این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به «خاله آمریکا» اثر لئوناردو شاشا
قصههای سیسیل
«کالوجرو اسکیرو، در سپیدهدم هجدهم آوریل سال ۱۹۴۸، استالین را در خواب دید. رؤیا در رؤیا بود؛ کالوجرو داشت خواب میدید که در مقابل پشتهای از برگه رأی قرار دارد و هزاران برگه رأی را امضا کرده و چون از طرف حزب به عنوان بازرس انتخاب شده، همه برگهها را بازرسی کرده و ناگهان دستی از آستین یک کت نظامی مدل قدیمی بیرون میآید و روی برگههای رأی قرار میگیرد. در خواب با خودش گفت: دارم خواب میبینم! این استالین است. و نگاهش را بالا برد و صورت استالین را دید»؛ این آغاز داستان «مرگ استالین» از لئوناردو شاشا است که به همراه سه داستان دیگر در مجموعهای با عنوان «خاله آمریکا» منتشر شده است. این مجموعه داستان با ترجمه صنم غیائی در نشر ققنوس منتشر شده است.
این مجموعه داستان در سالهای ۱۹۵۷-۱۹۵۸ نوشته شده و در ابتدا شامل سه داستان بوده است: «خاله آمریکا»، «مرگ استالین» و «چهلوهشت». در سال ۱۹۶۰ شاشا داستان دیگری با عنوان «آنتیموان» نیز به کتاب اضافه میکند و کتاب شامل چهار داستان کوتاه میشود.
هر داستان این مجموعه بخشهایی از زندگی مردمان سیسیل را در دورههای مختلف روایت میکند و به این ترتیب با خواندن هر داستان با ماجراهای قهرمانانی روبهرو میشویم که همهشان در دوران تغییرات اساسی تاریخی زندگی میکنند. مترجم در بخشی از مقدمه کوتاهش درباره ارتباط درونی این چهار داستان با هم نوشته: «رشتهای که چهار داستان را به هم پیوند میزند تغییر آدمها و جامعه است که در پی سلسله رخدادهای تاریخی مهم اتفاق میافتد. این تغییرات اجتماعی در نهایت موجب دگرگونی قهرمانی میشود که تا آن روز به نحوه دیگری از زندگی عادت کرده بود». او همچنین میگوید که در داستانهای این مجموعه برخلاف دیگر داستانهای شاشا، ردی از جنایت و کارآگاه و گروههای مافیایی نیست. «شاشا نویسندهای توانا و شجاع است که قادر است سیسیل بعد از جنگ جهانی دوم، سیسیل در دوران قبل از گاریبالدی و سیسیل در دوران جنگ داخلی اسپانیا را با جزئیات به تصویر بکشد؛ چنانکه انگار در همه این دورانها در سیسیل زندگی کرده است. چیزی که در همه این دورانها مشترک است و شاشا قصد دارد آن را به ما نشان بدهد این است که مردم سیسیل در عین حال که با فقر و اندوه دستوپنجه نرم میکنند، میکوشند سرزمینشان را بازسازی کنند و در این روند مجبورند امیدوار باشند».
اشاره شد که شاشا در چهار داستان این مجموعه چهار برهه تاریخی را به تصویر میکشد. در داستان «خاله آمریکا» دوران جنگ جهانی دوم و تأثیر حضور نیروهای آمریکایی در سیسیل به تصویر کشیده شده و نویسنده روایتی آمیخته با طنز به دست داده است. کفاش داستان «مرگ استالین» مدام خواب عمو را میبیند و هر بار به مشکلی میخورد، فکر میکند که عمو مشکل را درست میکند. «چهلوهشت» به ماجراهای استقلال ایتالیا اختصاص دارد و داستان «آنتیموان»، روایتی است از کارگران معدن گوگرد که با تنفس گازهای سمی کشنده کشته میشوند. در این داستان، با جوانی روبهرو میشویم که باید بین کار در معدن و جنگ در کنار فرانکو یکی را انتخاب کند و چون نمیخواهد از خفگی با گازهای سمی بمیرد، جنگ را انتخاب میکند. شاشا خود نوشته که کارگران معدن در کشورش گازهای سمی را آنتیموان مینامیدند و میگفتند این اسم از کلمه ضدراهب میآید؛ زیرا راهبها بودند که در معادن گوگرد کار میکردند و چون در کارشان دقت لازم را نداشتند، بر اثر استنشاق گاز سمی میمردند. آنتیموان در ساختن روبات، دستگاه چاپ و زمانی در تولید لوازم آرایشی به کار میرفته است. در بخشی از همین داستان میخوانیم: «آنها از برج ناقوس کلیسا تیراندازی میکردند، با در نظر گرفتن تحرکات ما، گاهی با مسلسل و گاهی تکتیر شلیک میکردند. شهر کوچک چیزی نداشت جز یک خیابان بنبست با خانههای کوتاه سفید و در انتهای آن کلیسایی با نمای سنگی، دو راهپله و یک برج ناقوس سهطبقه. آنها از برج ناقوس شلیک میکردند. وقتی وارد شهر شدیم، گمان میکردیم که بهطور کامل شهر را ترک کردهاند، اما صدای مسلسل و تیراندازی در کنار اولین خانه متوقفمان کرد. به گروهان ما دستور دادند که برگردیم و به آن سوی شهر، به پشت کلیسا، برویم؛ اما تختهسنگهای رسوبی پشت کلیسا آنقدر تیز بودند که انگار با اره صاف شده بودند. فرمانده تصمیم گرفت که در قبرستان پشت کلیسا دراز بکشیم و منتظر بمانیم. قبرستان همسطح برج ناقوس کلیسا بود. وقتی متوجه حضور ما شدند، شروع به تیراندازی به سمت قبرها کردند». لئوناردو شاشا در چهار داستان این کتاب، در روایتی آمیخته با طنز، جزئیات زندگی اجتماعی در سیسیل با همه تضادها و تناقضهایش به دست داده است.
شرق