این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
آنچه خواهید خواند حاصل سه نگاه است به رمان «غیاب دانیال» اثر امیر احمدی آریان که از دل جمع خوانی این رمان توسط گروهی از نویسندگان و علاقمندان ادبیات داستانی برآمده است. البته تعداد یادداشتها بیش از این بود اما از آنجا که برخی بازتاب دهنده اظهار نظرهای درون گروهی در این جمع دوستانه بودند تا یادداشتهایی مستقل که می توانند مورد استفاده مخاطبانی خارج از این جمع قرار بگیرند، تعدادی از آنها با نظر اعضای همین جمع کنار گذاشته شد. امیدواریم در نوبت های بعدی حاضران در این جمع نظرات خود را به شکلی مکتوب کنند که مورد استفاده دیگر علاقمندان ادبیات داستانی نیز قرار بگیرد. به گونه ای که از دل این جمع خوانی ها پروندههایی جامع که به جنبه های گوناگون هر اثر می پردازند، حاصل آید.
****
سه نگاه به رمان «غیاب دانیال» اثر امیر احمدی آریان
۱
گورستان ابژهها!
احمد عدنانی پور
همانطور که از عنوان رمان پیداست روایتی است در مورد غیاب شخص به منزله ی حضور او . با این توضیح که راوی خودش را وارث چنین غیابی معرفی می کند و قصد دارد در میان حضورهای جعلی دانیال وجود اصلی و بی تملق او را افشا کرده و حضورش در کنار باقی مانده های او را توجیه کند . اینکه چرا راوی اصرار دارد این غیاب را به حضور برساند، علت های متفاوتی دارد که مهمترینش ، ترس است . ترس از تمام شدن و از دست رفتن تمام آن خاطراتی که همچنان وجود دارند. می توان گفت که مرگ و غیاب سرشتی در هم تنیده داشته و بر این اساس جریان روایت شکل می گیرد.
غیاب دانیال، نشان دهنده ی ترس راوی به عنوان دالی سرگردان از غیاب اوست، که همچون مدلول خویش عمل میکند که مدام از دال یا همان راوی در حال گسستن و دور شدن است، ایده آلی از دست رفته. یعنی معنا در لحظه ی حضور وجود ندارد بلکه زمانی وجود دارد که ترس رفتنش توسط راوی بیان می شود ، لذا واقعیات به شکل آنجا بودگی مطرح می شود و به قول دریدا : " معنا در تعلیق حضور اتفاق می افتد " یعنی راوی به عنوان شاهد در این وقایع حضور دارد . به گفته ی بارت : " شاهد چیزهایی است که دیگر نیستند." و اینگونه است که موضوع غیاب به موتور متحرک تخیل راوی تبدیل میشود.
ولی پرسش مهم ، آیا میتوان با چنین داده هایی "غیاب دانیال" را رمانی موفق به حساب آورد؟
در جواب، بایستی به جزئیات توجه کرد و روند روایی ، فضا سازی و مکانمندی وقایع را مورد توجه قرار داد.
روایت به شکل گزارشی در حال بیان وقایع است که با سطحی گویی به قوام اثر آسیب جدی وارد ساخته. طوری که نه وقایع موقعیت خود را شکل می دهند و نه حتی اشخاص داستان میتوانند عملی موثر انجام دهند . راوی روزنامه نگار نیست ولی بارها اعلان میکند آنچه می خوانیم گزارشی از زندگی دانیال است. اینکه چرا او اصرار به نوشتن گزارش دارد چندان مشخص نیست. شاید قرار بوده با نوعی ابژه نگاری مواجه شویم که همه چیز در حالت سکون قرار گیرد. اتمسفری که تنها توسط بیان راوی و کنش دانیال جان می گیرد و حرکتی در جهان ابژه هایی که قرار است مدام مورد استفاده ی راوی و دانیال ساخته شده اش قرار گیرند و موقعیتی خنثی ایجاد شود . موقعیتی که نتیجه اش تعلیق مدام در ذهن مخاطب است. اما در عمل؛ نه تنها در شکل گیری چنین حربه ای موفق نبوده بلکه نتیجه چیزی جز انباشت وقایع نیست . تلنباری از حوادث، امکنه ، اشخاص و البته زمان های متعددی که برای رسیدگی به تک تکشان نویسنده مهارت یا حوصله کافی به خرج نداده.
مهارت یعنی این آشفتگی ارائه شده آخر سر چه می شود؟! کجا؟ توسط چه کسی؟ طرح چنین سوالاتی در ذهن مخاطب یا نویسنده، یعنی آن گستردگی و سرعت سرسام آور توالی وقایع و حضور اشخاص بالاخره در جایی باید مهار می شد تا نویسنده بتواند به جمع بندی برسد. اما فضایی چنین گسترده و زمانی انقدر سریع ، چطور باید جمع و جور شود؟
اینجاست که رستاخیز به کمک نویسنده آمده و یکباره الهام از قبرستان ابژه ها سر در می آورد و نقش سرعت گیر و منقبض کننده فضا، مکان و زمان را ایفا میکند. شبیه همان رفتاری که دانیال با دوست دخترهایش دارد ، نویسنده هم با دیگر افراد داستانش در پیش می گیرد . برگردیم به الهام که تا قبل از حضورش زمان ماه به ماه یا حتی سال به سال طی میشد و بعد ناگهان همه چیز منقبض شده و زمان به ثانیه شماری می افتد. گویی نویسنده تازه یادش آمده که باید داستان را ببندد . ناگهان دستی را می کشد تا وقایع را در تجسدی به نام الهام به تهدید تبدیل کند و سپس راوی را بدون در نظر گرفتن آنچه تا قبل از آن گفته بود به اضمحلال بکشاند . همین است که داستان دچار مشکل اساسی در پرداخت و شکل گیری وقایع بوده و تاب خوانش چند باره و تلنگر اساسی مخاطب یا منتقد را ندارد . این چنین است که : " هر چقدر قصه و ایده ی خوبی داشته باشیم هنوز در مرحله ی جنینی است و برای به دنیا آمدنش، تلاش بسیار باید ."
***
۲
فریبا چلبی یانی
از آنجا که رمان" غیاب دانیال" موفق به دریافت مجوز چاپ از سوی ارشاد نشده ، به صورت اینترنتی چاپ می شود. رمان به قشر روشنفکر دهه هفتاد و عمدتا هشتاد میپردازد که گزارش گونه داستان را بازگوکرده و دیالوگ در آن بسیار کمرنگ است .
رمان شامل دوازده فصل است که شش تای اول، در رابطه با کودکی و نوجوانی (اهواز) و تحصیل در دانشگاه (تهران) دانیال و راوی است . داستان از اواسط داستان که سه سال از ناپدید شدن دانیال ، یا به زعم گروهی در حین فرار به کشور ترکیه در دریا غرق شده است، آغاز میشود. راوی که دوست دیرین دانیال است، اعتقاد دارد بنا به دلایلی دانیال زنده است و تا آخر منتظر پدیدار شدنش میماند.
در نیمهی دوم ، از جنبهی رئالیستی رمان کم شده و بیشتر شکل خیال و توهم و رویا به خود میگیرد تا آنجا که گاهی مخاطب از خود میپرسد نکند الهام و خود راوی نقابهایی از خود دانیال هستند که با این حال به آنیما و آنیموس یونگ میتوانیم اشاره کنیم.
کل رمان به زمان جنگ و رشد روزنامه نگاری و نقد ادبی در دهه هشتاد اشاره میکند . اشاره به کسانی که زیرتفکر و نقاب روشنفکری، رفتارهای غیر متعارف خود را پنهان کرده و دست به هر عملی میزنند . جالب اینجاست که اینان حافظه بسیار کوتاه مدتی داشته و اکثر رفتارها و اعمالشان در مدت کمی فراموش میشود . شبیه توصیفی که راوی بعد از بازگشت از کانادا در مورد تهران به آن اشاره میکند. نوعی روایت زندگی مدرنیتهای که در حال رشد است.
نویسنده بت سازی پس از مرگ و قهرمان سازی در زیست را به چالش میکشد و در این رابطه ما شخصیت دانیال را نه تنها تیپ بلکه شخصیتی چند بعدی و پیچیده میبینیم که این موضوع دقیقا رسیدن به نکتهای برخلاف بتسازی از یک روشنفکر است که باعث تبدیل شدنش به یک تیپ میشود.
****
۳
«خدا قاضی من است»
ناهید شمس
«غیاب دانیال» داستان روشنفکری است که قربانی میشود. دانیال پس از دوم خرداد و به دنبال آزادی نسبی قلم و بیان در روزنامه ها قلم می زند و می تازد ، ولی این قلم زدن دیری نمی پاید .چون دستور به حذف این تفکر و روشنفکران پیشتاز است .پس امثال راوی مامور به حذف دانیالها می شوند .پس در کسوت دوست و رفیق قدیمی به او نزدیک و همراه شده، سر از راز و رمزهای زندگیش درآورده، از همان نقطه ها به او ضربه زده و برایش پرونده سازی کرده و ترور شخصیتش می کنند و تازه به همین هم اکتفا نکرده ،او را حذف می کنند و سپس در جایگاه او نشسته و قلمی را که از دست او کش رفته اند به نفع خودشان و منافع سیاسی اقتصادیشان غصب می کنند .
حالا قلم دانیال در دست راوی ست. حتا خانه و زندگیش . راوی متوهم و معتاد با اعتماد به نفس پایین و سرشار از کینه و حسادت . حالا او در جای دانیال نشسته و در مورد او یعنی روشنفکر جامعه قضاوت می کند و او را متهم به ناموس دزدی وبی اخلاقی و نادرستی می کند . قلم دانیال رسما غصب شده است .
یکی از فاکتورهایی که ثابت می کند راوی خالی بند است و قابل اعتماد نیست ،تاکید وسواس گونه ی او به حقیقت گویی ست .
"هر آنچه درباره ی دانیال مرزی می نویسم حقیقت محض است ." یا تاکید او برای بیان جزییات اتفاقها و ساعت و زمان وقوع آنها .
راوی بهترین گزینه برای حذف دانیال است . موجودی تحقیر شده و سرشار از کمپلکسهای روانی .رابطه او و دانیال فقط در زمان کودکی ست که برای راوی دلچسب و پذیرفته شده است . یعنی زمانی که راوی به او دوچرخه سواری یاد می دهد و همین سبب می شود که او احساس برتری وقدرت کند . اما از زمانی که باید بلوغ و آگاهی اتفاق بیفتد او تازه به ناتوانی های خودش پی می برد و تخم کینه و حسادت دروجودش جوانه می زند .راوی تحمل موفقیتها و جلب توجه کردنهای دانیال را ندارد .حتا وقتی برای گریز از دانیال که به نوعی حقارت و بی کفایتیش را به او یاداوری می کند به کانادا می گریزد و ادامه تحصیل می دهد ،اما حتا پس از بازگشت نمی تواند از این حقارت فرار کند . او حتا توان ردیف کردن کار و راه اندازی شرکتش را ندارد و ناچار میشود مثل شغالی شل به بازمانده ی دانیال هجوم ببرد وخانه و کار و زندگی اورا غصب کند .
اما چرا راوی در خانه ی دانیال و با لپ تاپ او دست به نوشتن رمان غیاب دانیال می زند .شاید یک دلیلش تبرئه کردن خودش در مورد غیاب دانیال است . او می خواهد ثابت کند که نقشی در غیاب دانیال نداشته . شاید هم حالا که متوجه محبوبیت دانیال شده می خواهد با نوشتن این رمان در مورد دانیال برای خودش معروفیت و محبوبیت بخرد . شاید هم با اینکار به نوعی کاتارسیس دست می زند . البته او از همان اول تاکید دارد که نویسنده نیست تا ضعفهای نوشتاریش را توجیه کند . اما از انجا که او تا اخرین سلولهایش به کینه و حسادت آلوده است و همچنین مصرف حشیش ،نمی تواند راوی قابل اعتمادی باشد .حتا محتمل است که بعضی مسائل و حواشی غیر اخلاقی که راوی به دانیال نسبت می دهد در واقع از خود او سرزده و شاید دانیال از این اعمال مبرا باشد .
مثلا تمام صحنه های برخورد دانیال با الهام می تواند زاییده ی توهم و تخیلات راوی باشد .صحنه هایی که به پرونده سازی و تخریب بیشتر شخصیت دانیال کمک می کند .
البته به نظرم نویسنده گاه در پرداخت جزییات آنچنان دچار وسواس می شود که به حاشیه می رود و همین سبب رخوت در خواننده شده و تمایل میابد از این حاشیه ها پرش کند تا به بخشهای جاندارتر و پر تعلیق برسد .
و اما در مورد اسم رمان . شاید در انتخاب این اسم نویسنده گوشه چشمی به دانیال نبی و زندگی او داشته .دانیال به معنای "خدا قاضی من است" که این توهمات راوی در مورد زندگی و خصوصیات غیر اخلاقی دانیال را قوت می بخشد . دانیال نبی مورد حسادت قرار گرفته و توسط حاسدان به دلیل عبادت و نیایش خداوند به چاه شیران افکنده می شود .اما به لطف خداوند از چاه شیران زنده بیرون می آید . همین است که راوی هم همه ش منتظر برگشت دانیال است . شاید چون خودش می داند که دانیال را در چاه شیران گرفتارکرده و او به زودی از آنجا زنده بیرون می آید . به همین دلیل است که در ابتدای داستان هم از خانه ی درحال تخریب دانیال می گوید که او تمایلی به بازسازیش ندارد چون می داند که دانیال به زودی برمی گردد و او را هم دوباره طرد می کند .
"سقف را تعمیر نخواهم کرد .دیوار را رنگ نخواهم کرد .حواسم هست دانیال یکی از همین روزها برمی گردد تا خانه ش را پس بگیرد .دانیال خانه ش را دست نخورده می خواهد ."
اختصاصی مد و مه
‘