این مقاله را به اشتراک بگذارید
وقتی کتابخانه ، کبابخانه می شود
کتاب نخرها !
حامد سرلکی
جمله ای منسوب به «سقراط» است که می گوید: «جامعه وقتی فرزانگی و سعادت می یابد که مطالعه، کار روزانه اش باشد». این که ما در دایره ی سعادت در کجا ایستاده ایم و اصولا امروز در این دایره وجود داریم یا نه سخن تازه ای نیست. اما تلاقی نمایشگاه کتاب امسال با تغییر وضعیت یکی از قدیمی ترین کتابفروشی های تهران به یک اغذیه خانه ، اتفاقی بود که بی درنگ ما را یاد غرق شدن در مصرف گرایی بی محتوا می اندازد. اصولا مصرف گرایی را نباید کاملا منفی دانست. اگر همین شکل از مصرف گرایی جامعه ی امروزی ایران در مصارفی چون مد و لباس ، خوراک ، سفر ، گجت های عصر فناوری اطلاعات و غیره در مبانی سعادتمندی جامعه نیز تداخل می کرد، جای شکر داشت.
«انتشارات آسیا» هم آخرالامر پوست انداخت و به ما نشان داد که برای تلفیق «مدرنیته» و «بی هویتی» بسیار شتاب زده تر از همیشه در حال فعالیت هستیم. شاید تا امروز گذر شما به نمایشگاه بین المللی کتاب تهران افتاده باشد. از هر صنفی و از هر خوراکی بساطی به پاست، دست فروش ها هم صف به صف به دیدار حاضرین شتاب می کنند و محصولات بنجل خود را به بهانه ی ارزانی به مشتریان خود عرضه می کنند. تلاقی بی رحمی از ناسازگاری ، دستفروشی ، کتاب ، بوی روغ سوخته شده ی یک غذای دم دستی ، مصلی و بی نظمی ؛ برآیند تمام این کاراکترهای اصلی نمایشگاه کتاب ، دایره ی فرهنگ عمومی امروز ایران را نشان می دهد. این وضعیت دل درد آور، در وهله ی اول به مزاج نخبگان فرهنگی کشور خوش نمی آید و با دیدن آمار های تاسف بار مطالعات عمومی و مقایسه آن حتی با دیگر کشورهای جهان سومی به این نتیجه می رسند که کیفیت در برابر کمیت عمریست که رنگ باخته ، کشور دچار موج «کمیت گرایی» در وضعیت آکادمیک ، استاد و دانشجو ، کتاب و نشر ، سمینار و همایش و هر گونه عرضه یا پارامترهای فرهنگی است. اما به راستی جای کیفیت کجاست؟ ما تا چه حدی توانسته ایم مردم را به مطالعه کردن دعوت کنیم؟
با ورود به سال های پایانی دهه هفتاد و انفجار ارتباطی در حوزه روزنامه نگاری ، ترجمه و تالیف شاهد جهش نسبی مطالعات حوزه ی عمومی کشور بودیم. اصولا دانشجویان با هر گرایش فکری ، در خانواده ی خود حُکم یک مرکز ثقل را بازی می کردند. اما با ورود به عصر دنیای مجازی و تکثیر ویروس «همه چیز دانی و همه چیز گویی» ، علاوه بر آن که نسل جدید ِ علاقه مند به مطالعه کتاب (در اواسط دهه هفتاد) به عنوان یک اثر حقیقی در بستر فرهنگی به چاه ویل دنیای مجازی رهنمون شدند ، بلکه فرهیختگان سابق نیز با ورود به رقابت های مریدپروری مدرن ، آن وجاهت اصلی و زمان لازم برای مطالعات و حتی تولیدات خود را از دست دادند. امروز در کشور ما اصولا بیماری بزرگی چون همه چیز دانی و همه چیز گویی بر اساس نبود سیر مطالعاتی مفید و صادق به وجود آمده است. به جهت اتصال مردم به شبکه های مختلف رسانه ای – تحلیلی که عموما دارای وجه رادیکالی هستند می بینیم که عموم مردم بجای وقت گذاشتن در چارچوب تهیه یک کتاب ، با موضوعی مشخص ، نویسنده ای مشخص به سمت دم دستی ترین وضعیت درک مطالب به شکل هرزنامه های مجازی می روند. مطالب این چنینی اصولا در چهارچوب اینفوگرافی و تصویر است [روحیه تنبلی مخاطب را درک می کند]. و در حالت پیشرفته ، مطلب در قاموس دو تا سه بند منتقل شده و در این سیکل انتقال ، رنگ و لعاب های تبلیغاتی نیز بی تاثیر نخواهد بود. به همین جهت نازل ترین نوع خرید و بودجه بندی ماهانه یا سالیانه در بین ایرانیان ِ امروز ، تخصیص بودجه برای بالابردن آگاهی تلقی می شود. وقتی ملاک های ارزشمندی در جامعه شکلی وارونه به خود می گیرد ، ناخودآگاه شاهد آن خواهیم شد که در آینده ای نه چندان دور ، مشاهده ی فردی در کنار کتاب به عنوان یک حرکت «سنت گرایانه» و باطل تلقی شود ؛ حال آن که شاهد آن هستیم چه در عرصه ارتباطات و رسانه و چه در عرصه علوم آکادمیک ، در غرب و شرق جهان رسالتی که نشریات مکتوب داشته اند توسط بانیان فرهنگی آن ها حفظ شده است.
تاثیر عمیق تهیه و خرید کتاب به آن جهت است که اصولا جوینده ، زمان و هزینه ای را به جهت برآورده ساختن یک نیاز فرهنگی صرف می کند. علاوه بر این با حفظ و تقویت چرخه ی معیشت ، زندگی ناشران ، مترجمان و مولفان را نیز تامین می نماید. این سیکل ِ مبارک در گام اول می تواند ما را به تعالی جامعه از حیث آگاهی و فهم عمومی رسانده و در نهایت با تنظیم «اقتصاد فرهنگی» گام بزرگی را در ثبات بازار نشر و کتاب ، که امروز به بدترین شکل ممکن دچار بیماری شده بردارد. دال مرکزی بهبود این مسئله ، نوع کنکاش «دانشجو» با جامعه است. اصولا دانشجویان پس از اتمام مراحل تحصیلی خود کمتر به شکل ایده آل دوران دانشجویی به سمت کتاب می روند. دلیل چیست؟ نیازمند سازی دانشجو به کتاب آن هم به واسطه ی کسب ترفیع در دانشگاه و یا در شغل آتی خطای بزرگ و نابشخودنی است که برخی اساتید و سیستم کهنه ی آموزشی کشور به وجود آورده اند. بر همین اساس با تغییر ارزش ها در فضای دانشگاهی ، دانشجو دیگر از حالت فعال بودن خود خارج شده و علم نیز وضعیت عرفی به خود می گیرد. گسترش دنیای مجازی در زندگی دانشجویان (در ابعاد متنفی) بر این جهش ضریب داده و اصولا دانشجویان را درون یک هاله ی به ظاهر فرهیختگی اما باطنا خالی از فکر و ایده نگاه می دارد. ورود این دسته از دانشجویان به فضای حقیقی علم ، خواسته های مردمی در عرصه های مختلف و نیاز های کشور در هر برهه زمانی ، باعث یک شوک ناگهانی و منحدم شدن هاله ی مذکور می شود. در نتیجه دانشجو در نهایت دچار سرخوردگی بزرگی از بی نتیجه ماندن ممارست های خود (تحصیل) می گردد. داستان رسیدن «کتابخانه» به «کبابخانه» داستان بسیار کوتاه اما با ریشه ای بسیار عمیق است که متاسفانه مانند اکثر مسائل حیاتی کشور در سیل فکاهی و هجو به باد خنده گرفته می شود. خنده هایی که بذر نهاله های نسل بعدی است که این بار ثمره نداشته و بیشتر اغواگرند تا مفید ، موثر و ریشه دار.