اشتراک گذاری
رمانهاي سياه كشورهاي اسكانديناوي و رمزگشايي تاريخ
ياسمن مَنو
هنگاميكه در سال 2011 آندِش بِهرينگ برایویک (Anders Behring Breivik) جواني نژادپرست و از طرفداران نئونازي در اُسلو، در جزيرة ایتاُويا (Utøya) هفتاد نفر را كه اكثرشان جوانان حزب سوسياليست بودند، به گلوله بست، خوانندگان وفادار رمانهاي سياه اروپاي شمالي غافلگير نشدند. سالهاست كه نويسندگان اين سبك در شمال اروپا در لابهلاي قصههاي جناييـ پليسيشان در مورد اين نوع گرايشها و رشد آنها هشدار ميدهند. كاميلا لاكبرگ در پسگفتار كتابش، فرشتهساز نوشته است:
«هنگاميكه اين پسگفتار را مينويسم، يك هفته از انفجار بمب در اُسلو و كشتار جزيرۀ ایتاُويا گذشته، من هم، چون بقيه، اخبار را با دلهره دنبال كردم. بيهوده سعي كردم كه بفهمم چگونه ميشود اين همه شرارت در وجود كسي باشد. تصاوير فاجعة اُسلو مرا متوجه نزديكي وقايع كتابم به اين نوع شرارت كرد. اما بدبختانه واقعيت فراتر از داستان است. كاملاً تصادفي است كه شخصيّتهاي كتاب من كه اعمال شريرانة خود را از منظر سياسي توجيه ميكنند، قبل از كشتار اُسلو خلق شدهاند. اما شايد قصة من نشانهاي باشد از سمت و سويي كه جامعة ما پيش گرفته است.»
اما نويسندگان رمان سياه در اروپاي شمالي براي شناخت اين گرايشها به برملا كردن چهرة راست افراطي امروز اكتفا نميكنند، به گذشته باز ميگردند و با بررسي تاريخ و حافظۀ جمعي، روايت رسمي تاريخ كشور خود را زير سؤال مي برند. در اين ميان جنگ جهاني دوم و همكاري اين كشورها با آلمان هيتلري نقش پررنگتري دارد. چرا كه جنگ جهاني دوم نه تنها از نظر كشته شدن ميليونها انسان، بزرگترين فاجعة قرن گذشته محسوب ميشود. بلكه نسلكشي يهوديان و قتل عام دگرانديشان، اروپاي متمدن را به قعر دوران توحش افكند. اين جنگ فقط مرگ جسمي ميليونها انسان نبود بلكه مرگ اصول انساني و اخلاقي و هويت بشري بود. به گفتة كاترين لالوند: «حضور اين اشباح در رمان سياه حافظة تاريخياي است كه مانند تيغ ماهي در گلو گير كرده است». از نگاه نويسندگان رمان سياه تا اين تيغ گاهي از گلو خارج يا هضم نشود، رويارويي با گرايشهای راست افراطي كنوني غيرممكن است. در دوران جنگ جهاني دوم نروژ و دانمارك به اشغال آلمان نازي در آمدند و سوئد گرچه اشغال نشد و مواضع بيطرفانه گرفت ليكن در پولشويي و رساندن تجهيزات به آلمان ياري رساند.
به آثار چند نويسنده از اين خطّه كه به اين موضوع توجه كردهاند، ميپردازيم:
• سوئد: استيگ لارسن (1954 ـ 2004)
نويسندۀ سهگانۀ هزاره: (دختري با خالكوبي اژدها؛ دختري كه با آتش بازي كرد؛ دختري كه به لانۀ زنبور لگد زد).
ميزان فروش كتابها: 80 ميليون نسخه در جهان
لارسن قبل از نوشتن سهگانۀ هزاره در مجلۀ ضدنژادپرستي اِكسپو فعاليت ميكرد و همچون قهرمان كتابش، بلومكويست (Blomkvist) با مقالات و پژوهشهايش اشخاص، سازمانهاي فاشیستی و نئونازي و فساد را افشا ميكرد. وي بارها تهديد شد، تا آنجا كه براي حفظ جان همكاران ديگري كه چون او افكار و فعاليتهاي ضدنژادپرستي داشتند و دفاع در مقابل اين تهديدات، دستورالعملي منتشر كرد.
كتاب اوّل كه در سال 2005 منتشر شد، داستان ناپديد شدن دختري است از خانوادة ثروتمند وَنگِر (Vanger) كه سالهاست هيچ خبري از او نيست. بزرگ اين خانواده براي یافتن برادرزادة گمشدة خود بلومكويستِ روزنامهنگار را استخدام ميكند و او نيز به عنوان دستيار، ليزبت سالاندر، نابغۀ كامپيوتر، را به همكاري دعوت ميکند. ونگر بزرگ براي آشنايي بلومكويست با سابقۀ خانواده نوارهايِ ضبط شدة خاطرات خود را در اختيار او ميگذارد. بلومكويست و سالاندر پي ميبَرَند كه بسياري از اعضاي اين خانوادة به ظاهر محترم نه تنها با آلمان نازي همكاري داشتند بلكه برخي از آنها هنوز از افكار فاشيستي دفاع ميكنند:
«برادر بزرگ در اوپسالا به صف نازيها پيوسته بود… دو برادر ديگر به نامهاي هارالد و گرگر در سال 1930 به دنبال برادر خود به اوپسالا رفتند… آنها به جنبش فاشیستی پِر اِنگدال به نام ”سوئد جديد“ پيوستند. هارالد وفادارانه سالها دنبالهرو پِر اِنگدال بود؛ ابتدا در ”اتحاد ملّي سوئد“ سپس در ”حزب مخالف“ و عاقبت پس از جنگ در ”جنبش سوئد نو“. او تا مرگِ پِر اِنگدال عضو حزب باقي ماند…»؛ «هارالد طب خوانده بود و فوراً در محافلي راه يافت كه به ”بهداشت و زيستشناسي“ نژادها علاقهمند بودند. در دورهاي در انستيتو سوئدي زيستشناسي نژادها كار و به عنوان طبيب در تبليغ براي عقیم كردن عناصر ”نامطلوب“ نقش مهمي ایفا كرده بود؛ تا آنجا كه با زبان علمي دفاعيهاي منتشر كرده بود كه در آن كشتن معلولان و بيماران رواني امري لازم بود و از آنجا كه نژاد سامي را حامل ژن مونگوليسم معرفي ميكرد، جلوگيري از رشد آنها را ضروري ميدانست.»
• سوئد: هِنينگ مَنكِل (1948 – 2015)
نمايشنامهنويس، مدير تئاتر، رماننويس
از جمله آثار او: قاتلان بيچهره، سگهاي ريگا، جادۀ شير سفيد، مرد چيني
ميزان فروش كتابها: پيش از 40 ميليون نسخه در سراسر جهان
اين نويسنده كه در سال 2015 بر اثر سرطان درگذشت، همواره براي حقوق مردم جهان سوم (خصوصاً مردم افريقا) و اقليتها مبارزه ميكرد. هرگز انكار نكرد كه نوشتن رمان سياه براي او وسيلهاي است براي ابراز دغدغههايش در مورد نابسامانيهاي اجتماعي، نژادپرستي و بيعدالتي (نك. جهان كتاب، س20، ش 9، آذرماه 1394). در رمان بازگشت استاد رقص (سال 2000) مأمور پليس جواني به اسم استفان ليندمن كه دچار بيماري سرطان است، با قتل فجيع همكار و استاد سابقش هربرت مولن مواجه ميشود. در طول تحقيقات جنايي سؤالاتی اساسي پيش رويش قرار ميگيرد. چگونه جريانی نئونازي ميتواند در دولت یک رفاه مانند دولت سوئد رشد كند؟ آيا تفسير رسمي از تاريخ درست است و وقايع ناخوشايند در گذشتة افراد و طرفداري آنها از آلمان نازي آگاهانه ناديده گرفته ميشود. ليندمن به ديدن نقاش پيری به اسم وِتِرشتِد» (Wetterstedt) ميرود كه طرفدار آلمان هيتلري بوده و هنوز بر عقايدش پافشاري ميكند. در اين ديدار پسر جواني نيز حضور دارد كه نمايندۀ نسل جديد افكار فاشيستي است:
«ـ لازم نيست تظاهر كنيم آقاي كارآگاه، دقيقاً دربارة من چه ميدانيد؟
ـ هيچ چيز، جز آنكه نقاشيد و با هربرت مولن در ارتباط بوديد.
ـ هميشه به او ارادت داشتم. در دوران جنگ شهامت بسيار نشان داد. البتّه تمامي افراد عاقل طرفدار هيتلر بودند. انتخاب سختي نبود. يا با ناتواني به پيروزي كمونيسم كمك ميكرديم يا مقاومت. دولت فقط تا حدّي قابل اعتماد بود. همه چيز آماده بود.
ـ آماده براي چي؟
ـ اشغال سوئد به وسيلة آلمان. (جواب را پسر جوان داد.)»
و در جاي ديگري نقاش ميگويد:
«همينطور كه ميبيني شهامت ابراز عقايدم را دارم. هرگز آنها را پنهان يا انكار نكردم.»
سپس لیندمن را به اتاقي ميبرد كه در آن پرترهاي از هيتلر و پرترة ديگري از هرمان گورينگ بر ديوار است. پرترۀ گورينگ را به دعوت او، در برلین كشيده بود:
«… براي اين كار به برلین رفتم. بسيار به من لطف داشت. حتي قرار بود در يك مهماني با پيشوا ملاقات كنم. اما مشكلي پيش آمد و نشد، غبن بزرگ زندگيام. كاملاً نزديك او بودم ولي نتوانستم دستش را بفشارم…»
در طول تحقيقات ليندمن به گذشتة تاريك همكار مقتولش پی میبرد. در مواجهه با دختر مقتول نيز با نسل جديد طرفداران فاشیسم روبهرو ميشود كه وقیحانه از برتري نژادي، نابودي ضُعَفا، بهویژه مردم افريقا طرفداري ميكند.
• سوئد: كاميلا لاكبِرگ (1974-)
نويسنده
از جمله آثار او: پرنسس يخي، سنگشكن
ميزان فروش كتابها: بيش از 15 ميليون نسخه در سراسر جهان
قهرمان همیشگی كتابهاي لاكبرگ، اريكا همواره از برخورد سرد مادرش نسبت به خود و خواهر كوچكترش رنج برده بود. در كتاب كودك پنهانشده (2007) پس از مرگ مادر، در چمداني در انبار زيرشيرواني لباس يك نوزاد و يك مدال ارتش آلمان را پيدا ميكند. سپس دفترچۀ خاطرات مادرش را نيز به دست ميآورد. پس از قتل يكي از دوستان مادرش و در پي گفتوگو با دوستان ديگر مادر، به رازی سالها مسكوت مانده پي ميبرد. مادر در دوران نوجواني عاشق يك پناهندة نروژي ميشود كه ادعا ميكرد از اعضاي گروه مقاومت است. اما برادر يكي از دوستان مادرش كه در نروژ در اسارت نازيها بود، او را كه نگهبان بود، ميشناسد. گرچه جوان نروژي براي فرار از حكومت طرفدار نازيها به سوئد پناه آورده، به وسيلة اين دوستان كشته ميشود؛ اما آنها هرگز به مادرش كه از او حامله شده چيزي نميگويند. مادر كه ميپندارد پسر جوان او را رها كرده، فرزند خود را به خانوادهاي ميسپارد. امّا اين زخم هرگز التيام نمييابد.
در تحقيقات جنايي، پليس به دفتر گروه راستگرای افراطيِ «یاران سوئد» ميرود. رهبر گروه پيتر ليندگِرن عقايدش را چنين توضيح ميدهد:
«پيتر: لازم است بدانيم چه زماني از قوانين پيروي كنيم و كِي آنها را ناديده بگيريم. مهم اين است كه در درازمدت در خدمت آرمانهايمان باشد.
پولا (مأمور پليس): و در اين مورد آرمان شما چيست؟… (پولا متوجه بود كه لحنش خصمانه است…)
پيتر با آرامش گفت: جامعة بهتر. مديران اين جامعه كارنامة خوبي ارائه ندادهاند. اجازه دادهاند تا نيروهاي خارجي فضاي زيادي را اشغال كنند. گذاشتهاند تا آنچه سوئدي و خالص است، به حاشيه رانده شود… تمامي تصاوير و گزارشها از اردوگاههاي نازي صرفاً ساختگي است؛ دروغ است و بزرگنمايي؛ ميدانيد چرا؟ براي اينكه پيام اوليه را خاموش كنند. پيام درست را…
پولا با خود فكر كرد: اين آدمها از كجا ميآيند؟ نفرتشان از چه ناشي ميشود. ميتوانست نفرت نسبت به شخص خاصي را درك كند. شخصي كه به نوعي به آنها بدي كرده است. ولي نفرت از آدمها بر مبناي ملّيّت يا رنگ پوست!؟ نه اين را نميتوانست بفهمد.»
يا يكي از دوستان مادر كه از طرفداران راست افراطي است، پدر خشن و فاشیستاش را در سال 1944 به ياد ميآورد كه روزي به او گفت:
«… خوب در ضمن ميتواني امروز به پدرت افتخار كني، فرانتس! از گوتبرگ با من تماس گرفتند و خبر دادند كه شركت متعلق به آن يهودي، رزنبرگ ورشكست شده و اين از خير سر من است كه معاملات را از چنگش در آوردم. چي ميگي حالا؟ بايد جشن بگيريم. اين طوري بايد با آنها برخورد كرد. باید آنها را به زانو در آورد، يكي بعد از ديگري، با فشار مالي و با شلاق!»
• دانمارك: جوسي اَدلِر اُلسِن (1950- )
سرمايهگذار و مدير، ناشر، نويسنده
كتابها: رستگاري، بدنامي، بخشش
ميزان فروش كتابها: بيش از 15 ميليون نسخه در سراسر جهان
در كتاب پروندة شمارة 64 (2010) كارل ماك به همراه اسد، دستيار سورياش، و رُز، ديگر دستيار دوشخصيتیاش، به يكي ديگر از پروندههاي حلنشده قديمي ميپردازد: ناپديد شدن چندين نفر در سالهاي 1980.
آنها در حين تحقيقات با پزشكي به نام كورت واد مواجه ميشوند كه خود و پدرش از طرفداران اصلاح نژادي بوده و در دهة 1950 محلي را اداره ميكردند كه در آن دخترها و زنان به اصطلاح ناباب را بدون رضايت آنها نازا ميساختند. رُز دربارة اين محل ميگويد:
«سِپروگو (Sprogo) جايي بود كه زنان نميتوانستند از آن بگريزند… به واقع پيشتالار جهنم بود. با زنان جوان چون بیمار رفتار ميشد، بدون آنكه كوچكترين خدمات پزشكي به آنها ارائه دهند. چرا كه آنجا بيمارستان نبود و چون زندان هم محسوب نميشد، هيچ زمان معيني براي خروج آنها وجود نداشت. اين محل تا سال 1961 دایر بود… دانماركيها از دشمنان خود بهتر نيستند. ما بهتر از آنهايي نيستيم كه زنان خود را شلاق ميزنند يا نازیهايي كه افراد كودن و بیماران رواني را ميكشتند… آنجا شبيه به اصطلاح تيمارستانهايي بود كه مخالفان حكومت شوروي را در آنها حبس ميکردند…»
دكتر كورت واد امروز سعي دارد با ظاهري آراسته و با گفتاري مسالمتآميز وارد مبارزات قانوني و پارلماني شود. اما در خلوت و دور از انظار، ماهيت خود را نشان ميدهد. او كارل ماك و اسد را گير انداخته و خيال دارد آنها را بكشد. خطاب به آنها ميگويد:
«كورت: ديگر از اين همه دورويي خسته شدهام. (به طرف اسد خم میشود) توي كوتوله هم خيال داري بچههاي كوچك و زشت و سياه تحويل دنيا بدهي و انتظار داشته باشي چون يك دانماركي با آنها رفتار شود.
اسد با لبخند جواب داد: خُب. حالا شد. حيوان نفرتانگيز پديدار شد: هيولاي كورت واد.
ـ برو عقب، كاكاسياه كثيف. برگرد كشورت آدم پست.»
كتاب كه با تحقيقات پليس در سال 2010 آغاز ميشود، به حكايتهاي يك زن در سالهاي 1985- 1987 باز ميگردد که در آن، او خاطرات خود از دهة1950 را مرور میکند. حضور همزمان سه لاية زماني به نويسنده امكان ميدهد تا ريشههای كجرويهاي امروز را در گذشته بيابد و نقاب از چهرة راست افراطي بردارد كه با رنگ و لعاب مردمپسند وارد كارزار قانوني ميشود.
• نروژ: جو نِسبو (1960 -)
موسيقيدان، روزنامهنگار، اقتصاددان، رماننويس
كتابها: ستارة شيطان، مرد برفي، پليس، پلنگ
ميزان فروش كتابها: بيش از 23 ميليون نسخه در سراسر جهان
كتاب پرندۀ سينه سرخ (سال 2000) صرفاً رمانی ضدّ نازيها نيست؛ بلكه عليه جنگ است و مرثيهاي است براي سربازاني كه در جبههها كشته ميشوند یا زخمخورده و خسته به كشورشان باز ميگردند. با وجود داستانهاي حاشيهاي چون مرگ همكارِ هري هول، قهرمان، داستان تا مشكلات با دوستدخترش، نويسنده تمركز اصلي را بر قصة يك سرباز نروژي ميگذارد كه در جنگ جهاني دوم پس از اشغال نروژ به دست آلمانیها براي مقابله با نفوذ كمونيسم به جبهة روسيه ميرود. خانوادۀ سلطنتي نروژ پس از اشغال به تبعيد ميرود و روستازادگان ناآگاه براي دفاع در مقابل كمونيسم به جبههها فرستاده ميشوند. اين سرباز كه خود را جاي يكي از همرزمانش جا ميزند، در ضمن دوشخصيتی است و تحت تأثير شخصيّت يك سرباز باشهامت است كه مواضع قاطعتري دارد. وي روزي در جبهه به او ميگويد: «دوران دموكراسيها به سر آمده؛ به اروپا نگاه كن! انگلستان و فرانسه زمين خورده بودند. بيكاري و استثمار فراگير بود. فقط دو شخصيّت ميتوانند اروپا را از افتادن در منجلاب هرجومرج نجات دهند: هيتلر و استالين. بايد بين اين دو یکی را انتخاب كنيم: ملّتي برادر يا ملّتي وحشي. در نروژ متوجه نيستند كه ما خوششانس بوديم كه آلمانیها قبل از سلاخهاي استالين رسيدند.»
پس از جنگ و پيروزي متفقين، خانوادۀ سلطنتي بازميگردند، اما اين سربازان به جرم خيانت اعدام ميشوند.
«مرداني را كه براي نروژ جنگيدند در قلعة آكرسهوس (Akershus) تيرباران ميكنند. طنين صداي آتشبار ثانيهاي در شهر ميپيچد و سپس خاموش ميشود. همه چيز ساكتتر از قبل، گويي هيچ اتفاقي نيفتاده» … «اميدوارم كه شاهزاده آب سردي روي شور و هيجان اين به اصطلاح نروژيهاي نيكاخلاق بريزد كه پنج سال تماشاچي بودند بدون آنكه انگشتان خود را تكان دهند، چه براي اين جبهه و چه براي آن جبهه، و امروز فرياد انتقام از خائنان سر ميدهند.»
اما شاهزادۀ نروژ كاري نميكند و خشم اين سرباز بيشتر ميشود تا عاقبت در كهنسالي تصميم به انتقام ميگيرد.
از طرف ديگر در نروژ امروز قصة جواناني باز هم ناآگاه و بيخرد را ميخوانيم. سِوِر اُلسنِ (Sverre Olsen) نئونازي، صاحبِ ویتنامیِ يك رستوران را مورد ضرب و شتم قرار ميدهد و ناقص ميكند. آنگاه در دادگاه در دفاع از عقايدش ميگويد: «نژادپرستي مبارزة مداوم عليه امراض ژنتيك، انحطاط و انهدام است و رويا و اميد براي جامعهاي سالمتر و زندگي با كيفيت بهتر. تركيب نژادها نسلكشي دوجانبه است… آنهايي كه در بين شما ميخواهند به ما بقبولانند كه مبارزة نژادي وجود ندارد يا كورند و يا خائن…»
اين داستان چندصدايي شامل ده قسمت است كه هر قسمت چندين فصل دارد و دو دورة زماني 1999-2000 و 1942 – 1945 را در بر ميگيرد و در چند فصل به دورههاي زماني پس از جنگ نيز ميپردازد.
گاه چند فصل ماهها يا سالها را پوشش ميدهد و گاه يك قسمت فقط پانزده روز را حكايت ميكند. آنگاه كه قصة گذشته ضرباهنگ داستان را كُند و آن را به وقايعنگاري تاريخي شبيه ميكند، نويسنده با سرعت بخشيدن به وقايع روز داستان را به سبك رمان سياه و ضرباهنگ سريع آن باز ميگرداند.
داستاني استادانه از خيانت، دروغ، فريب و قتل، تأملي بر سرنوشت و رنج بشر در طول تاريخ. هشت عنوان از ده عنوانِ بخشهاي كتاب به تورات ارجاع ميدهد: پيدايش/خلقت؛ داستان يك نفر، اوريا ؛ عذاب؛ هفت روز؛ بَتشَبَع (همسر اوريا)؛ كشف و شهود؛ روز قيامت؛ تولد دوباره.
*
رمان سياه از بدو تولدش در بين دو جنگ جهاني رمان دوران بحران است. فابريس هومبر در رمانش منشأ خشونت، آن را دوراني ميداند كه انسان در آلمان يكشبه ميلياردر ميشد و فردا ورشكست. دختران جوان تنفروشي ميكردند. «حدّ اعلاي كَلبيمسلكي كه هيچ چيز معني نداشت، زندگي لحظهاي بود كه بايد غنيمت ميشمردي، رويدادي مضحك و دلسرد كننده…»؛ «…بدين ترتيب تمامي يك نسل تحت عمل قطع عضو رواني قرار گرفت. عضوي كه به انسان ثبات، تعادل و همينطور ثقل و سنگيني ميدهد و در مواقع مختلف به شكل خاصي بروز ميكند: وجدان، عقل، دانايي، پايبندي به اصول، اخلاق، ترس از خداوند… . از سال 1923، آلمانيها نه تنها پذيراي نازيسم، بلكه هر ماجراجويي عجيب و غريبي دیگری بودند…».
امروز نيز ما با بحران جهاني روبهروييم: بحران اقتصادي، بحران مهاجرت، تروريسم و بحران اخلاقي (دزدي، دروغ، دورويي حاكمان و …). از این رو تعجبآور نيست كه رمان جنايي و بازي سرنخها و نقشها، جاي خود را به رمان سياه، تاريك، پُر از شخصيّتهاي پيچيده و رمزگشاي تاريخي بدهد. چهرههاي اصلي رمان جنايي – پليسي (كارآگاه، مأمور پليس) در اين ميان كوچكتر و كمرنگتر ميشوند. خوانندۀ سختگير قهرمان كتاب را دنبال نميكند تا معماها را با نبوغش حل كند. نويسنده اطلاعاتي را در اختيار خواننده قرار ميدهد كه گاه حتي مانند كتاب پرندة سينه سرخ، كارآگاه داستان تا آخر از آنها بياطلاع است.
چرا رماننويسان اروپاي شمالي پيشگامان بررسي مسائل و معضلات جهاني از جمله نژادپرستي و بیگانههراسي هستند؟ چرا رماننويسان آلمان كه مهد فاشيسم بود به اين امر نپرداختهاند؟
سوئد تنها كشور دمكراتيك است كه در دوران معاصر هم نخستوزير و هم وزير امور خارجهاش ترور شدهاند. نروژ نيز تنها كشور اروپايي است كه مورد حملة تروريستي يك راستگرای افراطي قرار گرفته است. لذا طبيعي است كه اين مسئله دغدغة همة انديشهمندان و از جمله نويسندگان رمان سياه باشد. از طرف ديگر كشورهاي اسكانديناوي داراي قوانين شفاف و اصول اخلاقي و صادقانهاي هستند كه اجازه ميدهد نويسندگانش با ديدي باز نه تنها امروز، بلكه گذشتة خود را واكاوي كنند:
1. قانون يانته كه نامش از رمان اكسل ساندموز به نام پناهندة بيحدومرز در سال 1933 گرفته شده است گرچه یک قانون مصوب نيست، ولي حاوي اصول اخلاقي مقبول مردم است:
ـ مپندار كه شخص خاصي هستي؛
ـ مپندار كه ارزشات به اندازة ماست؛
ـ مپندار كه عاقلتر و زيركتر از مايي؛
ـ مپندار كه بهتر از مايي؛
ـ مپندار كه بيشتر از ما میدانی؛
ـ مپندار كه ميتواني چيزي به ما بياموزي؛
ـ به ما نخند…
2. بر مبناي قانون شفافيت مصوب 1766 در سوئد و مصوب سالهاي 1970 در نروژ و دانمارك تمامي افراد در صورت درخواست رسمي حق دسترسي به كلية اطلاعات و اسناد عمومي را دارند: از حقوق و مزاياي يك شركت و رؤسايش تا اظهارنامة مالياتي و خرج سفر خارجي يك وزير …
اين كشورها همه در سطح بالايي در جدول شفافيت قرار دارند (دانمارك: دوم؛ سوئد: سوم؛ فنلاند: ششم و نروژ: يازدهم).
3. در صورت كوچكترين تخلّف مالي وزير يا فرد مسئول استعفا ميدهد؛ چنانكه مونا سالين، شخص شمارة دو در دولت سوسيالدموكرات سوئد در سال 1995 به خاطر استفاده از كارت اعتباري دولتي براي خريد چند قلم كالاي ناچيز از جمله يك تخته شكلات، شغلش را از دست داد. وزير بازرگاني نيز در سال 2006 به خاطر اظهار نكردن حقوق پرستار كودكاش استعفا داد.
رمان سياه به سبك اروپاي شمالي ذرّهبيني است كه كاستيها و خطاهاي حال و گذشته را برجسته كرده، در معرض ديد همه ميگذارد. شايد شرم از همراهي با جنايتكاران نازي، سكوت، نظاره كردن و روي برگرداندن و خود را به نديدن زدن باعث شده كه نويسندگان رمان سياه آلمان هنوز آمادگي رودررويي با تاريخ جمعي خود را نداشته باشند. تنها آلمانيزباني كه به اين موضوع توجه كرده فردریش دورِنمات (1921 ـ 1990) سویيسي در كتاب سؤظن است. امروز برخي از رماننويسان جوان همچون نله نهوس (Nele Nehaus) به اين موضوع توجه دارند، ليكن بيشتر از نظر گذشتۀ يك فرد و نه تاريخ جمعي.
رماننويس بر جايگاه مورخ و جامعهشناس تكيه نميزند، بلکه همانطور كه كاميلا لاكبرگ ميگويد، «جزئيات واقعي را با تخيّل» در میآمیزد و اين امتياز رماننويس است كه ميتواند به خود اجازه دهد كه به حقايق تاريخ پايبندي كامل نداشته باشد. از این رو در بسياري از اين كتابها ممكن است با اشتباهات تاريخي مواجه شويم. اما آنچه مسلم است با در نظر گرفتن فروش ميليوني اين كتابها و جنبة سرگرمكنندهشان، آنها در برانگيختن سؤالات متعدد در مورد تاريخ گذشته و رفتار و افكار امروز در ذهن خواننده نقش بسيار مؤثر و گستردهاي دارند.
جهان کتاب