این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
کافکا از میان نامههایش به پدر
پدرکُشی
سارا حشمتی
کافکا «نامه به پدرش» (هرمان کافکا)، را در نوامبر ۱۹۱۹ نوشت و به مادرش سپرد تا آن را به پدر برساند. کافکا با نوشتن این نامه در پی آن بود که رابطهاش با پدر از نو حسنه شده و زمینهساز فروکشکردن تنشها و دلآزردگیهایشان شود. در این میان مادرش، جولی کافکا، که به کل از بازیابی رابطه این پدر و پسر ناامید بود و در نامه هم هیچ چیزی که گواهی بهبود روابطشان را بدهد نمیدید، دلسرد و ناامید نامه را به پسر بازگرداند. جولی، به خوبی سترونیِ جبهه پسر علیه پدرش را درک کرده بود.
کافکا در این نامه (این کتاب با ترجمه فرامرز بهزاد از سوی نشر خوارزمی منتشر شده) به یکی از سوالات پدرش -چرا فرانتس همیشه از پدر میترسید- پاسخ میگوید. کافکا شرحی از شرایط زندگی با پدرش را شرح میدهد و نشان میدهد که پدرش همیشه با او رفتاری مستبدانه داشته است. میگوید در زندگیاش همواره حس گناه میکرده و این تخم این حس را پدر با رفتارش در وجود فرانتس کاشته بود. پدرش همواره انتظار داشته پسرش به جایی برسد و برای خودش کسی بشود که هیچگاه اینگونه نشد. او در این نامه شرح لحظات دلهرهآوری را میدهد که در آن پدر تنومند و پرقدرتش بر او سخت میگرفته و گاهی هم با تنبیهات بدنی از خجالتش درمیآمده. حتی تلاشهای چندگانه و ناموفق فرانتس برای ازدواج هم صرفا برای فرار از خانه و پدر بوده است. هرچند که سالها بعد معلومش میشود که این تلاشها همه بیفایده است؛ چراکه تاثیر پدر بر روح و روان کافکا صرفا تاثیر جسمی نبوده و نمود روحیروانی آن حضور بسیار پررنگتر و مهیبتر است.
کافکا در انتهای نامه حتی به پاسخ احتمالی پدرش میرسد. در این بخش نامه، فرانتس با صدای هرمان کافکای خیالی شروع به صحبت میکند که به خودی خود نقطه عطف این اثر شناخته میشود. این نمود همچنین نشاندهنده وضع و حال بغرنج و سرشار از ناامیدی فرانتس هم هست. در کلیت این نامه، تلاش فرانتس برای فرار از تاثیر جبری پدرش که در سراسر زندگانیاش سایه افکنده عنوان میشود.
این نامه از جنبههای مختلف روانشناسی هم بارها مورد بررسی قرار گرفته. با با بهکاربستن خوانشی فرویدی از این نامه، میتوان مشکلات فرانتس را ریشهدار در بحث عقده ادیپ دانست که زمینهساز درماندگیاش در زندگی شده است. حتی تنبیهات و سختگیریهای پدرش جملگی سبب پررنگترشدن عقده ادیپ در وجود فرانتس شده و گواهی دیگر بر این خوانش همان سپردن نامه به مادر است که فرانتس نمیخواسته و نمیتوانسته مستقیم آن را به پدرش برساند و در این میان از مادرش بهعنوان این واصل استفاده کرده است. چنین خوانشی خواننده را به یاد هملت میاندازد که بنا به نظر فروید او هم درگیر همین عقده ادیپ بود؛ رقیب عشقی هملت، عمویش پادشاه دانمارک و کافکا، پدرش است. بدینترتیب، بسیاری از مشکلات روحیروانی که کافکا هنگام نوشتن این نامه تحت لگامشان بوده طبق این خوانش برگرفته از همان عقدهای است که فروید در قرن بیستم در مکتب روانشناسیاش بدان اشاره کرد. چنین خوانشی هم چندان دور از واقع نمیتواند باشد؛ چراکه بر همگان عیان است که کافکا در نوشتههایش ناملایمات و رنجهای زندگانیاش را بیش از هرچیز دیگری داخل میکرد. درست مثل سایر آثارش از «محاکمه» گرفته تا «قصر» و «آمریکا» و حتی «مسخ».
سوالی که ذهن خواننده را بیش از هر چیز دیگری درگیر میکند چرایی نوشتن چنین نامهای است. چرا اصلا کافکا این نامه را نوشت؟ آیا نفس نوشتن میتواند دلیلی برای نوشتن باشد؟ کافکا بهخوبی میدانست که با نوشتن نمیتواند از نقش قربانیای که در رابطه با پدرش پیدا کرده فرار کند. شاید همین قربانیشدنِ صرف بود که سبب شد کافکا خود را غرق در ادبیات کند. بنا بهنظر رولان بارت در مقالهای بهنام «مرگ مولف»، مادامیکه پروسه نوشتن آغاز میشود، نویسنده میمیرد و دیگر وجود ندارد. گویی کافکا با نوشتن به فکر فرار از واقعیت بوده تا شاید در نوشتن دمی بیاساید. منتها در این متن، بهنظر نمیرسد این فرار از واقعیت به تمامی انجام شده باشد؛ چراکه اینجا کافکا دارد به پدری نامه مینویسد و در ذهن پدری را مجسم میکند که در واقعیت میخواسته از او فرار کند. پس، این اقدام نه در نقش فرار، بلکه حتی گامی بهسوی واقعیت محض میتواند باشد. اینگونه است که کافکا در لابهلای کلماتش جهانی خلق میکند که در آن خواننده را با دنیایی سوال و معما مواجه میکند و شاید اوج همه این پاسخندادنیها همین «نامه به پدر» باشد.
استنلی کورنگلد مقالهای دارد درباره روایت در داستان. در این مقاله اشارهای دارد به این اثر کافکا و در آن مینویسد که در این اثر دیگر «منِ» نویسنده وجود ندارد؛ کورنگلد معتقد است که این خود کافکا نیست که دارد مینویسد. او همچنین مینویسد که «فاعل این اثرِ کافکا، خودِ شاعرنویسنده» است، نه خودِ حقیقی کافکا.
کوتاه شده این نوشته در روزنامه آرمان منتشر شده، نسخه کامل در سایت مد و مه
‘