این مقاله را به اشتراک بگذارید
ما و میراثی که منتظر تصمیم است
مروری بر رویدادهای انقلاب مشروطه توأم با پیگیری سویه های تئوریک آنها
اسماعیل نوشاد[۱]
۱٫ مقدمه
بسیاری در امروز ایران مشروطه را یک انقلاب شکست خورده می دانند و گونه ای سخن می گویند که انگار ما هنوز درگیر ِ مسائلی چون جدال سنت و تجددیم. این حرفها پوچ و بی موردند. انقلاب مشروطه تغییراتی در هندسه اجتماعی ایران خلق کرد که بازگشت ناپذیرند. همچنین این تغییرات صورت معادلات اجتماعی تازه ای را در برابر ما گشوده است که مسائل آن به نسبت گذشتهی پیشا مشروطه دیگرگونه است. دلیل نادیده گرفتن انقلاب مشروطه از جانب نخبگان امروز، بیشتر از آن که مربوط به پیشینیان مشروطه خواه ما باشد، به نوعی رکود و تصمیم گریزی در نسل ما باز می گردد. مشروطه هندسه اجتماعی ایران را برای همیشه تغییر داده است، اما ما جرأت رویارویی با تبعات این دگرگونی را نداریم. این تصمیم گریزی و ترس به یمن اقتصاد نفتی در وجود انسان ایرانی نهادینه شده و وی نه تنها از برابر مشروطه، بلکه از برابر هر مفصل بحرانی تاریخ معاصر ایران می گریزد. در صورتی که امروزه در پایان قرن چهارده هجری شمسی به نظر می رسد زیرساخت هایی مانند اقتصاد نفتی که این کاهلی و تصمیم گریزی را مهیا می کردند، در حال فروپاشی اند و اگر تصمیم نگیریم تقدیر می رسد!
به هر حال، در این نوشته کوتاه سعی می کنیم مروری تحلیلی بر رخدادهای عصر مشروطه از ۱۲۸۰ تا ۱۳۲۰ داشته باشیم و همزمان با بازخوانی حوادث، سویه های تئوریک آنها را بازیابیم.
۱٫ بحران در ارکان مختلف جامعه و پیدایش دشواره های اجتماعی جدید
در نتیجه جنگ های ایران و روسیه در زمان فتحعلی شاه و از دست رفتن بخش بزرگی از سرزمین های ایرانی، همچنین از دست رفتن بخش هایی از خراسان در زمان محمد شاه، شکاف عظیمی در اقتدار سیاسی دولت ایران رخ نمود. این نظام دیگر توانایی پاسداشت تمامیت سرزمینی ایران را نداشت. درون کشور نیز نظام سیاسی، توانایی مهار خودکامگان محلی را نداشت. ستم حکام و شورش «رعایا» یک رویه شده بود. «رعایا» گرسنه بودند و قحطی خبر همیشه و همه جا بود. برخی دولتمردان دلسوز مانند قائم مقام فراهانی یا امیر کبیر سعی در انجام اصلاحات ساختاری در نظام سیاسی ایران نمودند، اما ضعف و فساد سیستماتیک و مقاومت ِ «غریزه مرگ ِ جمعی» بیش از این حرفها بود. این اصلاحات همه ناکام بود. صورتبندی گفتمانی مستقر که در زمان صفوی ریخته شده بود، به ناگهان از جهان بازمانده و در حال ِ فروپاشی بود. دیگر مسلمانان سنی دشمن درجه یک نبودند، بلکه شیعه و سنی اسیر قدرتهای استعماری نوظهوری شده بودند، که به هویت و مسائل اقوام میزبان به شکل صورت های بدوی زیستی می نگریستند. یک دستگاه معادله تازه با مجهول هایی تازه پیش روی ایرانیان باز شده بود که صورتبندی های گفتمانی گذشته پاسخی برای آن نداشتند. چگونه غرب به لحاظ فن آوری تا این حد جلو افتاده است؟ چگونه این اندازه ثروتمند و قوی شده اند؟ این نظم و عقلانیت دوزخی از کجا آمده است؟ چگونه به یکباره به این سطح از دانش رسیده اند؟ «انگلستان که می گویند یک جزیره کوچک است، چگونه همه دنیا را مستعمره کرده است؟» و.. . به راستی صورتبندی گفتمانی سنتی چه پاسخی برای این پرسش ها داشت؟ لابد «خورشید که از مشرق طلوع می کند، برای ما شرقیان خست می کند و بهر پربارش را به غرب می برد»!!
۲٫ یک چک بی محل
سنت ایرانی در برابر بحران های تاریخی گذشته، یک راه حل هرمنوتیکی داشت. روشی که هانری کربن آن را کشف کرد: تأویل یا بازگشت به اصل و ذات حقیقی هستی در مواجهه با کلان روایت های قومی. به عنوان نمونه، پس از اسلام، اسماعیلیان یکی از این جریان های تأویلی بودند. اندیشمندان اسماعیلی مانند حید آملی سعی می کنند با تفسیر و بازخوانی نظم گفتمانی جدید اسلامی، هویت اندیشه ایرانی را بازیابند. حکمت مشرقیه ابن سینا و بازگشت وی به حکمت پهلوی یا خسروانیان نیز در همین راستا بوده است و همین طور حکمت اشراقی سهرودی. این موارد نمونه های موفق از بازیابی هویت فرهنگی و فکری و قومی ایرانی در بحران های گذشته بوده است. اما آیا این بار هم این کار ممکن بود؟ آیا به واسطه تأویل می شد از چنگ این دیو «مدرن» جهید؟ مکتب های تأویلی مانند شیخیه و بابیه فکر می کردند که این کار ممکن است. کتاب های باب به روشنی نمایانگر این سنت تأویلی هستند، اما وی نتوانست بر مشکل فایق آید و سرانجام کار را به «من یظهر الله» سپرد. بی گمان این یک شکست در سنت تفسیری بود. سنتی که دست کم هزار سال قدمت داشت. پیروان باب به دو دسته تقسیم شدند. ازلیان بعدها بیشتر در نهضت مشروطه جذب شدند و بهاییان به قول یکی از بزرگواران «دون کیشوت» های ایرانی شدند و در آستانه قرن بیستم دین جدیدی آوردند!! این جریانات ادعایی داشتند که از پس آن بر نمی آمدند و بمانند یک چک بی محل فقط باعث اتلاف زمان و انرژی قوم ایرانی گشتند.
عجیب تر اینجاست که پس از هانری کربن بسیاری از اندیشمندان ایرانی فکر کرده اند که عالم جدیدی پیش روی آنها گشوده است و در بطن متون حکمی و فلسفی گذشته یک غول جادو خوابیده که بر همه مشکلات فایق می آید!!
۳٫ بروز صورتبندی گفتمانی جدید: مشروطه
در این مدتی که ایران با این معضلات دست به گریبان بود، اندک اندک دانشجویانی که برای تحصیل به غرب رفته بودند بر می گشتند. آنان از درون غرب را تجربه کرده وادعا داشتند با خود راز پیشرفت آنها را آورده اند. این راز در یکسری کلید واژه به سرعت همه گیر شد: قانون، آزادی، مشروطه ، ترقی و… . مشروطه به معنای آن بود که وضع قانون و اجرای آن نباید بدست یک فرد باشد، بلکه وضع قانون باید به دست مردم و اجرای آن به دست شاه باشد. روشنفکرانی مانند آخونزاده و ملکم خان و طالبوف و سخنرانانی مانند سید جمال واعظ و ملک المتکلمین قهرمانان مردمی این عصر بودند و مردم ایران برای اولین بار و آخرین بار چشمشان به دهان روشنفکران بود. آخونزاده یک سکولار و غرب گرای رادیکال بود. وی با هرگونه ترکیب سنت و تجدد مخالف بود. می گفت آوانگاشت زبان فارسی باید لاتین شود و به نوعی ویژه از ناسیونالیسم ایرانی برگرفته از «گذشته پر افتخار» ایران باستان گرایش داشت. ملکم خان در مقابل سیاس تر بود و سعی می کرد مشروطه را در لفافه دین عرضه کند و در کل به تقابل دین و تجدد اعتقادی نداشت. او ترکیب عجیبی از آزادی خواهی و مشروطه خواهی و کلاشی و فساد مالی بود. می گویند بنیان گذار فراموش خانه در ایران است. روزنامه قانون را منتشر می کرد. ملکم خان ترقی را باعث شرافت انسان نسبت به حیوان می دانست. همچنین آن را بر خلاف سید جمال الدین اسدآبادی یک امر یکپارچه می دانست که تمام شئون تمدن بشری را در بر می گیرد[۲]. روشنفکر دیگر مهم مشروطه طالبوف بود. او از حق طغیان مردم در برابر ستمگری دفاع می کرد و اداره درست مملکت را بر مبنای یک «قانون اساسی» می دانست. می گفت مجلس شورای ملی باید وضع قانون و بودجه و اعلان جنگ و صلح و.. را بر عهده گیرد و سلطنت باید مشروط به تصمیم های این مجلس یا مجلس ها باشد. در عین حال یک خداباور بود و اهل دیر و کنشت و مسجد را برابر می دانست. می توان او زا یک دئیست دانست.
گزاره های فوق روی هم رفته گفتمانی را شکل داد که مشروطه نام گرفت. این گفتمان به سرعت همه گیر شد و از دهان خرد و کلان جامعه ایرانی شنیده می شد. مشروطه خواهان در مرداد ماه سال ۱۲۸۳ در باغ میکده انجمنی تشکیل دادند که سخنرانان آن سید جمال واعظ و ملک المتکلمین بودند. در این نشست قطعنامه ای با ۱۸ بند قرائت شد. این بندها به نحوه مبارزه با دربار، جلب نظر روحانیون، روشن کردن افکار عمومی و.. اشاره داشتند.
3. یک چاشنی انفجاری
مشروطه خواهی با این که همه گیر شده بود، اما هنوز یک همهمهی بیناذهنی بود. مجرای عینیت یافتن این صورتبندی گفتمانی یک رخداد اقتصادی بود. جامعه به طبقات مختلفی تقسیم می شود. گروهی برای آزادی می شورند. گروهی برای دین، گروهی عدالت و اما توده یا بدنه اصلی اجتماع تنها در وهله نهایی یعنی در برابر خطر معاش و امر اقتصادی می شورند[۳]. بحران اقتصادی سال ۱۲۸۴ از قند شروع شد. عین الدوله تعدادی از بازرگانان را به خاطر گران شدن قند به چوب بست و همین کار نطفه آغاز یک جنبش مدنی بود. یکباره همهمه بالا گرفت و بازاری و طلاب و تحصیل کرده دارالفنون و شیخی و شیعه و.. همه بر علیه ساختار سنتی شوریدند.
۴٫ واکنش صورتبندی گفتمانی مستقر
در ابتدا خواست مشروطه خواهان برکناری عین الدوله و تأسیس عدالتخانه بود، ولی پس از کش و قوس ها و درگیری ها انتظارات بالا رفت. اکنون آنها می گفتند پادشاه باید وکیل مردم باشد نه ولی نعمت، مردم ملت ایرانند نه رعیت پادشاه، ما مجلس شورای ملی می خواهیم نه عدالتخانه و.. . روحانیت شیعه به عنوان متولیان گفتمان دینی مستقر در برابر بزنگاهی قرار گرفتند که باید واکنش نشان می دادند. اکثر مقلدان آنان به ویژه بازاریان در جنبش بودند. حضرات آیات بهبهانی و طباطبایی رهبری مردم کف بازار و خیابان را به عهده گرفتند و در مسجد شاه و حرم عبدالعظیم حسنی متحصن شدند. سرانجام پس از یک سری کش وقوس فرمان مشروطه در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ توسط مظفرالدین شاه امضا شد. از آن پس اموری مانند تهیه بودجه و نظارت بر هزینه آن، تصویب انتقال یا فروش منابع زیرزمینی، تصویب تغییر مرزهای کشور، تصویب قرار دادها و عهدنامه ها با دول خارجی و هرگونه قرارداد دولتی بر عهده مجلس بود.
واکنش روحانیت در مقابل این جریان را می توان به سه شیوه در سه تن از روحانیون و مراجع بنام عصر مشروطه دید.
- آخوند خراسانی، به دفاع از مشروطه خواهی برخواست. او با استفاده از اجتهادی پیشرو و دلایل فقهی نشان داد که حکومت مشروطه در عصر غیبت بر حکومت استبدادی ارجح است.
- میرزای نایینی: او هم به دفاع از مشروطه خواهی پرداخت، اما تحت نظارت و اذن فقه اسلامی. گفته می شود که او در کتابش «تنبیه الامه» به سمت نظریه «ولایت فقیه» می رود. باز هم گفته اند که مرحوم خراسانی با این نظریه مخالف بود و دلایلی مبسوط در این زمینه را- منسوب به وی- آورده است. نتیجه این گفت و شنودها و خوابی که میرزای نایینی دیده بود باعث شد که میرزای نایینی دو فصل آخر کتاب تنبیه الامه که در مورد نظریه ولایت فقیه بود را حذف کند، اما همچنان مشروطه را مشروط به فقه می دانست و اذن فقها را در تصویب قوانین مجلس لازم می دانست. به هر حال نظریه ولایت فقیه به عنوان یک برگ بازی نشده در سیاست ایران باقی ماند تا که زمانش برسد.
- شیخ فضل الله نوری: این روحانی با مشروطه و گفتمان مشروطه خواهی مخالف بود و آزادی مطلق را برابر با کفر می دانست. از نظر وی حکومت بایستی مشروعه باشد نه مشروطه. او بر این باور بود که مشروطه به وجهی اساسی با شریعت اسلامی ناهمخوان است.
نظریات آیات خراسانی و نایینی باعث شد تا گفتمان مستقر مجرای تحقق صورتبندی گفتمانی تازه را فراهم کند و مشروطه خواهان هماهنگ با روحانیون انقلاب مشروطه را به ثمر رسانند. اما همانگونه که کسروی اشاره می کند باید اذعان کرد که روحانیت به تبعات تام مشروطه خواهی اشراف نداشت و به تدریج وقتی نتایج انقلاب مشروطه مشخص شد، روحانیون از آن فاصله گرفتند و چند دهه بعد به سمت امکانی رفتند که میرزای نایینی برای آنها ایجاد کرده بود. مثلا هیچ یک از روحانیون طرفدار مشروطه فکر نمی کردند، روزی باید امر قضا را به دستگاه دادگستری بسپارند و اصولا و شرعاً با آن مخالف بودند.
از طرف دیگر توپولوژی دیانت اسلام با مسیحیت تفاوت اساسی دارد. اسلام یک دیانت شریعت محور است. مسیحیت از ابتدا امکانهای سکولاریسم را در خودش داشت. مسیح می گفت که «حق خدا را به خدا و حق قیصر را به قیصر دهید». آبای کلیسا هم این روند را ادامه دادند و به هیچ وجه ادعایی در اداره وظایف زمینی و عرفی دولت نداشتند. حرکت های برخی از پاپ ها در جهت دخالت در امور زمینی و حکومتی، از دید مسیحیت نخستین نوعی بدعت و انحراف شناخته می شد. برای همین لوتر وقتی از جنبش پروتستانتیسم سخن می گفت، منظورش نوعی بنیادگرایی و بازگشت به مسیحیت نخستین بود. مسیحیتی که پاپهای زیاده خواه با دخالت در امور عرفی و زمینی آن را آلوده بودند. برعکس مسیحیت، اسلام یک دین اساساً شرعی است و برای همه امور زمینی و آسمانی مسلمانان قاعده دارد. حداقل در زمان پیامبر اسلام این گونه بوده است. شاید بعد از پیامبر اسلام و معصومین با قطع ارتباط زمین و آسمان به تدریج فقها از حوزه های عرفی به وسیله ابزارهای اجتهادی تا حدودی عقب نشینی کرده باشند، اما هیچ وقت اسلام به جایی که مسیحیت در رابطه با امور عرفی در آن استقرار دارد نخواهد رسید.
بنابراین مسیر انطباق شریعت اسلام با تجدد، نه تفکیک لوتری، بل همان راهی بود که آخوند خراسانی رفت. یعنی استفاده هوشمندانه و پیشرو از اجتهاد؛ راه وی در یک قرن اخیر کمتر دنبال شده، ولی تجربه نشان داده که راه های دیگری که روحانیون در مشروطه پیش رو نهادند به کجا رسیده است و دیر یا زود حوزه های علمیه ایران و سایر حوزه های شیعی باید به سراغ مجرایی بروند که آخوند خراسانی بنا نهاد.
۵٫ واکنش هندسه زیربنایی ِ مستقر در جامعه
ساختار اقتصادی ایران در عصر مشروطه بر مبنای اقتصاد کشاورزی روستاییان، دامداری ایلات و عشایر، واسطه گری تجار و اصناف بود. روحانیون واسطه مردم و شرع اسلام و دیوانیان و درباریان هم واسطه مردم و دولت بودند. این ساختار نمی توانست بازتابندهی چیزی باشد که مشروطه خواهان «ملت» می نامیدند. اکثر ایلیاتی ها از فرمان های خان پیروی می کردند و حکم خان در ایل روا بود. اکثر کشاورزان نیز رعایای اربابان و فئودال های زمین دار بودند. واضح است که این هندسه اقتصادی و جمعیت شناختی مجرایی برای تحقق تام مشروطه خواهی ندارد. بدتر آن که تمام درس خوانده ها و خارج رفته ها فرزندان همین خان ها و اربابان زمین دار بودند و اکنون مشروطه خواه شده بودند. دولت های استعمارگری مانند روسیه و انگلیس هم که قبلا هر چه می خواستند را به راحتی از شاه می گرفتند، با مشروطه و مجلس مخالف بودند. نتیجه آن شد که محمد علی شاه مجلس را به کمک روس ها به توپ بست و بسیاری از آزادی خواهان را کشت. دورهی یکساله ای که بعدها به استبداد صغیر مشهور شد. در اینجا بود که ضعف مشروطه در عدم قوت جامعه مدنی متوسط و شهرنشین نمایان گردید. این ضعف به نوبه خود، ناهمخوانی هندسه زیربنایی ِ مستقر و صورتبندی گفتمان مشروطه را می نمود. در نهایت با مقاومت ستارخان و باقرخان در تبریز و حمله ایلات بختیاری و مجاهدان شمال به تهران، محمد علی شاه برکنار و حکومت پادشاهی مطلقه برای همیشه کنار رفت. همین حمله ایلات نشان داد که هنوز در وهله نهایی ساخت قبیله ای ایران تعیین کننده است و طبقه نوظهور متوسط شهرنشین هنوز مجراهای اصلی اقتصاد سیاسی را بدست نداشت. بعد از فتح تهران هم، وضعیت تغییر چندانی در ماهیت نکرد، هر چند صورت کحمرانی تغییر کرد. دیگر از روشنفکران و روزنامه نگاران پرشور ابتدای انقلاب خبری نبود. فرزندان خانهای ایلات و زمین داران بزرگ که درس خوانده فرنگ بودند، به «رجال» سیاسی جدید بدل شدند و ساخت ناهمخوان اقتصادی خانوادگی خود را به درون دولت جدید بردند. همین امر باعث گردید تا دولت مدرن ایران که برای اولین بار پس از مشروطه تشکیل گردید و امید می رفت که برای اولین بار مجری خواست ملت ایران توسط قانونی باشد که همه در برابر آن یکسانند، بدل به ابزار دست الیگارشی ایلی و زمین دار شود. با این که طبقات الیگارش ایران امروز جا به جا شده اند، اما این مشکل هنوز هم نحوی متفاوت برقرار است. سیاست ایران نتوانسته است بین صورتبندی دولت مدرن و طبقات پرنفوذ سنتی یک ساخت مناسب پیدا کند و این طبقات کمابیش به دلیل نفوذی که داشتند به رجال سیاسی این دولتها بدل می شدند و دولت عمومی را به سمت سودهای خانوادگی منحرف می کردند و می کنند. در گذشته سنتی دولت و حاکمیت های محلی تیول این خانواده ها بود، ولی اکنون این رجال به مثابه یک مافیای فاسد عمل می کردند. همین امر باعث یک دوره رکود دولت مشروطه و نا امنی گسترده در دهه پایانی قرن سیزده هجری گردید. دخالت های استعمار هم دائم بر وخامت اوضاع می افزود. به ویژه روسیه با حمایت از خانهای محلی عرصه را بر انقلابیون و مردم ایران تنگ کرده بود و هر روز خبری از جنایات و اوباش گری نیروهای روس در سرزمین های شمالی می رسید.
این شرایط بدان جا کشید که ایالت هایی مانند آذربایجان که هم تحت تاخت و تاز استعمار خارجی و هم بیداد گردنکشان محلی بودند، از مشروطه خواهی و آزادی خواهی پایتخت نشینان سرخوده شوند و به فکر مناطق محلی خود بیفتند. قیام امثال شیخ محمد خیابانی را باید دراین راستا دید. همچنین پس از انقلاب اکتبر روسیه احزاب کمونیست در ایران شکل گرفتند. این احزاب به دنبال آرمانهای کمونیستی و حکومت جمهوری بودند. قیام میرزا کوچک خان جنگلی و اعلام جمهوری از جانب وی در این راستا شکل گرفت.
در این شرایط بود که سردار سپه خلق شد.
۶٫ ظهور روشنفکرهای بروکرات
جریان روشنفکری، اینک متوجه هندسه زیربنایی ِایران شده بود. انگار توافقی نانوشته ایجاد گردید که تا این ساخت زیربنایی تغییر نکند، کشور آماده پیشرفت در عرصه های گوناگون نمی شود. روشنفکران به سرعت تیپ عوض کردند و پدیده روشنفکر- کارمند رخ نمود. آنها خود را آماده یک مدرنیزاسیون اساسی و خشن در تمامی عرصه های هندسه اجتماعی ایران می کردند. کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ این وضعیت را عینیت بخشید. جنگ های جهانی و انقلاب اکتبر روسیه نیز قدرتهای جهانی را سرگرم کرده بود و فرصت را جهت پیش برد مدرنیزاسیون سرتاسری به این گروه بخشید. سردار سپه به سرعت بدل به چهره اول سیاست ایران شد. مجلس چهارم پس از ۶ سال در سال ۱۳۰۰ بازگشایی شد. کلیه شورش ها و قیام های محلی و ایلات عشایر ظرف مدت کوتاهی سرکوب شد و دستگاه های اداری و امور اقتصادی سامانی نسبی یافت. سردار سپه نخست وزیر شد و احمدشاه از کشور خارج شد. روشنفکران بروکرات اینک جمهوری می خواستند، اما اقلیت مجلس به رهبری مدرس و همیاری مردم عادی و روحانیون و اصناف در برابر آنان ایستاد. پس از یک سری جنگ و جدال های خیابانی جریان مدرس پیروز شد و ایده جمهوری که به صورت لایحه ای به مجلس رفته بود، پس گرفته شد. بدین ترتیب جمهوریت نیز، بمانند تز ولایت فقیه میرزای نایینی، یک برگ بازی نشده از طرف جریان روشنفکری باقی ماند و بازی آن به آینده موکول گردید. سردار سپه با عنوان رضا شاه در خرداد ۱۳۰۵ تاج گذاری کرد و یک حکومت اقتدارگرا با همیاری روشنفکران بروکرات تأسیس و تا شهریور ۱۳۲۰ ادامه یافت. این حکومت هندسه سیاسی و اقتصادی و جمعیتی ایران را به شیوه ای اساسی تغییر داد. نظام جمعیتی ایلیاتی برای همیشه از ایران رخت بربست. خدمت وظیفه اجباری شد و ارتش منظم جای قوای ایلی را گرفت. راه آهن شمال-جنوب ساخته شد. بسیاری نهادها و ادرات مدرن همراه با تغییرات بنیادی در ساخت طبقاتی ایران، به سرعت چهره شهرهای ایران را دگرگون کردند. این شرایط باعث شد تا بسیاری آرمان های مشروطه که مربوط به حوزه های نرم گفتمانی بودند به دست فراموشی سپرده شوند. البته بودند روشنفکرانی که هنوز می خواستند روزنامه نگار باشند و به مثابه منتقدان دولت به جامعه مدنی تعلق داشته باشند، ولی اکثریت روشنفکر آن زمان به تیپ محمد علی فروغی پیوسته بودند. روشنفکرانی که «رجل» سیاسی شده بودند و آرمانهای آزادی خواهانه و عدالت خواهانه مشروطه را کنار نهاده، فقط در پی پروژه مدنیزاسیون بودند. این رجال ادامه رجال دهه گذشته بودند و به همان بیماری مبتلا بودند. روشن است که جامعه ایران و این طبقه الیگارش همیشه همسود نبوده و نیستند. دولت پهلوی هم نتوانست مشکل تعبیه بدنه ساختار اقتصادی سنتی در دل خویش و فسادها و رانت های تبعی آن را درمان کند. این معضل علاوه بر آنکه برخاسته از ذات مدرنیسم و دولت اقتدارگرای برخاسته از آن است، به نوپایی و سستی جامعه مدنی و همچنین ضرورت تغییر هندسه جمعیتی و اقتصادی و سیاسی ایران بر می گشت.
۷٫ مروری کوتاه به دستگاه معادلات اجتماعی ایران پس از تحقق گفتمان مشروطه
دستاوردها
– با تحقق این گفتمان سلطنت خودکامه و اینکه عین عباراتی که در لحظه از دهان یک شخص خارج می شود را لازم الاجرا بدانیم، کنار گذاشته شد. این یک دستاورد بی سابقه تاریخی است. مجلس قانونگذاری از آن زمان محور اصلی وضع، اصلاح و نظارت بر اجرای قانون بوده است.
– جامعه ایرانی از طریق یک نهضت ترجمه با دستاوردهای فکری جهانی آشنا شد و افزایش این اندوخته زبانی تا ده ها سال پس از مشروطه ادامه یافته است. در حوزه آموزش همگانی نیز آرمان روشنفکران مشروطه محقق شد و جامعه ایرانی اندک اندک همه باسواد شدند. نظام آموزش عالی در ایران نهادینه گردید و ایرانیان دیگر برای تحصیلات عالی نیازمند دانشگاه های غربی نیستند.
– دولت مدرن با رویکری اقتدارگرا، در حوزه های زیربنایی تغییرات گسترده ایجاد کرد. هندسه جمعیتی دگرگون شد. دیگر ایلات عنصر تعیین کننده نظامی و اقتصادی ایران نیستند. ارتش و نیروهای نظامی یکپارچه و دایمی شدند و مشکلات امنیتی که همیشه مردم ایران با آن درگیر بودند، رفع گردید. شهرهای ایران به تدریج بزرگتر و پر رونق تر شدند و ساختار صنعتی و فن آوری نوین چهره آنها را دگرگون نمود. روشنفکران ِ دیوان سالار اهرم اصلی این تغییرات گسترده بودند. آنها تمام وجوه اجتماعی ایران را از شبکه راه ها تا سیستم تولید تا نظام بهداشت و تأمین اجتماعی و سپس حوزه های نرم ایدئولوژیک مانند دستگاه حقوقی و آموزشی و فرهنگی و حتی ساختار و کارکرد اجتماعی زبان فارسی را از اساس دگرگون کردند
– در کنار اینها در حدی ضعیف تر جامعه مدنی ایران شکل گرفته است و توانسته است در مقاطع مختلف تاریخ معاصر ایران، تاثیرات ماندگار نهد. هر چند تغییر چهره روشنفکران منتقد مشروطه به روشنفکران بروکرات در زمان رضا شاه ضربه سهمگینی بدان زد، اما بستری که در زمان مشروطه نهاده شد، زمینه ایست برای هر زمانی که نخبگان ایرانی از رکود خارج شده و به امکان یک اجتماع واقعی در ایران بیاندیشند.
مسائل و بحرانها
- یکی از جریان های گفتمان مشروطه نوعی باستان گرایی در مقابل دوران اسلامی بوده، که شاید در ابتدا که وزن سنت زیاد بوده، به عنوان یک راهبرد مقطعی از جانب مشروطه خواهان جهت مقابله با سنت دینی انجام گرفته، اما امروز دیگر این رگه گفتمانی سودی ندارد و بیشتر موجب فعال شدن گسل های قومیتی و مذهبی و تضعیف وحدت ملی ایرانیان می گردد تا این که سودی داشته باشد.
- خاورمیانه منطقه ای است که به شدت به لحاظ قومیتی و مذهبی در هم تنیده است. روشن است که پدید آوردن دولت- ملت های نژادی آن گونه که در اروپای مدرن مد نظر بود، در این منطقه ممکن نیست. اگر روشنفکران نسل اول که بیشتر وارد کننده این ایده ها بودند نادانسته این ایده ها قورت دادند، روشن فکران امروز ایران پس از فجایع بسیاری که این ایده در منطقه مانند نسل کشی ها و پاک سازی های قومی آفریده است، بایستی چنین ایده هایی را کنار گذارند. ایده ایرانیت که در مفهوم خود وحدتی از چندگانگی های قومی و فرهنگی و مذهبی را ارائه می کند، خود بهترین راه حل یک زندگی مسالمت آمیز در ایران و منطقه است.
- یکی از آرمان های مشروطه ایجاد یک دولت کارآمد و عقلانی در ایران بود. دولتی که همگان در برابر آن برابر باشند و از حقوق شهروندی مساوی برخوردار باشند. متأسفانه این دولت در بدو بنا، بیراهه رفت. در بالا اشاره کردیم که تحصیل کرده های غربی همگی فرزندان خانها و زمین داران معروف بودند و همین تحصیل کردگان روشنفکر- بروکرات تبدیل به «رجالی» شدند که یا نماینده مردم شدند و یا کارمندان رتبه بالای دستگاه اجرایی. این رخداد باعث شد تا ساخت سنتی اقتصاد سیاسی که به شیوه ای متناقض دولت در پی نابودیش بود، در دل آن تعبیه و نهادینه شود. به عباراتی تیولداران قدیم بدل به رانت داران و دیوان سالاران فاسد دولت مدرن شدند. آشوب و سرخوردگی مردم پس از پیروزی انقلاب مشروطه برای همین بود. این سرخوردگی تا امروز ایران ادامه دارد و مردم می بینند دولت هایی که خودشان برای منافع ملی بر می گزینند، چگونه اسباب پیگیری منافع یک طبقه الیگارش فاسد می شوند. یکی از بزرگترین ضربه هایی که این شرایط به اقتصاد و توسعه در ایران زد، انحراف آمایش سرزمینی ایران بود. جامعه ایران که با انقلاب مشروطه در حال گذار از یک جامعه کشاورزی به یک جامعه مدرن صنعتی بود، می بایستی بر اساس نیازهای جدیدش توزیعی مناسب از امکانات، ثروتها و جمعیت ها در پهنه جغرافیای سیاسی ایران را دنبال می کرد که از اساس با توزیع های سنتی متفاوت بود. اما به دلیل نفوذ این رجال در مجلس و دولت، طرح های بزرگ توسعه کشور به زادگاه های آنها که اصلا مناسب توسعه صنعتی نبودند رفت و این رویه تا امروز ادامه یافته است. نتیجه این کار بحران های عمیق زیست محیطی و اقتصادی و جمعیتی ایران است. صنایع به شدت آب بری مانند فولاد که باید در کنار دریا باشند، در دل بیابان در شهرهای اصفهان و یزد ساخته شده اند. یک قرن پس از مشروطه ما هنوز یک کلان شهر بندری نداریم و جمعیت های چند میلیونی در وسط بیابان بدون هیچ توجیه اقتصادی جمع شده اند!!
۸. سخن آخر
انقلاب مشروطه برای اولین بار در تاریخ ایران بنیانی نهاد که پارادایم اجتماعی ایران جدید را تعیین می کند. دیگر مانند گذشته مفصل اصلی تاریخ ایران با بنیانگذارانی مانند کوروش و اردشیر و شاه اسماعیل صفوی آغاز نگردید، بلکه این جامعه مدنی ایران در یک شبکه پیچیده بود که برای ایران آینده طرحی ریخت. بسیاری از جریانات فعال در مشروطه به تبعات این رخداد و تغییرات بنیادی ای که در پیش بود، واقف نبودند و اخلاف آنها پس از وقوف امضای سلف را پس گرفته و جامعه ایرانی شکلی جزیره ای یافت که روشنفکران و روحانیون و دولت مردان و .. هر کدام ساز خود را می زنند. اقتصاد نفتی به این جامعه بی ارتباط و جزیره ای امکان بقای چند دهه ای داده است. این اقتصاد نیاز ایران به یک جامعه کارآمد و منسجم را در مقطعی به طول چند دهه، تعلیق کرد. ولی امروزه شاهدیم که این وضعیت نیز رو به افول است و باز هم تقدیر قومی و ضرورت تغییر اساسی در گفتانها و هندسه زیرساختی اجتماعی ایران با شدتی بیشتر به سمت ما می آید. نخبگان فکری ایران اگر از این وضعیت تصمیم گریز و راکد عبور نکرده و به تصمیمی برای آینده ایران نرسند، بی گمان تقدیر به جای آنها تصمیم می گیرد و چه بی رحم است تقدیر!!
البته اگر بخواهیم شرایط ایران معاصر را به طور تام بررسی کنیم می بایست نگاهی هم به رخدادهای ۱۳۲۰ تاکنون می انداختیم، لکن آن را به فرصتی دیگر وا می نهیم و فعلا به بررسی انقلاب مشروطه و تبعات آن اکتفا می کنیم
[۱] دانشجوی دکتری فلسفه
[۲] سید جمال که خواستار اتحاد جهان اسلام بود، به غرب و مدرنیسم نگرشی گزینشی داشت. او باور داشت که اسلام ناب پاسخ گوی نیازهای بشری است و می توان با انتخاب امور مثبت غرب مانند تکنولوژی تمدن اسلامی را کمال بخشید.
[۳] این به معنای نشان دادن یک سلسله مراتب ارزشی نیست. به نظز نگارنده اقتصاد به همان اندازه ایدئولوژیک و متافیزیکی است که فلسفه.