این مقاله را به اشتراک بگذارید
کوتاه درباره «آفتابپرستها» اثر ژوزه ادوآردو آگوآلوسا
ماضیفروش
«آفتابپرستها» رمانی است از ژوزه ادوآردو آگوآلوسا، نویسنده آنگولایی، که با ترجمه مهدی غبرایی در نشر چشمه منتشر شده است. این رمان اولین اثر ترجمهشده از آگوآلوسا به زبان فارسی است. راویِ «آفتابپرستها» یک بزمجه است که در خانهای نیمهویران زندگی میکند. دیگر شخصیت اصلی این رمان شخصی است به نام فلیکس ونتورا که شغلِ غریبی دارد. کارِ او فروشِ گذشتهای خیالی به کسانی است که در پیِ هویتی جعلی هستند. هویتی که شرطِ بقای آنها در روزگارِ تاریخیِ جدید است. عنوان اصلی این رمان به گفته مهدی غبرایی در مقدمه ترجمه فارسی آن، «ماضیفروش» است اما مترجم انگلیسی با هماهنگی نویسنده این عنوان را به «کتاب آفتابپرستها» تغییر داده است. غبرایی درباره دلیل این تغییرِ عنوان در ترجمه انگلیسی کتاب مینویسد که احتمالا مترجم انگلیسی رمان «میخواسته عنوان به جای آنکه به فلیکس ونتورا ارجاع دهد، همهی شخصیتهای کتاب را در بر بگیرد.» در ترجمه فارسی کتاب نیز همین عنوان ترجمه انگلیسی انتخاب شده است که البته مترجم به دلیلی که در مقدمه توضیح داده واژه «کتاب» را از ابتدای این عنوان برداشته و «آفتابپرستها» را نگه داشته است.
آگوآلوسا در رمان «آفتابپرستها» تاریخ آنگولا را از تخیلی بورخسی گذر داده است. غبرایی در مقدمهاش بر ترجمه فارسی این رمان درباره راوی آن و نسبتش با بورخس مینویسد: «تصور کنید راوی بزمجهای باشد که شکل تناسخیافتهی بورخس است. یا به عبارتی دیگر بورخس در تن او حلول کرده باشد.» در این مقدمه همچنین درباره حال و هوای این رمان و آنچه در آن اتفاق میافتد چنین میخوانیم: «فلیکس ونتورا حرفهای را ابداع کرده که به هر کدام از مشتریها نسبی قلابی میدهد- به اضافهی عکسهایی از اجداد فقید و همهی ساز و برگ عمری که از سر نگذرانده است، همچنین اسناد و مدارکی در اثبات این دروغ. اما خودش بیکستر از همه است: نمیتواند هویت واقعی آن مشتریها را بپذیرد، حتا اگر واقعیات بر خیالهای او هجوم بیاورد. فلیکس در این انزوا فقط با راوی دیگر، یولالیو، سهیم است. غیر از صفحات کتابِ فوقالعاده خاطرهانگیز آگوآلوسا، آنچه این دو در آن شریکاند بیکلامی است. یولالیو نمیتواند حرف بزند، چون بزمجه است؛ و فلیکس هم از ترس خرابکردن آنچه چنین دردناک ساخته به حرف نمیآید. حقیقت با چنان ناگزیریای که از سرنوشت خبر میدهد، قویتر و عجیبتر از داستان، سرانجام برملا میشود.» بخشی دیگر از این مقدمه به معرفی نویسنده و آثارش اختصاص دارد و در بخش پایانی آن نیز اشارهای مختصر به تاریخ آنگولا شده است. سطرهایی که در ادامه میآید سطرهای آغازین رمان «آفتابپرستها» است: «توی همین خانه به دنیا آمده و همین جا بزرگ شدهام. هیچوقت بیرون نرفتم. دیروقت که میشود، تنم را به پنجره فشار میدهم و آسمان را تماشا میکنم. تماشای شعلههای آتش، ابرهایی که سر به دنبال هم گذاشتهاند و بالایشان فرشتهها را دوست دارم – خیل فرشتهها – که از موهاشان جرقه به زیر میجهد و بالهای پهن آتشین خود را بههم میزنند. چشمانداز همیشه یکسان است، اما هر غروب میآیم اینجا و از آن کِیف میکنم و به هیجان میآیم، انگار برای اولینبار میبینمش. »