این مقاله را به اشتراک بگذارید
جامعه شناسی مخاطبان دو شاعر
(شاملو و اخوان)
شفیعی کدکنی
از مشروطیت به این سو معیارها دگرگون شده است. شاید به یک اعتبار ، در گذشته ها نیز چنین بوده است وگرنه چرا مردم ، یعنی بعضی از اهل ادب ، از مجد همگر بپرسند که «سعدی برتر است یا امامیِ هروی ؟» و او هم با آن سلیقه ی اَجَغ وَجَغَش بگوید : «هرگز من و سعدی به امامی نرسیم.» غرض این است که همیشه نوعی اختلافِ سلیقه ، درباره ی جایگاهِ شاعران ، در میان اهلِ ادب و انجمن های ادبی و به تعبیرِ یکی از بزرگان «در پایِ منقلِ تریاکِ اُدبای ناکام» وجود داشته است. اما این اختلاف سلیقه به دلیل گرایشهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و طبقاتی ، پس از مشروطیت ، روز به روز بیشتر و بیشتر شده است.
در موردِ شاعرانی از طرازِ بهار و پروین و ایرج و شهریار یا اخوان و شاملو و سپهری و فروغ هرگز کسی نمی تواند جامعه را به اتفاقِ نظرِ نهایی برساند.
غرض ، طرح مساله ی دیگری بود و آن این که در قدیم نوعی اجماعِ غیر مُحَصَّل بر سر جایگاهِ فردوسی یا سعدی یا حافظ یا مولوی یا نظامی یا ….همیشه وجود داشته است ، دستِ کم در «نوع» های مختلفِ شعرِ این استادان ، چنان که شاعری گفته است:
«اوصاف» و «قصیده» و «غزل» را
فردوسی و انوری و سعدی
ولی از مشروطیت به بعد بسیاری از شعر دوستان ، طرفدارِ مطلقِ عارف یا بهار یا عشقی یا سید اشرف یا لاهوتی یا ایرج یا افراشته یا فروغ یا سپهری یا خوان یا شاملو هستند و عواملی سیاسی و اجتماعی مایه ی این گونه صف آرایی ها ، در عرصه ی فرهنگ ، شده است. یعنی جامعه به مرحله ای از تنوعِ سلیقه رسیده است که در قدیم کمتر وجود داشته است.
من در اینجا به دو شاعرِ بزرگِ عرصه ی شعر نو نظر دارم: اخوان و شاملو. طرفدارانِ شعرِ اخوان بیشتر کسانی هستند که شعر فارسی و ادبیات کهن را به خوبی می شناسند. برعکس ، طرفدارانِ شاملو گروهی از شعرخوانان و شعردوستان اند که ارتباط چندانی با عرصه ی تاریخ ادبِ فارسی ندارند. استثناها را به یک سوی نهید. اگر آماری از این دو صف گرفته شود ، نتیجه همین خواهد بود که گفتم. این صف آرایی تا بدانجاست که بعضی از طرفدارانِ شعر اخوان ، شاملو را اصلا شاعر نمی دانند.
از چشم اندازِ دیگر ، طرفدارانِ اخوان را بیشتر کسانی تشکیل می دهند که نسبت به مسائل ملی ایران شیفتگی بسیار دارند ولی طرفداران شاملو چنین نیستند. باز هم استثنا ها را به یک سوی نهید. آنها اصولا یا از یک ایران گسترده و متمرکز خوششان نمی آید و عملا به قومیت گرایی مایل اند یا «جهان وطنی» می اندیشند. خوشبینانه ترین نگاه این است که بگوییم : از مساله «وطن» فارغ اند.
من سالها و سالها دقت کرده ام و به این نتیجه رسیده ام که شاملو در اندیشه ی روشنفکرانِ ما (هر تعریفی شما از روشنفکر دارید موردِ قبول من است.) تبدیل به نوعی سیمبول و رمز ، در جهتِ ستیزه ی با کهنگی و سنت شده است. شخصی که اصلا کوچک ترین آشنایی و معرفتی به شعر ندارد ، مقاله ای می نویسد درباره ی نمایشگاهِ نقاشیِ دوستش. بعد از این که مقاله را تمام کرد ، می رود و مجموعه ی شعرهای شاملو را ورق می زند و سطری از ان را گاه نفهمیده بر می گزیند و بالای مقاله اش می گذارد ، به عنوان یک «عنصر دکوراتیو» و به نشانه ی روشنفکر بودن. تا قبل از نوشتن مقاله کوچک ترین خبری از وجود چنان عبارتی نداشته است. اما اگر کسی در مقاله اش استنادی به شعرِ اخوان داشته باشد ، این استناد برجوشیده از حافظه و ضمیر نا به خود اوست. قبل ازین که مقاله را بنویسد ، آن سطر یا مصراع ضمیر او را فراگرفته بوده است. درین عرصه نیز استثناها را به یک سوی نهید.
همه ی ما اشخاصی را می شناسیم که سالهاست مدعی عروض دانی اند و در موسساتی هم عروض درس می دهند ولی اگر از وسط یک شعرِ حافظ یک یا دو کلمه را ، به هنگام خواندن یا نوشتن برداریم یا جایش را عوض کنیم اصلا متوجه نمی شوند. گوشِ ایشان درکِ موسیقایی از شعر ندارد. در میانِ عامه ی مردم و حتی تحصیل کرده ها نیز این گونه افراد کم نیستند که ذاتا ناموزون اند. در میان ِ طرفدارانِ شعرِ شاملو ،ازین گونه افراد نیز می توان یافت که اگر بخواهند این پاره از شعرِ شاملو را مثلا به ضرورتی نقل کنند یا موردِ اشاره قرار دهند آنجا که می گوید:
فریادی شو تا باران
وگرنه ،
مرداران
اینها ظرایف شعر شاملو را غالبا درک نمی کنند. مضمونِ حرفِ او را ، بفهمی نفهمی برای مخاطب نقل می کنند. مثلا می گویند: آنجا که شاملو گفته است:« مثل باران باید بود نه مثل مردار» یا «اگر باران نشوی مردار خواهی شد» و هیچ تفاوتی بیت این سه گونه ی متن نمی توانند احساس کنند.
یک تمایزِ دیگر نیز میان طرفداران این دو شاعر بزرگ وجود دارد که هواداران شعر شاملو تلقی شان از شعر تلقیِ «مطالعه» کردن است. شعر را مثل رُمان مطالعه می کنند ولی طرفدارانِ اخوان شعر را «زمزمه» می کنند و شعرِ او را در حافظه ها دارند. درین عصر نیز استثناها را به یک سوی نهید.
حتی به لحاظ دو مقوله ی «کیفیت» و «کمیت» هم می توان درباره ی این دو گروه نظر داد. شماره ی «شاعرانِ» طرفدارِ شاملو چند برابرِ شاعرانِ طرفدارِ اخوان است یعنی طرفداران شاملو به لحاظِ «کمیّت» بسیارند زیرا در مسابقه ی تنیسِ بدون تور ، همه کس برنده است و قهرمانِ اول.
ولی طرفدارانِ اخوان «کیفیّت» کارشان بهتر است. مرثیه هایی که پس از مرگ این دو شاعر گفته شد بهترینِ گواه این دعوی است. در میان ده ها مرثیه ای که برای شاملو چاپ شد ، یک شعر متوسط هم پیدا نمی شود و دیدیم که یک سطر از این مراثی در هیچ حافظه ای جای نگرفت اما از میان مرثیه هایی که درباره ی اخوان گفته شد (فقط برای نمونه: شعرهای قهرمان ، اسماعیل خویی ، سایه ، سیمین بهبهانی ، حسین منزوی) بعضی سطرهاشان در حافظه ی دوست داران جدی شعر هم اکنون نفوذ کرده است. می توانید امتحان کنید.
برای کسانی که از فضای کهنه و تکراریِ شعرِ سنتیِ فارسی ملول اند ، شعر شاملو ، واقعا ، «هوای تازه» ای است. از عوالمی سخن می گوید که موردِ نیازِ روحیِ انسانِ معاصر است و آن عوالم در شعرِ اخوان کمتر وجود دارد. علتش هم این است که شاملو ، علاوه بر قریحه ی نوجوی و سنت شکنی که داشت ذهنش مستقیم و غیرمستقیم سرشار از شعر فرنگی بود ، ولی اخوان بیشتر در همان فضاهای مانوسِ شعرِ سنتی مطالعه داشت و سرچشمه های شعرش را غالبا ادب و فرهنگِ کهنِ ایرانی شکل داده است.
در همین نقطه دو چشم اندازِ متفاوت رویاروی ما قرار می گیرد: «شعر ایرانیِ» اخوان و «شعرِ فرنگیِ» شاملو. هر کدام جاذبه ی خاص خود را دارد. آنها که از منظرِ فضاها و حال و هواها در جستجوی چیز تازه ای باشند ، بی گمان شعر شاملو را بیشتر می پسندند و آن ها که خواهانِ شعری با رنگ و بوی و طعمِ ایرانی اند ، شعرِ اخوان را بیشتر خواستار خواهند بود. برای یک نفر فرنگی که بخواهد «شعرِ ایرانی» بخواند ، اگر سوادِ لازم برای این کار داشته باشد ، شعرِ اخوان در اولویّت خواهد بود. اینجاست که گروهی این ، گروهی آن پسندند.
اگر می توانستیم تعریفی علمی و منطقی و جهانی برای «ابتذال» عرضه کنیم ، شاید هنر و زیبایی را نیز می توانستیم تا حدودی تعریف کنیم ولی تا جهان باقی است این پرسش همچنان باقی خواهد بود که هنر چیست و نقطه ی مقابلِ آن که «ابتذال» است چیست؟ البته هنر و ابتذال همیشه در تقابل منطقی قرار ندارند. می تواند چیزی مبتذل نباشد و در عینِ حال هنر هم نباشد.
درین که هرکدام ازین دو مفهوم تا حدودی نسبی است نیز شکی وجود ندارد. چیزی که برای شما هنر است برای دیگری می تواند مصداقِ ابتذال باشد و برعکس. حتی برای یک تن ، در ادوارِ مختلفِ عمرش ، مصادیقِ «هنر» و «ابتذال» در نوسان و تغییر است.
معنیِ لغویِ ابتذال روشن است ، یعنی چیزی که در دست رسِ همه هست و می توان آن را به دیگری بخشید و «بَذل» کرد. هیچ گونه بُخلی درباره ی آن وجود ندارد. همه جا هست. هر کس می تواند با آبِ حمام دوش بگیرد. زیرا همه کسانی که در حمام هستند و در کنارِ خزینه به آن دسترسی دارند. تمام آدم های با سواد می توانند بنویسند: «توانا بوَد هر که دانا بود». هیچ با سوادی که دستش سالم باشد و قلم و کاغذ در اختیار داشته باشد عاجز از نوشتن این عبارت نیستو ولی وقتی همین عبارت را «میرزا غلامرضای اصفهانی» بنویسد دیگر کار هرکس و مبتذل نیست. بر سر تملک آن میان تمامِ «موزه» های عالم و تمامِ گردآورندگانِ آثارِ هنری رقابت های عجیب و غریب آغاز می شود و در یک حراجِ بین المللی دقیقه به دقیقه ارزش آن بالاتر وبالاتر می رود.
ملیون ها نفر در فاصله ی یک یا دو دقیقه می توانند بنویسند «توانا بود هر که دانا بود» ولی از آن میان چند تایی ، احتمالا ، از طراز کارهای هنری خواهد بود. در میان آن چند تاست که رقابت شروع می شود. مرزِ میانِ اینها را چه چیزی کل می دهد؟ خدا می داند و بس. ما فقط احساس می کنیم و اگر هم توضیحاتِ فنی بدهیم جنبه ی «اقناعی» دارد و از نوعِ «استدلالِ علمی» نیست.
نظریه ی صورتگرایانِ روس ، درباره ی «آشنایی زدایی» ، با همه ی اهمیتی که دارد این مشکل ما را حل نمی کند. می توانیم بگوییم در خطِ میرزا غلامرضا نوعی آشنایی زدایی اتفاق افتاده است ولی آیا هر نوع آشنایی زدائیی هنر است؟
قرار نبود که این یادداشت به این جاها بکشد. غرض طرحِ مساله ی ابتذال و هنر بود و مقایسه ی شاملو و اخوان.
ما شاعرانی داریم که در تمام دیوان ایشان یک بیتِ مبتذل وجود ندارد: خاقانی و نظامی و شاید یکی دو شاعر بزرگ دیگر. اما بقیه ی بزرگان ، حتی سعدی و حافظ و مولوی ، شعرِ مبتذل دارند و گاه بسیار هم دارند. در مقابلِ «اوجیاتِ مافوقِ بشریِ» دیوان شمسِ تبریز ، مقداری هم شعر های مبتذل وجود دارد که قطعا سروده ی شخص مولاناست ولی در سراسرِ دیوان خاقانی یک شعرِ «مبتذل» نمی توان یافت. ذاتِ خاقانی دشمنِ ابتذال است. به شیوه ی مانوس همگان دوست ندارد که سخن بگوید. از ابتذال می گریزد.
سخن در مقایسه ی شعرِ شاملو و اخوان بود. اگر از مجموعه ی «آهنگ ها فراموش شده ی» شاملو صرف نظر کنیم ، در سراسرِ مجموعه های شعر او یک عبارت مبتذل نمی توان یافت. شاملو ، مثل خاقانی ، ضد ابتذال است. ولی در شعرِ اخوان نمونه های ابتذال را – جز در شاهکارهای حیرت آورِ او- بیش و کم می توان دید. گفتم که مولانا و حافظ و سعدی هم مبتذل دارند. اگر صِرف گریز از ابتذال معیار قرار گیرد ، خاقانی بزرگ ترین شاعر جهان می شود ولی چنین نیست. او شاعرِ حیرت آورِ عظیم الشانی است ولی در کنارِ او ، و برتر ازو ، هم ما شاعرانی داریم ، چه ایرانی و چه انیرانی.
شاید ضربه ای که شاملو در جوانی از نشرِ آهنگ های فراموش شده خورد و پس از نشرِ آن متوجه شد که چه مقدار حرف ِ مبتذل را به عنوانِ شعر به نام خود نشر داده است ، سبب این ترسِ همیشگیِ او از ابتذال شده باشد. شاملو تا آخر عمر حاضر نشد که درفهرست آثار شعری خود جایی برای آهنگ های فراموش شده در نظر بگیرد با اینکه یکی از زیباترین شعرهای سراسرِ عمرِ شاملو ، یعنی «خواب و جینگر» نخستین بار در همین مجموعه چاپ شده است.
اگر از منظرِ گریز از ابتذال به این دو شاعر بنگریم اخوان با آنهمه شعرهای حیرت آورش ، از تیررسِ ابتذال هرگز به دور نمانده است ولی شاملو یک سطر مبتذل در کارش نمی توان یافت.
جاذبه ی شعر اخوان برای شیفتگانش از عشق آنان به سنت و ملیت ایرانی سرچشمه می گیرد و جاذبه ی شعر شاملو برای دوستدارانش حاصل گریزی است که از کهنگی دارند. جامعه ی کنونیِ ما ، درین لحظه ، بر سرِ یک دوراهی است: احترام به سنت و هویت خویش از یک سوی و گریز از سنت و کهنگی از سوی دیگر. «ایران را از یاد نبردن» از یک سوی و «جهانی شدن» از سوی دیگر. این صف آرایی هست و خواهد بود و هیچ کدام از دو سوی این گرایش ها نمی تواند آن دیگری را مجاب کند:
ببینیم تا اسبِ اسفندیار
سوی آخُر آید همی بی سوار ،
و یا باره ی رستمِ جنگجوی
به ایوان نهد بی خداوند روی.
صفحات ۲۲۶ تا ۲۳۴ از کتاب "حالات و مقامات م.امید" نوشته ی استاد محمد رضا شفیعی کدکنی
r