این مقاله را به اشتراک بگذارید
یک پیشگویی فاجعهبار
و ناگهان برق برای همیشه قطع شد
دان دلیلو از پرآوازهترین رماننویسان جهان است. حالا او در ۸۳ سالگی رمان جدیدی منتشر کرده که از نظر برخی از خوانندگانش بیسروته و عجولانه آمده و برخی دیگر آن را نشانۀ نبوغ و قدرتِ خارقالعادۀ دلیلو در توصیف وضعیت امروزی جهان و مخاطرات پیش روی ما انسانها میدانند. در این مطلب، معرفی کوتاهی از این رمان را به قلم الکس پرستن خواهید خواند و سپس گزارش-گفتوگویی با نویسنده را به قلم ریچل کوک میخوانید که در آن دلیلو از حالوهوای نوشتن این رمان سخن گفته است.
***
مروری بر سکوت: بکت در عصر فیسبوک
الکس پرستون (گاردین)
بهنظر من تصادفی نیست که دو رماننویس بزرگ، امسال کتابهایی منتشر کردهاند که آلبرت آینشتاین در آنها نقشی برجسته ایفا میکند. در داستان تابستان نوشتۀ اَلی اسمیت، رابرت گرینشا، پسرمدرسهایِ جوجهفاشیست۱در جستوجوی نشانههای حضور آینشتاین در انگلیس است و از رهگذر خواندن آثار آینشتاین، به درک بهتری از جایگاه خود در مکان و زمان دست مییابد. حال، دان دِلیلو در هجدهمین رمانش، سکوت، شخصیت مارتین دِکِر را به ما عرضه میکند، مرد جوان پرشور و مرموزی که در «خواندنِ بیاختیار کتاب آینشتاین، دستنویس نظریۀ نسبیت خاص سال ۱۹۱۲، غرق شده است». هر دو رمان از ما میخواهند تا به این بیندیشیم که آینشتاین از غرابت بیهمتای جهان فناورانۀ ما ممکن بود چه برداشتی داشته باشد، بهخصوص دربارۀ این مسئله که اینترنت چگونه رابطۀ ما با زمان را دگرگون کرده است.
داستان سکوت در یک هواپیما آغاز میشود. جیم کریپس و تِسا بِرِنز در حال بازگشت از اروپا هستند که هواپیمایشان از آسمان سقوط میکند. این نخستین نشانۀ یک «فاجعۀ ارتباطی» است که باعث شده تمام فناوریها به نقطۀ توقفی ناگهانی و دهشتناک برسند. جیم و تسا با چند خراش از سقوط جان به در برده و -در منطق غریب و خوابگونۀ این رمان کمعمق و سورئال- راه خود را به خانۀ مکس اِستِنِر و دایان لوکاس در نیویورک پیدا میکنند. سال ۲۰۲۲ است و روز برگزاری سوپر باول۲پنجاه و ششم، زمانیکه اکثر آمریکاییها جلوی تلویزیونهایشان جمع شدهاند. درعوض، هیچ تلویزیونی در کار نیست، اینترنت هم نیست و بنابراین مکس و دایان همراه با شاگرد سابق دایان، مارتین، مینشینند و انتظار میکشند. جیم و تسا از راه میرسند، روز میگذرد، مارتین از آینشتاین نقلقول میکند. داستان بدون هیچ نتیجه و توضیحاتی ناچیز دراینباره که چه چیز باعث این خاموشی شده، به پایان میرسد.
روشن است -دستکم برای مارتینِ اسرارآمیز که ظاهراً «به رویدادهای جهان دسترسی دارد»- که این خرابی فناوری یکی از نخستین انفجارها در فرایندِ چیزی است که میتواند جنگ جهانی سوم باشد. سراسر رمان گویی تلاشی است برای پاسخ به پرسشی که در نقلقول آغازینش، جملهای از آینشتاین، مطرح شده است: «من نمیدانم چه تسلیحاتی در جنگ جهانی سوم به کار خواهد رفت، اما تسلیحات جنگ جهانی چهارم چوب و سنگ خواهد بود». دلیلو از ما میخواهد تا دراینباره تأمل کنیم که در حال حاضر چه اندازه از زندگیهایمان را آنلاین به سر میبریم و، اگر از دسترسی به اینترنت ناتوان باشیم، چه مقدار از وجودمان را از دست میدهیم. در بخشی از رمان، دایان حیران است که «چه بر سر مردمی میآید که توی گوشیهایشان زندگی میکنند؟» گویی ایندست وارسیها دربارۀ فناوری و خویشتنِ ما، از رمان قبلی دلیلو، زیرو کِی۳، نشئت میگیرند که به بررسی خواب زمستانی۴ و امکان «بارگیری» ذهن شخص پیش از مرگ میپردازد.
این کتاب که بهزحمت ۱۰ هزار کلمه است، جایی میان یک داستانکوتاهِ بلند و یک رمانک۵ قرار میگیرد و شاهد دیگری است بر آن تُنُکی که نوشتههای دورۀ متأخر نویسندگی دلیلو را متمایز میسازد. او که سابقاً بهخاطر حجم نفسگیر رمانهایش شهره بود، پس از جهانِ زیرین۶ در سال ۱۹۹۷، کتابی بیش از ۳۰۰ صفحه ننوشته است. شخصیتهای حاضر در آپارتمانِ داستان سکوت ممکن است بهسادگی در نوعی جهنم گرفتار آمده باشند، جاییکه تلاشهایشان برای صحبت با یکدیگر تنها بر انزوای وحشتناکی تأکید میکند که هر یک درون آن سکنا گزیده است. انگار دلیلو تصمیم گرفته تا ساموئل بکت را به زمانۀ فیسبوک بیاورد. این امر راه به کتابی داده است که بهنحوی عجیبْ نامهربان است و در کفۀ مقابلِ شقاوتِ نفسگیرِ جهانی که خلق کردهایم (چه آنلاین و چه غیرازآن)، چیز زیادی نمیگذارد. خواندن آثار دلیلو پس از جهان زیرین، ماجرایی غریب و محزون بوده است، همچون نگریستن به شیء بسیار درخشانی که بهآرامی در دوردستها محو میشود.
— «به این فکر کردم که اگر برق همهجا برود، چه اتفاقی میافتد»
دوستداران دان دِلیلو، بعد از هفده رمانی که او نوشته است، بهمرور احساس میکنند که او میتواند امواجی را دریافت کند که از ادراکات سایر نویسندگان، بسیار فراتر است؛ و نتیجه آنکه پیشآگاهی هراسناک او بخشی از کل این ماجرای مرموز است. اما حتی براساس استانداردهای او نیز زمانبندی کتاب جدیدش، سکوت، خارقالعاده است. دِلیلو نوشتن آن را در ماه مارس به پایان رساند، همزمان با قرنطینهشدن نیویورک، شهری که در آن زاده شده و هنوز آنجا زندگی میکند؛ زمانیکه واقعیت و داستان، باعجلهای ناشایست، تنگ به آغوش یکدیگر در غلتیدند. این داستان که در سال ۲۰۲۲ رخ میدهد، جهانی را به تصویر میکشد که در آن خاطرۀ «ویروس، طاعون، رژه در پایانههای فرودگاهی، ماسک صورت، خیابانهای تهیشدۀ شهر» هنوز تازه است؛ بنابراین جهانی است که مردم آن نصفهونیمه در انتظار این «شبه تاریکی» جدیدند که در صفحات آغازین داستان سر میرسد، پیادهروها دوباره در سکوت فرو میروند و بیمارستانها همه پر شدهاند. هرچند اینبار علت آن پاندمی نیست، بلکه «قطع برقی» شگرف است. آیا آنطور که یکی از شخصیتهای داستان میگوید، کار چینیهاست؟ آیا آنها «آخرالزمانِ اینترنتِ گزینشی را کلید زدهاند»؟ هیچکس نمیداند، عمدتاً بهایندلیل که هیچ راهی برای دانستن ندارند. خطوط ارتباطی قطع شدهاند. نمایشگرها خالیاند. فناوری خاموش شده است. حالا حتی نظریهپردازان توطئه نیز بهدشواری میتوانند مخاطبی پیدا کنند.
برای اینکه بتوانیم دربارۀ دستاورد غریب او حرف بزنیم، قرار شده که دِلیلو به تلفن ثابت من زنگ بزند؛ بهقول خودش در سکوت، آن «یادگار احساسی». آیا تصور شنیدن صدای بیبدن دان دلیلو، در کشاکش پاندمی آرامشبخش است یا هولانگیز؟ طی روزهای منتهی به گفتوگویمان، نتوانستم دراینباره تصمیم قطعی بگیرم. اما زمانیکه بالأخره زنگ تلفن به صدا در آمد -بلند میشوم تا گوشی را بر دارم و بهنوعی دیگر موفق نمیشوم دوباره بنشینم- در صدای او هیچ نشانهای از سرنوشتی شوم نیست. وقتی میپرسم که آیا باید رمانش را بهمنزلۀ نوعی هشدار بخوانیم، درحالیکه وابستگیمان به فناوری در زمانۀ کووید-۱۹ حتی بیشتر شده است؟ بهآرامی میگوید «اوه، از دید من اینطور نیست. فقط داستانی است که ازقضا در آینده اتفاق میافتد. بهگمانم همۀ اینها با ایدۀ سوپر باول شروع شد». تصاویر همیشه برای او اهمیت داشتهاند و برای این کتاب، این تصویرِ نمایشگری خالی بود که در ذهن او جای گرفته بود. «به این فکر کردم که چه اتفاقی میافتد اگر برق همهجا قطع شود، هیچچیز کار نکند… یک قطعی برق جهانی».
قطعیِ برقْ خیلی ساده ممکن است مسئلهای خانگی بهنظر برسد، انگار فقط باتری کنترل از راه دور را باید عوض کنیم. اما در سکوت، این قطع برق هیچ شباهتی به امور معمول ندارد. در آپارتمانی در منهتن، دایان لوکاس، استاد بازنشستۀ فیزیک، شوهرش مکس اِستِنر که طرفدار فوتبال و قمارباز است، و شاگرد سابقش، مارتین دِکِر، جلوی تلویزیون نشستهاند و منتظرند دوستانشان، جیم و تسا از راه برسند. دوستانشان دارند با هواپیما از پاریس باز میگردند. قرار است پنج نفری بازی بزرگ را با هم تماشا کنند. اما ناگاه… تصاویر میلرزند و اعوجاج پیدا میکنند و سکوت، سکوتِ وصفناپذیر، حاکم میشود. مثل این است که، بهگفتۀ مارتین، انگار صفحۀ تلویزیون دارد چیزی را از آنها پنهان میکند.
مسئله فقط این نیست که تلاشِ این افراد برای قوتقلبدادن به یکدیگر، تنها چند لحظه پس از ازکارافتادن گوشیهایشان، خالی از اشتیاق است (آنها نیویورکیاند و بلافاصله رواقیگریِ ستیزهجویانۀ خاصی آغاز میشود). بهمحضاینکه ترس به جانشان میافتد، هر تلاشی در این راستا نیز محکوم به شکست است. مکس به صفحۀ نمایشگرش نگاه میکند و نمیتواند از خاکستری گسترندۀ آن چشم بردارد؛ درهمانحال، مارتین بارها از آلبرت آینشتاین نقلقول میکند، تکرار مسخگونهای که با این جمله به اوج خود میرسد: «من نمیدانم چه تسلیحاتی در جنگ جهانی سوم به کار خواهد رفت، اما تسلیحات جنگ جهانی چهارم چوب و سنگ خواهد بود». (این نقلقول آغازین کتاب نیز هست). درهمینحین، در کابینِ بیزنسکلاسِ هواپیمای جیم و تسا نیز نمایشگرهای کوچکتر رو به خاموشیاند. حالا دیگر هیچ کاناپهای، هیچ پتوی نرم یا مرطوبکنندۀ گرانقیمتی به آنها کمک نخواهد کرد.
سکوت کتاب کوتاهی است. تنها به ۱۱۷ صفحه میرسد، ایجازی که روی صفحه بر آن تأکید میشود، صفحاتی که در آنها متن دِلیلو گاه شباهتی به صفحات یکی از نمایشنامههای متأخرِ مثلاً ادوارد البی پیدا میکند. اما فریب نخورید. کار طاقتفرسایی در جریان بوده است. او میگوید «حواسپرتیهای زیادی بودند. اما من نیز بسیار کندتر شدهام. پیرتر و عاقلتر نیستم. فقط پیرتر و کندترم». دلیلو خلق این رمان را به دو چیز نسبت میدهد. «اول اینکه سوار هواپیمایی از مبدأ پاریس شدم که نامعمول بود؛ دستکم برای من. نمایشگرهایی بالای سرمان زیر محفظههای چمدان قرار داشت و مدت زیادی از پرواز نشسته بودم و به آنها نگاه میکردم. دیدم دفترچۀ کهنهای را که با خودم دارم، بیرون کشیدهام و جزئیات را یادداشت میکنم؛ آنها را به همان زبانی که روی نمایشگر ظاهر میشدند مینوشتم: دمای هوای بیرون، ساعت بهوقت نیویورک، زمان رسیدن، سرعت، زمان باقیمانده تا رسیدن به مقصد و ازاینقبیل. وقتی به خانه رسیدم به این دفترچه نگاهی انداختم و شروع کردم به اندیشیدن دررابطهبا آنچه تبدیل به فصل اول کتاب شد.
عامل مهم دیگر، کتابی بود که مدتی میشد آن را داشتم: دستنوشتۀ تئوری نسبیت خاص آلبرت آینشتاین. کتابی است بزرگتر از معمول و بخش عمدۀ آن برای من بیشازحد فنّی است. اما آنچه را میتوانستم بفهمم با ترجمۀ انگلیسی خواندم و سپس شروع کردم به نگاهکردن به کتابهای دیگری دربارۀ زندگی و آثار آینشتاین، و دیدم که دارد وارد روایت میشود. رفتهرفته داشت ذهنم را اشغال میکرد. هر دوی اینها مرا در سکوت همراهی کردند». آیا پیوند میان آنها زمان است که هیچگاه متناقضتر از مدت پروازی طولانی نیست؟ «بله. زمان چیز قدرتمندی است: بهقول شما، فرّار است».
سکوت به شکل هراسانگیزی شبیه دوران ماست، و نهتنها بهایندلیل که خواننده خودش را در صفحات آن میبیند که بهنحو رقتانگیزی میکوشد تا ایمیلهایش را بخواند و ناکام میماند. بلکه به خاطر خیابانهایی که در ابتدا ساکتاند و سپس، هنگامیکه وحشت از راه میرسد، شلوغ میشوند. این اندیشۀ شرمآور که ممکن است بتوانیم راحتتر با ویروسی مرگبار زندگی کنیم تا بدون گوشیهای همراهمان. شایعه و حدسیاتی که خیلی زود تبدیل به تئوریهای توطئه میشوند. همۀ اینها باعث میشوند تا سکوت شبیه به اوجِ عجیبِ دستکم یک جنبه از هنر دِلیلو باشد: گوی بلورینی در میان جلدهای سخت. او با آرامش میگوید «خب، بگذارید ببینیم در این دو سال چه اتفاقی میافتد. امیدوارم که چنین اتفاقی نیفتد. نمیدانم این [همهگیری] کی قرار است تمام شود. هیچکس نمیداند. پیشبینیهایی هست، اما کسی آنها را باور نمیکند».
اما، بله، پیشنهاد من مبنیبراینکه یک ویروس، خواه زیستشناختی، خواه فناورانه، مستقیماً به دلمشغولی رمانهای اولیۀ او برمیگردد اشتباه نیست: «نمیتوانم درست توضیح دهم چرا، اما همیشه به این فکر کردهام. توطئهها. بهگمانم وقتی شروع کردم به فکرکردن به رمانی دربارۀ ترور رئیسجمهور کندی [لیبرا۷ که سال ۱۹۸۸ منتشر شد] به اوج رسید. ایدۀ توطئه، بهجای آدمکشیِ خشکوخالی، در آن سالها در این کشور بهشدت نیرومند و قانعکننده بود و چندین دهه دوام آورد. من هنوز هم قفسهای پر از کتاب دارم -که همین الآن پشت سرم معلوماند- دربارۀ این ترور و بسیاری از آنها براساس احتمال توطئه نوشته شدهاند، دیدگاهی که هرگز کاملاً از میان نرفت».
کووید-۱۹ آدمکشیِ خشک و خالی است: قاتلی که فقط ممکن است با گلولهای که علم شلیک میکند، شکست داده شود. اما این همهگیری نیز متأثر از آن حرفهاست: تمام آن حرفهای شوم دربارۀ چین، دربارۀ آزمایشگاههای پنهانی و واکسنهایی که از عرضهشان ممانعت میشود. دِلیلو میگوید «بهشدت پیچیده است. بخشی به این دلیل که فناوری در زندگیِ همه بسیار رایج است. مردم میتوانند بهنحوی مؤثر افکارشان را مخابره کنند و دیگر پایانی برای این داستانها متصور نیست». در نویز سفید۸، رمان سال ۱۹۸۵ دِلیلو که برایش جایزۀ نشنال بوک پرایز و در کنار آن، جمعیت کاملاً جدیدی از خوانندگان را به ارمغان آورد، «یک اتفاق مسمومکنندۀ هوایی» که مسبب آن تصادفی صنعتی بوده است نیز استعارهای از تلویزیون بود؛ بهقول مارتین ایمیس، استعارهای از «فراگیری کشندۀ هاگهای رسانهای». در سکوت، قطع برق شاید استعارهای از اعتیاد ما به فناوری باشد، استعارهای از طریقت اینترنت، که حتی وقتی مدعی متصلکردنِ ماست، منزویمان میکند و از انسانها و مکانهایی که بیشازهمه دوست داریم جدایمان میکند.
نه اینکه دلیلو خودش چنان اعتیادی داشته باشد، یا مردی باشد که میکوشد ترک کند. با خنده دربارۀ رابطهاش با فناوری میگوید «اصلاً رابطهای [از سر احتیاج] نیست». او از این تماس چندان لذت نمیبرد؛ اینکه همان ابتدای کار تماسمان قطع شد نیز نورعلینور بود، تقریباً مثل این بود که داشتیم یکی از صحنههای کتاب را بازسازی میکردیم؛ و آری، او هنوز با ماشین تحریر دستی کار میکند: «من از المپیای دستدومی استفاده میکنم که سال ۱۹۷۵ خریدم. چیزی که دارد و من ازش لذت میبرم حروف درشت است و این به من اجازه میدهد تا بهوضوح به کلمات روی صفحه نگاه کنم و بنابراین ارتباطی تصویری میان حروف درون کلمه و کلمات درون جمله پیدا کنم؛ این چیزی است که همیشه برایم اهمیت داشته، و وقتی روی نامها۹ [رمانی منتشرشده در سال ۱۹۸۲، که وقایع آن در یونان و خاورمیانه اتفاق میافتد و ظاهراً دربارۀ آدمهای تجارتپیشهای است که در حرکت ابدیاند، اما دغدغۀ واقعیاش ابهام و خاصبودگی توأمان زبان است] کار میکردم. همان موقع تصمیم گرفتم که در هر صفحه فقط یک پاراگراف باشد تا چشمها بتوانند کاملاً درگیر شوند».
«این را هم باید به شما بگویم که بهدلیلاینکه اینطور کار میکنم، و بهاینخاطر که کندتر شدهام، از این رمان کوچک نیم تُن کاغذ پیشنویس دارم که توی کمدم مدفون شده است». آیا اندازۀ این کتاب آزارش میدهد؟ آیا این درست نیست که بخش عمدۀ قدرت آن در متمرکزبودن آن نهفته است؟ میگوید «خب، امیدوارم که اینطور باشد. این را میگویم که هر چه در توان داشتم برای این کتاب گذاشتم». آیا هنوز شور و شوق دارد؟ هنوز برای نوشتن انگیزه دارد؟ «سوال خوبی است. در ۸۳ سالگی از خودم میپرسم خب بعدش چه خواهد شد؟ و جوابی ندارم. در حال حاضر، دارم دربارۀ این کتاب با مترجمان و دیگران صحبت میکنم. وقتی این کار تمام شد و من، فرضاً، ذهن روشنتری داشتم، خواهیم دید که آیا چیز دیگری آن بالا جریان دارد یا نه. اما دربارۀ سکوت، بله، من همان اشتیاق را داشتم برای فشردن کلیدها، برای نگاهکردن به کلمهها، برای ادامهدادن فارغ از اینکه چقدر طول میکشد».
دِلیلو، فرزند مهاجران ایتالیایی، در سال ۱۹۳۶ در محلۀ برانکس متولد شد؛ مادربزرگش هرگز انگلیسی یاد نگرفت. پس از دریافت مدرکی در «هنرهای ارتباطی»، در مقام آگهینویس در آژانس تبلیغاتی اُگیلوی اند مَتِر مشغول به کار شد؛ شغلی که رهایش کرد تا نویسنده شود. نخستین رمانش، آمریکانا۱۰ در سال ۱۹۷۱ منتشر شد، اما تا سالهای ۱۹۸۰ طول کشید تا مردم رفتهرفته نام او را بهعنوان نویسندهای بزرگ، در کنار نامهایی مثل تامس پینچن، بیاورند.
انتشار نویز سفید در سال ۱۹۸۵ او را، بهقول ریچار پاورز، نویسندۀ آمریکایی برندۀ جایزۀ پولیتزر در مقدمهای که برای نسخۀ ۲۵سالگی رمان نوشته، «در مرکز تخیل معاصر جای داد؛ تنها تعداد اندکی کتاب به ذهنم میرسند که در طول عمر من نوشته شدهاند و چنین تحسین سریع و گستردهای نصیبشان شده، و درعینحال تأثیر عمیقی بر دههها پسازآن بر جای گذاشتهاند» دیوید رمنیک، سردبیر نیویورکر، مجلهای که داستانهای دِلیلو اغلب در آن ظاهر شده، به او لقب استاد میدهد. «اگر کتابهایی باشند که زمانۀ ما را بهتر از جهان زیرین، نویز سفید، لیبرا و مائوی دوم۱۱توصیف میکنند، من واقعاً آنها را نمیشناسم. او تا عمقِ کیستی ما را میبیند و درعینحال، پیشبینی میکند که در حال تبدیل شدن به چه کسانی هستیم. او استعداد ادبی شگفتانگیز و بیهمتاییست».
کولم توبین، نویسندۀ ایرلندی که حدوداً ۳۰ سال است دِلیلو را میشناسد، میگوید «او چیزی را که در هوا جریان داشت گرفت. نوعی بدگمانی، درک اینکه چیزها دارند به پایان میرسند، این ایده که چیزی نبود که متصل نباشد و اینکه خیلی چیزها نوعی توهم بود. این توهم توجهاش را جلب کرد و شروع کرد به یافتن لحنی که تطابقی با جریان پنهانی این جهان داشته باشد، نیروی پنهانی که جایگزین واقعیت شده بود و خودْ واقعیتی شده بود که بیشتر شبیه به پژواک بود تا صدا».
«جملههای او نیاز داشتند تا در طعنه غوطه بخورند، زیرا بسیاری از کلمات و عبارات در تبلیغات و سخنرانیها استفاده شده بودند، بخش زیادی از زبان خوار شده بود. بهنظرم او درکی از شکنندگی فناوری دارد که شبیه به هیچ رماننویس دیگری نیست و شیفتگیای نسبت به قدرت و محدودیتهای فناوری دارد که بینظیر است. دلیلو رمان روانشناختی نمینویسد، دربارۀ احساسات هم نمینویسد، بلکه نویسندهای است که درکی از واقعیتی دارد که پنهان است و میتوان با عرضۀ اشارتها و سرنخها و تصاویر آن را احضار کرد. او تسلط خارقالعادهای نه تنها بر لحن، بلکه بر نیمپرده دارد، نه فقط بر صدا، بلکه بر چیزی که تقریباً آشکار است،
شهرت، وقتی به رماننویس برگردد، مختل پذیرش خود اثر است
تقریباً به زبان آمده است». تأثیر او بر دیگر نویسندگان جوانتر چشمگیر بوده است: ریچل کوشنر، جاناتان لِتِم و دینا اسپیوتا همگی از دینی که به او دارند گفتهاند.
دِلیلو ارتباطی میان بیلبوردهای زمان کودکیاش در برانکس، حرفهاش در تبلیغات و داستانهایش نمیبیند. معتقد است که ردّ وابستگیاش به تصاویر -هم شکل کلمات روی صفحه و هم تصاویری که گاه در ذهنش شناور میشوند- را میتوان تا فیلمهایی دنبال کرد که هنگامِ نوشتنِ آمریکانا تماشا کرده است، بهخصوص فیلمهای سیاه و سفید. (توبین میگوید «او واقعاً دربارۀ فیلمها میداند»). آیا رهاکردن شغلش برای رماننویسشدن ترسناک بود؟ «نه، آسودگی خیال بزرگی بود. در آپارتمانی زندگی میکردم که اجارهاش فقط ماهی ۶۰ دلار بود. میتوانستم پول پسانداز کنم. یک روز صبح بیدار شدم و گفتم: امروز استعفا میدهم و همین کار را کردم. خاطرۀ روشنی از آن روز دارم. خیلی آهسته، شروع کردم به کارکردن روی اولین رمانم و بعد از دو سال، عزمم را جزم کردم که حتی اگر هیچکس این کتاب را منتشر نکند، این راه را ادامه دهم. و همین کار را کردم و شانس آوردم -اولین ناشری که آن را دید، قبولش کرد- و از همان موقع خوششانس بودهام. کودکی من در برانکس گذشت. همهجور چالشی داشتیم. اما احساس میکردم وضعم خوب است و وضعم خوب خواهد بود مادامیکه کاری را بکنم که شمّم دیکته میکرد».
احتمالاً شمّش این را نیز به او میگوید که شهرت، وقتی به رماننویس برگردد، مختل پذیرش خود اثر است. مسلماً کمحرفی او از روی کارکشتگی است و بهدقت با وقار و ادب سنتی پوشیده شده است. دربارۀ انتخابات پیشرو هیچ نظری نمیدهد. میگوید «لبهای من مهر شدهاند،» هرچند به لبخندی در صدایش پی میبرم. کل حرفی که دربارۀ همهگیری میزند این است که خودش و همسرش، باربارا بِنِت، در طول قرنطینه در نیویورک ماندهاند و احساس میکنند که از اغلب افراد خوشاقبالتر بودهاند؛ و هنوز «شگفتزده» میشود از اینکه هر بار از در خانه قدم بیرون میگذارد، در کنار کلاه، ماسک نیز میپوشد: «خیلی سینمایی است».
اما از او، مثل من پیشازآنکه تلفن را قطع کند، دربارۀ رؤیای آمریکایی بپرسید و او کمی نرم میشود. آیا معتقد است که دورۀ آن سر آمده؟ «من در این کتاب به آن فکر نمیکردم، اما هرچه پیرتر شدهام، بیشتر به آن آغازها فکر میکنم: والدینم، چیزهایی که مجبور بودند به آن تن بدهند. ما در خانهای در برانکس ایتالیایی زندگی میکردیم. سه نسل بودیم: ۱۱ نفر. فقط همانجا را میشناختیم. من هنوز به برانکس برمیگردم تا رفقایی را که با آنها بزرگ شدهام، آنهایی که هنوز زندهاند را ببینم. در محلۀ قدیمی قرار میگذاریم و غذایی میخوریم، حرف میزنیم و خاطره میگوییم و میخندیم». برای اولینبار، صدایش سبکتر بهنظر میرسد، عاقبت احساس -یا بههرحال نوعی نیرو- به همراه دارد. میگوید «اوه، خیلی شگفتانگیز است. واقعاً شگفتانگیز است». برایم آرزوی موفقیت میکند و بعد -تق- ناپدید میشود.
اطلاعات کتابشناختی:
DeLillo, Don. The Silence. Picador, 2020
پینوشتها:
• این مطلب را الکس پرستون و ریچل کوک نوشته و ترکیبی است از دو نوشته در گاردین: «The Silence by Don DeLillo review – Beckett for the Facebook age»که در تاریخ ۲۷ اکتبر ۲۰۲۰ و «Don DeLillo: 'I wondered what would happen if power failed everywhere'»که در تاریخ ۱۸ اکتبر ۲۰۲۰ منتشر شدهاند. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۸ آذر ۱۳۹۹ با عنوان «و ناگهان برق برای همیشه قطع شد» و ترجمۀ علی امیری منتشر کرده است.
•• الکس پرستون (Alex Preston) نویسنده و روزنامهنگار بریتانیایی است. نخستین رمان او این شهر خونچکان (This Bleeding City) برندۀ چندین جایزه شد و آخرین رمانش در عشق و جنگ (In Love and War) نام دارد.
••• ریچل کوک (Rachel Cooke) روزنامهنگار و نویسندۀ بریتانیایی است. او کارش را در مقام گزارشگر ساندی تایمز آغاز کرد. نوشتههای او همچنین در نشریاتی چون نیو استیتسمن و آبزرور منتشر شده است.
[۱] proto-fascist
[۲] Super Bowl مسابقۀ سالانۀ قهرمانی لیگ ملی فوتبال (NFL) آمریکا [مترجم].
[۳] Zero K
[۴] cryogenics
[۵] Novella یک رمان کوتاه یا داستانکوتاه بلند؛ معادل رمانک پیشنهاد مترجم است [مترجم].
[۶] Underworld
[۷] Libra
[۸] White Noise این رمان در ایران با عنوان برفک منتشر شده است [مترجم].
[۹] The Names
[۱۰] Americana
[۱۱] Mao II