این مقاله را به اشتراک بگذارید
چرا از جنایت خسته نمی شویم ؟
حسام اسماعیلی
در دو قرن گذشته ، داستان های جنایی راه پر پیچ و خمی را گذرانده و همواره برای مخاطبان ویژه ی خویش ، ایده ها و نو آوری ها ی تازه به همراه داشته است. از نوشته های کریستی و کانن دویل و سیمنون بگیرید تا سریال های آمریکایی قدیمی و جدید مانند" آلفرد هیچکاک تقدیم می کند" و "کارآگاهان حقیقی". به راستی در جنایت چه رمز و رازی وجود دارد که همیشه برای ما به عنوان یک مخاطب جذاب است؟ در فضای مه آلود و پر رمز و راز داستان های پلیسی و جنایی ، همواره با اذهان ما بازی می شود و چالشی پیچیده پیش پایمان قرار می گیرد . اینگونه داستان ها یک قاعده ی کلی دارند : هرگز همه چیز را فاش نکن! در این سبک داستان نویسی ، قسمت هایی طلایی وجود دارند که برگ برنده ای برای نویسنده محسوب می شوند و با چیده شدن قسمت های گم شده در هر داستان است که ما به حقیقت پی می بریم؛ در واقع باید گفت که هنر تدوین داستانی در داستان های جنایی حرف اول را می زند . این که هر قسمت از داستان را در چه زمانی بیان کرد و با چه لحن و دیدی به مخاطبان عرضه شود ، خود به تنهایی یک چالش عظیم برای نویسنده به شمار می رود. .در هر حال ویژگی های این گونه داستان ها سبب ماندگاری هر چه بیشتر آنها در خاطرات است ؛خاطراتی که مرز و ملیت نمی شناسند، همه ی ما با کارآگاهان کلاسیکی همچون شرلوک و پوآرو خاطره داریم و همچنان از دیدن داستان های جنایی با مضامینی روانشناسانه ، حیرت زده می شویم و لحظاتی به یاد ماندنی را به ذهن می سپاریم. در ادامه به بررسی ویژگی هایی در داستان جنایی می پردازیم که هرگز تکراری نمی شوند و دلیل اصلی تازه بودن داستان های جنایی است.
شخصیت پردازی
دو عنصر اصلی هر داستانی شخصیت و اتفاق است. در داستان های کارآگاهی -به خصوص داستان های کلاسیک- همواره تمرکز بیشتر بر روی شخصیت پردازی انجام می گیرد و انسان ها نقش مهمتری نسبت به حوادث دارند. برای مثال ، شما همواره انتظار کشته شدن شخص یا اشخاصی را در این چنین داستان ها دارید (یعنی اتفاق را به صورت پیش آگاهانه انتظار می کشید)اما نمی دانید که کدام شخص می تواند قاتل باشد . شخصیت های انحرافی که در طول داستان با آنها برخورد می شود و شک و شبهه ی فراوانی برای مخاطب ایجاد می کند ، خود مایه ی جذاب تر شدن آن هاست. همه انسان ها درباره هر آنچه فهمیدنی باشد ، قضاوت می کنند و یک نویسنده ی آگاه از این موضوع به خوبی در نوشته های جنایی خود استفاده می کند. وجود شخصیت هایی غلط انداز و مرموز که حرکاتشان شکل قاتل است باعث می شود شما تا لحظه ی آخر قاتل را اشتباه تشخیص دهید و با دیدی متفاوت به ماجرا نگاه کنید. این ویژگی هر چه ظریف تر و هنرمندانه تر در داستان استفاده شود ، یک روایت رازآلود و مبهم تر خواهیم داشت. همانگونه که در داستان های کریستی می بینیم که تفکر ما کاملا متفاوت از آن چیزی است که در خط روایی داستان در حال پیشروی است. برجسته کردن عیب های فردی و نقص های عاطفی و روانی افرادی که توسط نویسنده خلق می شوند، راهی ساده و بسیار کارآمد برای ساخت شخصیت های فرعی است که به تعلیق داستان کمک شایانی می کند. برای مثال داستانی که در یک دیوانه خانه اتفاق می افتد ،بسیار جالب تر و جذاب تر است تا داستانی که در یک شهر عادی، زیرا در یک دیوانه خانه افراد مظنون بیشتری وجود دارند. عنصر شخصیت پردازی ، عضوی جدا نشدنی از این داستان هاست و با وجود آنکه تغییرات زیادی در این نوع ادبی رخ داده است، می توان آن را از سنگ بنای همیشگی داستان جنایت دانست.
خلق یک قهرمان
هر جنایت به پازلی می ماند که تکه هایش در انبوهی از دروغ ها و سیاهی ها گم شده است و چه بسیار فریب هایی که جامه ی حقیقت بر تن پوشیده اند. روند حل یک مسئله توسط شخصیتی در داستان های جنایی صورت می گیرد که برای همه ی ما آشناست. کارآگاهانی که دارای ذهنی فوق العاده سریع و بی نقص هستند که می توان در یک کلمه آن ها را نابغه نامید.مانند قدرت استنتاج شرلوک هلمز که او را از حد یک انسان عادی بالاتر می برد و موجودی هم سنگ با یک اسطوره می سازد. هر کدام از این قهرمانانی که به جای قدرت بدنی ، قدرت ذهنی فوق العاده ای دارند ، دارای نوعی شناسه هستند که شناسایی آن ها را برای ما دلپذیر تر می سازد. دماغ نوک تیز شرلوک و اعتیاد او به کوکایین (که در بعضی داستانها و فیلم ها ماده مخدر دیگری است) یا سبیل های نوک تیز رو به بالای پوآرو و وسواس شدیدی که نسبت به همه ی اشیا دارد (که حتی نمودی ذهنی نیز می یابد و از او کارآگاهی دقیق می سازد)، و مشخصه های دیگری که سبب برجسته سازی و خاص شدن یک شخصیت به عنوان قهرمان داستان های جنایی می شود. کسی که پرده های ابهام و شک را به کناری می زند و راز نهانی که از دید ما مخفی مانده است را هویدا می سازد. این جاست که نویسنده با حقایق داستان بازی می کند. قسمت هایی را که نباید بدانیم در داستان مخفی می سازد و سرنخ های کوچکی برای ما باقی می گذارد و چون به عمد نویسنده چیده شده اند ، راه به جایی نمی برد تا آنکه راز توسط یک شخصیت برتر (همانند کارآگاهان) آشکار شود. در مورد این موضوع باید گفت که هر چه از این دوران قهرمان سازی دورتر می شویم و به سمت داستان های مدرن جنایی روانه می شویم ، خواهید دید که قهرمان سازی و خلق چنین شخصیت های برتری، چندان باب میل نویسنده ها نبوده است. در سال های اخیر تمرکز ادبیات و سینمای جنایت بیشتر بر خلق روایتی روانکاوانه بوده و سعی شده که بر جنبه روانی و درونی جنایت تکیه شود و نه بر قهرمانی که قدرتی برتر از انسان های عادی دارد. این روند ، تا بدینجا راه درستی برای پیمودن برگزیده است. جالب این جاست که این روند مدرن شدن خیلی زود تر از دیگر انواع ادبی ،در مورد ادبیات جنایی انجام شده است. خوانندگان با شخصیت هایی که شبیه خود آن ها هستند و مثل انسانی عادی رفتار می کنند ، احساس نزدیکی و همذات پنداری بیشتری می کنند.در ادبیات جنایی مدرن تمرکز بر ارائه ی شخصیتی درمانده که نقاط ضعفی برجسته و آشکار دارد ، به شدت دیده می شود و کارآگاهان مدرن این داستان ها ، شکست ناپذیر و نابغه نیستند ، بلکه آن ها از شکست های خویش برای رسیدن به راز نهفته در داستان استفاده می کنند همانند شخصیت کارآگاه برلاخ در داستان های فردریش دورنمات که با وجود گذر سالها به صورت شگفت آوری مدرن است. در بعضی از این داستان ها بی رحمی دنیای حقیقی کاملا نمایانده می شود و آن ها را اثری هر چه حقیقی تر می سازد. گاهی تنها راز ها آشکار می شوند و از عدالت هیچ خبری نیست. عنصری که مخاطبان همیشه در حال انتظار برای اجرا شدن آن هستند.
عدالت
سرانجام گناهی همانند جنایت ، عقوبتی سنگین و مطابق با عدالت است. عدالت نقطه پایان داستان هایی از این دست است که مجرم خلاف قانون طبیعت و انسانیت عمل نموده است و عملی را با همنوع خود انجام داده که از یک انسان بس بعید می نماید. این نوع نگاه شاید در نهاد بشری نهفته باشد، نگاهی که دین نیز به نوع بشر متذکر می شود . همین موضوع، موجب حضور همیشگی دین و مسائل دینی در این گونه داستان ها می شود ،که البته دارای شدتی مشخص است. عموما جنایی های روانشناسانه مدرن ، سعی در تصویر جهانی سیاه به همراه آرمان هایی از دست رفته و تباه شده دارند. تصویری از یأس و نا امیدی که تنها هزارتویی پیچیده و حل ناشدنی می سازد و در آخر نیز تمامی معما ها حل نمی شوند. عدالت باید روندی باشد که همه خاطیان می پیمایند. این مسیر در داستان های کلاسیک طی می شود و می توان پاسخی قابل قبول و روشن از آن دریافت؛ در عین حالی که در داستان های مدرن ، عدالت جزء دروغی بیش نیست که همواره نادیده گرفته می شود و مدت زیادی است که در تندباد حوادث ، نابود شده است. این معلولی برای همان واقعیت بی رحمی است که در داستان های جنایی مدرن وجود دارد ، بخشنده ی رنگ و بویی حقیقی است، به آنچه روایت می شود. ذات انسانها ، در پی سرانجامی است که درخور آنچه رخ داده ، باشد و همین انتظار تطابق ذهنی است که مخاطب را تا لحظه ی آخر در انتظاری مرموز باقی می گذارد. آیا عدالت اجرا می شود؟ این پرسشی است که خالق یک اثر جنایی باید پاسخ دهد.
نیمۀ پنهان
نویسنده به عنوان کسی که خالق و طراح داستان است ، از روند کلی و طرح اولیه داستان به گونه ای بهره می برد که فضاسازی تیره و تاری داشته باشد. جذابیت در این نوع داستان در گفتن ، بخشی کوچک از حقیقت و پنهان کردن بخش بزرگتر آن برای ادامه ی ماجراست. در هیچ نوع داستان دیگری ، نمی توان تعلیق را تا به این حد واضح و آشکار دید. در لحظه لحظه روایت داستانی این چنینی ، انتظار حادثه ای را دارید و مطمئن از وقوع آن با روایت ، هم مسیر و همراه می شوید.این پیش آگاهی نه تنها به تعلیق و جذابیت داستان لطمه ای وارد نمی کند ، بلکه آنرا جذاب تر از همیشه می سازد. همانطور که آلفرد هیچکاک فقید می گوید: "تعلیق یعنی آنکه شما می دانید یک بمب زیر میز است ، اما نمی دانید چه زمانی منفجر می شود." این روند تبدیل انتظار به حقیقتی است که پیش آگاهانه از آن خبر داریم و به نوعی ارضا کننده ی حس کنجکاوی ماست.هر چه تعلیق بهتر و طولانی تر باشد(البته به شرطی که مخاطب را خسته نکند) ، با اثری بزرگتر و ارزشمند تر رو به رو هستیم. تعلیق باید طراحی دقیقی داشته باشد و درست انتخاب شود. نکته ای که یک خالق آثار جنایی به خوبی درک می کند. در عین حال باید به این موضوع نیز توجه داشت که گاه گاه در داستان های جنایی ، با ایده ها و طرح های تکراری روبه رو هستیم و تنها زاویه دید و نحوۀ نگاه خالق اثر است که آن را خاص و متمایز می کند.
در پایان باید گفت که هر کدام از ما به عنوان یک انسان ، در کوششی بی انتها برای کشف راز و رمزها هستیم. چه طرفدار همیشگی داستان های جنایی باشید ، چه نباشید باید پذیرفت که هرگز از جنایت خسته نمی شویم و به عنوان موضوعی جذاب باقی خواهد ماند. خاطره ها و ارزش هایی که داستان های جنایی به ارمغان آوردند ، دستاوردی بزرگ در زمینه ی ادبیات بود که با وجود قدمت نسبتا طولانی اش ، هنوز راه زیادی برای پیمودن دارد..