود، قاعدتا باید مراسمهایی گرفت و ویژهنامهها چاپ کرد، ولی نوبت به اهل فرهنگ که میرسد، همهچیز میتپد. سال هشتادوچهار که در فرهنگستان زبان فارسی کار میکردم، مصادف بود با پنجاهمین سالگرد درگذشت استادان علیاکبر دهخدا و عباس اقبالآشتیانی. در نامهای به آقای حسن حبیبی، ریاست فرهنگستان پیشنهاد کردم که مراسمی در بزرگداشت این دو عضو برجسته فرهنگستان برگزار شود. او در جلسهای با خنده گفت مردم از ایشان تجلیل میکنند و همین کافی است. این برخورد نوعی سنت است و این ضربالمثل را به یاد میآورد که: عطای بزرگان ایرانزمین، دوتا بارکا… است و یک آفرین.دولتآبادی زمانی دست به قلم برد و داستانهای کوتاهش را نوشت که روزگار آرمانخواهی بود و غالب نویسندگان و اهل قلم و روشنفکران، نهفقط در ایران که در سراسر جهان چشم به این آرمانخواهی داشتند، در اینسوی جهان کم بودند نویسندگانی که برخلاف جریان آب شنا کردند و تاوان این تکروی انزوا و گمنامی بود و اکنون که آن آرمانخواهی بیرنگ شده است، نگاهی تازه به آن آثار میاندازند. نه این نویسندگان منفرد را میتوان به دور از خطا دانست و نه آن خیل آرمانخواهان را سرزنش کرد، روحی بود که تاریخ در زمانه دمیده بود و جهان را بهویژه پس از جنگ جهانی دوم درمینوردید، شبحی بود که اکنون نیز رخ مینماید، اما دیگر دلباخته چندانی ندارد.آثار دولتآبادی تا پیش از «جای خالی سلوچ»، زیر سیطره آن شبح خلق شد، البته از همان ابتدا میشد طرز و سیاق متفاوت دولتآبادی را به چشم دید. بسیاری از نویسندگان آرمانخواه در جو آرمانخواهی و بیشتر در خانوادههایی از طبقات متوسط و گاه مرفه پرورش یافته بودند و تجربه دستاول از زیست فقیرانه نداشتند و در اغلب موارد، توصیف آنها از زندگی فقیرانه حاصل مطالعه بود و نفی توانگری و اشرافیت از گونهای شعار مایه میگرفت. برعکس، دولتآبادی در روستا بالیده بود و تجربه دستاول و سخت از زیستی داشت در سرزمینی که فقر انبوه مردم و غنای اندکی عریان به چشم میآید و سابقه تاریخی آن در آثار و اسناد بسیار آمده است، برخلاف دیگر نقاط ایران که سابقه تاریخی تضاد طبقاتی آنها به اندازه خراسان مستند نیست. همین عامل و نیز قدرت زبان فارسی در خراسان نقطه قوتی برای دولتآبادی شد.از طرفی دولتآبادی موضوعهایی را برای نوشتن برگزید که آنها را میشناخت، روستا و محسنات و مصایب آن. روستا مکان بخش عمدهای از آثار دولتآبادی است، نهتنها آنچه در فضای آرمانخواهی نوشت، قبل از «جای خالی سلوچ»، بلکه دو اثر نامدارش، «جای خالی سلوچ» و «کلیدر»، که «روزگار سپریشده مردم سالخورده» نیز تا نیمه راه در روستا میگذرد و پس از آن پرداختن به شهر قوت میگیرد و این درحالی است که بیشتر عمر حدودا هشتادساله او در شهر، بهویژه تهران گذشته است، اما تربیت و زیست دوران کودکی و نوجوانی تاثیر قاطعی در ذهن او داشته است. مثل تمامی افراد که کودکی و نوجوانی ذهن و زبان و شخصیت آنها را شکل میدهد.
از این آثار اولیه که بیشتر مشق نویسندگی بودند، اندکاندک شخصیت دولتآبادی شکل گرفت. هرچه به پایان دهه پنجاه نزدیک میشویم این نویسنده راه خود را بیشتر پیدا میکند. با انتشار «جای خالی سلوچ»، دیگر طرز نویسندگی و سیاق او آشکار میشود. وقتی در دهه شصت چهار جلد از مجموعه دهجلدی «کلیدر» منتشر شد، بسیاری غافلگیر شدند و اندکی هم که موفقیت دیگران را برنمیتافتند و به آن اعتراف نکردند، زبانشان به طعنه باز شد. اما اگر در کارهای پیشین این نویسنده دقت میکردند، جایی برای غافلگیری نبود. زبان و سیاقی که در «جای خالی سلوچ» و بعدها در «کلیدر» خود را نشان میدهد، در «آوسنه باباسبحان» شکل گرفت و قوام پیدا کرد. درواقع دو امر به یاری دولتآبادی آمد تا او خود را بهتر بیابد: یکی مطالعه بیشتر در متون کلاسیک ادبیات فارسی که شماری از آنان همچون او خراسانی بودند و دیگری زبان مردم، بهویژه روستاییان که کمتر در معرض هجوم زبان دیگر ولایات و رسانهها بودهاند.
با انتشار مجموعه کامل کلیدر، دولتآبادی دیگر نویسندهای بود با سبک و سیاق خاص خود، سبک و سیاقی که نشانه و سابقهاش را در نویسندگان پیش از او نمیبینیم و این مختص به اوست. انقلاب چهره روستاها را دگرگون کرد. نویسنده هم که دیگر با زندگی شهری خو گرفته بود، این روستاهای با سازوکار تازه را نمیشناخت. این بود که آدمهای داستانش با «روزگار سپریشده مردم سالخورده» به شهر آمدند. پس از آن از حجم آثارش نیز کاسته شد. آن زبان حماسی که در «کلیدر» عرضه شده بود، دیگر به کار نرفت و زبانی نرمتر، اما همچنان استوار در کارهایش نشان داد.
دولتآبادی نویسندهای خودساخته است، نهتنها تحصیلات دانشگاهی ندارد، که دبیرستان را هم به پایان نبرده است. و شاید نداشتن تحصیلات دانشگاهی به سود او بوده تا با تلاش بیشتر راه خود را بیابد. اکنون دولتآبادی در آستانه هشتادسالگی میراثی درخور از خود بهجا گذاشته است. اگر نویسندهای در کشورهای دیگر چنین کارنامهای داشته باشد، او را میراث فرهنگ آن کشور میدانند. اما در ایران چنین نویسندهای باید هر روز پیگیر آثارش باشد که به بهانههای واهی مجوز نشر نمیگیرند. حال آنکه پیش چشم ادارات مسئول، سودجویان، آن آثار را در حاشیه خیابان میفروشند. چگونه متن چنین آثاری به نشر زیرزمینی راه مییابد؟ عدم انتشار آثار نویسندگان، وهنی است برای ادبیات ما و هیچ بهانه و دستاویزی آن را توجیه نمیکند. متولیان این امر خود بهتر از هرکسی میدانند که این شیوه آزمودهشده در هیچنقطهای از جهان دولتی را نهتنها یاری نکرده که در سردرگمی و توهم او و عدم شناختش از واقعیتهای جامعه موثر بوده است. ما امیدواریم که شرایطی پیش بیاید که دغدغه نویسنده، نوشتن باشد، نه نگرانی برای مجوز آثار یا نشر زیرزمینی که هیچ زیرزمینی و پنهان نیست.
* نویسنده و پژوهشگر
آرمان