این مقاله را به اشتراک بگذارید
سنت نامهنگاری و جنگ
سمیه مهرگان
یکی از سنتهای جنگ، نامهنگاری است؛ از مهمترین نامهنگاریها یا خاطرهنگاریهای جنگ، دو کتاب است؛ یکی با سرنوشتی تراژیک و دیگری با پایانی خوش. یکی از دختر نوجوان آلمانی بهنام آن فرانک در کتابی زیرعنوان «خاطرات یک دختر جوان» و دیگری از دختر و پسری روس در روزهای سخت اردوگاههای کار پس از جنگ دوم، در کتابی با عنوان «فقط برایم نامه بنویس» که حاصل نامهنگاریهای لف میشچنکو و اسوتلانا ایوانوآ است.
«خاطرات یک دختر جوان» نامهنگاریهای تراژیک دختری ۱۳ساله بهنام آن فرانک است: آن متولد ۱۲ژوئن ۱۹۲۹ در آلمان بود. به تقویم امروز، او باید هشتادونه سال میداشت. اما او فوریه یا مارس ۱۹۴۵ بر اثر بیماری در ارودگاه برگنبلزن درحالیکه ملیت آلمانیاش از او سلب شده بود، به جرم داشتن تنها یک ستاره ششپر بر سینه، جان باخت.
آن فرانک سرنوشتی مانند ایرن نمیروفسکی نویسنده روستبار فرانسوی، یکی دیگر از قربانیان اردوگاههای نازیها داشت. نیمروفسکی وقتی شاهکارش «سوییت فرانسوی» را در ۱۹۴۲ نوشت، دو سال بعد دستگیر و به آشویتس منتقل و در آنجا کشته شد، اما ۶۲سال بعد، سال ۲۰۰۴ «سوییت فرانسوی» منتشر شد و جایزه معتبر رنودو را از آن خود کرد و به فهرست صد رمان نشریه تلگراف راه یافت و مورد ستایش منتقدان، روزنامهنگاران و نویسندگان قرار گرفت، از جمله جولین بارنز نویسنده بریتانیایی برنده جایزه بوکر که آن را «اثر یک هنرمند واقعی» توصیف کرد.
شاهکار آن فرانک یک سال پس از مرگش منتشر شد: کتابی که از زمان انتشار تا به امروز به بیش از شصت زبان ترجمه شده، بارها به تئاتر، سینما، اپرا و موسیقی راه یافته، و همچنان درباره آن حرف زده میشود. آن در این کتاب، نامهنگاریهایش را از ۱۲ژوئن ۱۹۴۲ یعنی روز تولد سیزدهسالگیاش که دفترچهای از سوی پدرش به او هدیه داده میشود، آغاز میکند و تا یکم آگوست ۱۹۴۴ ادامه میدهد: سه روز پیش از دستگیری؛ یعنی ۴آگوست، پس از ۲۵ماه زندگی مخفیانه در زیرزمین خانه شماره ۲۶۳ خیابان پرنیسخراخت آمستردام.
نامههای آن، خطاب به دختری بهنام کیتی (اظهارنظرهای مختلفی درباره کیتی وجود دارد که آیا او دوست آن بوده یا شخصیتی خیالی) است. نخستین نامه اینطور شروع میشود: «من امیدوارم که با تو [کیتی] همهچیز را بتوانم در میان بگذارم. آنگونه که من اکنون هیچوقت نتوانستهام و من امیدوارم که تو برای من یاریدهنده خوبی باشی.»
سهشنبه یکم آگوست، آن، «دختری که رمان میخواند»، آخرین نامهاش را به «کیتی عزیز» مینویسد. از اینجا به بعد، این تاریخ است که زندگی «آن» را مینویسد: زندگی تراژیک او را که امروز، به ما میگوید او باید زنده میماند، و به ما و تاریخ، یکی، دو جین رمان خوب میداد…
«فقط برایم بخوان» یکی دیگر از نامهنگاریهای مهم جنگ است که تصویر دیگری از جنگ دوم و اردوگاههای کار استالین به ما میدهد. لف میشچنکو و اسوتلانا ایوانوآ از سال ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۴ در اوج دوران وحشت استالینی نامهنگاری میکردند. این دو عاشق و معشوق، ۱۲۴۶ نامه به هم مینویسند که سهم لف ۶۴۷ نامه و سهم اسوتلانا ۵۹۹ نامه است. لف در سال ۱۹۴۶ از معشوقش اسوتلانا جدا میشود. اما چیزی که در این دوران سخت آنها را به ابدیت پیوند میدهد، همین کلمات است. آنها به هم نامه مینویسند و عشقشان را زنده نگه میدارند؛ عشقی که تنها از طریق کلمات جان میگیرد.
آشنایی لف و اسوتلانا دو به زمانی برمیگشت که لف در دهه ۱۹۳۰ در رشته فیزیک دانشگاه مسکو مشغول تحصیل شد. رابطه آنها تا ۱۹۴۱ ادامه پیدا میکند. در این زمان لف قصد داشت به اسوتلانا پیشنهاد ازدواج بدهد که آلمان نازی به روسیه حمله کرد. او به همراه سه کامیون حامل تدارکات رهسپار هنگ داوطلبان در کرانسنوپرسننسکایا شد. چند روز بعد لف در جایی بین مسکو و اسمولنسک اسیر آلمانها شد. لف سرانجام پس از چند مرحله برنامهریزی برای فرار از اردوگاههای آلمانها، سر از منطقه تحت اشغال آمریکاییها درآورد و وقتی با پیشنهاد مهاجرت به آمریکا مواجه شد آن را بهخاطر اسوتلانا رد کرد. آمریکاییها هم ناگزیر او را به ارتش سرخ تحویل دادند.
لف نیز مانند آنچه الکساندر سولژنیتسین تعریف میکند، دچارش میشود: «وقتی در جنگ، داشتیم از ترس دشمن عقبنشینی میکردیم، از سوی سربازان تزار روس، مورد حمله قرار گرفتیم. یعنی نه میتوانستیم به جلو برویم که دشمن بود، نه عقب که سربازان خودی بود.» اینجا است که سولژنیتسین میگوید: «هیچ بدبختییی بدتر از روسبودن نیست.» لف هم دچار این بدبختی میشود. او را به جرم جاسوسی برای آلمانها در دادگاهی بیستدقیقهای به اعدام محکوم میکنند اما بعد به دهسال حبس در ادوگاه کاردرمانی تغییر پیدا میکند. لف به واحد کار چوبخشککنی انتقال مییابد و نخستین نامهاش را نه به اسوتلانا مینویسد که پنج سال هیچ خبری از او ندارد، و نمیداند زنده است یا مرده، که به عمهاش اولگا: «عمه اولگای عزیز! شما انتظار چنین نامهای را نداشتی. من حتی نمیدانم آیا زنده و سلامت هستید… بهخاطر نوشتن این نامه به شما عذر میخواهم…» لف در این نامه پس از مقدمهچینی به این جمله مهم نامه میرسد: «خانواده اس چطورند؟» که منظورش خانواده اسوتلانا است. بااینحال او در نامه دومش از عمهاش میخواهد که به دلایلی سراغی از اسوتلانا نگیرد.
لف و اسوتلانا که حالا ۲۹سال دارند، پنج سال است که همدیگر را ندیدهاند، اما هنوز عشقشان پابرجا است. اما چه کسی این دو را بههم وصل میکند؟ بله، اولگا عمه لف. و اینجا است که اولین نامه اسوتلانا نوشته میشود و نامهنگاریهای دهساله آنها شروع: «لف، بنویس ببینم آیا میتوانم یک بسته کوچک برایت بفرستم. اگر میتوانم بگو چه چیزی؟ کتابهای داستانی یا فیزیک؟ هرچه زودتر این نامه به دست تو برسد، من هم زدتر جواب آن را دریافت میکنم…»
آرمان