این مقاله را به اشتراک بگذارید
یادداشتی بر رمان «آخرین روزهای زندگی هلاله» اثر عطا نهایی/ ترجمهی رضا کریممجاور
خنجرهای دستآموز
محمد مرادی نصاری
"آخرین روزهای زندگی هلاله" عنوان رمانی از نویسندهی نام آشنای کورد "عطا نهایی" است که توسط نشر افراز و با ترجمه رضا کریممجاور به فارسی منتشر شده است. رمان روایتگر زندگی دختری کُرد به نام هلاله است که پس از وقوع درگیریهای اوائل انقلاب در ایران، راهی کردستان عراق و سپس به عنوان پناهنده راهی کشور سوئد میشود. قلم جادویی عطا نهایی حوادث زندگی هلاله و اطرافیانش را به شکلی جذاب و خواندنی بیان کرده و با استفاده از حرکتی سیال و فراخواندن اسطورههای کردی و مسائل اجتماعی آن برهه از تاریخ تصویری بینظیر از عشق و جنگ و جدایی در پیشروی خوانندگانش میگذارد. دغدغهی اصلی رمان را میتوان نقد خشونت علیه زنان و فرهنگ غالبی عنوان کرد که حتی هزاران کیلومتر دورتر از خاورمیانه نیز هلالههای فراوانی را قربانی خود میسازد: "این تقدیر توست هلاله که خنجری کوه به کوه و شهر به شهر به دنبالت بیاید تا اینجا در استکهلم، در محلهی فلامینسبرگ، طبقهی چهارم آپارتمان شمارهی هیجده در سینهات فرو رود". تقدیری که سالها پیش از این به واسطهی فرهنگی مردسالار رقم خورده بود، هنگامی که هلاله بخت زندگیاش را به پدرش میبازد. بختی که با عشق ناکام پسری به نام برایموک گره خورده بود. پسری که شعر مینوشت و با سوز غریبانهای بر فلوتش میدمید: "-تو این سوز غریبانه رو از کجا آوردی برایموک؟// -از عشق تو هلاله!" اما حالا دیگر نه برایموکی بود و نه سوز فلوتی، تنها سوز سرمای سوئد بود و هلالهای که پدرش میخواست از کیلومترها دورتر "برایش شوهر بفرستد"؛ شیرزاد!
شخصیت شیرزاد مصداق کسانی است که نمیتوانند هویتی نوین برای خود دست و پا کنند!. مسالهی هویت بیشک از کلیدیترین و مهمترین مسائلی است که هر پناهندهای با آن درگیر است. درست است که بخشهایی از هویت غیرقابل تغییر میباشد، بخشهایی که موروثی است و به محض ورود ما جهان توسط نظم نمادین به ما اعطا گردیده و نمیتوان آنها را تغییر داد. آنگونه که مثلا نمیتوان مجدد از پدر و مادر دیگری زاده شد!. اما بخشهایی از هویت را میتوان متناسب با شرایط زندگی آدمی مجدد سامان داد. برای مثال پناهنده هرگز نمیتواند گذشتهی خود را سرکوب کند چرا که سرکوب -بنابر معرفتی که از روانکاوی آموختهایم- همواره ناموفق است و امر سرکوب شده دیر یا زود باز میگردد، او هرگز نمیتواند از مسائلی مانند خانواده، زبان مادری و… بگذرد و صد البته نیز نمیتواند کاملا در حس و حال زادگاه و گذشته بماند و هیچگونه انطباق و همذاتپنداریای با محیط تازه نداشته باشد!. هویت پناهنده دقیقا هویتی است که میبایست در مرز حال و گذشته بنیان نهاده شود. بر شکاف و گسست میان گذشته و امروزش. اما شیرزاد کسی است که جسماً در سوئد است اما تفکر و روح او در کردستان! او نمیتواند به عنوان جزئی از جامعه جدیدش جایگاه نمادین مناسبی برای خود دست و پا کند: "بیا از اینجا بریم هلاله! محض رضای خدا بیا از اینجا بریم! خوشبختی ما یه جای دیگهس" و در حلقهی کوچکی از دوستان همزبانش خود را محصور کرده است: "تو اینجا زندگی نمیکنی شیرزاد! با مردم اینجا زندگی نمیکنی. تو فقط توی اون سلمونی کذایی زندگی میکنی، با یه مشت هموطن کُرد که همراه با قرچ قروچ قیچیشان از کردستان و روزهای گذشته حرف میزنن".
آخرین روزهای زندگی هلاله، رمانی است سرشار از اندیشههای عمیق انسانی و خلاقیتهای تکنیکی که بر بستری عاطفی قرار گرفته است. رمانی که میتوان آن را بعنوان یک اثر شاخص از ادبیات کُردی به دیگران معرفی کرد. رمانی تلخ و گزنده، و البته خواندنی و جذاب. علاوه بر ترجمهی خوب و پاکیزهی این اثر، موخرهی کتاب نیز دربرگیرندهی یادداشتی با عنوان "چرا به زبان مادریام مینویسم؟" است که در آن نویسنده با نثری شیوا و نگاهی دقیق به شرح دلایلش برای نوشتن به زبان کُردی پرداخته است. خواندن این مقاله نیز بدون شک بر معرفت ما از مسالهی زبان مادری میافزاید و میتواند دریچهی روشن دیگری از تفکر عطا نهایی را بر ما بگشاید.