این مقاله را به اشتراک بگذارید
مرگ و تنهایی
نگاهی به رمان کوتاه «مردن»، نوشتهٔ آرتور شنیتسلر
علی رضا اکبری
آرتور شنتیسلر از مهمترین چهرههای ادبی آلمانیزبان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود. او از اعضای تاثیرگذار حلقۀ ادبی مهمی به نام «وین جوان» بود که چهرههایی همچون هوگو فون هوفمنزتال، فلیکس دورمان، پتر آلتنبرگ و کارل کراوس عضو آن بودند. اعضای این حلقه بر آن بودند که تقیدهای اخلاقی ادبیات قرن نوزدهم را کنار بگذارند و در ادبیاتشان مسائل اجتماعی را با شفافیت بازتاب دهند و به روانشناسی شخصیتها بپردازند. در این زمینه مکتب روانشناختی وین و نظریات زیگموند فروید راهنمای عمل آنها بود. شنیتسلر نویسندۀ نسبتا پرکاری بود و در کنار نمایشنامههای پرشمارش سه رمان و تعدادی داستان و رمان کوتاه هم نوشت. نخستین ترجمه از شنیتسلر به فارسی احتمالا ترجمۀ رمان «بئاتریس» به قلم سیمین دانشور است که در سال ۱۳۳۲ توسط انتشارات رواق منتشر شده است، اما رمان کوتاه «مُردن» سومین اثری است که علیاصغر حداد از این نویسندۀ اتریشی به فارسی ترجمه میکند.
خبرنگاری یک بار از آرتور شنیتسلر پرسیده بود چرا به نظر میرسد برخی مضامین در کار شما مدام تکرار میشوند. شنیتسلر پاسخ داده بود: «من دربارۀ عشق و دربارۀ مرگ مینویسم. مگر مضمون دیگری هم وجود دارد؟» کتابِ «مُردن» هم اثریست در بارۀ تقابل مرگ و عشق که این پرسش بزرگ را پیش میکشد که آن هنگام که دو دلداده در برابر مرگ قریبالوقوع یک تن قرار میگیرند چه بر سر عشقشان خواهد آمد. در یک عصر بهاری که رایحه و جنبشِ زندگی خیابانهای وین را از خود آکنده، فلیکس در حالی به ملاقات ماری میآید که حامل خبر بیماری کشنده و مرگ قریبالوقوع خودش است. آنچه از این لحظه تا لحظۀ مرگ فلیکس بر سر این دو میآید موضوع رمان کوتاهِ «مُردن» است. پس از شوک اولیه فلیکس گرم از شور ایثاری عاشقانه به ماری پیشنهاد میدهد او را ترک کند و پی زندگی خودش برود اما ماری پاسخ میدهد که حاضر است همراه با فلیکس بمیرد اما تن به چنین تصمیمی ندهد.
زوج جوان برای اینکه حال فلیکس کمی بهبود پیدا کند راهی منطقهای کوهستانی میشوند و دوران آرام و نسبتا خوشی را آنجا سپری میکنند اما فلیکس که در ابتدا از ماری خواسته بود ترکش کند روزبه روز بیشتر به ماری وابسته و از او متوقع میشود. او در این دورانِ بیم و امید حسهای متناقضی نسبت به ماری پیدا میکند؛ حس ترحم برای وضع امروز ماری؛ حس خشم به اینکه خودش رودررو با مرگ است و ماری سالها جوانی و زندگی پیش رو دارد؛ و در نهایت فلیکس گرفتار حسی وحشتناک میشود. او که از ماری شنیده که حاضر است همراه او بمیرد ولی پس از او زنده نباشد حالا به این امکان همچون واقعهای قابل تحقق نگاه میکند و سعی میکند آن را عملی سازد و همین هم سبب میشود که ماری روزبهروز هراس بیشتری نسبت به فلیکس حس کند و خود و زندگیاش را در انقیاد مرگ، مرگ فلیکس، ببیند. وحشت به جایی میرسد که ماری درست در لحظهای که باید کنار فلیکس باشد یعنی در لحظۀ مرگ او از او میگریزد و فلیکس در تنهایی همانطور که انگار از آغاز برایش مقدر شده بوده جان میدهد. عشق در برابر مرگ زانو میزند و فلیکس یکه و بیکس در چنگال مرگ محو میشود.
شنیستلر در این رمان نشان میدهد که چطور مرگ میتواند آن یگانگیِ برآمده از عشق میان عاشق و معشوق را ویران کند و آدمها را همچون جنینهایی متولدنشده به پیلۀ تنهایی خودشان بازگرداند. گویی مرگ هم همچون تولد آئینیست که در تنهایی باید به استقبالش رفت. شنیتسلر در «مُردن» به این معنا نظر دارد که مرگ، انسان محتضَر را حتی اگر پشتگرم به عشقی پرشور باشد لحظه به لحظه از معشوق دورتر میکند و به وادی برهوتِ تنهایی مطلق میکشاند، چرا که هر انسانْ در هنگام مرگ تنهای تنهاست.
ماهنامهٔ «اندیشهٔ پویا»، شمارهٔ ۵۱
::::::
مُردن
آرتور شنیتسلر
ترجمۀ علیاصغر حداد
نشر ماهی | ۱۳۹۷ | ۸۵۰۰ تومان