این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به « سایه و مرگ تصویرها» اثر عطا محمد (ترجمه رضا کریممجاور)
کیستی من؟
پیام رنجبران
نه در رفتن حرکت بود
نه در ماندن سکونی. (شاملو)
شگردی که برای نقل ماجرای «ریبوار» شخصیت اصلی رمان «سایه و مرگ تصویرها» انتخاب شده، همسویی و همخوانی عجیبی با فضای ذهنی او دارد؛ روایتی پارهپاره که در زمانها و مکانهای متعددی پرسه میزند و به طرز مؤثری از پس نمایش ذهنیت «ریبوار» برمیآید؛ آخر او مهاجری است که سرزمین خود را ترک کرده و به اروپا پناهیده شده است. ساختار روایت به خوبی نشاندهندهی بحران هویتی است که مهاجران دچارش میشوند:«آیا ریشه برای انسان مهم است؟ آیا ذات و جوهر انسان مهم است یا ریشهای که او را به عمق تاریخ و جغرافیا برمیگرداند؟ چرا باید یک جغرافیای خاص، منِ نوعی را زندانی کند؟ من چرا کُرد هستم؟ من کیستم؟ چرا نمیتوانم خودم را تعریف کنم؟» (ص ۴۲) باری، سوال بنیادی «من کیستم؟» بر یک «من کیستم؟» از نوع مهاجرت نیز افزوده میشود اما نه شاید برای همه:«ممکن است برای برخی افراد چنین باشد، ولی بسیاری از پناهندگان تلاش میکنند دوباره خود را در میان همان تصویر بزرگی غرق کنند که نژاد و آیین آنهاست؛ زیرا پناهنده، آدمی است تَرکبرداشته»(ص ۴۳) سپس از حالاتشان میگوید:«پناهنده قبل از هر کاری، به درد مقایسهکردن گرفتار میشود. مردمی را که در اینجا میبیند، با مردم آنجا مقایسه میکند»(ص ۴۳) اما چه میشود که آدمی مهاجر میشود؟ چه میشود مدام فکر رفتنی؟ مگر آدمی مرض دارد که خانه را ترک کند؟ «ریبوار…به مفهوم واژهی «اشغالگر» میاندیشید. زیرا پناهنده از سرزمینی میگریزد که اشغال شده است. پس لازم است دیدگاه خود را نسبت به مفهوم اشغالگر عوض کنیم»(ص۴۳) چرا که «برخی کشورها و جوامع خاورزمین توسط اشغالگرانی اشغال شدهاند که از درون خود جامعه سر برآوردهاند. این اشغالگر ممکن است یک خانواده، یک حزب و یا یک آیین ارتجاعی باشد» (ص ۴۴) اما وقتی یک کشور چنین اشغال میشود چه اتفاقی در آنجا میافتد؟ «ویژگی این نوع اشغالگری آن است که جامعه را خسته و فرسوده میکند، زیرا زندگی را بیمعنی و آینده را نابود میکند و سایهی ناامیدی را مثل یک بیماری واگیر بر سر اجتماع میگستراند.» (ص ۴۳) و تیر خلاص اینگونه زده میشود:«در سرزمین پناهنده، پرسش «من چرا زندگی نکنم؟» جای خود را به پرسش «من چرا زندگی کنم؟» میدهد.(ص ۴۴) و این روایت برای ما شرقیها چه آشناست، روایتی که با گوشت و پوست و استخوانمان آنرا فهمیدهایم، میگویید نه؟ کافیست به آمار مهاجرت به ویژه هر چه جلوتر میرویم نگاهی بیندازید.
«عطا محمد» در سال ۱۹۷۰ در سلیمانیهی عراق به دنیا آمده و خود مهاجر است. او به دلیل جنگها و ناامنیهای موجود در کردستان عراق وطن را ترک کرده و به سوئد رفته و اکنون سالهاست ساکن شهر استکلهم است. از این رو آنچه در باب مهاجرت مینویسد جزو واکاوی و تحلیلهای شخصیاش میتواند باشد که چنانچه فقط از منظر «ادبیات مهاجرت» نیز به این رمان بنگریم اثر ارجمند و ارزشمندی محسوب شده، اما به این خلاصه نمیشود. ماجرای این رمان حول محور «ریبوار» میچرخد که نویسندهی رمانهای ناتمام است و اینبار برای نوشتن یک رمان دست به سفر زده اما در واقع همانطور که از چنین متنی انتظار میرود، یعنی نوشتاری که میبایست به راوی دانای کل خودکامه در متن واکنش نشان دهد، یک رمان چندصدایی است و ماجرایش از ابعاد مختلف توسط سه راوی پیش میرود. یک راوی داستان، دوم ریبوار و همچنین «نیان» همسرش که او نیز راوی است؛ بر خلاف چنین آثاری که معمولاً خواننده در میان شکستهای زمانی و مکانی و جابجایی راویها سردرگم میشود، قصهی گیرای «سایه و مرگ تصویرها» هیچگاه سرنخ ماجرا را گم نمیکند و بسیار شستهرفته نوشته شده است. خواننده میداند از کجا به کجا میرود و از ماجرا لذت خواهد برد. همچنین ساختارِ بهروزِ این رمانِ کوتاه ،دست نویسنده را برای پرداختن به مسائل و موضوعات مختلف باز میگذارد.
روایت از جایی آغاز میشود که پس از چند سال زندگی زناشویی ریبوار و نیان همدیگر را ترک میکنند، و ریبوار برای نوشتن یک رمان عازم مادرید میشود. بدینسان موضوعاتی چون عشق، دوستداشتن و ازدواج نیز مورد کندوکاو قرار میگیرد و نگاه نویسنده به این مسائل جالب توجه بوده، به ویژه از این منظر که انسانها به تصاویری که از یکدیگر میسازند عاشق میشوند: «عشق، مبهوتشدن در برابر یه تصویره، در حالی که دوستداشتن، پذیرفتن تصویره» (ص ۱۳۷) تصاویری که ممکن است بعدها مخدوش شود:«تصویرهای ما چنان تغییر کرده بود که صحبت کردن از خطا، جایی نداشت، ما به جایی رسیده بودیم که دیگر نمیتوانستیم تصویرهای همدیگر را تحمل کنیم»(ص۸۸) همچنین در این متن با تقابلهای دوتایی فراوانی مواجه میشویم که اهم آن مسالهی «جنسیت» (مذکر/ مونث) و نگاه «قدرت» و «پدرسالارانه» و همچنین نظرگاه «سوبژکتیو»(ذهنی) ما آدمها به این موضوعات است. ولی از مهمترین موضوعاتی که مطرح میشود مسالهی زنان و مشکلات آنان در جامعه است. اما پیشینهی این نگاه «پدرسالارانه» و در کنارش «مردسالارانه» به کجا برمیگردد؟ چگونه است که اکثرمان بهطور غیرارادی در ذهنمان حتی بدون لحظهای تامل موضع خودمان را نسبت به این موضوع تعیین یا اعلان میکنیم؟ این سرعت، موضع و تعاریف حاضر و آماده در ذهنمان چگونه شکل میگیرد؟ انگار ما در ساختارهایی اسیریم که همانها از زبانمان حرف میزنند. این تعبیر نظرات «ساختارگرایان» را در ذهنمان تداعی میکند که میگویند ما در ساختارهای زبانی و متعاقبا فرهنگیمان گیر افتادهایم:«به این موضوع میاندیشیدم که مرد بودن، یک پدیدهی زبانشناسی است»(ص۴۷) و شاید هم باید به خیلی پیشترها بازگردیم، یعنی جایی که اسطورهها و کهنالگوها در ضمیرمان نهادینه شده است. اما اگر بخواهیم کمی جلوتر بیاییم به «ایدئولوژی» خواهیم رسید و البته «گفتمان»هایی(فوکویی) که نظامهای حاکمه و قدرت به راه انداختهاند. ساختار تکهتکه و پازل مانند روایتِ رمانهایی از سنخ «سایه و مرگ تصویرها» واکنشهایی هستند که به تعبیر «ژان فرانسوا لیوتار» نسبت به «کلانروایت«ها به دست آمده است. کلانروایتهایی مانند ادیان، مارکسیسم، علمگرایی، کمونیسم…که داعیهی خوشبخت کردن آدمها را داشتند. اما شاید بد نباشد برای توضیح موضعهای نهادینه شدهمان به یکی از تعاریف «ایدئولوژی» به مثابهی «آگاهی دروغین» از دیدگاه «مارکس» نیز سری بزنیم، یعنی «آن چیزی که باعث میشود ما به یک تفسیر نادرست از جهان برسیم». یادآور میشوم نباید کاربرد مارکسیستی ایدئولوژی را با آنچه اغلب از این اصطلاح درک میکنیم اشتباه بگیریم. «لوئی آلتوسر» فیلسوف مارکسیست در اینباره میگوید:«ایدئولوژی رابطهی خیالی افراد با شرایط واقعی وجودشان را بازنمایی میکند»؛ یعنی ایدئولوژی دیدمان را نسبت به شرایط واقعی زندگیمان تحریف میکند. نظامهای قدرت و دستگاههای سازندهی عقاید طی سالیان ایدئولوژیهایی تولید میکنند که به مرور درونمان نهادینه میشود و این همان تعاریف ناخودآگاه و موضعهای بدون تامل ما نسبت به مسائل و موضوعات را شکل میدهد؛ تا جایی که این امر در نگاهی تعدیل یافته به تعبیر «آنتونیو گرامشی» مارکسیست ایتالیایی به «هژمونی» ختم میشود. یعنی قدرتِ ایدئولوژی از طریق رضایت خودجوشِ اکثریت مطلق مردم از سلطهی طبقهی حاکم، به زندگی اجتماعی تحمیل میگردد. بدینسان انسانها گمان میبرند نسبت به عقایدی که بدان باور دارند آگاه هستند! در حالیکه چنین نیست و در واقع آنها به صورت موجوداتی مسخ شده، در یک دنیای تحریف شده زندگی میکنند. به عنوان مثال گاهی اوقات در برخی جوامع، به ویژه جوامع استبدادزده خودِ زنان نسبت به خودشان جبهه گرفته و در یک فرآیند هژمونیک خواستار پایمالشدن حقوق انسانیشان هستند؛ و در موارد حادتر، عواقب ایدئولوژی زایش پدیدههای دهشتناکی چون ولگردان «داعش» است که در رمان نیز نقشی به عهده دارند.
«ریبوار» برای نوشتن یک رمان، اما در جستوجوی «من کیستم؟» به سفر میرود، او در قطار با زنی به نام «سنور» آشنا میشود، زنی که گویی «آنیما»ی اوست و هنگامی که پیوندی میانشان برقرار میشود انگار قوس تحول شخصیت ریبوار کامل شده و دوپارگیاش خاتمه یافته و حالا زخمها التیامی مییابد، اما حادثهی هولناکی در راه است…
«سایهها و مرگ تصویرها» اثری است برای چندبار مطالعه و هربار به لذت و نکات تازهای رسیدن؛ این رمان آخرین کتاب چاپ شدهی «عطا محمد» بعد از نوشتن سیزده رمان و مجموعه داستان است و اولین اثرش که توسط «رضا کریممجاور» که کارنامهی هنریاش مملو از ترجمهی شایستهی آثار ارزشمند و هنرمندانه است به زبان فارسی برگردان شده. «سایه و مرگ تصویرها» اثری از مجموعهای سهگانه است که «راهنمای نویسندگان مقتول» و «انار و فرشتهی مرگ» نیز به زودی با ترجمهی «رضا کریممجاور» در اختیار خوانندگان قرار خواهد گرفت.
‘