این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: صدوپنجاه سالگی پروست
پیرشدن و بهیادآوردن
نادر شهریوری (صدقی)
پنهلوپه، همسر اولیس، سالها به خاطر همسر خویش وفادار ماند و حاضر به ازدواج مجدد نبود چون خواستگاران او را مجبور کردند که از میان آنها یکی را برگزیند. پنهلوپه از آنان خواست تا به او مهلت دهند تا پارچهای را که میبافد به پایان برساند. از آن پس کار او این میشود که هرچه را که روز میبافد شب از هم بگشاید. جهان یونانی از میان بیشمار فضائل شخصیتهای افسانهایاش، دو فضیلت را به پنهلوپه میدهد: وفاداری و بردباری. پنهلوپه با «بافتن خاطرههایش» دوری از اولیس را با بردباری تحمل میکند.
«خاطره» و «یادآوردن» شاهکار پروست در ادبیات و به واقع مضمون اصلی نوشتههای او است. پروست مانند پنهلوپه با بردباری در اتاق مخصوص خویش، اتاقی که آن را با نور مصنوعی از دیگر جاها جدا کرده بود؛ زیرا به نور و صدا حساس بود، ساعاتی طولانی را صرف «بافتن خاطره» میکند. مقصود از بافتن خاطره نه خیالپردازی بلکه تداعی خیالی است که با واقعیت درهم تنیده شده است. پروست ضمن ترکیب گذشته و حال، خاطره را در اساس چیزی میداند که گذشته را در زمان حال بازآفرینی میکند. با این «ترکیب» پروست فاصله میان گذشته و حال را درهم میریزد؛ چون مرزی میان آن دو نمیبیند. او مرزهای آن دو یعنی گذشته و حال را تا بینهایت نامشخص و متغیر میپندارد.
هنگامی که از گذشته و حال صحبت میکنیم بیتردید با مقوله مهمی به نام زمان روبهرو میشویم. زمان از نظر پروست اگرچه درهم تنیده است؛ اما نمیتوان میانشان مرزی قائل شد. «زمان» بهطورکلی به دو زمان مکانیکی و عاطفی-احساسی تقسیم میشود «… برای نمونه اکنون که این نوشته پیشروی شماست، ممکن است ساعت هشت شب باشد- زمان مکانیکی- ولی شما در حال خواندن این نوشته به یاد کودکی خود بیفتید که زمان عاطفی است».1 پیگرفتن دو زمان مکانیکی و عاطفی، یعنی واردشدن به درون دنیای پروستی. دیالکتیک، یا کنش و واکنش میان زمان مکانیکی و عاطفی، کنش و واکنش میان پیرشدن و جوانی است، آدمی در زمان مکانیکی همراه با گذر ایام پیر میشود و با درک حس عاطفی که توأم با بهیادآوردن خاطراتی از گذشته است، احساسی از جوانی در خود تجربه میکند.
پنهلوپه نمونهای از تجربه همزمان دو زمان درهمتنیده شده «مکانیکی» و «عاطفی» است. او با یادآوردن خاطرههایی از اولیس جوانی خود را دوباره تجربه میکند و این حس چنان او را سرشار میکند که میتواند بیست سال دوری از اولیس و حتی بیشتر را که همراه با پیرشدن تدریجی –زمان مکانیکی- است تحمل کند. او هر روز خود را آماده خوشامدگویی به رخدادی میداند که با آمدن اولیس، تحقق پیدا میکند. «انتظار» پنهلوپه، نه انتظار غیرفعال و خردکننده بلکه انتظاری فعال نسبت به آیندهای است که آبستن حوادثی است که نمیتوان زمان وقوع آن را پیشاپیش، پیشبینی کرد: پیشبینیکردن یا پیشبینینکردن؛ مسئله این است. آنچه پروست را همواره معاصر میکند، آن است که او پیشبینیناپذیر باقی میماند.
«از کجا معلوم…» عبارت مورد علاقه پروست است. در دل عبارت «از کجا معلوم…» سلسلهای از اتفاقات، نه الزاما اتفاقات خوش بلکه گاه حتی بیشتر ناخوش، وجود دارد که زندگی را در آستانه تجربهکردن قرار میدهد. «…از کجا معلوم که دچار همان عارضهای نشوم که مادربزرگم شد، در آن بعدازظهری که با من به قدمزدنی آمد که نمیدانست آخرین گردش اوست. بیخبر، چنان که همهمان، از عقربهای که به نقطهای میرسید که از آن غافل بود و آنجا ساعت برای او به صدا درمیآمد؟».2 معمولا پروست را متأثر از ایدههای فلسفی برگسون میدانند. در این تردیدی نیست که پروست متأثر از برگسون است؛ اما آثار پروست صرفا تجلی کاربرد مستقیم ایدههای فلسفی برگسون نیست؛ چون تأثیر ایدههای فلسفی بر ادبیات و بهطورکلی بر هنر همواره با واسطه رخ میدهد. این «وساطت» از درون پرپیچوخم تجربههای شخصی نویسنده میگذرد. به نظر برگسون گذشته هرگز از بین نمیرود؛ بلکه هر لحظه ظهور پیدا میکند. از نگاه برگسون درک حسی در هر حال سنتزی از گذشته و حال است، پروست هم میان گذشته و حال مرزی ثابت و غیرقابل تغییر نمیبیند. از نظر پروست خاطره بهیادآوردنی است که گذشته را در حال اعاده میکند؛ اما چیزی که پروست به ایدههای برگسون میافزاید، آن است که کنش بهیادآوردن در بطن بافت مادی جهان و در مواجهه با وقایع پیشبینیناپذیر رخ میدهد. بههمیندلیل فرد نمیتواند پیشاپیش تصوری از آنچه اعاده میشود، داشته باشد. آدمی گاه با گذشتهای روبهرو میشود که انتظارش را ندارد. ایده پروست در مقابل «حافظه»ای قرار میگیرد که سعی میکند با دستچینکردن، گذشته را آنگونه که میخواهد، اعاده کند.
در پروست ما با ناپیوستگی مواجه میشویم. مثالی ساده درباره «ناپیوستگی»، ایدههای پروست را روشنتر میکند: معمولا «خط» را فاصله پیوسته میان دو نقطه تعریف میکنند؛ درحالیکه به نظر پروست خط فاصله میان دو نقطه نیست؛ بلکه خط فاصلهای است که از بینهایت نقطههای مجزا تشکیل شده است. این نقطهها هریک تصویری از گذشته است که یادآور زمانی دور، حتی خیلی دور یا نزدیک است. مسئله مهم آن است که این نقطهها اگرچه ممکن است در کنار هم به نظر آیند؛ اما لزوما هیچ توالی زمانی و مکانی میان آنها وجود ندارد. ایده پروست درباره خاطره، گذشته و زمان تماما در ناپیوستگی خاطرههای پراکندهای شکل میگیرد که در مواجهه با بافت مادی زمان در حال سپری، اعاده میشود. به نظر پروست حافظه با دستکاری در گذشته و دستبرد به آن قسمی از خاطرات را فرامیخواند تا قسمی دیگر از خاطره فراموش شود. حافظه گذشته را چنان که میخواهد، پیوسته فرامیخواند تا به اکنون راوی مشروعیت ببخشد و موجبات رضایت او را فراهم آورد. با سانسور عامدانه حافظه بخش مهمی از گذشته، آگاهانه به فراموشی سپرده میشود و در گذشته خاک میخورد.
پروست مملو از توجه به همه جزئیات زندگی، عادات، اخلاقیات و همه آن حوادثی است که روی میدهد. روند توجه به جزئیات در پروست چنان است که در مواجهه با آن نیز روند یکپارچه (پیوسته) زندگی را به لحظات جدا از هم تقسیم میکند که استنتاجات آن را موقعیتها و حالات روحی و روانی فرد معین میکند. جز این هم نمیتوان هر اثر هنری و در اینجا متن ادبی را به تصور درآورد؛ زیرا رمان بهمثابه پدیده بورژوایی همواره از «فرد» است که آغاز میشود. در این شرایط پروست بهویژه به تأملی روانکاوانه در خلقوخوی فرد دست میزند. روان ناپیوسته هر فرد نیز واجد منهای متفاوتی است. «این من در درون من هنوز ملاحظههای گذشتهاش را داشت و حافظهاش را هم از دست داده بود. در عوض من دیگر، آنی که در فکر پدیدآوردن اثرش بود، همهچیز را به یاد میآورد».3
وجود منهای مختلف در فرد بیان جهانهای متفاوتی است که نمیتوان آنها را نادیده گرفت یا سرکوب کرد. پروست در عرصه ادبیات همان کاری را انجام میدهد که فروید در روانکاوی مبادرت به انجام آن میکند. در اینجا حیات عظیم گذشته در پروست را میتوان شبیه به ناخودآگاه فرویدی در نظر گرفت که یکباره از دل اعماق یا به تعبیری از چراغ جادو سر برمیآورد. درک معادله پروست مانند روانکاوی فروید چندان ساده و سرراست نیست؛ زیرا مجهول این معادله به تعبیر بکت همواره نامعلوم است. آنچه حل معادله پروست را سختتر میکند، وجود بیشمار لحظات (معادلههای زیاد) است؛ معادلاتی که در زمان بیانتها با انشعاباتی متعدد ظاهر میشوند.
«زمان» از نظر پروست همواره واجد سویهای دوگانه یا شمشیری دولبه است: زمان میتواند نویدبخش باشد و در همان حال میتواند به همان اندازه کشنده باشد. شمشیر دولبه همیشه نمیکشد؛ بلکه گاه منجی نیز میشود و از گذشته اعاده حیثیت میکند. پروست نمونهای از سویه زمان را این بار در نقش نجاتبخشی که رستگار میسازد، نمایان میکند و آن چهره السیتر است. السیتر در گذشته آدمی رذل، هرزه و عیاش بوده و هنگامی که راوی او را بعد از زمانی نسبتا طولانی میبیند، از او میپرسد چه کسی است؛ زیرا بعید میداند که او همان السیتر فرومایه باشد. السیتر در جواب میگوید من همان هستم، باید آن میبودم تا این شوم، به طوری که شما اکنون مرا به جا نمیآورید.
پینوشتها:
۱٫ شیوه نگارش پروست، بهرام مقدادی
۲، ۳٫ باید که سبزه بروید و نوباوگان بمیرند، مارسل پروست، ترجمه مهدی سحابی
شرق ؛ ش ۴۰۷۷ – دوشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۰