این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به رمان «تبر» اثر دانلد وستلیک
آدمکُشی به سبک آمریکایی
ترجمه : سیما باوی
«بیکاری طولانیمدت، روی همهچیز خَش میاندازد. نه فقط کارمند اخراجی، همهچیز. شاید اشتباه از من است، شاید خیلی پُرافادهام که فکر میکنم این مساله به طبقه متوسط بیشتر از بقیه مردم ضربه میزند، چون خودم از طبقه متوسطم (و دارم تلاش میکنم توی همین طبقه بمانم)، ولی واقعا همینجوری است، به ماها بیشتر ضربه میزند.» اگر پس از سال ها خوشخدمتی برای کارخانه کاغذ، در کوران تعدیل نیرو، از جمله کارمندان اخراجی باشی، موثرترین روش برای ابراز احساست نسبت به خیانتی که در حقت شده، چیست؟ تفنگ لوگر پدرم را که غنیمت جنگ جهانی دوم در آلمان است برمیداشتم، چند مرتبه تمرین نشانهگیری میکردم و میرفتم سروقت متخصصترین رقبایم در تسخیر شغل مدیریت میانی در کارخانه تولید کاغذ که خودت میشناسی، و یک گلوله در مغز هر کدام خالی میکردم.
خب قتل اول به خوبی انجام شد. قربانی بعدی اطراف صندوق پستی میپلکد، با یک گلوله به چشم چپش، کارش را میسازی. اما بعد از این دردسرها سریع شروع میشوند. برای کشتن دومی باید زن دستوپاگیرش را هم بکشی. برای پیداکردن سومین رقیب باید او را تا فروشگاهی که دورش باغ است تعقیب کنی و دو مرتبه به او شلیک کنی. سپس برای سردرگمکردن پلیس روشهای جایگزین دیگری برای قتل پیدا میکنی. مثلا رقیب چهارم را با وویجر و پخشکردن مخش وسط جاده و پنجمی با یک چکش. دست آخر تو واقعا شخصی را که جایت را تنگ کرده از صحنه روزگار محو میکنی، او را با نوار چسب خفه میکنی. در راستای این مسیر با این مساله کنار میآیی که تنها راهحل پیش رو برای کنارآمدن با بحرانهای زندگی آدمکشی است. منتها، مطمئنا تو آدم این کارها نیستی، دیوانه نیستی، تو تنها خشم خود را از تعدیل نیرو به نحوی پربار و خلاقانه انتقال میدهی.
دانلد ای وستلیک، جنایینویسی که به خوبی از پس کوران آدمکشیهای برک برآمده و به شیوایی در متن رمان «تبر» طرحریزی کرده در جلسهای در نیویورک از او پرسیدم: «آیا این تعریف تو از قتل و آدمکشی است و از این رو انتقال خشم به شیوهای پربار؟» وستلیک معمولا داستانهای کمیک و تخیلی مینویسد. سرقت، گروگانگیری و آدمکشی همیشه موضوعات خوب و جالبی بودند که در بیش از چهل رمانش از آنها گفته، با اسم خودش و گاهی با اسمهای مستعاری همچون ریچارد استارک. در روزنامه نیویورکتایمز از او با عنوان «نیل سایمون ادبیات جنایی» یاد میکنند. منتقدان ادبی او را برای سبک منحصربهخود در ژانر کمیک، که لطیفههای یکجملهای و نمایشهای خندهدار را با اصول سفت و سخت معماگونه جنایی ادغام میکند مورد تمجید و تحسین قرار دادهاند.کلیه آثار داستانی وستلیک جایزه گرندمستر نویسندگان جنایی را برای او به ارمغان آورد. میگوید من آدمکشی را توصیه نمیکنم. همچنین اضافه میکند، به تازگی از یکی از طرفدارانش نامهای دریافت کرده که اخیرا به علت تعدیل نیرو از پست مدیریت میانی در کارخانه ای در کنتیکت اخراج شده: «کتابت را خواندهام، نمیدانم چرا اندیشه قتل به ذهن من خطور نکرد.»
وستلیک میگوید: «سعی کنید راه دیگری را پیدا کنید.» به خوانندگانی که نثر او ترغیبشان کرده توصیههایی میکند: «اما یادتان باشد که درحقیقت همه حدس و گمانها خنثی هستند. خمیرمایه مقصود من در این کتاب این است که اصول اخلاقی در زمانه ما از این قرار است که سرانجام امور همین است که میبینید، که هدف وسیله را توجیه میکند. این همان چیزی است که در تمام روزنامهها به خوردمان میدهند.»
«تبر» یک کتاب سرگرمکننده نیست. به زعم منتقدان ادبی «سبع» و «بیرحمانه» و به طرز رنجآور و فرسایندهای چشمگیر است. خوانندگان را وسوسه میکند تا چنین کنش دهشتناکی را که از مردی پابهسنگذاشته برمیآید تمجید کنند، و آدمکشی در پاسخ به اخراج بهترین نیروها به هدف سود بیشتر را تایید کنند، و به طور کل جنایت را برای عموم منطقی جلوه میدهد. احساس درستی و نادرستی کنش آدمی را در زندگی زیرسوال میبرد. «تبر» پرفروشترین کتاب جلد سخت در کتابفروشی «همدستان و جرم » در ماه ژوئن شد و در برخی از لیستهای محلی بهترین و پرفروشترین کتابها نیز ظاهر شد.
داستان از این قرار بود که برک دِوور، شخصیت اصلی رمان «تبر»، در جریان تعدیل نیرو در کارخانه تولید کاغذ، اخراج شده بود. دوور با خونسردی مینویسد: «اگر هنوز توی هالسیون میلز مشغول کار بودم… مجبور نبودم آدم بکُشم.» در کتابهایی با درونمایه طنز که وستلیک تعداد زیادی از آنها را نوشته، میگوید نقد او از اجتماع در قالب طنز «وسیعتر است منتها کمعمقتر. نیش و کنایههای بسیاری میتوان از آن بیرون کشید.» منتها هیچ چیز زخم و نیش «تبر» را فرو نمیکاهد. مشوشترین مضمون «تبر» آن است که قهرمان روایت جنایی، وقتی خوب از پس آدمکشی بربیاید، در کسوت پدر و همسر، مراقب و محافظ بهتری برای خانوادهاش خواهد بود. وقتی بیلی پسر نوجوان دوور هنگام سرقت از فروشگاه نرمافزار دستگیر میشود، پدرش با زیرکی مجازات و تاوان قانونی را کمتر میکند. او به خانه بازمیگردد و کومهای از نرمافزارهایی را که بیلی دزدیده و در اتاقش پنهان کرده سر به نیست میکند و بدین شکل شواهد را از بین میبرد. درنتیجه پلیس تنها میتواند یک سرقت را ثبت کند و بنابراین قاضی او را آزاد میکند. بیلی از پدرش خوشش میآید و همسرش دوور برای آنکه شوهرش خود را وقف خانواده کرده بسیار خرسند میشود.
به طرز ناباورانهای، رفتهرفته که داستان به جلو میرود، خواننده به حیرت میافتد و ترس بر او چیره میشود که الان است قهرمان دستگیر شود. پلیس دارد در اطراف میپلکد و بوهایی برده، اما وستلیک که حیات جنایینویسیاش و دوستی دیرینهاش با یک زوج کارآگاه به او احساس و نظرگاهی قوی برای به تصویرکشیدن صحنه جنایت بخشیده، به قهرمان داستان هر نوع فرصت را میدهد تا شاهد و مدرکی علیه او پیدا نشود.
دست آخر، وستلیک تلاش نکرد تا داستان خود را با نظرات سنتی مشتمل بر اخلاقیات و عدالت سرهم بندی کند. او به قهرمانش اجازه داد تا با جهان شرکت ها و کارخانهها و اقتصاد ضداخلاقی، کاملا در منافات با اصول اخلاقی برخورد و تسویهحساب کند. او میکُشد تا بتواند سالها پس از آن با خوشی زندگی کند. تمام آن امر مثبت در نگاه وستلیک به کارخانجات و شرکتهای سهامدار و خصوصی این است که به آمریکای سرمایهداری بگوید حرصوآز شما هم بارآور و پرثمر است هم خلاقیتبخش.
* مترجم
منبع: واشنگتنپست، بلین هاردی / آرمان
‘