این مقاله را به اشتراک بگذارید
بیرونماندن از نوستالژی
این جادوگر لعنتی، هری پاتر، مرا به کشتن خواهد داد
وقتی امروز یک پدیدۀ فرهنگی را نادیده میگیرید، ممکن است در سالهای آینده کاملاً پرت به نظر بیایید
چاک کلاسترمن / ترجمۀ: مجتبی هاتف
وقتی نوجوانید، به نظرتان چیزهای جذابی وجود دارد که بزرگترهای بیذوق چیزی از آن نمیفهمند. رمانها، فیلمها و موسیقیهایی میشنوید که مخصوص خودتان است. اما وقتی از نگاه بزرگسالی جاافتاده نگاه میکنید، میبینید نوجوانها به چیزهایی بیخود و مسخره دل باختهاند که هر کاری میکنید نمیتوانید با آن کنار بیایید. چاک کلاسترمن، جستارنویسی که متخصص فرهنگ عامهپسند است، از تجربۀ دشوار خود در سروکلهزدن با هری پاتر نوشته است. چیزی که میداند مهم است، ولی دلش راضی نمیشود سراغش برود.
همۀ چیزی که دربارۀ هری پاتر میدانم این است: هیچ.
هیچکدام از کتابهای هری پاتر را نخواندهام، همینطور هیچکدام از فیلمهایش را ندیدهام. میدانم که رمانهای هری پاتر را یک زن انگلیسی ثروتمند و میانسال با موهای جذاب بهنام جی. کی. رولینگ نوشته است، اما نمیدانم «جی» و «کی» حروف اول چه کلمههاییاند. اسم بازیگر نقش هری پاتر را در فیلمهایش نمیدانم، ولی فکر میکنم عینک میزند. اسامی هیچیک از شخصیتهای فرعی و نیز قوس داستان را نمیدانم. محل وقوع ماجراها را نمیشناسم یا نمیدانم داستان در گذشته روی میدهد یا در آینده. اخیراً یک نفر در رستوران به من گفت که هری پاتر در پایان کتاب هفتم نمیمیرد (و این توضیح اطلاعات مهمی است)، ولی من حتی از بیماری او خبر نداشتم. کریستوفر هیچنز در نیویورک تایمز مطلبی دربارۀ این مجموعه نوشته است که البته نخواندهام، اما فکر نمیکنم در آنجا به نیکسون اشارهای کرده باشد. تصور میکنم این رمانها پر است از انواع اژدها و شیردال و گرگینه و فرانکنشتاین، اما، صادقانه بگویم، اصلاً برایم مهم نیست که این تصورم درست است یا غلط. درواقع اگر کسی به من میگفت آخرین رمان هری پاتر گونهای تفسیر رمزی از کتاب آسمانی است که به خوانندگانش روش خواندن افکارِ مرا یاد میدهد، فقط با این جمله پاسخ میدادم: «خب، شاید اینطور باشد». دلیلش هرچه باشد، این یکی پدیده را کاملاً از دست دادهام (که بهنظرم بیشتر از روی عمد بوده است).
حرفم را به حساب این نگذارید که از کتابهای هری پاتر بدم میآید. بدم نمیآید. همکاری دارم که احساس میکند اگر کسی را که بالای بیستویک سال سن دارد، هنگام خواندن رمانهای هری پاتر گرفتند باید بدون محاکمه اعدامش کنند، اما این حرف به نظر من خیلی نامعقول است؛ این واقعیت که کتابهای هری پاتر برای سیزدهسالههای بریتانیایی نوشته شده، شاید به این معنی باشد که دقیقاً برای ۹۰ درصد از بزرگسالان آمریکایی مناسب است. من بههیچوجه از این رمانها بیزار نیستم؛ بلکه بهگمانم باید کتابهای بسیار خوبی باشند. گذشته از آن، تعجب میکنم از اینکه پدیدۀ رایج فرهنگیای که در میان نوجوانان امروزی وحدت ایجاد میکند مجموعهای از کتابهای ادبی پانصدصفحهای دربارۀ یک جادوگر است. ما همگی چنین موضوع عجیبی را دستکم گرفتهایم. در حال حاضر، هیچ گیتاریست راک یا ستارۀ جوان فیلمی نیست که در شهرت به پای جی. کی. رولینگ برسد. با گذشت زمان، این رمانها (و هر اندیشهای که درون آن نهفته است) به منش جمعیِ فرهنگ عامۀ ما در آینده تبدیل خواهد شد. هری پاتر یگانه موضوع پیشپاافتادهای خواهد بود که بخش اعظمِ فرهنگ آینده بهطور یکجانبه به اشتراک خواهد گذاشت.
و من علاقهای به هیچیک از اینها ندارم. به این میاندیشم که این وضع چقدر مشکلساز خواهد شد.
بچههای کتابخوان که به خواندن رمانهای هری پاتر مشغولاند شاید نتوانند جهان را کنترل کنند، اما میتوان تقریباً با اطمینان گفت رسانههای جمعی را کنترل خواهند کرد. پانزده سال دیگر، آنها به انتشار کتاب و کارگردانی فیلم و فکاههنویسی برای کمدیهای بیمزه مشغول خواهند بود، یعنی مطالبی که قطعاً یکراست داخل مغزهایمان خالی خواهد شد. و مثل همۀ هنرمندان نسلهای قبلی به نوستالژیهای خودشان خواهند پرداخت. آنها دانش و تجربیات مشترک خود را مبنای گفتارشان قرار خواهند داد. بنابراین از خود میپرسم: چون هری پاتر را نمیفهمم، پس محکومم به اینکه هیچچیز دیگری را هم درست نفهمم؟
یکی از دوستانم که زن است هیچیک از فیلمهای «جنگ ستارگان» را ندیده است؛ اگر کسی در مجموعۀ تلویزیونیِ «اداره»۱ در مورد یک «ووکی» حرف خندهداری بزند، این دوستم میداند که قاعدتاً موضوع باید جالب و خندهدار باشد، اما این بذلهگویی هرگز او را نمیخنداند. همینطور مردی را در دانشگاه میشناسم که (تحت فشار هم) نمیتواند سه تا از آهنگهای گروه بیتلز را نام ببرد، مگر اینکه به او اجازه دهید جلد آهنگ «تویست اَند شاوت» را در فهرست خود بگنجاند، فقط به این دلیل که در فیلم سینمایی «روز تعطیلی فریس بولر»۲ از آن استفاده شده است. در عمل، چنین تفاوتهای ظریفی در دانش مشکلی برای زندگی هیچیک از این دو نفر ایجاد نمیکند؛ اطمینان دارم برخی خواهند گفت که آنها از اینکه به چنین موضوعاتی اهمیت نمیدهند آسودهترند. اما از طرفی نیز میدانم که جداافتادگیِ کاملِ فکری از هرچیزی که بیشتر آمریکاییها آن را دانش عمومی قلمداد میکنند عیب نامحسوسی دارد. موضوع این نیست که هرکس جنگ ستارگان را ندیده باشد ارزش فیلمهای کِوین اسمیت را نخواهد فهمید یا هرکس گروه بیتلز را نشناسد کارهای گروه «دی اپلز این استریو» را درک نخواهد کرد؛ این ارتباطها واضح (و معمولاً بیمعنی) است. موضوع نه چندان روشن -ولی بسیار مهمتر- این است که کلیت فرهنگ تا حد زیادی بهطور نامحسوس با چیزی تعریف میشود که برحسب اتفاق در هر دورۀ خاص به محبوبترین پدیده تبدیل شده است.۳
در هر سناریوی پیچیدهای، سه نوع اطلاعات پایهای وجود دارد:
۱) اطلاعاتی که میدانید آن را میدانید.
۲) اطلاعاتی که میدانید آن را نمیدانید.
۳) اطلاعاتی که نمیدانید آن را نمیدانید.
تمایل دارم باور کنم که رابطۀ من با هری پاتر در دستۀ دوم میگنجد؛ مایلم اطلاعات داخل کتابهای رولینگ را از آن دسته بدانم که آگاهانه میفهمم آن را نمیفهمم. ولی اینطور نیست. پدیدهای که حول این کتابها به وجود آمده آنقدر بزرگ است که نمیتوانم پیامد ناآگاهیام را از آن جدا کنم. درواقع رابطۀ من با هری پاتر در دستۀ سوم قرار میگیرد: من حتی نمیتوانم وانمود کنم که میتوانم پیشبینی کنم ۳۲۵ میلیون نسخه کتاب درنهایت چه تحول اجتماعیای به بار خواهد آورد. با گذشت سالها، تأثیر داستانهای جادوگریای که برای نوجوان نوشته شدهاند، چنان گسترش خواهد یافت که نامشهود خواهد بود. در بیست سال آینده، با ارجاع به هری پاتر بیگانه یا سردرگم نخواهم شد؛ در اغلب مواقع اصلاً متوجه نخواهم شد که ارجاعی رخ داده است. نخواهم فهمید چه چیزی را از دست دادهام. فقط احساس ملالت خواهم کرد و نخواهم فهمید چرا.
این هم تصور من از رمانهای هفتگانۀ هری پاتر: تصور میکنم هری یتیمی است که رابطۀ بدی با پدرش داشته (تاحدی مانند تام کروز در فیلم «تاپ گان» یا «روزهای تندر» یا «چند مرد خوب» یا هریک از فیلمهایش که به ایرلند ربطی ندارد). او از نوعی بردگی ذهنی میگریزد و تصمیم میگیرد جادوگر شود، بنابراین وارد مدرسۀ جادوگری میشود و با دستهای از اعجوبههای جادوگری آشنا میشود، و احتمالاً معشوقهای که هیچوقت با او رابطۀ جنسی ندارد. احتمالاً این مدرسه یک معلم خوب دارد و یک معلم بد و (اطمینان دارم) آنها درنهایت با یکدیگر میجنگند و آنگاه یک شریر فرضی میکوشد دنیا را نابود کند و همۀ بچههای جادوگر باید متحد شوند و با جوشاندن گربههای سیاه در پاتیل و پرتاب آذرخش به سمت تروداکتیلها۴ از دنیا محافظت کنند. هری درسِ زندگی، شکست و رهبری یاد میگیرد و سپس نمیمیرد. پایان.
حالا میفهمم که مجبور نیستم دربارۀ این جزئیات گمانهزنی کنم. مسلماً میتوانستم کل داستان چهارهزارصفحهای را در خلاصۀ چهارصدکلمهای سایت ویکیپیدیا بخوانم یا میتوانستم بهراحتی به یک مدرسه بروم و از اولین بچهای که مشغول شیشهشکستن نیست، چندتا سؤال بپرسم. میتوانستم به همان راحتی کتابها را بخرم و بخوانم، کتابهایی که فکر میکنم باید سرگرمکننده باشند. اما قصد چنین کاری را ندارم. به نظر نمیرسد ارزشش را داشته باشد، هرچند در دلم میدانم که احتمالاً به خواندنش میارزد. این یک تناقض درونی است. یعنی آیا وظیفه دارم این رمانها را «مطالعه» کنم، حتی اگر نخواهم؟ شاید وظیفه دارم. بههرحال، اسکوایر به من پول میدهد تا پدیدههایی از این دست را در جامعه بررسی کنم و بهنظرم در آینده نیز چنین مواردی پیش خواهد آمد. شاید منفعت مالیِ بلندمدتِ من در خواندن کتابهای هری پاتر باشد؛ بیتوجهی به آنها مثل این است که در صندوق بازنشستگیام سرمایهگذاری نکنم. اگر شهروندی مسئولیتپذیر بودم، خودم را مجبور میکردم به بهرهبرداری از هر مطلبی که میتوانستم درمورد این جادوگرِ لعنتیِ نوجوان پیدا کنم، فقط بهخاطر صیانت از زندگی اقتصادی خودم. اما هنوز هم نمیتوانم خودم را به چنین کاری وادار کنم. وقتی روز به پایان میرسد (یا وقتی روز شروع میشود یا هر وقت دیگر) اهمیتی نمیدهم به اینکه این پدیده را نمیفهمم.
میدانم که اظهار علنی این موضعگیری خطرناکی است. من شکاف نسلیِ خودم را عامدانه میسازم. با اتخاذ این تصمیم در زمان حال، در مدیریتِ آینده ناتوانتر خواهم بود. در آینده، افکار من دربارۀ زیباییشناسیِ سرگرمی منسوخ خواهد شد و زبان میانجیِ تازهاز راه رسیدهها را در ۲۰۲۵ بلد نخواهم بود. نهتنها پا به سن خواهم گذاشت، بلکه برای سنوسال خودم هم پیر خواهم بود. به تروداکتیلی بدل خواهم گشت که سلاخیام خواهند کرد. بالاخره زمانش فرا میرسد.
پینوشتها:
• این مطلب را چاک کلاسترمن نوشته است و در تاریخ ۲۳ اکتبر ۲۰۰۷ با عنوان «Death by Harry Potter» در وبسایت اسکوایر منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹ با عنوان «این جادوگر لعنتی، هری پاتر، مرا به کشتن خواهد داد» و ترجمۀ مجتبی هاتف منتشر کرده است.
•• چاک کلاسترمن (Chuck Klosterman) نویسندۀ آمریکایی است که بیشتر دربارۀ فرهنگ عامۀ آمریکا مینویسد. او مؤلف یازده کتاب از جمله دو رمان است و برای نشریات زیادی از جمله نیویورک تایمز، واشنگتن پست و گاردین مطلب نوشته است.
[۱] The Office
[۲] Ferris Bueller's Day Off
[۳] فکر میکنم این همان پرسش اساسی دربارۀ علت اهمیت «فرهنگ عامه» برای همگان است.
[۴] گونهای منقرضشده از خزندگان بالدار [مترجم].