این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
بار سنگینی که فرو نمیآید!
نگاهی به آخرین کتاب پیمان هوشمند زاده
کاوه شایسته
آخرین کتاب پیمان هوشمند زاده، مجموعه داستانی است با عنوان «روی خط چشم» که شامل ۱۰ داستان کوتاه میشود. این ۱۰ داستان هر یک با نامهایی متفاوت که همگی از حروف الفبای فارسی هستند، نام گذاری شده: «ر»، «س»، «ع»، «ب»، «ی»، «م»، «پ»، «ل»، «ن» و «ش». همگی این داستانها در عین استقلال به لحاظ روایی جزئی از یک کل هستند. به عبارت دیگر تمامی داستانها سلسلهوار از پی هم میآیند، نقاط مشترکی دارند و همگی در بنمایههای روایی خاصی با یکدیگر متفقند. اما در عین حال تمامی این داستانها را میتوان با نگاهی مستقل و مجزا نیزمطالعه کرد.
به نظر میآید مهمترین داستان این مجموعه که به لحاظ ماهوی هویتی مشخص به همهی داستانها میبخشد، نخستین داستان این مجموعه یعنی داستان «ر» است. این داستان، داستان سنگینی، وزن، و فروآمدن از این سنگینی است. «ر» داستان مرگ است و سبک شدن از بار هستی، آن هم به طرزی ساده، و بی هیچ حشو و اضافهای. ناگزیریم برای شفاف شدن وجوه مهمی از آخرین کتاب پیمان هوشمند زاده نخستین سطور «روی خط چشم» را بخوانیم: «سنگینی مثل دق میماند، مثل بختک. همهی وجودت را میگیرد. هست ولی هیچ نشانهای از خود نمیگذارد. نمیتوانی بگویی چیست. نمیتوانی بگویی چه بلایی سرت آورده. حتا نمیتوانی باورش کنی، ولی هست. سنگینی همه جا هست، همان طور که در ما، همان طور که در اجسام.
همهی اجسام پایین میروند. میروند رو به زمین. این را نمیشود منکر شد. یعنی اگر جسم باشند حتمن این یک قلم را دارند. چیزی مثل یک اصل، سنگینی. ولی به همین راحتیها هم نیست که پوزخندی بزنیم و بگوییم: طبیعیه، خب جاذبه همه جا هست.
شخصن زیر بار این خزعبلات نمیروم. نمیگویم سنگینی و جاذبه مرتبط نیستند ولی جرم را منکر میشوم. سنگینی هیچ ربطی به جرم ندارد. هیچ ربطی به بزرگی و کوچکی اجسام ندارد. سنگینی یک مفهوم است. یک کلیت، کلیتی فراتر از جسمیت اجسام. مثل لذت، مثل دوستی یا یک همچین چیزهایی. چیزهایی که نمیشود تعریفشان کرد.
مادرم سنگینی زبان داشت. هیچ وقت "ر" را نمیگفت. به گمانم میتوانست بگوید ولی نمیگفت.»
این آغاز از سه جهت، آغاز مهمی است. اول آنکه آغازِ داستانِ نخست این مجموعه است که توانسته شِمای کلی «ر» را به شکلی فشرده و موجز ترسیم کند؛ دوم آنکه این آغاز، آغازی است بر کلیت کتاب که در نهایت شکلی یکپارچه و واحد پیدا میکند، و در نهایت به این دلیل که مهمترین واژگان کتاب در همین سطور نوشته شدهاند. به واژههای «سنگینی»، «اجسام» و «جاذبه» دقت کنید. این کلمات در کنار «صوت» مهمترین واژگان مجموعه حاضرند. اگر بخواهیم برای این کتاب نقاط مهم یا گرانیگاههای حساسی برشمریم بی شک به این کلمات میرسیم.
داستان «ر» روایت اندوهناکی است از ارتباط پسری با مادری که فهمی متفاوت از هستی دارد. مادری با لحنی طناز، که به وقت صبحانه خوردن راوی، یوگا تمرین میکند و سر و ته به دنیای اطرافش نگاه میکند. «میگفت همه فکر میکنند که اول اجسام بودهاند و بعد اصوات. ولی جریان برعکس این حرفهاست. از هر صدایی گونهای از اجسام مجسم شده شده و هر چه این صوت لطیفتر شده از آن گونهی لطیفتری شکل گرفته. تا جایی که لطافت آن به جسم نمیآمده و به حس رسیده.» یا: «میگفت ما به خاطر رسیدن به چیزهایی که نیستند یا نداریم، میمیریم. برای فرار از جاذبه یا رهایی از سنگینی آن چیزهاست که به مرگ میرسیم.»
در سرتاسر مجموعه داستان «روی خط چشم» عناصری که موجب رخوت راوی میشوند حضور مجدانه دارند. «سنگینی» در ۹ داستان دیگر، هر کدام به شیوه وُ لونی دیگر نمود پیدا میکند. هیچ اتفاقی در این کتاب در زمره رویدادهای ویژه قرار نمیگیرد؛ به عبارت دیگر تمام اتفاقها، اتفاقهایی قابل لمس و عینیاند. بسیاری از آنها جزو معمولیترین اتفاقاتی هستند که همهی ما روزانه بارها و بارها آن را تجربه میکنیم، اما زاویه دید راوی به این مسائل رنگ تازهای به این حقایق معمولی میبخشد. ممکن است این حوادث داستانی حتی توصیفات سادهای از نان بربری، تخم مرغ، پنیر تبریز، دستمال کاغذی یا روغن و رب باشد، همچنان که در داستان متفاوت «ی» چنین است، اما آنچه در کلیت اثر جلوه میکند شکل تازهای از ین خرده روایتها برمیسازد.
پیمان هوشمندزاده عکاس است… سالها در حیطه عکاسی فعالیت میکند، و گاه در میان داستانهاش هم ردپای این هنر دیده میشود. هوشمند زاده در لابهلای روایتش لحظات ویژهای را به ثبت میرساند. شاید همین ویژگی موجب شده است آثار کوتاه او مملو از لحظات کوچک و سادهای باشد که نگاه ما را به خود معطوف میکند. «آن»ها یا «لحظه»های زیادی در نوشتار هوشمندزاده یافت میشود، «لحظه»هایی که از زیر چشم ما در رفته است، یا کاملا نسبت به آن بی دقت بودهایم، اما وقتی در دوربین هوشمندزاده میبینیمشان، با خود میگوییم: «این را حتما باید ثبت کرد.»
نقل از الف کتاب
‘