این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
جنجال نژادپرستی و «بر باد رفته»
پوران لشینیابیان
(استادیار فلسفه، زیباشناسی)
شخصیت مارگارت میشل، خالق رمان بربادرفته، در طول چهلوهفت سال زندگی نموداری متفاوت از برخوردها، اعتقادات، تجارب، تحول نژاد سیاهوسفید و از تأثیر شخصیتهای مؤثر در زندگی خود و اطرافیانش نشان میدهد. او از آزادی عقل استفاده کرده و مکانیسمهای قدرت را با جزئیات در رمانش شرح داده است.
قضاوت دربارۀ کتاب او در دوران ما، که جنبشهای تساویخواه آمریکا بسیار فعال شدهاند، این اثر کمنظیر را به نقد میکشاند. چاپ کتاب بربادرفته در دوازده جون ۲۰۲۰ توقیف شد اما خوشبختانه با تلاش منتقدان ادبی و طرفداران آن در اواخر جولای ۲۰۲۰ تجدید چاپِ کتاب از سر گرفته شد.
محور اصلی کتاب بر جنگهای داخلی آمریکا، که به دلیل مشکل نژاد سیاهوسفید پیش آمده بود، استوار است. اتفاقهای دوران کودکی مارگارت بر همگان آشکار است. مارگارت در کنار اقوامی بزرگ شده است که به جنگ رفته بودند تا بردههای سیاه آمریکا با مردم سفید در جامعه یکسان نباشند. طبق روال ۱۹۰۰ در خانۀ پدری او چندین خدمتکار سیاهپوست خانه را تمیز و مرتب میکردند و همسر سفید ارباب بر کار آنها نظارت داشت.
تصویرسازی نژادپرستانۀ مارگارت از سیاههای آمریکایی در کتابش دارای دو شخصیتپردازی هستند. بعضی از آنها در گروه افراد نادان و تنبل هستند و بعضی دیگر رفتارهای هوشمندانۀ مطیع و آرامِ کودکانهای دارند. خدمتکارها از نسل سیاه خدمۀ خانۀ پدری و مردم مرفه جنوب آمریکا هستند. (میشل ۱۳۹۶: ۴۷۲، ۶۵۴)
در برخی از دیالوگها کاملاً علیه سیاهان صحبت میشود اما مورخان ادبی معتقدند که این گفتوگوها تحت تأثیر خانواده و جامعۀ مارگارت بوده است. نقاط منفیای که در کتاب بربادرفته وجود دارد به آن سویِ دیگرِ این کتاب اشاره میکند. تأکید بر نژاد سفید، بردهداری و… که باعث شد چاپ کتابش در بعضی کشورها دچار مشکل شود.
مورخ زندگی مارگارت، خانم والگر، مینویسد: شاید حساسیت موضوع کتاب در همین صراحت دیالوگها باشد و او به همین دلیل هرگز حاضر نشد دستنوشتههایش را به کسی نشان دهد. حتی استفان، برادرش، هم اجازۀ خواندن آنها را نداشت. والگر معتقد است که مارگارت خود آگاهانه تفکرات و عقاید اطرافیانش را عریان در کتاب آورده است.
محقق دیگری در زندگینامۀ مارگارت جین اسکریج مینویسد: «درواقع مارگارت نژادپرست نبود. او فقط واقعیت اطرافش را شرح داده است.» مارگارت میشل معتقد بود رمانش تصویر واقعی از جنوب در قرن نوزدهم است. ترسیمی که بهعنوان نظام نژادپرستانۀ خشن، با سیاهان برخورد میکرده است. (فاکس–ژنوس ۴۰۸، ۱۹۸۱)
پاملا رابرتز،[۱] مستندساز زندگی مارگارت میچل، با توجه به نامههای شخصی مارگارت (که در موزۀ او وجود دارد) در مصاحبهای میگوید چند نامۀ شخصی مارگارت نشان میدهد که او مخفیانه از دانشجویان سیاهپوست رشتۀ پزشکی حمایت میکرده است؛ آن هم در دهۀ چهل زمانی که اوج نژادپرستی سفیدپوستان آمریکا بود و سیاهپوستان را از تحصیل محروم میکردند. میچل مخفیانه با درآمد حاصل از چاپ کتابش کمکهای انساندوستانهای انجام داده است که یکی از آنها کمک به دانشجویان سیاهپوست بود. با اینکه عَلَنی نبود.مارگارت ایدۀ ساخت بیمارستان جداگانه برای سیاهپوستان با پزشکان سیاه را از نظر مالی حمایت کرد. بیمارستان که به سیاهانی تعلق داشت که آنقدر فقیر نبودند به بیمارستان رایگان گریدی بروند. (جونز ۳۱۹: ۱۹۸۱) اما همین کار و خیلی صفتهای دیگر، او را به زنِ نوآور در دهۀ چهل آمریکا تبدیل کرد.
پاملا رابرتز میگوید: در تحقیقاتم متوجهِ نژادپرستیِ مارگارت در سنین نوجوانیِ او شدم. زمانی که او در هفدهسالگی در کالج اسمیت بود این مطلب را در خاطراتش نوشته که حاضر نشده با یک دانشجوی سیاه در یک کلاس بنشیند. ماریان والگر معتقد است که مارگارت، شریک نژادپرست، در جوانی معتقد به جداسازی سیاهوسفید بود. او در جوانی معتقد بود که پلیس باید سیاهپوستان را سرکوب کند و حتی در یک مقالۀ کوتاه دربارۀ برتری نژاد سفید بر سیاه در کالج مطلب نوشت؛ اما بعد از بیستوهفتسالگی و ازدواج با مارش تا آخرین سالهای زندگی، با استفاده از شهرت و ثروتش کاملاً متفاوت عمل کرد و اکنون هیچ سند یا نامهای که نشان از تفکر دوران نوجوانیاش باشد وجود ندارد.
دارن پیرون، مورخ و گردآورندۀ نامههای شخصی مارگارت، در تأیید صحبتهای پاملا رابرتز مینویسد: «هیچکس نیست که نقطۀ سیاهی در زندگیاش وجود نداشته باشد. ما در شرایط متفاوت تصمیمات متفاوتی میگیریم و همین معنی زندگی است و راهمان را از دیگران جدا میکند و آیندگان با تحقیقاتشان متوجه نکات بیشتری از زندگانی ما میشوند».
مارگارت در بحث نژادی سفید و سیاه در دهۀ بیست و سی، تحت تأثیر رشد خود و جامعۀ اطرافش بود. عالیترین نکته دربارۀ او این است که بااینکه در جامعه و خانوادهای از نژاد سفید به دنیا آمد و رشد کرد، اما بهتدریج تغییر کرد و متحول شد. در کتابش شخصیت دایه هیز، عاقل و برنده است و رد باتلر به نوعی از توجه او خرسند و تأیید میشود.
در جریان جدید ادبی آمریکا خیلی از منتقدان ادبی معتقدند مردم باید دوباره این کتاب را از نو بخوانند؛ آنهم با نگاه تازه.
منابع:
مارگارت میچل و جان مارش. داستانی عاشقانه بربادرفته؛ اثر خانم ماریان والگر۲۰۰۷
دستنوشتهها از کودکی تا مارگارت میچل. قبل از اسکارلت؛ اثر جین اسکریج۲۰۰۹
دختری از جنوب. اثر دارن پیرون۲۰۰۱
اختصاصی مد و مه
[۱]. Pamela Roberts
‘