این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
گفتوگوی سمیه مهرگان با یِوگنی وادالازکین نویسنده معاصر روس
روسها، فرهنگ ایرانی را از مهمترین تمدنهای جهان میدانند
سمیه مهرگان*
یِوگنی وادالازکین (۱۹۶۴-پترزبورگ) یکی از برجستهترین نویسندههای معاصر روسیه است که جایزه معتبر سولژنتسین را در سال ۲۰۱۹ برای یک عمر دستاورد ادبی دریافت کرده است. وادالازکین با رمان «سالاویوف و لاریونوف» که نامزد جایزه آندره بیلی و جایزه بزرگ کتاب روسیه شد، نامش سر زبانها افتاد. رمان بعدی وادالازکین، «برگ بو» (لاوْر) جایزه بزرگ کتاب روسیه و جایزه یاسنایا پولیانا را از آن خود کرد، به فهرست پرفروشهای کتاب ملی، جایزه بوکر روسی و جایزه ادبیات نو راه یافت و به بیش از هجده زبان ترجمه شد. «هوانورد» دیگر اثر وادالازکین هم توانست جایزه دوم کتاب بزرگ روسیه را دریافت کند و به فهرست پرفروشهای کتاب ملی و جایزه بوکر روسی راه یابد و به بیش از سی زبان ترجمه ترجمه شود، از جمله فارسی: ترجمه زینب یونسی در نشر نیلوفر. آنچه میخوانید نسخه کامل گفتوگو با یِوگنی وادالازکین درباره رمان «هوانورد» و مسائل ادبی، سیاسی، اجتماعی معاصر از ایران تا روسیه است.
-«هوانورد» کتابی است که وقتی آن را شروع میکنی، فکر نمیکنی که فقط با یک داستان سروکار داری. انگار داری وارد یک تاریخ واقعی میشوی. یعنی پلاتونوف به عنوان یک لازاری درست شبیه یک سوندرکماندو (جوخههای ویژه یهودی) در اردوگاههای آشویتس است. عده کمی از آنها زنده ماندند. درست مثل لازاریها. شباهت بسیاری بین لازاریها و جوخههای ویژه یهودی در اردوگاههای مرگ است. برای همین است که ما وقتی «هوانورد» را میخوانیم، حس میکنیم داریم داستانی واقعی را میخوانیم که در روسیه دهه بیست و سی اتفاق افتاده. جایگاه تخیل و تاریخ در «هوانورد» تا چه اندازه است؟
تنها چیزی که ثمره خیالپردازیهای من است، داستان منجمدکردن است، درحالیکه واقعا منجمدکردنی در کار نبود، در اردوگاه به این کارها نمیپرداختند، این منجمدکردن در راستای منطق کارهایی است که در اردوگاه انجام میگرفت و از نظر ماهیتی کاملا میتوانست وجود داشته باشد. در توصیف اردوگاهها، وهم و تخیل بسیار کمی وجود دارد. در این بخش بیشتر از مطالب مستند استفاده شده است. من در سال ۲۰۱۱ خاطرات کسانی را چاپ کردم که در دوران مختلفی در اردوگاهها بودند. این برای من کار سختی بود، زیرا تمامی این حوادث وحشتناک خاطرات را از درون قلب خود میگذراندم. «هوانورد» تا حدی توانست خاطرات افرادی را که در اردوگاهها بودند و بر روح من فشار سختی وارد میآوردند تلطیف نماید و تا حدی از آن خلاصی یابم. تمامی چیزهایی که در این کتاب نوشته شده است، از جمله جزئیات وحشتناک آن براساس واقعیت است. شاید به همین خاطر وحشتناک بهنظر میرسد، زیرا حقیقت غالبا وحشتناکتر از وهم و تخیل است.
-«هوانورد» کتابی است که وقتی آن را شروع میکنی، کلمهبهکلمه به وَجدت میآورد و میتوان از آن بهعنوان رمانی شادیآور یاد کرد. همه اینها در نوع نگاه روای هم هست: یعنی توصیف جزییات زندگیای که خودِ تاریخ است. توصیفاتی که بهخوبی در روزنوشتهای راویان کتاب نمود دارد. یعنی شما تاریخ را با این جزییاتِ به ظاهر غیرمهم روایت میکنید. خاستگاه این نوع نگاه به تاریخ از کجاست؟
من تاریخ را به دو دسته تقسیم میکنم: تاریخ بزرگ یا تاریخ جهانی که جزیی از کتابهای درسی است و تاریخ کوچک یا تاریخ زندگی بشری. این دو تاریخ به نحو مختلف جریان دارند. تاریخ بزرگ مبتنی بر حوادث و رویدادهای بزرگ، فجایع، بلایای طبیعی، جنگ و انقلاب است و تاریخ کوچک از وقایع دیگر شکل گرفته است. بدون تردید بلایای طبیعی و انقلابها بر تاریخ کوچک تاثیر میگذارند، ولی ماهیت این تاریخ بر مبنای وقایع خرد و کوچک است که جزء هیچیک از کتابهای درسی نیست. منظور از تاریخ خرد و کوچک گفتوگوها و صحبتهایی است که پشت میز با صرف یک فنجان چایی در ویلاها انجام میگیرد و توام با بوی صنوبرها در روز گرم و آفتابی و صدای موسیقی از پنجره همسایه است. این وقایع، تاریخ بزرگ را همراهی میکنند، ولی بعدا کاملا مفقود میشوند. این وقایع خط مقدم تاریخ را تشکیل داده و نیاکان ما تاریخ بزرگ را در چارچوب این وقایع کوچک دیدند، وقایع کوچکی که بیشتر در خاطره ما میمانند. به همین خاطر رمان توجه خاصی به این جزئیات و تفصیلات که تاریخ افراد را تشکیل میدهند، معطوف میدارد. رمان بیشتر در مورد زندگی و خصوصا در مورد تاریخ است. رمان در مورد این است که نباید جزیی از تودهها شد، بلکه باید هویت انفرادی خود را حفظ کرد.
-بازگشت راوی از مرگ به زندگی، جدا از نقطهنظر علمی، ریشه مذهبی دارد که در رمان هم به آن اشاره میشود: لازاروس، اصحاب کهف، یا سینمای هالیوود با آن فیلمهای علمی تخیلیاش که پر است از بازگشت به زمان (آینده و گذشته) اما نگاه شما با همه این روایتهای مذهبی و سینمایی و ادبی فرق دارد. همین امر «هوانورد» را با همه آنها متمایز کرده، بهویژه در فرم روایی.
فرم رمان از نظر ماهوی جدید نیست، سنتی در ادبیات و سینما وجود دارد که طبق آن در مورد افرادی تعریف میشود که از یک زمان به زمان دیگر منتقل میشوند. این امر بیشتر به ادبیات به اصطلاح سبکی، خصوصا ادبیات تخیلی تعلق دارد. در این ادبیات اهداف دیگری وجود دارند، خود پروسه و انتقال انسان از یک زمان به زمان دیگر جالب است. این مطلبی است که کمتر مورد علاقه من بود، خصوصا وقتی که از فرم رمان تخیلی استفاده میکنم. من برای بیان محتوای مهم تلاش میکنم. فرم بدیهی را کاملا با محتوای دیگری غنی کنم. من میخواهم انسانی را نشان بدهم که از زمان خود محروم شده است، من علاقه چندانی به انتقال وی از یک زمان دیگر به زمان جدید ندارم، من به محرومشدن وی از زمان خود علاقمند هستم. این واقعا درام بزرگی برای انسان است، زیرا او از اطرافیان خود محروم میشود، از دنیایی که به آن عادت کرده و به یک فرد غریبه تبدیل میشود و او سر از دنیایی جدید و غریبه درمیآورد. رمان من تا حدی در مورد اندوه باورنکردنی این فرد است. خصوصا اینکه قهرمان من فکر میکند میتواند خود را با زمان جدید تناسب دهد. او نوه آناستاسیا عشق سابق خود را پیدا میکند. نام این نوه ناستیا است. او تصور میکند ناستیا نسخه دوم آناستاسیا است، ولی بعدا میبیند ناستیا کاملا فرد دیگری است. ناستیا فرد سطحی و عملگرا است و شباهت کمی با آناستاسیایی که او دوست داشت، دارد. رمان بیشتر در این مورد است که هر فردی منحصربهفرد است، جایگزینی ندارد و تکرار نمیشود. نسخه دوم یک فرد وجود ندارد و چیزی که ما از دست میدهیم برای همیشه است. «هوانورد» تا حدی در مورد از دستدادنها و فقدانها است؛ جاهای خالی که هرگز پُر نمیشود.
-قرینهسازی به شکلی فوقالعاده در رمان نشسته است: از رابینسون کروزوئه و راوی تا شخصیتهای زن و ارتباط آنها با شخصیتهای مذهبی و… و مجسمه عدالت. همه و همه، طوری در رمان نشسته که فکر میکنی بهتر از این نمیشود. رسیدن به این نقطه پایانِ فوقالعاده، با عبور از چه مراحلی محقق شد؟
هدف قرینهسازی که شما در مورد آن صحبت میکنید، آن است که تکرارینبودن هر چیز، بهویژه هر فرد را نشان دهد. برای مثال دو شخصیت قرینه: آناستاسیا عشق اول پلاتونوف و ناستیا که با او ملاقات میکند، قرینه ظاهری هستند، این افراد درواقع بسیار متفاوت هستند و نزدیکی آنها به یکدیگر به کمک قرینهسازی فقط باعث تاکید بر اختلاف آنها میشود. شخصیت رابینسون کروزوئه نیز نقش بزرگی را ایفاء میکند. اگر بخواهیم متوجه این مطلب شویم، باید بگویم رابینسون کروزوئه همان فرزند گمشدهای است که در انجیل از آن یاد شده. همان پسری که والدین خود را ترک میکند و متحمل مصیبتهای بسیاری میشود. این مصیبتها تا حدی او را شکسته و تا حدی او را آبدیده میکند. قهرمان من همانند رابینسون کروزوئه در جزیره غیرمسکونی قرار دارد، جایی که به شکل اقامت در زمانی ناآشنا برای وی تلقی میشود.
-«هوانورد» با روزهای هفته شروع میشود، اما بدون تاریخ. با روزهای هفته و نام راویها ادامه پیدا میکند، و سپس از همه آنها هم عبور میکند و در بیزمانی و بینامی رها میشود. این رهاشدگی یا ابدیت، چیزی است که پلاتونوف هم مدام از آن حرف میزند. این درگیری بین زمان و بیزمانی به شکل خوبی در فرم و روایت درآمده. زمان و تاریخ در «هوانورد» رهاست.
«هوانورد» بیشتر رمان ابدیت یا جاودانگی است. بهنظر من در این ابدیت، زیاد مهم نیست چه کسی سخن میگوید و چه چیز بر زبان میآورد. در اینجا گردونه و فضای جدیدی بهوجود میآید که آکادمیسین ورنادسکی آن را فضای اندیشهای نامید. در این حوزه افکار و کلمات ما تجمع یافته و من اعتقاد دارم یک چنین حوزهای وجود دارد، در غیر اینصورت چگونه میتوان توضیح داد که در دوران مختلف رمانهای مشابهای نوشته شده، درحالیکه مولف آنها هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند. ایدههای مشابه بیانشده یا اکتشافات مشابهای انجام میگیرند. در این رمان، داستان از ذکر روزهای هفته و تالیف آغاز میشود. روزهای هفته بدون تاریخ ذکر میشوند، زیرا تاریخ زمان خطی است و به جهتی در حال حرکت است، درحالیکه ابدیت زمان بسته است. ابدیت زمانی است که ما را به یاد مارپیچ میاندازد، وقتی که همهچیز تکرار میشود. در یک لحظه، رمان اسامی را از دست میدهد، زیرا ماهیت در ابدیت حفظ میشود. تمامی این مطالب جریان سراپا سخن و نماد انتقال تدریجی از دوران موقت به ابدیت میشود.
-«هوانورد» یک دغدغه اساسی دارد، و آن زمانِ روسی است. زمانِ روسی آنطور که روای هم میگوید زمانِ بیرحمی است. این بیرحمی را ما در کلمات راوی حس میکنیم. با همه بیرحمی، راوی زندگی را رها نمیکند. اما راوی هر کجا حرفش میشود آن را نقد میکند. زمانِ روسی، گویی تاریخش را مدام تکرار میکند. هربار با یک نوع استبداد. چرا کسی برای این زمان کاری نمیکند آقای وادالازکین؟
رمان در مورد سالهای ۱۹۳۰ است، وقتی که در روسیه واقعا دوران استبداد استالین بود. البته این به آن مفهوم نیست که در روسیه استبداد همیشه وجود داشته است. روسیه فقط در دوران استالین در این وضعیت وحشتناک قرار داشت. دوران تزاری بهجز چند مورد استثنایی، کلا دوران آرامی در روسیه بود. روسیه در این دوران به دور از استبداد و قتلعام مردم بود. وقتی روسیه دوران ترور استالین را پشت سر گذارد، در دوران شوروی کشور به تدریج آزاد شد و الان به نظر من روسیه کشور آزادی است. علاوه بر آن، اعتقاد دارم وضعیت آزادی در روسیه از نظر ماهیتی بدتر از کشورهای غربی نیست. هرکس آزاد است مطلبی را که لازم میداند، بیان کند یا آن را بنویسد. کاملا صادقانه میگویم، هیچیک از نویسندگان روس تحت هیچگونه فشاری از طرف حاکمان کشور نیست، به همین خاطر خود را کاملا انسانهای آزادی تلقی میکنیم.
-ادبیات کلاسیک روسی در ایران، مخاطب بسیار دارد. یعنی هر یک از آثار کلاسیک روس، بیش از بیست تا سی ترجمه دارد و بارها تجدید چاپ شده. اقبال از آثار معاصر روس، تا به امروز چندان خوب نبوده. بااینحال، ادبیات معاصر روس این شانس را دارند که مستقیم از روسی به فارسی ترجمه شوند. آنطور که «هوانوردِ» شما. آنهم با ترجمهای بسیار خوب. طوریکه وقتی شما این کتاب را به فارسی میخوانید احساس میکنید به زبان اصلی میخوانید. ترجمه خوب این کتاب، لذت خواندن «هوانورد» را دوچندان کرده. چقدر با مترجم آثارتان -بهویژه ترجمه «هوانورد»- در تماس هستید؟
بسیار خوشحالم که ترجمه «هوانورد» به فارسی از کیفیت بالایی برخوردار است. در درون خود تردیدی نداشتم که این ترجمه بسیار خوب خواهد بود. البته زبان فارسی را نمیدانم، ولی با بررسی سوالهایی که مترجم مطرح میکرد، میتوانم در مورد کار او قضاوت کنم. سوالهایی که زینب یونسی داشت، نشان میداد که او بهخوبی و عمیقا متن رمان مرا درک میکند. به همین خاطر خیال من در مورد ترجمه متن این رمان به فارسی راحت بود. مترجم تا حدی بهعنوان یکی از مولفین اثر محسوب میشود. نویسنده زبانهایی را که آثار وی به آن ترجمه میشوند بلد نیست و بایستی بهنظر مترجم اعتماد کند، من با مترجمهای بسیاری کار کردم، مخصوصا در مورد «هوانورد»، برخی از مترجمان با نویسنده ارتباط برقرار میکنند و برخی دیگر از این ارتباط پرهیز میکنند. هر کدام منطق خودشان را دارند. مترجمهایی که نویسنده را نادیده میگیرند، اعتقاد دارند که زبان مادری آنها با زبان روسی بسیار تفاوت دارد و به همین خاطر نویسنده نمیتواند هیچچیز به آنها توصیه کند. این امر تا حد مشخصی واقعیت دارد، نویسنده میتواند واقعیاتی را که مترجم زیاد در مورد آنها اطلاعات ندارد برای وی توضیح دهد. اوضاع متن را بهطور گسترده توضیح دهد، زمینهها و وقایع مختلف رمان را توضیح بدهد. وقتی مترجمها به نویسنده مراجعه میکنند، این امر به خودی خود خوب است، زیرا اگر امکان آن وجود داشته باشد، باید از آن استفاده کرد. درعینحال، مترجم نباید انتظارات زیادی از نویسنده داشته باشد. وقتی از من در مورد ترجمه متن به زبانهای خارجی سوال میکنند، میگویم ترجمه همانند نبرد است و مترجم فرمانده این نبرد است. من نمیتوانم به شما توصیهای کنم، زیرا زبانهایی هستند که من کموبیش بلد هستم، برای مثال انگلیسی و آلمانی، البته من به این دو زبان مسلط نیستم. برای مثال سه تا چهار معنی کلمات را میدانم، ولی برای اینکه ترجمه کرد باید بیست تا سی معنی کلمه را دانست. مترجم باید زبان را صددرصد احساس کند. من برخی اوقات چیز متناقضی میگویم. مترجم خوب کسی نیست که زبان خارجی را بلد باشد، اگرچه این شرط لازم است، مترجم خوب کسی است که زبان خود را خوب بلد است و بهخوبی به زبان خود ترجمه میکند. یعنی نمیتوان گفت مترجمها همیشه بهخوبی مسلط به زبان مادری خود هستند. من مواردی را شاهد بودم که مترجم زبان روسی را خوب بلد بود، بهخوبی به زبان روسی صحبت میکرد، ولی با توجه به آنکه زبان مادری خود را خوب نمیدانست، خوب نتوانسته بود متن را به زبان مادری خود ترجمه کند. در تعامل مترجم و نویسنده یک چیز کاملا اسرارآمیزی وجود دارد، زیرا مترجم فقط دستیار نویسنده نیست، او بخشی از نویسنده است، مترجم صدای نویسنده به زبان دیگری است. خانم یونسی زبان فارسیِ من است و من تردیدی ندارم که رمان «هوانورد» را عالی به فارسی ترجمه کرده است.
-حتما خیلیها از شما پرسیدهاند که خود را وامدار کدام نویسنده روس میدانید؟ اما من میخواهم اینطور بپرسم، شما از کدام نویسنده یا نویسندههای روس عبور کردید تا به خودِ «یوگنی وادالازکین» رسیدید؟
اگر بخواهم کوتاه پاسخ دهم، باید بگویم از ادبیات کلاسیک روسی قرون ۱۹ و ۲۰ عبور کردم. داستایفسکی تاثیر بسیاری روی من گذارد و اتفاقا در «هوانورد» اشاره مستقیمی به داستایفسکی وجود دارد، وقتی که قهرمان تندیس فمیدا را خارج از پالتو با خود حمل میکرد، همچون راسکُلنیکف در رمان «جنایت و مکافات» که تبر را خارج از پالتو با خود حمل میکرد. البته، تالستوی بر من تاثیر گذارد، الکساندر پوشکین که محبوب همه روسها است، ولی نیکلای گوگول تاثیر خاصی روی من گذارد. ترجمه آثار وی به زبانهای دیگر سخت است، به همین خاطر در مقایسه با تالستوی، داستایفسکی یا چخوف از شهرت کمتری در خارج از کشور برخوردار است، ولی گوگول اهمیت بسیاری برای ادبیات روسی و حیات معنوی روسی دارد. علاوه بر آن، نویسندگانی چون ناباکوف روی من هنگامی که نوجوان بودم، تاثیر گذارد ولی بعدا این تاثیر محو شد. بولگاکف هم روی من تاثیر گذارد. در میان نویسندگان خارجی میتوانم از چارلز دیکنز نام ببرم که از کودکی او را دوست داشتم. یکی از محبوبترین نویسندگان من، توماس مان است. در میان آثار توماس مان علاقه او به زمان بسیار برای من قابل درک است، زیرا تمامی رمانهای من در مورد زمان صحبت میکنند. لسکوف، پلاتونف و یکسری از نویسندگان دیگر تاثیر مشخصی روی من گذاردند. البته این تاثیر یک تاثیر سبکی نبود، من از روش نگارش آنها پیروی نمیکنم، من به دیدگاه آنها به جهان علاقه دارم و آن را در نظر میگیرم و دیدگاه خود نسبت به جهان را تشکیل میدهم. تمامی این تاثیرات در درون من ریخته میشوند و یک چیز جدیدی متولد میشود، آن چیزی که شما آن را نویسنده «یوگنی وادالازکین» مینامید.
– روسها چقدر ادبیات فارسی (کهن و معاصر) را میشناسند؟
در روسیه، فرهنگ فارسی و ایرانی را یکی از مهمترین تمدنهای جهان تلقی میکنند. فرهنگ ایران، فرهنگ کبیر و دیرینهای است. من نمیتوانم بگویم خواننده روس بهخوبی با ادبیات معاصر ایرانی آشنا است، ولی در هر خانه روس اشعار فردوسی، مولانا یا خیام وجود دارد. این افراد در تمامی جهان مشهور هستند، ولی فکر میکنم، در روسیه از شهرت خاصی برخوردار هستند. حتی ما جملاتی از خیام را به یاد داریم که در گفتوگوها از آن استفاده میکنیم. من امیدوارم وضعیت به نحوی شود که ما در آینده بیشتر و بیشتر با فرهنگهای یکدیگر آشنا شده و مرحله بعدی آشنایی نزدیکتر خوانندگان روس با ادبیات معاصر ایران شود.
-ادبیات معاصر روس، وجه اشتراک عجیبی با وضعیت سیاسی هر دو کشور دارند: یعنی نویسنده روس منتقدِ وضع موجود است. دیگر از آن ستایش روحِ روسی در آثار کلاسیک روس خبری نیست. مثلا ما وقتی «هوانورد» را میخوانیم، گویی داستان خودمان را میخوانیم. یعنی انسان روسی، انسان ایرانی هم هست. از این انسان بگویید که مولفه بارز مضمونی آثار شما است.
من میخواستم از کلمهای که شما استفاده کردید، یعنی «انسان» شروع کنم. میدانید، قهرمان من، قهرمان معمول من، روس، آمریکایی، ایرانی و آلمانی نیست. او قبل از هر چیز انسان است. من تلاش میکنم در مورد چیزهای مشترک بشری مطلب بنویسم. اینگونه مطالب در بسیاری از کشورهای جهان قابل درک است، زیرا این اثر به بیش از سی زبان جهان ترجمه شده است. هر وقت که به کشورهای مختلف سفر میکنم، متوجه میشوم انسانها در احساسات بنیادین خود، همانند عشق، وفاداری و کمک به دیگران یکسان هستند، حالا هر کشوری که میخواهد باشد. اگر نویسنده روی یکسری از خصوصیات ملی خود تمرکز کند، اثرش به رساله مردمشناسی تبدیل میشود و در آنصورت این اثر نهتنها در خارج از کشور، بلکه در داخل کشور نیز مورد علاقه خوانندگان قرار نخواهد گرفت. به همین خاطر در اینجا باید پایبند به توازن بود. توازن بین خصوصیات ملی که واقعا برای سایر ملتها جالب است و خصوصیات کلی بشری. انحراف به سمت هر یک از آنها باعث میشود اثر هم برای خارجیها و هم برای روسها جالب نباشد. من اتفاقا مدت زیادی روی این توازن فکر کردم، نویسنده وقتی به خواننده فکر میکند، در وهله اول به خواننده کشور خود فکر میکند، زیرا نویسنده آنها را خوب میشناسد. درعینحال نویسنده با دید جانبی خود نیز باید انسانهایی را ببیند که این اثر را خواهند خواند و باید ارزیابی کند تا چه حد این اثر برای همه آنها جالب خواهد بود؟ در مورد انتقاد نویسندگان از واقعیات روز، بله این وجود دارد و غالبا نیز مفید است، ولی اعتقاد دارم نویسنده نباید عمیقا وارد این موضوع شود. روزنامهها، آثار اجتماعی و سیاسی و تلویزیون هستند که باید به این کار بپردازند. این ابزارها بسیار کارآمدتر از ادبیات عمل میکنند. نیرو و قدرت ادبیات در چیز دیگری است. نیرو و قدرت ادبیات در این است که مسیر اصلی را میبیند، توضیح و سوزنزدن به معاصران کار ادبیات نیست. ناباکوف یک وقتی میگفت: در رمانهای خود به سوزنپراکنی نپردازید، بعدا هیچکس این سوزنها را جمع نخواهد کرد.
-چند عنصر در رمان بارز است: زمان، عشق، کلمه. عناصری که حول «انسان» میچرخند. و همه اینها در ارتباط با کتاب مقدس هم هستند. به نظر میآید انسان امروز دارد از اینها عبور میکند، حتی از خود انسان؟
بله، تمامی مفاهیمی که شما نام بردید، برای من بسیار مهم هستند. واقعا این مفاهیم برای انسانها در هر زمانی که باشند و در هر کجا که زندگی کنند، مهم است. این مفاهیم برای هر ملتی مهم است. مفاهیمی، چون زمان، کلمه و عشق. اینها مبنای هر فرهنگ و تمدنی هستند. برخی اوقات زمانی فرامیرسد که این کلمهها مفهوم عمیق خود را از دست میدهند و در نظر خیلیها فقط بهعنوان کلمه به نظر میرسند. برخی از نویسندهها تصور میکنند چون در مورد زمان و عشق مطالب بسیاری زیادی نوشته شده است، دیگر لازم نیست در مورد آنها مطلب نوشت و این زیاد جالب نیست، حتی مبتذل است. ولی اینطور نیست. قبل از هر چیز باید بگویم حقیقت مبتذل نیز بهعنوان حقیقت باقی خواهد ماند. علاوه بر آن، هر زمانی این کلمهها را، دقیقتر بگویم این مفاهیم را به نحو خود درک میکند. هر زمانی، مفهوم خاصی را در این کلمات میگشاید. به همین خاطر روی این کلمهها تمرکز کردم و تلاش کردم آنها را متناسب با زمان فعلی خود بنمایم.
-«هوانورد» رمانی تصویری است. یعنی ما با کلمات، روزنوشتها را زندگی میکنیم. آنطور که راوی خودش را «ترسیمگر زندگی» معرفی میکند. این شاعرانگی، که وجه عرفانی دارد، و میتوان از آن به عنوان عرفان شرقی نام برد، خاستگاهش در شخصیت شما است یا برخاسته از آن روح شرقی است؟
من واقعا رمان خود را با جزئیات مختلف زندگی روزمره ترسیم میکنم. این کلید تعیین خصوصیت آن زندگی است که ما به اراده الهی در آن غوطهور هستیم. مسیری که ما در آن حرکت میکنیم. فکر میکنم این روش که چیزهای بزرگ را میتوان از طریق چیزهای کوچک مشخص کرد: بوی علف و انعکاس نور خورشید روی درختان، این مسیری است که مختص هنر است. حق با شما است، این یک نوع عرفان است. شاید یکسری اشعار شرقی یا آن چیزی که من در مورد شرق میدانم، بهعنوان یک تمدن عمیق و حکیمانه روی من تاثیر گذارد. ولی خوب اینکه مهمترین و کلیدیترین مفاهیم در تمدنهای مختلف شبیه به یکدیگر هستند و اهمیت بسیاری دارند نیز تاثیر مهمی روی من گذارد. احتمالا این دو فاکتور نقش مهمی را در انتخاب نگارش من ایفا کردند.
– برخی از روزنوشتهای کتاب بسیار تاثیرگذار است. مثلا: نخستین دیدار پلاتونوف با آناستازیا پس از شصت سال، دیدار پلاتونوف با جسد پوسیده اوسیپویچ و جمله معروفش، روایت آناستازیا از قتل زارتسکی، و آخرین پرواز پلاتونوف در هواپیمای مونیخ به مسکو. اینها هر خوانندهای را تکان میدهد.
یکی از مهمترین وقایعی که شما نام بردید، فکر میکنم واقعهای است که در هواپیما اتفاق افتاد، وقتی قهرمان متوجه میشود که برای توبهکردن زنده شده است. توبه از قتل انسان، حالا هر چقدر هم که برایش سخت باشد. این موضوع داستایفسکی است که میگوید: هیچکس حق قتل انسان را، حتی اگر آدم بدی باشد ندارد. در واقعه هواپیما، قهرمان به یک فکر غیرعادی میرسد که موجب اتصال توبه با پشت سر گذاردن زمان در ذهن وی میشود. او درک میکند که توبه درواقع همان پشت سر گذاردن زمان و بازگشت به نقطه قبل از ارتکاب گناه است. درعینحال خاطره گناه بهعنوان درس وحشتناکی در ذهن قهرمان باقی میماند، ولی او از گناه معاف میشود، ظاهرا هر نوع توبهای بهمعنای عبور از زمان است.
-«هوانورد» به تقابل علم و دین نمینشیند، که به تعامل با آن عمل میکند. این هم برای من جالب بود که شما اصلا به دنبال تقابل نبودید، که به دنبال همزیستی بودید؛ زیستِ مسالمتآمیز. اما همین زیست را در دموکراسیِ روسی به نقد میکشید. دموکراسیِ روسی را در تقابل با دموکراسیِ آلمانی میگذارید. نویسندههای دیگر روس هستند که این دموکراسی را در تقابل با دموکراسی آمریکایی میگذارد. بالاخره کدام دموکراسی؟
دموکراسی از نظر ریشهشناسی به معنای حکومت مردم است. آن دموکراسی که ما در جهان معاصر میبینیم، تناسب کاملی با مفهوم اولیه این واژه ندارد. دموکراسی را غالبا با لیبرالیسم اشتباه میگیرند، درحالیکه این دو چیز باهم یکی نیستند. دموکراسی مکانیسم حکومت است. در برخی از کشورها دموکراسی ظاهر لیبرال دارد، در برخی از کشورها ظاهر لیبرال ندارد. ولی عجیب است درخواست نمود مردم که هر کدام دارای تاریخ و خصوصیات خود هستند و در شرایط آبوهوایی مختلفی قرار دارند از یک ابزار حکومتی برخوردار باشند. به همین خاطر دموکراسی بهعنوان حکومت مردم در هر کشوری شکل خود را دارد و معمولا شکلی دارد که متناسب با شرایط موجود بوده و از کارایی بالایی برخوردار است. طبیعی است یکسری ارزشهای بنیادین وجود دارند: زندگی انسان، کرامت انسان و این مطلبی است که هر نوع دموکراسی باید در نظر بگیرد. اعتقاد دارم امکان نفی دموکراسی در هر کشوری وجود ندارد. میتوان همچنین اضافه کرد دموکراسی که به عنوان لیبرالیسم تلقی میشود بستگی بسیاری به مسئولیت شخصی افراد و هر کشور دارد. اگر این مسئولیت آگاهانه و بارز باشد، در آن صورت فشار حاکمان کمتر خواهد بود. اگر یک چنین مسئولیتی بهطور کامل وجود نداشته باشد، در آنصورت فشار مشخص حاکمان میتواند آن را جبران نماید. این دو روش حکومتی به صورت متناقض و درنهایت تحقق حکومت از سوی مردم است.
-همه روزنوشتهای رمان، در جای خود فوقالعاده است. اما بعدها هیچ فکر کردید که ممکن است روزنوشتهایی هم میتوانست باشد و در آن نیست؟ مثلا کریسمس، جشن هالوین، بابانوئل، آدمبرفیهای کریسمس یا حتی تولد راوی. بهنظرم با همان نگاه جزیینگر راوی، شب عید، تنها چیزی بود که در این زندگیِ روزنوشتی ِپلاتونوف جایش خالی بود.
فکر میکنم بصیرت خاصی در تذکر شما وجود دارد. شاید بهتر باشد رمان بعدی را با یکدیگر بنویسیم (میخندد). واقعا حق با شماست: عید کریسمس واقعا یکی از اعیاد مهم است، هالوین را دوست ندارم، جذابیت ندارد و مبتذل است. عید کریسمس در روسیه همیشه فضای مناسب و خوشایندی دارد. عید کریسمس به خودی خود جشن عالی است، برف و سرمای روسیه را نیز به آن اضافه کنید، در خیابان سرد است، ولی در خانه محیط گرمی وجود دارد. شاید با دقت بیشتری باید یکی از اعیاد زمستانی را توصیف میکردم. اعیاد زمستانی در روسیه مفهوم خاصی دارند، همانگونه که مقابله با سرمای بیرونی و حفظ گرمای خانه نیز در روسیه مفهوم خاص خود را دارد.
*روزنامهنگار و داستاننویس (با سپاس از حسین جهانگیری بابت ترجمه گفتوگو)
آرمان
‘