این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نقد و نظریه ی ادبی نو / «بوطیقای نو»
راهنمای جامع نظری و عملی برای خوانش ادبیات داستانی / فصل ششم
سویه های «ادبیت» متن در «فورمالیسم»
جواد اسحاقیان
نخستین شخصیت زبان شناسی که فکر "ادبیّت" Literariness را به عنوان موضوع رسمی دانش ادبی مطرح کرد، "رومن یاکوبسون" R. Jakobson بود. او ادعا می کند:
" موضوع دانش ادبی در کلّیت خود، "ادبیات" نیست؛ بلکه "ادبیّت" است؛ یعنی آنچه یک اثر را به اثری ادبی تبدیل می کند " (خلبنیکوف، ۱۹۲۱، ۱۱).
"بوریس اِیخن بائوم" Boris Eikhenbaum می گوید فورمالیست ها آن اندازه که به "ادبیّت" اثر می اندیشیدند، به "فورم" فکر نمی کردند. او از فورمالیست ها با عنوان "specifiers" (= تصریح کنندگان) یاد می کند؛ یعنی کسانی که می خواهند محدوده ی کار خود را از "موضوعات علمی" جدا کنند " (ایخن بائوم، ۱۹۷۸، ۷). آنان تنها می خواستند سایر مطالعات ادبی را از حوزه ی "ادبیت ادبیات" پاکسازی کنند و یک نظم و هنجار خودمختار و آزادی به آثار ادبی بدهند به گونه ای که ادبیات، شیوه ها و موضوعاتی خاص خود داشته باشد. آنان به همین دانشِ مطالعه ی ادبیات "دانشِ ادبی" می گفتند و با هر گونه آمیزش علوم مختلف و هنجارهای آن ها با "دانش ادبیات" مخالف بودند؛ دانش هایی مثل تاریخ، زندگی نامه نویسی، روان شناسی، فلسفه، زیبایی شناسی، جامعه شناسی، قوم شناسی و جز آن. "یاکوبسون" از استعاره ی قوی تری استفاده کرد و گفت: مطالعات ادبی، رفتاری شبیه رفتار پلیس دارد که وقتی قرار است کسی را توقیف کند، هرکسی را به طور اتفاقی وارد آپارتمان شده یا از کنار آن در خیابان گذشته است، بازداشت می کند (یاکوبسون، ۱۹۲۱، ۱۷).
فورمالیست های روسی، از "ادبیّت" تعریف خاصی داشتند و در کوشش خود برای تقلیل هنر به "شگرد" Device کوشش فراوان کردند. "یاکوبسون" در برجسته سازی نقش "شگرد" در "ادبیت" اثر ادبی تا آنجا پیش رفت که می گفت: " شگرد، به "تنها قهرمان" The Sole Hero در تلقّی ضد روان شناختی و ضد محاکاتی ادبیات، تبدیل شده است. او باور داشت که "شگردهای ادبی" باعث آشنایی زدایی "دال" Signifier ها (واژگان، نشانه های زبانی) می شود. زبان، تنها مادّه ای در زبان شعر و ادبیات است که شگردهای ادبی می توانند آن را دگرگون و متحوّل سازند.
"رابرت اسکولز" Robert Scholes فکر "ادبیت" یاکوبسون را می پذیرد و قبول می کند که ادبیّت در همه ی گونه های زبان هست اما یک اثر ادبی، اثری است که ادبیت، بر آن چیره است (اسکولز،۱۹۳۲، ۱۹).
از آنجا که دکتر "شفیعی کدکنی" شاید بیش از هر نظریه پرداز ادبی با این رویکرد ادبی آشنایی دارد و در کتاب راهبردی خود با عنوان رستاخیز کلمات: درس گفتارهایی در باره نظریه ی ادبی صورتگرایانِ روس (۱۳۹۱) به تفصیل در باره ی سویه های گوناگون این مکتب و نظریه ی ادبی تحقیق کرده است، بخشی کوتاهی از مقاله ی ادبیت او را نقل می کنم که به جوهر این نظریه ی ادبی در پهنه ی شعر پرداخته است. فورمالیست های روسی، عمدتاً زبان شناس بوده اند و در وجه غالب، در حوزه ی "شعر" نظریه پردازی می کرده اند. به این دلیل، شایسته است نظر این شاعرِ نظریه پرداز را در مورد مقوله ای نقل کنیم که در تخصص او است اما من خود می کوشم "ادبیت" اثر ادبی را در حوزه ی "داستان" مورد بررسی قرار دهم:
" یکی از مسائل بنیادی در فرمالیسم روسی، مسأله ی "ادبیت" است. آنچه یک "متن" را تبدیل به یک "اثر هنری" می کند، موضوع اصلی کار پژوهشگران حوزه ی ادبیات باید باشد. ایشان را با وجوه و جوانب دیگر یک اثر هنری (از قبیل زندگی نامه ی مؤلف یا زمینه ی اجتماعی اثر) هرگز کاری نیست. ادبیّت (به روسی "literaturnost") همان عاملی است که "مادّه" ی ادبی را تبدیل به یک "اثر ادبی" می کند. تمام کوشش نحله ی فرمالیست های روس، متمرکز بر همین است که آن عامل را کشف کنند Russian Formalists Criticism: Four Essays, p. 24.. "محتوی" Content چیزی جز انگیزش فرم ها نمی تواند باشد و ادبیت هنگامی آغاز می شود که "هنرسازه ها" ـ که هم بی شمارند و هم تقریباً مشترک در تمام آثار ادبی ـ از حالت مألوف و آشنا و تکراری و غیرفعّال خود به درآیند و به گونه ای خود را بر خواننده آشکار کنند که خواننده تصور کند که این، نخستین بار است که با این هنرسازه ها روبه رو شده است. به این بیت حافظ بنگرید:
چو آفتاب مِی از مشرق پیاله برآید ز باغ عارضِ ساقی، هزار لاله برآید
ما با هنرسازه هایی از نوع تشبیه "آفتاب می" و "مشرق پیاله" و "باغ عارض" از قبل آشنایی داریم؛ یعنی در ادبیات فارسی و عربیِ قبل از روزگار حافظ، این گونه تشبیهات به تکرار دیده می شود. آنچه باعث "انگیزش" Motivation این تشبیهات در این شعر شده است، آن عمل ذهنی شاعر است که با این "نظام نو" فُرمی به وجود آورده است که در آن فُرم، آن "هنرسازه" ها از نو فعال شده اند.
هرچه هست و نیست، مسأله ی انگیزش "هنرسازه" ها است. وزن و قافیه و ردیف و تشبیه و استعاره و جناس و تمام ابزارهای موجود در آثار ادبی، بر اثر "تکرار" ناتوان و غیرفعّال می شوند. کار نویسنده و شاعر این است که هنرسازه ها را فعال کند.
در درون همین نظریه ی "ادبیّت" و فعّال کردن هنرسازه ها است که تکامل آثار ادبی در بستر بیکرانه ی تاریخ ادبیات ملل مختلف، شکل می گیرد و تمام "موتیف" Motif های ناتوان و همه ی هنرسازه های بی رمق و از کار افتاده، فعّال می شوند و با چهره ای دیگر خود را آشکار می کنند. آشکار شدن این عناصر با چهره ی دیگر، حاصل خلاقیت نویسنده و شاعر است. تبدیل "فابولا" Fabula (وقایع خام یک داستان) به "پیرنگ" Plot (شکل هنری یک داستان) از نتایج همین "انگیزش" ها است " (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱، ۶۰-۵۹).
نوشته ی کنونی، کوششی برای ارائه ی قانونمند سازی "ادبیت" یک متن ادبی، کشف هنجارهای ناظر بر اثر ادبی در محدوده ی یک داستان کوتاه خونابه ی انار نوشته ی "جلال آل احمد" است.
۱-اثر ادبی، تخیلی و تصویری است: خونابه ی انار، اثری "تخیلی" است، زیرا هیچ یک از شخصیت های تمثیلی داستان (دو لاشخور) در دنیای "عین" وجود خارجی ندارند. البته در طبیعت خشن بیابان ها و کوه های برافراشته، چه بسیار لاشخورها که هستند، اما تا کنون کسی آنان را در حال گفت و گو و مشاجره با یکدیگر ندیده است. دخل و تصرف نویسنده به نیروی تخیّل، از لاشخورهای مرگبار طبیعت، تیپ هایی زنده از شخصیت های انسانی آفریده که هر یک، "تفکّر" ی مستقل و خاص خود دارد. این یک، مادری تجربه اندوخته و سرد و گرم روزگار چشیده و آن یک، فرزندی جوان، سرکش و خویشکام. هر یک متعلق به نسلی و دوره ای خاص و با همه ی ملاحظه کاری و احتیاط در یک سو، و برمنشی و خطر کردن در سویی دیگر. هر دو لاشخور، از خوردن همیشگی لاشه ی مردگان کهن سال، به ستوه آمده اند. آن که پست و بلندِ زندگی دیده، ترجیح می دهد چون آن کلاغ کهنسال در سروده ی عقاب دکتر "پرویز ناتل خانلری" به خوردن گوشت عفن مردگــــان در دخمه های زرتشیان یزد و کرمان عمر بگذراند و سلامت را در کنار بجوید و این یک، به تناول گوشت مرده ی جوان رغبت می ورزد اما خطر می کند.
"ِایخن بائوم" در مقاله ی پیش گفتاری بر شیوه ی صوری Introduction to the Formal Method یک جا به طرح نظر سمبولیست هایی چون "پوتب نیا" Potebnja می پردازد که " شعر، اندیشیدن با صورت خیال" Thinking in image است " (ریوکین، ۲۰۰۰، ۹). "بائوم" در این مقاله این ادعای "شکلوفسکی" Shklovskiy را بر ضد "پوتب نیا" و سمبولیست ها مطرح می کند که آنان "به جای خلق تصویر ذهنی تازه، همان "صُوَر خیال" Images پیشین را به خدمت می گیرند" It amounts much more to deploying images than creating them. "بائوم" می گفت سمبولیست هایی چون "پوتب نیا" با بهره جویی بیش ازاندازه از همان صور خیال پیشین و در برابر، اصرار بر خلق معانی عرفانی، صور خیال را دستمالی و از حیّز انتفاع ساقط می کنند Images are handed down (همان، ۱۱). به این ترتیب، به نظر "شکلوفسکی" آنچه متن را "ادبی" می کند، کوشش برای خلق صُوَر خیال تازه ای است که پیشتر وجود نداشته است. خلق ایماژهای نو، به نوبه ی خود معانی تازه ای را هم خلق می کند و تحول و انقلاب راستین در زبان ادبی، ربطی به تحول عینی و اجتماعی ندارد. تاریخ ادبی نیز، چیزی بیش از همین تحول در خلق و ابداع زبان تصویری وادبی نیست. "آل احمد" در این داستان، چنین نیّتی دارد.
باری، لاشخور جوانی که برای تقویت بدن و اعضای آن، خوردن گوشت و خون جوانان را ترجیح می دهد، دیگر همان "لاشخور" به معنای "قاموسی" Denotation واژه نیست؛ بلکه استعاره ای از "جوان کُش" و مترادف "ضحّاک" ماردوش در شاهنامه است. "لاشخور" به این معنی، زاده ی تخیل نویسنده و ایماژی است که به معنایی تازه به کار رفته است و به کار تأویل متن می آید. "لاشخور" پیر از "بال آدم" و "لاشخور جوان" از اعتقاد به "اورمزد" یاد می کنند و نشان می دهند که حیوان نیستند؛ آدمند:
" – خیال می کنی این لاشه های پیر رمقی برای آدم می گذارند؟ برای این که بال آدم نا [توان، قدرت] داشته باشد، گوشت و خون جوان لازم است . . . آره پسر جان، من از بس چشم های کور مکوری این پیر لاشه ها را درآورده ام، دیگر چشم های خودم دارد از کار می افتد . . .
– می دانی؟ کاش از اورمزد، چیز دیگری خواسته بودی. به نظرم گوشت و خون جوان نصیبمان شده باشد . . . خودم بسته ی انار را روی لاشه دیدم. پیر لاشه ها آن قدر ارث و میراث خور دارند که این همه انار رویشان نباشد " (آل احمد، ۱۳۶۳، ۸۵-۸۴).
۲-اثر ادبی، عاطفی است: در متن ادبی خاستگاه عاطفه در وجه غالب خود، "ایماژ" است، نه صرفا ً واژه هایی که در این "طرحواره" Sketch به کار رفته اند. توصیف دفن مردگان زرتشتیان در دخمه، در یکی از "مقالات" همین نویسنده با عنوان سفر به شهر بادگیرها در کتاب ارزیابی شتابزده (۱۳۴۲) نیز آمده است. اما این مقاله از نوع "گزارش" است و شرح دیده ها، شنیده ها، خوانده ها و تأملات او است. گزارش با "مغز" آدمی کار دارد و به زبان "منطق" نوشته می شود. در این مقاله "آل احمد" از گران جانی آیین دفن نکردن اجساد مردگان زرتشتی یزد به خاطر نیالودن خاک، اظهار تأسف می کند و پس از بازدید از دخمه های این شهر می نویسد:
" یزدی های زردشتی، دو تا دخمه دارند: یکی "دخمه ی گلستان" و دیگری "دخمه ی مانوک جی" . . . و هر کدام بر سر تپه ای دور از شهر. تا پشت دخمه ها رفتیم و آداب و رسوم دفن را پرسیدیم و از اناری که پشت سر میّت روی زمین می ترکانند، خوشمان آمد . . . یزدی ها عجب پابندند و هنوز می انگارند که هر چه زودتر لاشخور چشم هاشان را از کاسه درآرد، زودتر به بهشت (مینو) واصل می شوند " (آل احمد، ۱۳۵۸، ۱۶۵).
خونابه ی انار با "قلب" خواننده سر و کار دارد و عواطف او را برمی انگیزد و به همین دلیل هم، بیش تر تأثیرگذار است. در عبارت زیر، وقتی خواننده درمی یابد که "لاشخور جوان" (دُژخیم، دشمنکام) برای ادامه ی حیات تباه خود، گوشت جوانی را می خورد و چشم او را از حدقه بیرون می آورد، سخت نگران می شود و عاطفه نشان می دهد. نسبت به این ددمنش در خود احساس بیزاری و خشم، و از این که این حیوان آدمکش، سرانجام به سزای رفتار ناشایست خود می رسد، اظهار مسرّت می کند :
" تا در منقار و چنگالش توان بود، درید و َکند و خورد و همچه که به تفنن سراغ چشم ها رفت تا خستگی منقار خود را بگیرد، چیزی در درونش به هم آشفت و سرش گیج خورد و کنار لاشه افتاد " ( 87) .
۳-اثر ادبی، خود ارجاع است: زبان یک بار به بیرون ارجاع می دهد و خواننده و شنونده (گیرنده ی پیام) را متوجه محتوا، رخداد درونی، بیرونی و واقعیتی عینی می کند. "زبان معیار" در وجه غالب خود، بیش تر به "پیام" و برقراری ارتباط نظر دارد. در این حال ـ چنان که "یاکوبسن" می گفت ـ "پیام" و نقش ارتباطی زبان در "پیش زمینه" Foreground قرار می گرفت. اما گاه در متن ادبی (شعر، نثر) زبان، خواننده و شنونده را به "خود ِ زبان" برمی انگیزد؛ خود را مطرح می کند و می گوید: در جاذبه های من نظر کن. به عبارت آغازین این "داستانواره" دقت کنیم :
" سر ِ دیوار دخمه، دو لاشخور نسشته بودند. با منقارهای برگشته و سر و گردن های تو کشیده و پنجه هایی که همچون میخی به سنگ فرورفته بود. هر دو با چشم های ریز و ِگرد و زرد رنگ خود، به راه می نگریستند. راه، خط سفید مارپیچی بود که از آن دورها ـ لابد از آن جا که سواد شهری، حاشیه ی صاف افق را مشوّش می کرد ـ پیش می آمد و می آمد و می آمد تا پای تپه ای که دخمه، همچون شبکلاهی وارونه بر سر ِ آن نهاده بود " ( 83).
- در سه فعل و صفت "نشسته بودند"، "برگشته" و "فرورفته بود" دو واج "ته" تکرار شده اند (آرایه ی لفظی "تکریر" در سطح واج ها).
- فعل "می آمد" در آخرین سطر، سه بار تکرار شده و کشیدگی جاده را برجسته می کند (تکریر).
- یک بار پنجه های لاشخورها به میخ "تشبیه" شده است، یک مرتبه جاده به مار مانند شده و یک بار هم تپه به شبکلاه (آرایه ی معنوی "تشبیه").
- "مشوش" حالت و "آمدن" کنشی خاص آدمی است. وقتی راه، حاشیه ی افق را "مشوش می کند" و مانند آدمی "می آید و می آید و می آید" نویسنده حالات و افعال آدمی را به اشیا بخشیده است و به اصطلاح "تشخیص" Personification دارد.
- صامت تکریری "ر" 16 و مصوت بلند "آ" بیست بار تکرار شده اند و گونه ای "همحروفی" Alliteration و"همصدایی" Assonance به نثر بخشیده اند و آن را به زبان و منطق "شعر" نزدیک کرده اند. این بخش از متن، سخت "متشخص" Figurative می نماید و از زبان نثر فاصله می گیرد. سویه ی "پیام رسانی" متن در حاشیه (پس زمینه) Background و جنبه ی "خودارجاعی" Self –referential آن در " پیش زمینه " قرار می گیرد و زبان "برجسته" Foregrounding می شود .
یکی از منتقدانی که متوجه "متفاوت بودن" این داستانواره شده، دکتر "رضا براهنی" است. او احساس می کند که زبان این نوشته با دیگر داستان های کوتاه و بلند "آل احمد" فرق دارد. دلیل آن را توضیح نمی دهد اما می نویسد:
" خیلی جالب است. این، چیزی است که به نظر من از دست "جلال" دررفته است. جلال این نوع قصه خیلی کم دارد، به دلیل این که در مدیر مدرسه و نفرین زمین آگاهانه مسائل را می نویسد؛ به دلیل این که حالت رمان، حالت مقاله دارند؛ حالت اقتصادی دارند. با وجود آن که نثر خیلی خیلی قوی است، ولی رمان، قوی نیست. ای کاش جلال خیلی چیزها را مثل خونابه ی انار می نوشت ! " (براهنی،۱۳۷۵، ۲۵۲)
4- اثر ادبی، تفسیر بردار و خواننده گرا است: پای "تأویل" و "تفسیر" وقتی به میان می آید که زبان نوشته "رمزگذاری" شده و تا خواننده به "رمزگشایی" نپردازد، معنی پوشیده در نوشته، خود را نشان نمی دهد. نخستین رمز در این داستانواره، دو لاشخور و شخصیت های نمادین هستند. مادر پیر، به خوردن هر گوشتی رغبت می ورزد و عافیت را در احتیاط و آهستگی می بیند. لاشخور جوان، بلندپرواز، طمّاع و بی تجربه است. رغبت او به خوردن گوشت جوانِ مُرده، رمزی از جوان کُشی است. داستانواره، دو سطحی است: در یک سطح از یک رسم و آیین زرتشتی سخن می رود. زرتشتیان، شاید زیر تأثیر آیین سوزاندن مردگان در نیاکان مشترکمان با هندوان، آنان را می سوزانده اند. محل سوزاندن را "دخمه" می گفته اند و اصولا ً این واژه با کلمه ی "داغ" از یک ریشه است (از افادات استادم، دکتر پرویز خانلری). روزگاری هم اجساد مردگان را به بیابان برده رها می کرده اند تا خوراک حیوانات و لاشخورها شوند شوند، اما بعدها چون مسلمانان دفن می کرده اند. "خوانش سطح نگر" به ظاهر نوشته دل می نهد. "عبدالعلی دست غیب" می نویسد:
" خونابه ی انار، داستان تمثیلی است و به وصف آیین نهادن مردگان در دخمه و گفت و گوی لاشخورها در باره ی اجساد مردگان می پردازد. اجسادی را که تازه آورده اند، اجساد جوانانی است که تازه مرده یا کشته شده اند. یکی از لاشخورها، بی اعتنا به اخطار آن دیگری، از جسد می خورد و سرد و مُرده بر جای می ماند" (دست غیب، ۱۳۷۱، ۵۷-۵۶).
در "خوانش ژرفا نگر" خواننده و منتقد می کوشد از نمادها، استعاره، تلمیحات و به ویژه از رهگدر "همبافت" و "فحوای متن" Context به معنی و فکر پنهان ِ ناظر بر متن پی ببرد. ما برخی از رمزهای پوشیده تر داستان را مطرح می کنیم تا از رهگذر آن ها بتوانیم به آن سوی معانی پنهان متن راه یابیم:
- جوانمرگ: قراینی نشان می دهد که مرگ این جوان، مشکوک است و احتمال این که او را کشته و سر به نیست کرده باشند، زیاد است: نخستین قرینه، این است که لاشخور جوان تا اندکی از گوشت مرده را می خورد، می میرد. مرگ ناگهانی، نشان می دهد که جوان را مسموم کرده اند و گوشت و خون مرده، به زهر آغشته است. فعل و انفعال تأثیر زهر در لاشخور جوان، گویا و معنادار است و الا گوشت جوان مایه ی توانایی و لذت بخشی لاشخوارها است:
" چیزی در درونش به هم آشفت و سرش گیج خورد و کنار لاشه افتاد. اول، لرزید و بعد گردن افراشت و چنگال ها را دراز کرد تا آشوب را از درون خود براند، اما همچنان که بود، بر جای سرد شد " ( 87) .
دومین قرینه، تغییر رنگ و بوی گوشت جوانمرگ است. لاشخور پیر می گوید:
" عجب بویی می دهد ! این که بوی لاشه نیست؛ و اصلا ً چرا رنگ گوشت، این طور برگشته ؟ (۸۶)
سومین قرینه، کیسه ی انار سفید رنگی است که کنار جوانمرگ نهاده اند و باعث تعجب لاشخور پیر شده است. البته ـ چنان که خواهیم گفت ـ چند کیسه ی انار دیگر را هم ترکانده، آبش را روی زمین می ریزند. اما قرار گرفتن یک بسته ی انار دیگر روی لاشه، چیزی است که لاشخور پیر به یاد ندارد و از نظرش مشکوک می نماید:
" ـ چه می گویی پیرزن؟ خودم بسته ی انار را روی لاشه دیدم .
- چرا سفیدی را پاره نکردند؟
ـ چه می دانم جوان؟ اصلا ً آخرالزمان شده. نمی دانم پس چرا سائوشیانت [ منجی زرتشیان ] این ها ظهور نمی کند " ( 86- 85) .
کسان جوانمرگ با قرار دادن این بسته ی انار روی لاشه، می خواسته اند بفهمانند که این جوان مسموم و کشته شده و به مرگ طبیعی نمرده است. میان این عبارات به اعتبار معنایی، پیوندی هست. وقتی بتوانیم به یاری همین پیوندهای معنایی، مفهوم نمادها و رمزهای موجود در متن را بفهمیم، می گوییم از "فحوای کلام" بهره جسته ایم ( لوئیس تیسن، ۲۰۰۶، ۱۴۲). دقت کنیم که در این داستان، نمادها، مسبوق به سابقه نیستند. درواقع، نویسنده از یک رشته نمادهای خاص خود استفاده کرده که درکشان دشوارتر است و تنها از "فحوای متن"یا "همبافت" می تواند درک شود.
- بسته و خونابه ی انار: انار از جمله میوه های دلالتگر در آیین زرتشتی و اساطیر ایران باستان است. در دانشنامه ی مزدیسنا می خوانیم: " انار در سنّت زرتشتی، یکی از میوه های مینوی شمرده شده و آن را باشگون می دانند. در مراسم و جشن ها به ویژه هنگام آیین پیوند همسری، از میوه هایی است که برای نوپیوند یافتگان، آرزوی داشتن فرزند می نمایند " (اوشیدری، ۱۳۷۸، 128).
در برخی از مراسم و ترانه های فولکلوریک خراسان، انداختن سیب و به ویژه انار به طرف عروس به باروری عروس و فرزند خواهی داماد اشاره دارد:
سر ِ راه کنار برین ، دوماد می خواد نار بزنه سیب سرخ ، انار سرخ به دومن یار بزنه
دکتر "بهرام فره وشی" نیز نوشته است :
" انار از مقدس ترین درختان است و تقدس خود را تا به امروز در میان ایرانیان نگاه داشته است و تک درخت انار،ِ نزدیک امام زاده و بر بالای تپه ها و کوه ها همواره مقدس است و بدان دخیل می بندند و ترکه های انار به عنوان " َبرسَم " مقدس در آیین ها به دست گرفته می شود . . . ُپر دانگی انار، نماینده ی برکت و باروری است و نمادی است از باروری ناهید و به ویژه، شکل آن از روزگار کهن نزد شاعران به سینه تشبیه می شود و نمادی است از سینه ی زنان به هنگام جشن زایش " (فره وشی، ۱۳۸۳، ۶۵).
از سویی دیگر، انار با "خون" و خون، با ادامه ی حیات ارتباط دارد. در داستان، به ریختن آب انار (خونابه ی انار) بر روی زمین اشاره شده است و غرض از آن، آرزوی ادامه ی حیات روانی و جاودانگی است :
" دو نفر از مشایعان، انارها را در هر قدم به زمین می کوفتند و چند نفر می گریستند و سر تکان می دادند و یکی، بخور می سوزاند . . . . [ لاشخور پیر پر کشید و رفت سراغ انارهایی که بیرون دخمه در هر قدم ترکیده افتاده بود و خونابه ی قرمز رنگی از کنار دهان هر کدام، می تراوید ( ۸۷- ۸۶) .
اما گذاشتن یک بسته انار روی جسد جوان جز افاده ی قتل و مسمویت، تلویحا ً به این معنی است که جوان، ناکام مانده است. به گفته ی دوست اسطوره شناسم، "محسن میهن دوست"، در برخی ایلات و عشایر بختیاری برای نشان دادن شهادت یا قتل، بسته ی اناری هم در کنار جسد می نهاده اند. آنچه ارتباط میان شهادت، قتل و انار را بیش تر تأیید و تقویت می کند، اسطوره ی "انار فرهاد" است:
" انار فرهاد، درخت اناری است که در بیستون واقع است. چون فرهاد از شنیدن خبر درگذشت شیرین تیشه بر سر خود زد، دسته ی تیشه خون آلود گردید و از کوه بر زمین افتاد. چون دسته ی تیشه از چوب انار بود، سبز شد و درخت انار به هم رسید. انار آن را چون باز کنند، اندرون آن سوخته و خاکستر شده است " (اوشیدری، ۱۲۸) .
یکی از خرده هایی که بر نظریات "یاکوبسن" در بیانیه ی معروفش با عنوان بیانیه ی نهایی: زبان شناسی و فن شعر Closing Statement: Linguistics and Poetics می توان گرفت، برجسته تر کردن "الگوی درونی" اثر مورد بررسی، و بی اعتنایی به خاستگاه و جهتگیری اثر به جانب نویسنده و خواننده است. اتفاقا ً همین باورهای زبان شناختی ِصرف بود که بعدها با راهیابی آثار وی به آمریکا، زمینه را برای طرح نظریه ی "نقد نو آمریکایی" فراهم کرد. اصحاب نظریه ی "نقد نو" New Criticism با طرح موضوع "مغلطه ی نیت" Intentional fallacy مؤلف، مقاصد و نیّات نویسنده را در اثر، به حاشیه رانده، همه ی توجه خود را به برخی آرایه های لفظی و معنوی موجود در اثر معطوف داشتند و اثر ادبی را از بستر تاریخی، اجتماعی و فرهنگی اش جدا ساختند. فورمالیست ها با برجسته سازی عنصر "واسطه" Medium یعنی "زبان" به "مغلطه ی زبانی" Linguistic fallacyگرفتار آمدند و طرفداران "رئالیسم سوسیالیستی" Socialist realism با تحقیر و تخفیف زیبایی شناسی و ارزش های زبان شناختی اثر ادبی، به "مغلطه ی ایده ئولوژی" مبتلا شدند.
باری، اثر تنها هنگامی "ادبی" است و از "ادبیت" نشانی خواهد داشت که "معطوف به خواننده" Reader oriented باشد. اگر اثر ادبی، خواننده را در درک خود انباز نکند و حامل عناصری از ابهام ، تعقید لفظی و معنایی، اسطوره، نماد و تلمیحات گوناگون نباشد و خواننده را به هزارتوی خود فرا نخواند، تأثیرگذار و پایدار نیست. بسیاری از رمان های "آل احمد" ( مانند نفرین زمین، نون والقلم ) نیازی به کوشش و ژرفکاوی خواننده ندارند. نویسنده، هم صورت مسأله و هم راه حل آن را با هم عرضه می کند. هم خیال خود را از بابت برداشت نادرست خواننده راحت می کند، هم به خواننده اجازه نمی دهد برداشت متفاوتی با تلقی خود در ذهن بپرورد. در این میان، خونابه ی انار، استثنایی بر قاعده است و به تعبیر "رضا براهنی" به راستی " از دستش دررفته است. "
5- آثار ادبی، نقش ارجاعی برجسته تری دارند: تا کنون آنچه از ارزش های اثر ادبی گفته ایم، ناظر به ارزش های زبان شناختی اثر بوده است و چه بسا، این گمان را تقویت کند که گویا اثر ادبی به "نقش ارجاعی" Referential role زبان بی اعتنا است. حقیقت این است که بسیاری از بنیانگذاران مکتب "فورمالیسم" زبان شناس بوده اند و زبان شناسان حتی "فردیناند دو سوسور" F. de Saussure بر "زبان" Langue بیش تر تأکید دارند تا "گفتار" Parole. مردم در زندگی روزمره و حیات اجتماعی و فرهنگی خود بیشتر با "گفتار" پیوند دارند تا "زبان". "گفتار، سویه ی انتخابی کاربرد "زبان" است و از میان همه ی امکانات زبان معیار ـ که ناظر به همه ی سطوح واژگانی، صرفی، نحوی و معنایی است ـ تنها به سطوحی نظر دارد که کاربردهای عمومی تری دارد و اتفاقا ً خصلت اجتماعی آن ها هم بیش تر است. اشتباه بزرگی است که هنگام داوری در مورد "گزینش" کاربرد زبان، آن را به "گزینش واژگان خاص و شایسته تر از قاموس زبان " محدود کنیم و به گزینش موضوع اثر و سخن بی اعتنا باشیم. فورمالیست ها به گونه ای در مورد یک "اثر ادبی" داوری می کنند که گویا نقش ارتباط رسانی و "نقش ارجاعی" آن ها به جامعه و تاریخ، اهمیتی ندارد و زبان به خاطر خود زبان، ارزش دارد. دکتر "الکساندر تونگ" می نویسد:
" هیچ کس نمی تواند انکار کند که این خط شعری از "شکسپیر" Shakespeare اصلا ً نقش رسانه ای (فکری، عاطفی و بیان یک تلقّی) ندارد و تنها شعر محض است:
آیا من تو را با روزی تابستانی برابر می دانم؟
تو بس زیباتری و، ظرافت و اعتدال بیش تری داری “Shall I compare thee to a summer’s day / Thou art more lovely and more temperate“
من اصلا ً نمی توانم بپذیرم که زبان شعر هرگز نمی تواند برای مقاصد ارتباط رسانی به کار گرفته شود. گفتن این که زبان تنها به خاطر خود زبان به کار می رود، انکار این واقعیت اساسی است که زبان به کار ارتباط رسانی نمی آید و برای بیان مقصودی خاص به کار نمی رود " (تونگ، ۱۹۹۰).
با توجه به این دقیقه در "گفتار" و تأکید فورمالیست ها بر خود ارزش های زبان شناختی، می توان گفت: اثر ادبی به اثری نیز اطلاق می شود که نقش ارجاعی برجسته تری دارد. شاهنامه تنها به این دلیل ارزشمند نیست که به تعبیر "شکلوفسکی" به "آشنایی زدایی" پرداخته، یا به قول "موکاروفسکی" بر "شگردهای سبک شناختی تأکید می کند تا دقت خواننده را به خود جلب کند. " ارزش های زبان شناختی، ارزش های بدیع لفظی و معنوی، وزن و قافیه و ردیف یا "موسیقی شعر" یک چیز است و درون مایه های خود شاهنامه، ارزشی دیگر. طبیعی است که آنچه به عنوان موضوع و محتوای یک اثر ادبی گزینش می شود، باید خود برجستگی خاصی داشته باشد. حوزه ی مخاطبان در این اثر ماندگار ، قوم، ملت و تمامی گیتی است. محتوا و مضامین این نامه ی باستان، از مرز گفتارهای قومی و ملی در می گذرد و انسان جهانی را در تمام طول اعصار برمی انگیزد. صد سال تنهایی One Hundred Years of Solitude "گارسیا مارکز" Garcia Marquez تنها به طفیل ارزش های زیبایی شناختی آن، ارزشمند نیست؛ بلکه به این دلیل "شاهکار" است که حاوی صد سال تاریخ، فرهنگ و شناسنامه ی مردم "کلمبیا" و "آمریکای لاتین" است که در "پس زمینه" ی رمان قرار دارد.
در خونابه ی انار، تنها ارزش های زیباشناختی و زبان شناختی اثر نیست که آن را از دیگر آثار "غیر ادبی" متمایز می کند. اشاره به آیین ها و سنت های زرتشیان یزد و کرمان و اصرار آنان برای آلوده نکردن "خاک" ( هم چنان که نیالودن آب و آتش ) و نهادن اجساد در دخمه، سردابه و فضای باز ـ تا به تدریج به وسیله ی حیوانات و عوامل طبیعی از میان برود ـ به سنتی هزاران ساله، باورها و حساسیت های دینی و فرهنگی زرتشتیان اشاره دارد. اینان با آگاهی از "جُرم" سوزاندن مردگان به شیوه ی هندیان ـ که در بخشی از َ اوستا به نام َوندیدادآمده است ـ اصرار دارند خاک را با دفن مردگان نیالایند. با این همه، نویسنده تلویحا ً و به گونه ای غیر مستقیم، با این سنت موافق نیست. از "لحن" Tone نوشته برمی آید که گونه ای از طنز و حالت انکار نسبت به باورهای زرتشتی وجود دارد که بخشی از همان "عاطفه" ی موجود در اثر ادبی است. مطابق باور ایرانیان باستان و زرتشتیان، عمر جهان دوازده هزار است و پس از آن با ظهور موعود، روان مردگان سفر کیهانی خود را به جهان مینوی آغاز می کنند. لاشخور پیر می گوید:
" پس چرا سائوشیانت این ها ظهور نمی کند؟ من که پنجه هایم قوت ندارد " ( 86) .
همین لاشخور پیر از تغییر سنت برخی زرتشتیان در "دفن" اجساد مردگان در خاک و در شهرهای دیگر اشاره می کند و ناخشنودی و بازتاب عاطفی خود را از این تغییر آیین، نشان می دهد:
" اما باز گلی به جمال این ها! شهرهای دیگر که اصلا ً در ِ دخمه ها را بسته اند و آن قدر ندید بدید شده اند که همان پیر لاشه ها را هم می تپانند زیر خاک " ( 84) .
سنت به زمین کوفتن انار و ریختن خونابه ی انار در طول مسیر دخمه، به تولد مجدد مرده پس از مرگ اشاره دارد و نشان می دهد که روح، جاودانی و متعلق به جهانی مینوی و آسمانی است. این ارجاعات و اشارات فرازبانی، میان فرستنده ی پیام (نویسنده) و گیرنده ی آن (خواننده) ارتباط برقرار می کند و زمینه را برای "گفتمان" فراهم می کنند؛ گفتمانی که خواننده در آن، نقشی برجسته تر از "متن" و "مؤلف" دارد ـ چنان که به برخی از آن ها اشاره کرده ایم.
منابع:
آل احمد، جلال. پنج داستان. تهران: انتشارات رواق، چاپ چهارم، ۱۳۶۳٫
————- . ارزیابی شتاب زده. تهران: انتشارات رواق، چاپ چهارم، ۱۳۵۸٫
اوشیدری، جهانگیر. دانشنامه ی مزدیسنا. تهران: نشر مرکز، چاپ دوم، ۱۳۷۸٫
براهنی، رضا. بحران رهبری نقد ادبی و رساله ی حافظ. تهران: نشر ویستار، ۱۳۷۵٫
دست غیب، عبدالعلی. نقد آثار جلال آل احمد. تهران: نشر ژرف، ۱۳۷۱٫
شفیعی کدکنی، محمدرضا. رستاخیز کلمات: درس گفتارهایی در باره نظریه ادبی صورتگرایان روس. تهران: انتشارات سخن، ۱۳۹۱٫
فره وشی، بهرام. جهان فروری. تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، ۱۳۸۳٫
Eikhenbaum, Boris. “The Theory of Formal Method”, Readings in Russian Poetics. Ed. Ladislav Matejka and Krystyna Promska (Ann Arbor, Mich.: Michigan Slavic Publications, 1978), pp.3-37. Cited in: Literary Theory Today. Peter Collier and Helga Geyer-Ryan (Eds.). Ithaca: Cornell University Press, 1990.
Jakobson, Roman. “The Latest Russian Poetry. First Draft. Viktor Khlebnikov” (1921), in O’Toole and Shukman (ed.) Russian Poetics in Translation, Vol. 4. Cited in: Literary Theory Today, “Literariness, Dominance and Violence in Formalist Aesthetics”
Scholes, Robert. Semiotics and Interpretation. New Haven: Yale UP, 1932.
Rivkin, Julie; Ryan Michael. Literary Theory: An Anthology. Oxford: Blackwell Publishers, 2000.
Tyson, Lois. Critical Theory Today: A User- Friendly Guide. Second Edition, Routledge, 2006.
Xlebnikov, Viktor. Novejsaja russkaja Poezija. (Prague, 1921). Cited in:
Tung, Alexander, C. H., The Nature and the Locus of “Literariness.web.nchu.edu. tw/~ chtung/1990-2.doc
اختصاصی مدو مه
ادامه دارد…
‘