این مقاله را به اشتراک بگذارید
از جیمز جویس تا دیوید میچل
علی آرونی
درخت ادبیات زمانی بهترین میوههایش را به پایتان میاندازد که با باور قلبی و ذکاوت تکان داده شود. دیوید میچل نه با مغلقگویی شما را میفریبد، و نه از جادوی انتقال صحنه بهرهای دارد. برخلاف آثار نویسندگان دیگر، میچل این حس را به ما نمیدهد که میخواهد درخت ادبیات را از ریشه قطع کند تا چیزی شبیه درخت جای آن بگذارد. برعکس، نثر او سرراست، و در بسیاری از جاها فاخر است. میچل درست به همان اندازه توصیفاتش، در گزیدهگویی توانا است. سختی این رمانها در ساختاری که میچل برای آنها انتخاب میکند نهفته استیا به بیان دیگر، ساختاری که او برای آنها انتخاب نمیکند.میچل با شاهکارش «اطلس ابر» نسبتا به اسلوبی جنونآمیز بازمیگردد: رمان از شش داستان مجزا تشکیل شده که در گوشهگوشه زمین به وقوع میپیوندند، و از لحاظ زمانی چیزی حدود هزار سال را پوشش میدهند.
از یکسو، استراتژی میچل به شکلی است که با بیپروایی در برابر آن چیزی قرار میگیرد که بیشتر رمانهای روایتمحور از زمان سروانتس به آن پرداختهاند.نقدهای نوشتهشده بر «اطلس ابر»، آن را همچون ناجی ادبیات توصیف میکند. (منتقدی نوشت که این رمان کاری میکند که «تقریبا همهچیز در ادبیات داستانی معاصر شبیه آوارهای کثیف در میان کانکسهای فلزی به نظر برسد»). رابرت مککرام در آبزرور، «اطلس ابر» را «رمان جالب توجه جدید از یک استعداد چشمگیر» نامید، و راهی باقی نگذاشت جز اضافهکردن آن در لیست نامزدهای دریافت جایزه ادبی بوکر.
«اطلس ابر» با تحمیل سلسلهای از جاها، شخصیتها و کشاکشها، باعث سرگیجه میشود: یک کشتی که در میانه قرن نوزدهم در میان چند جزیره حوالی نیوزیلند در حرکت است، که در آن فردی به نام آدام اِوینگ، صاحب دفتر اسناد رسمی، این خطر را میپذیرد که با یک بومی بیرحم به نام اوتوآ دوست شود؛ شهرکی بلژیکی به نام زِدِلگام در دهه ۱۹۳۰، جایی که آهنگسازی پرشور به نام رابرت فروبیشِر با گرایشات نامتعارف، منشی آهنگساز دیگری است که از خودش مسنتر، و همینطور ماهرتر است؛ ایالت کالیفرنیا در دهه۱۹۷۰، جاییکه یک روزنامهنگار باشهامت به نام لوییزا رِی میخواهد به شیوه «اِرین بروکوویچ» از یک فساد صنعتی پرده بردارد؛ لندن در همین زمان معاصر، جاییکه یک ویراستار ۶۰ساله به نام تیم کاوِندیش ناگهان درمییابد که در یک خانه نگهداری از سالمندان زندانی شده؛ کره در آیندهای نزدیک و قابل پیشبینی، جاییکه یک «انسان مصنوعی» که تحت مهندسی ژنتیکی قرار گرفته و سونمی۴۵۱ نام دارد، به این جرم که میخواهد به طور کامل انسان محسوب شود، مورد بازجویی قرار میگیرد؛ و هاوایی، در آیندهای بسیار دور و کاملا غیرقابل تصور، جاییکه زاخاری، بزچران جوان، بیخبر از همهجا شاهد فرجام بشریت با سقوط در ورطه خرافات و خشونت و جنگ است.
هریک از این داستانها، به استثنای قصه زاخاری که درونمایه اصلی کتاب است، به ترتیب پیش رو دوبار برای ما روایت میشوند. هر داستان به شکلی کاملا متفاوت نوشته شده-این تفاوت آنقدر زیاد است که «اطلس ابر» به ما حس شرح ماهرانه و دقیقی را میدهد که برای نویسندگان و سبکهای مختلف نوشته شده.نوشتن رمانی که به هیچ رمان دیگری شباهت ندارد، وظیفهای است که تابهحال نویسندگان کمی احساس کردهاند که آمادگی عمل به آن را دارند. دیوید میچل چنین رمانی نوشته-یا تقریبا این کار را کرده: «اطلس ابر»، در تلاش برای نمایاندن هر شکلی از تجربه انسانی، تصویر «اولیس» را در خود منعکس میکند. درست همانطور که جویس در اولیس. «اطلس ابر» از «اولیس» خودمانیتر است. «اطلس ابر» کتابی است که بهخوبی میتواند باعث پیشرفت در ادبیات شود؛ همینطور رمانی که با نشاندادن سرانجام مسیر امروز، ما را به فکر فرو میبرد.
آرمان