این مقاله را به اشتراک بگذارید
ادبیات را به سینما ترجیح میدهم
ترجمه: کیمیا مومنزاده
آنتوان لورن (۱۹۷۲-پاریس) یکی از نویسندگان برجسته معاصر فرانسوی است که آثارش به بسیاری از زبانهای دنیا ترجمه شده است. او کارش را با روزنامهنگاری شروع کرد و سپس به نوشتن روی آورد و البته فیلمسازی را نیز در کارنامه خود دارد. هرچند که تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته سینما به اتمام رسانید و فیلمهای کوتاه متنوعی را نیز ساخت اما ادبیات را بر سینما ترجیح میدهد. آنطور که خودش میگوید: «وقتی سالنهای قدیمی در پاریس را دیدم که جای مناسبی برای تماشای فیلم نبود، عطای سینما را به لقایش بخشیدم و تماموقت به نوشتن روی آوردم. و همین امر موجب شد تا موضوع و ایده اولین رمانش را به این سالنها اختصاص بدهد: «من آنجا هستم» (من جای دیگری هستم) که در سال ۲۰۰۷ جایزه دروو را به خود اختصاص داد. و پس از آن آثار دیگر خود را در سالهای ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ منتشر کرد. از آن میان میتوان به «چهارراه نوستالژی» اشاره کرد. در سال ۲۰۱۲، اثرش تحتعنوان «کلاه میتران» برای او موفقیت ادبی چشمگیری بههمراه داشت. این اثر جایزههای لاندرنو و رولی مسافران را از آن خود کرد و به زبانهای متعددی (۱۱ زبان) از جمله انگلیسی با عنوان «کلاه رئیسجمهور» ترجمه شد. این رمان در سال ۲۰۱۳ در انگلیس یکی از پرفروشترین رمانهای سال شد و در سال ۲۰۱۵ بهواسطه فردریک دیفنتال و میشل لب، فیلم شد و از کانال دو فرانسه پخش شد. اثر دیگر او «دفترچه یادداشت قرمز» (۲۰۱۴) نیز به ۱۸ زبان دنیا ترجمه شد و بهصورت فیلم نیز درآمد. اثر دیگرش «راپسودی فرانسوی» نیز اثر موفقی بود و در بریتانیا به شکل یک سریال تلویزیونی درآمد و مخاطبان زیادی داشت. از آنتوان لورن این آثار به فارسی ترجمه و منتشر شده است: «دفترچه یادداشت قرمز» (ترجمه شکیبا محبعلی، نشر هیرمند)، «کلاه رئیسجمهور (با دو ترجمه: ساناز فلاحفرد، نشر هیرمند/ رویا درخشان، نشر کتاب کولهپشتی) و «راپسودی فرانسوی» (ترجمه مهسا ابهری) آنچه میخوانید گفتوگوی نشریات فرانسوی با آنتوان لورن درباره آثارش است.
داستان «کلاه رئیسجمهور» در چه دورهای اتفاق افتاده است؟
داستان در زمستان ۱۹۸۶ شروع میشود و در آوریل ۱۹۸۸ به پایان میرسد. شخصیت دانیال مرسیه در ابتدای داستان اعلام میکند که زمستان بود و فرانسوا میتران حمایت مردمی را از دست داده است. در انتهای کتاب، فرانسوا میتران مجبور است قبل از انتخابات ریاستجمهوری حمایت مردمی و اعتبار خود را باز پس گیرد. اولین نقطه عطف این امر، دوران بسیار مهمی به شمار میآید و سالهای ۸۰ را دربرمیگیرد که فرانسوا میتران قدرت مطلقه خود را از دست میدهد. گرچه کاخ ریاستجمهوری از آن اوست و سیاست خارجی را در دست دارد ولی از موقعیت ضعیفی برخوردار است. این دوران به دورانی شبیه شده که رئیسجمهور کلاهی بر سر ندارد. درواقع، داستان نمادین است و همان زمان که رئیسجمهور قدرتش را از دست میدهد، کلاهش را نیز از دست میدهد.
شما به سیاست علاقهمندید؟
بله، بسیار زیاد. ولی کتاب «کلاه رئیسجمهور» کتابی سیاسی نیست. بعضیها میگویند این اثر، راجع به فرانسوا میتران است. این موضوع برای من جالب نیست زیرا این کتاب درباره فرانسوا میتران و کلاهش نیست؛ درواقع این اثر داستانی کوتاه است که جریانات سالهای دهه ۸۰ را به تصویر میکشد.
شما خیلی راجع به سالهایی که فرانسوا میتران روی کار بود، حرف نزدید، و همینطور توجه کمتری به ادبیات و داستانپردازی کردهاید. پس میتوانیم بگوییم اثر شما سیاسی است؟
خواننده باید چیزهایی را که در اثر نمادین است، تشخیص دهد. شما دری را باز میکنید و شخصیت همراه با میشل دروکر به شانزهلیزه نگاه میکنند. همه اینها نمادین است. این رمان، سیاسی نیست، بلکه به شکلی نمادین به رویدادهای آن سالها پرداخته است.
بهنظر میآید که شما غالبا راوی داستان و شیوه روایتتان را تغییر میدهید. بهنظر شما این امر برای مخاطب جذاب است؟
بهنظر من وقتی فرم داستان عوض میشود، داستان جالبتر از قبل میشود. قاعدتا نباید همه شخصیتها شبیه بههم باشند؛ مثلا وقتی هر ده شخصیت کلاه داشته باشند، خواننده خسته میشود. و این کاملا منطقی است. و وقتی که در انتهای رمان میبینیم فرانسوا میتران کلاهش را از دست میدهد چه واکنشی نشان میدهد، قاعدتا شیوه روایت نیز تغییر میکند و این تغییر برای مخاطب جذاب جلوه میکند و او را به خواندن بقیه داستان ترغیب میکند.
چرا فرانسوا میتران را انتخاب کردید؟
داستان با یک امر عادی و پیشپاافتاده شروع میشود: «مردی که کلاهش را فراموش کرده است.» من میخواستم داستانی بنویسم که رویدادهای سالهای دهه۸۰ را به تصویر بکشد. در هر داستان قاعدتا یک قهرمان یا یک شاه وجود دارد. خب، شاه سالهای ۸۰ چه کسی بود؟ تاجش چه بود؟ شاه سالهای ۸۰، فرانسوا میتران بود و تاجش هم یک کلاه نمدی سیاهرنگ. و همینطور هنگام نوشتن اثر تصاویر ذهنی زیادی به ذهنم میرسید. ولی تصویری که بیش از بقیه تصاویر برایم جالب بود، تصویر مردی با قدرت زیاد همراه با کلاهی سیاه بود. او کسی نبود جز میتران.
پس با این اوصاف میتوانیم بگوییم که آن مرد قدرتمند، یکی مثل شارل دوگل و کلاه لبهدارش نیست، درست است؟
بله، درست است، نمیتواند شارل دوگل باشد زیرا همانطور که گفتم داستان، در سالهای ۸۰ روی میدهد و هیچربطی به شارل دوگل و زمان او ندارد. شارل دوگل برای شامخوردن به کافههای پاریس نمیرفت؛ ولی فرانسوا میتران اکثر وقتها به کافه میرفت. و همینطور اگر بخواهیم احتمالات را در نظر بگیریم، در مورد میتران باید بگویم، پیش میآمد که کلاهش را جایی جا بگذارد. در مورد خود من هم این قضیه پیش آمده است. در رستورانی کلاهم را جا گذاشته بودم و فردای آن روز که بهدنبالش رفتم، نبود. و همان لحظه که رسیدم، کلاه را بر سر فرد دیگری دیدم.
پس از آن وقت تصمیم گرفتید کتابی در اینباره بنویسید و شخصیت فرانسوا میتران را بازسازی کنید. ولی چه چیزی باعث شد روی این شخصیت متمرکز شوید؟ میدانستید که باید خیلی در اینباره تحقیق کنید؟
همان موقع که عنوان کتاب را انتخاب کردم، پیش خودم فکر میکردم رمانی که عنوانش «کلاه رئیسجمهور» باشد، میتواند شبیه چه چیزی شود؛ رمانی سراسر پویا و پرحادثه. در اینباره تحقیقات زیادی کردم. به خوبی رویدادهای سالهای ۸۶ تا ۸۸ یادم میآید. ولی میبایست مواردی را بررسی میکردم. و بهویژه عناصر ریز و سرنوشتساز آن دوره و نیز صحنههای ابتدایی داستان که در کافههای پاریس اتفاق میافتاد، به تحقیقات بیشتری نیاز داشت. میدانستم که فرانسوا میتران در کافه شام میخورد، ولی با چه کسی و چه چیزی میخورد؟! همه این موضوعات نیاز به تحقیق و مطالعه داشت و مشکلاتی در نوشتن ایجاد میکرد. با دوستی که مختصات آن زمان را به خوبی میشناخت، ارتباط برقرار کردم و همه سوالاتم را از او پرسیدم. در ابتدا او به من پیشنهاد داد همدیگر را در کافه شاراس و رولان (در همان کافهای که میتران غذا میخورد) ملاقات کنیم. آنجا، منوی غذا را به من داد و من احساس کردم واقعیت را جلو چشمهایم میبینم. یکی از سختترین کارها برای من بازسازی صحنههای آن زمان بود. چه حرفهایی میزد، نوع نگاهش چگونه بود؟! چه زمانی سکوت میکرد؟ و… زیرا برای نوشتن یک رمان باید به جزئیات رفتاری و روحی شخصیت اشراف کامل داشت. من نمیتوانستم هر مطلبی راجع به او بنویسم، چون شخصیت واقعی بود نه خیالی. بنابراین روی مصاحبههای او در برنامههای تلویزیونی متمرکز میشدم و جزئیات این شخصیت واقعی را ثبت و ضبط میکردم. گرچه فرانسوا میتران، شخصیت مثبت داستان بود ولی من میخواستم شخصیت او را همانگونه که در دنیای واقعی رفتار میکرد، بازسازی کنم.
آیا به این علت که سالهای فرانسوا میتران دوران جوانیتان را برایتان تداعی میکرد، آن سالها را انتخاب کردید؟
شاید. دوست داشتم فضای سالهای خیلی دور از خودم را بازسازی نکنم. آدم وقتی به سالهای خیلی دور میرود، حالت نوستالژیک پیدا میکند. از آن گذشته از سالهای دهه ۸۰ به بعد، خیلی چیزها عوض شده و تغییرات عمده در دنیا به وجود آمده است. آن زمان نه اینترنت بود، نه تلفن همراه، نه کانالهای متنوع تلویزیونی. مثلا در آن زمان، به ایمیل دسترسی نداشتیم و افراد به یکدیگر نامه مینوشتند. من ترجیح میدهم داستانم را در زمان حال یا در گذشتهای نزدیک خلق کنم تا فضای داستانیام برای مخاطب ملموس باشد. در رمان جدیدم، صحنهای هست که شخصیتها به یکدیگر ایمیل میزنند. ولی در رمان «کلاه رئیسجمهور» این امکان وجود ندارد.
در این دوره با اینهمه تغییرات، شما نگاه ویژهای به بورژوازی انداختهاید. درست است؟
بله، همین آخرین شخصیتم که خیلی هم جالب است، بورژوا است؛ از نوع بورژوای سفت و سخت!
اخیرا کتابتان در قطع کتاب جیبی در آمریکا به چاپ رسیده است. بهنظر شما این نوعی موفقیت محسوب میشود؟
یقینا، موفقیت بزرگی است؛ به همان اندازه که در نشر اصلی به چاپ رسیده بود. این کتاب در خارج از کشور بهویژه در انگلستان با عنوان «کلاه رئیسجمهور» ترجمه و به چاپ رسیده است. و عجیب آنکه به همان اندازه در آمریکا نیز موفق بود و فروش خوبی داشت. البته باید بگویم آمریکاییها فرانسه را دوست دارند و خواندن این کتاب، حکم سفر در پاریس و فرانسه سالهای ۸۰ را دارد. برای یک نویسنده فرانسوی خیلی سخت است که بازار فروش کتاب در آمریکا را مورد بررسی قرار دهد و متوجه شود که چه چیزی باعث شده این اثر در آمریکا شناخته شده و مورد توجه قرار بگیرد.
الان که با عنوان «کلاه رئیسجمهور» چاپ شده شما چگونه میتوانید به خواننده آمریکایی بفهمانید که این رئیسجمهور، فرانسوا میتران است؟
تعدادی از خوانندگان میدانند که رئیسجمهور موردنظر، فرانسوا میتران است، ولی عدهای که نمیدانند و کتاب مرا خوانده و آن را دوست داشتهاند، برایشان سوال است و اغلب از من میپرسند. من در جواب آخرین خوانندگان آمریکایی گفتم: «تصور کنید در سالهای دهه ۳۰ آمریکا هستیم و شما در کنار روزولت نشستهاید. او فراموش میکند کلاهش را بردارد و شما کلاه را به او میدهید…» درنهایت آنها متوجه شدند که داستان این کلاه چیست.
در فرانسه، این کتاب چندینبار به چاپ رسیده است، درست است؟
بله. بارها به شکل کتاب جیبی و همچنین به شکل کتاب اصلی به چاپ رسیده است. از آن گذشته روی نوار پیچیدهشده دور کتاب شکل واقعی کلاه فرانسوا میتران نیز ترسیم شده است.
بهنظر شما چه کسانی این کتاب را دوست ندارند و دلیل آن چیست؟
خوانندگان کمی را دیدم که بگویند از این کتاب خوششان نیامده است. و برخی از آنها میگویند، دلیل اینکه کتاب را نمیخرند، شخص فرانسوا میتران است. آنها فکر میکنند که رمان راجع به فرانسوا میتران است یا بهنفع او نوشته شده است زیرا هنوز افرادی وجود دارند که میتران را دوست ندارند.
خوانندگان از شما نمیپرسند که آیا فرانسوا میتران واقعا به همین شکلی که توصیف کردهاید، بوده است؟ یا آیا واقعا همان کارهایی که شما در رمانتان گفتهاید، انجام داده است؟
بله، بهویژه خوانندگان انگلیسی و آمریکایی زیاد در این زمینه سوال میپرسند. برای آنها خیلی از موارد راجع به میتران عجیب بهنظر میآید. مثلا میپرسند آیا واقعا افراد میتوانستند در رستوران شهر میتران را ملاقات کنند؟ داستان بسیار ساده است و کاملا میتوان فهمید که داستانی خیالی است اما میتوانست همچین مواردی هم وجود داشته باشد.
جایی گفتهاید کتابتان با عنوان «من آنجا هستم» رمانی بزرگ، شگفتانگیز با طرحی مشخص است. برای نوشتن این اثر، چقدر زمان گذاشتهاید؟ و هدفتان از نوشتن این رمان چه بود؟
اگر صفت «شگفتانگیز» را برای این کتاب به کار بردم، به این دلیل است که مخاطب با خواندن این رمان، بسیار شگفتزده میشود. خودم هم، داستانهایی را دوست دارم که مرا شگفتزده کنند و به دوردستها ببرند. ولی چرا این کتاب را نوشتم؟ واقعا نمیتوانم دقیق به این سوال جواب بدهم. من شخصا دوست دارم طرحهایی را که در ذهنم است، روی کاغذ پیاده کنم. گرچه نمیتوان دقیقا آنچه را در ذهن داشت، بیان کرد. شاید دلیل نوشتنم فقط همین بود که میخواستم افکار و ذهنیاتم را روی کاغذ بیاورم و آن را به شکل داستان به مخاطبم ارائه دهم و همینطور آن را برای همیشه جاودانه کنم.
میتوانیم این کتاب را رمان اتوبیوگرافی قلمداد کنیم؟ زیرا بهنظر میرسد شخصیت اصلی داستان شباهت زیادی به شما دارد.
بهترین تعریف از این رمان را آقای ژان اورمسن در مصاحبهای تلویزیونی ارائه داده است. اگر ذهنم یاری کند، این عبارت را گفته بود: «این اثر، داستانی برگرفته از خاطرات است.» با این سخنشان موافقم زیرا دقیقا زندگینامه من نیست، بلکه از خاطرات من سرچشمه گرفته است؛ شخصیت داستانی من درصدد تغییر رویه زندگی است. شاید این دغدغه و وسوسه خیلی از افراد باشد. شخصیتهای داستانی میتوانند آنچه را که ما در زندگی واقعی جرأت انجامدادنش را نداریم، به تحقق برسانند.
رمان شما، از تصاویر زیادی برخوردار است. لذا این پتانسیل را دارد که به شکل فیلم سینمایی درآید. شما که خودتان کارگردان هستید چرا این سوژه را بهصورت فیلم سینمایی ارائه ندادید و از فرم داستانی و ادبیات برای ارائه ذهنیات خود استفاده کردید؟
من فقط چند فیلم کوتاه در سینما ساختهام. اما این اثر اگر بخواهد به شکل فیلم درآید، حتما باید فیلم سینمایی بشود. افرادی که به حرفه دیگری مشغولاند و فیلم کوتاه هم میسازند، درنهایت به حرفه خود برمیگردند. مثل آقای بنابار، که خواننده بود ولی چند فیلم کوتاه ساخت و در آخر به حرفه اصلی خود روی آورد. آقای میشل هولبک هم همینطور. او هم درصدد بود که کار سینمایی انجام دهد ولی نوشتن بر او غالب شد. درواقع نوشتن، فرم آزادتری است و من شخصا ادبیات و نوشتن را برای برخی از طرحها و ذهنیات به سینما ترجیح میدهم. البته ناگفته نماند که این اثر این قابلیت را دارد که به شکل فیلم سینمایی درآید و شخصیت اصلی داستان، نقش بسیار زیبایی را برای بازیگر سینما میسازد.
بهنظر خودتان بزرگترین حسن و بزرگترین ایراد این کتاب چیست؟
این اثر، داستانی مدرن است. مردی تابلویی میخرد و این تابلو زندگیاش را دگرگون میکند. او مسیر زندگیاش را تغییر میدهد و به فرد دیگری تبدیل میشود و عشق را نیز تجربه میکند. ولی قبل از این تغییرات، باید راه اصلی را با پیروزی پشت سر بگذارد. من شخصا این جنبه از کتاب را دوست دارم. کلا افسانه، داستانهای شگفتانگیز و جهانیاند. ولی بزرگترین ایراد اثر این بود که باید ۵۰۰ صفحه راجع به موضوع مینوشتم و با پرفروشها رقابت میکردم. ولی اهمیت نداشت.
ناشر شما، یک نشان معروف را روی جلد کتابتان ترسیم کرده است. این همان چیزی بود که شما فکر میکردید؟
تقریبا. ولی من ژولین لوی را خوب میشناختم. او فرد نابغهای است. طرح جالب و مدرنی را انتخاب کرده است. تصویر شیری سفید در سمت چپ روی زمینه سفیدرنگ ترسیم کرده که دیدن شیر را سخت کرده است و دیدنش دقت زیادی میطلبد.
آیا شخصیتهایی مانند قهرمان داستان در دنیای واقعی نیز وجود دارند؟
من با یک عتیقهشناس کار کردم و تقریبا با بسیاری از کلکسیونرها هم آشنایی دارم. زندگی کلکسیونرها معمولا دو بعد دارد: یک بعد از آن بسیار کودکانه است، زیرا مثل کودکان که اسباببازی دور خود جمع میکنند، آنها هم اشیا هنری دور خود جمع میکنند و در تخیل خود به آنها زندگی میبخشند. میتوان گفت زندگی آنها عجیب و غریب است و مسیر زندگیشان از بقیه افراد متفاوت است. پس میتوانیم ادعا کنیم در دنیای واقعی هم، شخصیتهایی مانند قهرمان داستان وجود دارد.
آرمان
2 نظر
ناشناس
چرا تعداد بررسهای نشر و داوران جوایز محدود است/ غر زدن آسانترین کار دنیاست
فرشته احمدی با انتقاد از وضعیت بررسی کتابهای داستان در نشرها گفت: متاسفانه مشکل اصلی ما این است که افراد محدودی کار بررسی آثار را در نشر انجام میدهند و از آن طرف تعداد محدودی هستند که در همه جوایز به عنوان داور فعالیت میکنند؛ بنابراین این وسط یک تداخلی پیش میآید و در چنین شرایطی اگر شائبهای رخ ندهد، باید تعجب کرد. در نتیجه باید از جامعه ادبی سوال کنیم که چرا این افراد در یک دایره محدود قرار دارند؟ به نظر من ما باید درخواست داشته باشیم تا این دایره محدود بزرگتر شود. به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، شیوه بررسی و پذیرش کتاب در انتشاراتها موضوعی است که دغدغه بسیاری از اهل کتاب است. بعد از دو گفتوگو با محمد حسینی از نشر ثالث و علیاصغر عزتیپاک از انتشارات شهرستان ادب در سومین مصاحبه از پرونده «بررسها چگونه کتاب انتخاب میکنند؟» به سراغ فرشته احمدی از موسسه انتشارات نگاه رفتیم تا با شیوه بررسی او آشنا شویم. احمدی در این مصاحبه به موارد مختلفی مانند شیوه بررسی، نحوه برخوردها، جوایز ادبی، نحوه انتخاب بررسها و کتابهای اقتصادی اشاره کرد که در ادامه میخوانید. با توجه به کتابهای منتشر شده در نشرهای مختلف و تفاوت سبک کتابها میتوان نتیجه گرفت که بررسها شیوه و ملاکهای مشخص و متفاوتی برای انتشار کتاب دارند. شیوه بررسی شما به چه شکل است؟ اتفاقا بر خلاف نظر شما به نظر من بخش قابل توجهی از این شیوههای بررسی عمومی است و تنها بخش کوچکی به سلیقه شخص برمیگردد که شخص بررس نیز در تلاش است تا از آن سلیقه شخصی فاصله بگیرد؛ چراکه سلیقه یک نفر است و میتواند ایرادات مختلفی داشته باشد. البته این روزها مساله اصلی که برای همه مهم است مساله فروش و اقتصاد نشر است که البته توجه به آن در میان ناشران متفاوت است و عدهای نگاه اقتصادی بسیار و برخی نگاه کمتری دارند. در حال حاضر هرچه شرایط اقتصادی بدتر و کاغذ و کتاب گرانتر میشود، ناشران بیشتر به سمت کتابهای اقتصادی، زرد و عامهپسند میروند. همانطور که گفتم درصد نگاه متفاوت است اما این موضوع چندان به بررسهای نشر ارتباطی ندارد و به نگاه کلی، سابقه و روزمه ناشر برمیگردد. شما با یک بررسی ساده میتوانید به راحتی متوجه شوید که کدام ناشر به دنبال کسب درآمد است و برای پول درآوردن کار میکند و کدام ناشر به دنبال کار فرهنگی است. البته هستند ناشرانی که در این بین دست به انتشار کتابهای ارزشمند میزنند. شما این را قبول ندارید؟ بله هستند؛ اما همانطور که گفتم بستگی دارد که شما درباره چه نشری صحبت میکنید. دوستان به بسیاری از ناشران توصیه میکنند که در کنار انتشار ۱۰۰ عنوان کتاب بازاری و پرفروش، سالی چند عنوان کتاب خوب ادبی نیز چاپ کنند؛ اما معمولا زیر بار چنین کاری نمیروند. همه اینها را گفتم تا بگویم که بخشی از کتابهایی که چاپ میشود به دلیل مسائل اقتصادی است و خیلی به بررس ارتباطی پیدا نمیکند و هر ناشر کارکشتهای این گونه کتابها را بو میکشد تا بتواند به بهبود شرایط اقتصادی نشرش بپردازد. آنها بهسراغ نویسندههایی که به یکباره معروف میشوند، میروند یا با نویسندهها و مترجمهای مطرح وارد مذاکره میشوند و علاقه دارند که فارغ از اثرش با او همکاری داشته باشند. پس شما معتقدید که همه آثار از یک مسیر وارد نشر نمیشوند؟ نه اتفاقا. معمولا همه کتابها از یک راه وارد نشر میشود و بررس به محض ورود چنین کتابهایی آن را به ناشر اطلاع میدهد. بنابراین این گونه کتابها نیز بررسی میشوند که این گونه کتابها نیز معمولا دارای ارزش متفاوتی هستند و ارزش ادبی یکسانی ندارند. البته باید این نکته را بگویم که بحث اصلی ما درباره ادبیاتی است که نیاز به کشف و بررسی دارد و در بررسیها، کاری به کتابهای بازاری نداریم. به نظر من شاید راههایی برای اثبات پرفروش بودن کتابی وجود نداشته باشد اما بدون شک ملاکها و معیارهایی وجود دارد که به واسطه آن میتوان گفت که یک کتاب به چه میزان ارزشمند است. در این میان بررسی یک اثر یک موضوع است و راضی کردن ناشر برای چاپ اثر کار دشوار دیگری است؛ چراکه او باید قانع شود که کتاب تایید شده، ارزشمند است. در حال حاضر ناشران مجموعهداستان را خیلی سخت قبول میکنند و رمان ایرانی را نیز در شرایطی قبول میکنند که بررس دلایل منطقی برای چاپ آن داشته باشد. چرا بررسهای ما افراد ثابتی هستند و این نامها تغییر نمیکنند؟ من نیز معتقدم که کار درستی نیست که یک نفر به مدت طولانی در نشری مسئول بررسی آثار باشد؛ چراکه چشمش عادت میکند و گوشش از یک سری حرفها پر میشود و در نتیجه حسها و حساسیتهایش را از دست میدهد؛ بنابراین بهتر است افراد دیگری به بدنه نشر اضافه شوند تا شاهد حضور نگاههای جدیدی در این حوزه باشیم و بهتر است که بیش از یک نفر در این حوزه نظر دهند. در داستانهایی که میخوانید به دنبال چه چیزهایی میگردید؟ ملاکهای شخصی من در دو محور است. ملاک اصلی من ربطی به نویسنده و گذشته او ندارد و تنها نو بودن تفکر نویسنده برمیگردد. یعنی حسی که باعث میشود، خواننده احساس کند که هم از نظر احساسی و هم از نظر محتوایی با متن تازهای روبهرو است. شما به خوبی میدانید که هر چقدر تولید فرهنگی در جامعه افزایش پیدا کند، شنیدن و پیدا کردن صدای واحد اصیل بسیار سختتر میشود. خیلی وقتها در کارهای جوانان قصهای را میخوانیم که بعد از آن متوجه میشویم، نویسنده به دلیل زیاد خواندن و تمرین مستمر توانسته به جهانبینی خودش دست پیدا کند و به نظر من این بسیار ارزشمند است؛ من وقتی به چنین متنی برمیخورم، سعی میکنم که حتی با اصرار و چند بار بازنویسی اثر چاپ شود؛ چراکه این نگاه متفاوت ارزشمند است. آیا نویسندگان با بازنویسی کنار میآیند و آن را قبول میکنند؟ نه تنها نویسندگان کتاب اولی بلکه بسیاری از نویسندگانی که چندین کتاب دارند، از اظهار نظر درباره کتابشان خوشحال میشوند و سعی میکنند که بعد از شنیدن صحبتها، کار را بازنویسی کنند و این مرحله معمولا چند ماهی طول میکشد و بعد از چند ماه ما با کتابی روبهرو هستیم که ارزش ادبیاش تغییر کرده است. حجم کتابهای ارسالی زیاد است و طبیعتا خواندن همه کتابها کار سختی است. شما معمولا چقدر از هر کتاب را میخوانید؟ دو، سه سال است، تعداد آثاری که به نشرها میرسد چندان زیاد نیست. حداقل این موضوع درباره موسسه انتشارات نگاه به این شکل است؛ چراکه پذیرش عادی وجود ندارد تا همه بتوانند کتابهایشان را تحویل دهند؛ البته در قبل که تعداد کتابها زیاد هم بود، همه کتابها خوانده میشد؛ اما نه به شکل کامل و ما بخش قابل توجهی از کتاب را میخواندیم و سپس درباره آن نظر میدادیم. در گذشته که کتابهای کمتری به دستم میرسد در زمانهای طولانی با نویسنده حرف میزدم و به او میگفتم که با کجای داستانش مشکل دارم و هیچ وقت چیز پنهانی میان من و نویسنده وجود نداشته است. بهخصوص با نویسندگان شهرستانی که فکر میکردم، دستشان از همه جا کوتاه است، مدت زیادی بحث میکردم تا شاید بتوانند با بازنویسی، کار قابل قبولتری را عرضه کنند. البته این شیوه ما بود و میدانم که شیوه نشرهای مختلف متفاوت است. برای مثال هیچ وقت نشر مرکز برای نویسنده توضیح نمیدهد که اثرش به چه دلیل رد شده است. با این حال شیوه من، به شکلی که توضیح دادم، بود؛ چراکه دوست داشتم به آنها بفهمانم که حرفهایی که میشنوند درست نیست و کارهای همه نویسندهها، خوانده میشود و اگر اثر ارزشمندی باشد، چاپ خواهد شد؛ این صحبتها را انجام میدادم تا نویسنده دیگر دغدغهای بابت چاپ نداشته باشد و تنها به خلق داستان فکر کند و بداند که او فقط باید داستان خوب بنویسد. شما معمولا آثار را از نظر ادبی بررسی میکنید؛ آیا اگر کتابی خوب نوشته شده باشد اما از نظر محتوایی مورد پسند شما نباشد، آن را رد میکنید؟ اگر کتابی خوب نوشته شده باشد، بعید میدانم که چنین اتفاقی برای آن رخ دهد؛ چراکه اگر قصهای خوب تعریف شود و از نظر فرمی و بصری خوب اجرا شده باشد، دلیلی برای چاپ نشدن آن وجود ندارد و حداقل من چنین نگاهی نداشتهام. البته گاهی این امکان وجود دارد که یک رمان پلیسی خوب به دست ناشر برسد و ناشر به دلیل آنکه اصلا کتابی در آن ژانر ندارد، دست به انتشار اثر نزدند؛ چراکه خوب میداند، این احتمال وجود دارد که اثر در میان آثار دیگر گم شود. با توجه به کار قضاوت این احتمال وجود دارد که عدهای از نظر شما ناراحت شوند. این اتفاق تا به حال برای شما رخ داده است؟ این موضوع بیشتر به اخلاق نویسنده برمیگردد؛ چراکه ناشران معمولا خیلی رک و مستقیم با نویسنده تماس میگیرند و نتیجه را میگویند و خیلی علاقه ندارند تا برای نویسنده توضیح دهند که این اثر به چه دلیل رد شده است. البته این اتفاق به این دلیل رخ میدهد تا نویسنده از فردی ناراحت نشود اما با این حال باز هم این اتفاق رخ میدهد و عدهای از دوستان نویسنده از بررسها ناراحت میشوند. شما حاضر به توضیح به نویسنده هستید؟ اگر این افراد بخواهند با من صحبت کنند، با آنها صحبت میکنم و سعی میکنم تا آنها را قانع کنم که در حال حاضر انتشار این کتاب به صلاح آنها نیست. من وقتی با این افراد صحبت میکنم از دیدگاه اقتصادی نشر با آنها حرف نمیزنم و تنها ملاک و معیار من ارزش ادبی است؛ بنابراین بخش قابل توجهی میپذیرند و دست به تغییر میزنند که بعدها از من تشکر میکنند که باعث بازنویسی اثرشان شدم. در کل افرادی که به دلیل رد کردن کارشان از من خوشحال شدند، بیشتر از افرادی بوده که از دستم ناراحت شدهاند. تا به حال شده اثری را رد کنید و بعد از آن کتاب در نشر دیگری منتشر شود و اتفاقهای خوب برای آن رخ دهد؟ تا به حال چنین اتفاقی برای من رخ نداده است و طبیعتا حتی اگر رخ میداد نیز از این اتفاق ناراحت نمیشدم؛ چراکه به نظر من آن اثر شرایط چاپ را نداشته است. البته بارها شده که من کتابی را رد کردم و چند وقت بعد همان کتاب بدون بازنویسی در نشری چاپ شده و همه اعتراض داشتند که چرا چنین کتاب بدی در فلان نشر منتشر شده است. عدهای میگویند، دوستان بررس کتابها را خودشان انتخاب میکنند و خودشان کتابها را به جوایز میبرند و خودشان هم آنها را بهعنوان اثر برگزیده معرفی میکنند. شما این را قبول دارید؟ عین جمله شما را نه اما چنین شائبههایی درباره جوایز و کلاسهای داستاننویسی نیز وجود دارد و عدهای میگویند، اساتیدی که در نشرها فعالیت میکنند، دست به انتشار کتابهای شاگردانشان میزنند و همین افراد وقتی داور یک جایزه میشوند، توجه بیشتری به آثاری که خود انتخاب کردهاند، دارند. متاسفانه مشکل اصلی ما این است که افراد محدودی کار بررسی آثار را در نشر انجام میدهند و تعداد محدودی هستند که در همه جوایز به عنوان داور فعالیت میکنند؛ بنابراین این وسط یک تداخلی پیش میآید و در چنین شرایطی اگر چنین شائبههایی رخ ندهد باید تعجب کرد. در مجموع در پاسخ به سوال شما نمیتوانم از جانب همه دوستان بگویم که مطمئن باشید، چنین اتفاقی رخ نمیدهد و همه چیز صادقانه اتفاق میافتد؛ اما میتوانم از جامعه سوال کنیم که چرا این افراد باید در یک دایره محدود باشند؟ به نظر من ما باید درخواست داشته باشیم تا این دایره محدود بزرگتر شود؛ چراکه در بسیاری از این شرایط افراد به دلیل زدوبند یا نیت بد دست به انتخاب کتاب نمیزنند و این اتفاق بر اساس خطای انسانی رخ میدهد. قصد دفاع از خود و همکارانم را ندارم اما وقتی فردی کتابی را در فلان نشر چاپ کرده و از اثر خیلی خوشش آمده، آن کار را نیز در جایزه انتخاب میکند؛ چراکه قصد دارد کار قبلی خودش را مجددا تایید کند و این کار منطقی به نظر میرسد. به نظر من این داور ذهنش به خوب بودن کاری که قبلا انتخاب کرده، عادت کرده است و نمیتوان از او خرده گرفت و به همین دلیل است که میگویم باید افراد داخل دایره را افزایش داد. شما تصور کنید که خودتان داور هستید و یک کار را برای داوری سرسری خواندهاید اما فلان کتاب را یک بار تایید کردهاید، کلی با نویسندهاش حرف زدید و در آخر کار را با ویراستاری راهی بازار کردهاید؛ طبیعتا در چنین شرایطی آن کار را بهتر از کار اولی میدانید. واقعا چرا در این ادبیات ما یک تعداد داور، یک تعداد بررس، یک تعداد استاد و یک عده جایزه دهند داریم که همه اینها حوزههای مشترکی با هم دارند. همه اینها باعث شده که در چند سال اخیر، داوری جوایز مهم ادبی را قبول نکنم؛ چراکه فکر میکنم باید کاری کرد تا این محدوده داوران کمی وسیعتر شود و جامعه از نبود آدمهای تکراری نفس بکشد. ما حدود ۱۰ تا ۱۵ نفر هستیم که همیشه در همه جوایز داور بودهایم. در حال حاضر تنها داوری جوایز داستان کوتاه مانند بهرام صادقی، جایزه جهرم و جایزه آبادان که در آن اکثر نویسندهها ناشناخته هستند و احتمال خطا در آن کمتر است، را قبول میکنم؛ در این جوایز بیشتر کسانی که شرکت میکنند، معمولا حرفهای نیستند و کتاب ندارند و حرف حدیث خاصی در داوری این جوایز وجود ندارد. در کل فکر میکنم که مشکل اصلی محدودیت آدمهاست و چقدر خوب است که تعداد آدمها افزایش پیدا کند. این محدودیتها ناشی از چیست؟ شما نگاهی به اسم افرادی که در روزنامهها درباره کتاب قلم میزنند، بیندازید. همیشه این افراد تعداد محدودی بودهاند که تلاش کردند تا اسم خود را مطرح کنند که در آینده کتابشان بفروشد؛ چراکه در روزنامه و خبرگزاری، پول زیادی به این افراد نمیدهند تا انگیزهای برای نوشتن داشته باشند. در کل مساله یک چرخه بیمار و ناقصی است که ما را در عمل بیتفاوت کرده است. البته در حوزه حرف زدن شرایط به این گونه نیست و همه استادیم. شما میگویید که عدهای این صحبتها را مطرح میکنند و میگویند این طور است و آن طور است که تا حدودی هم درست میگویند؛ اما حرف من این است که این افراد منتقد، فقط حرف میزنند و در عمل حاضر نیستند که یک گام بردارند. برای مثال مدتی همه شروع به صحبت کردند که رونمایی کتاب به این شکل کار احمقانهای است و صحبت من این است که شما که نقد میکنید یک رونمایی صحیح یا یک جلسه نقد و بررسی درست انجام دهید تا ما یاد بگیریم. در جامعهای که کسی برای چنین کارهایی تره خرد نمیکند، غر زدن آسانترین کار دنیاست. از بحث اصلی کمی فاصله گرفتیم. آیا تا به حال کتاب شما نیز توسط بررسها رد شده است؟ نه کتابم رد نشده است؛ یعنی در دورانی که حرفهای قلم زدم، چنین اتفاقی رخ نداده است. فکر میکنم که خیلی که کم سنوسال بودم که سه کتاب کودک به نشر سروش دادم که دو کتاب رد شد و تنها یک اثر زیر خط چاپ رفت. آن موقع خوشحال بودم اما الان که فکر میکنم، میبینم که ای کاش آن کتاب هم رد میشد. واقعا آدم برخی مواقع فکر میکند، شاهکار نوشته است و همین باعث میشود که از مسیر دور شود. بعدها نظرم تغییر کرد و تصمیم گرفتم دیگر داستانهای کودکم را با آن کیفیت منتشر نکنم. در حال حاضر هم تعدادی کتاب کودک دارم که حتی تصویرسازی هم شده است اما اصراری برای چاپ آنها ندارم. یادش بخیر. اولین مجموعه داستان من را بابک تختی در نشر قصه منتشر کرد و خوشبختانه نه نشنیدم. البته این به آن معنا نیست که نه شنیدن را درک نکرده باشم؛ چراکه من هم مانند سایر افراد جامعه بارها در زندگی نه شنیدهام و میدانم که نه شنیدن خیلی سخت است. بهعنوان آخرین سوال؛ فکر نمیکنید که نشرهای بزرگ این روزها بسیار سختگیر شدهاند؟ قبول دارم؛ اما بسیاری از دوستان توجه نمیکنند که این سختگیری بیشتر برای خود نویسنده است؛ چراکه نویسندهای که کتاب اول ضعیف منتشر کند، کتابهای بعدی نیز تحتالشعاع آن قرار میگیرد و شاید در کتابهای دوم و سوم کار ارزشمندی بنویسد که به دلیل کتاب اول دیده نشود.
ناشناس
فرید قدمی در گفتوگو با ایلنادر پاسخ به این پرسش که چرا رابطه بدنه جامعه ما با ادبیات جدی و روشنفکری قطع شده و اگر هم مطالعهای هست به کتابهای عامهپسند محدود میشود، بیان کرد: این موضوع دلایل مختلفی دارد. ازجمله اینکه نویسندگان ما از مردم دور افتادهاند و شما دیگر نویسندهای که دغدغه مردم و مسئله اجتماعی داشته باشد، مثل گلشیری، ساعدی و شاملو را نمیبینید. البته ترجمههایی که از ادبیات غرب منتشر میشود؛ نشان میدهد که ادبیات جدی و به اصطلاح روشنفکری ازجمله آثار رومن گاری و جک کرواک و… همیشه اینجا خوانده شده و میشود. منتها در این مورد هم شاهد هستیم برخی نهادهای دولتی و حتی خصوصی به دنبال تلبغ و ترویج ادبیات سطحی خارجی در کشور هستند و انگار دوست ندارند مردم ادبیات جدی بخوانند و انرژی مضاعفی برای تبلیغ امثال الیف شافاک و جوجو مویز و… گذاشتهاند.
قدمی افزود؛ دولتها ترجیح میدهند مردم کارهای ادبی سطح پایین مطالعه کنند تا اینکه پیگیر مسائل روشنفکری و اجتماعی باشند. پس از ناشری حمایت میکنند که در این مسیر قرار دارد و راحت به او و کتابهایش مجوز میدهند، کاغذ خوب در اختیارش میگذارند و کتابهایش را میخرند و خب برایش موفقیت تجاری هم رقم میخورد. البته این مسئله تنها محدود به ایران نیست و در عصر پست مدرنیته سرمایه محور بازار و فضای عمومی سرمایه میخواهد از داستان و رمان و هنری حمایت شود که صرفا بعد سرگرمی دارد و میخواهد نویسندگی را از بعد روشنفکری خالی کند. با این حال ما همچنان نویسنده خوب و روشنفکر هم داریم اما سانسور میشوند، نه فقط از طرف دولتها که از سمت رسانهها و مطبوعات و خبرگزاریها. همه ادبیات جدی و نویسندگان روشنفکر را سانسور میکنند. تبدیل داستاننویسی و داستان به یک سرگرمی صرف فاقد بعد روشنفکری موضوع خطرناکی است که باید جلوی آن ایستاد. منتها همیشه صدای طرف مقابل به واسطه پول بیشتر و خطر کمتر بلندتر است.