این مقاله را به اشتراک بگذارید
تقطیرِ تاریخ
محسن حاجیپور
مارکس در «فقر فلسفه» (۱۸۴۷) از ما دعوت میکند: «بیایید با پرودون همصدا شویم در اینکه تاریخ واقعی، تاریخ به مثابه نظم زمانی، همان توالیِ تاریخی است که در این توالی، عقاید، مقولهها و اصول، خود را مینمایانند. هر اصلی، قرن خودش را دارد که در آن خود را آشکار میکند: فیالمثل اصل اقتدار متعلق به قرن یازدهم بود و اصل فردگرایی به قرن هجدهم تعلق داشت. پس این قرن بود که به اصل [قانون] تعلق داشت نه اصل به قرن. به عبارتی این اصل بود که تاریخ را میساخت نه تاریخ، اصل را. به علاوه برای آنکه اصول را همچون تاریخ ثبت کنیم و نجات دهیم، از خود میپرسیم که چرا یک اصل خاص در قرن یازدهم یا هجدهم به وجود آمد به جای آنکه در قرنی دیگر نمود یابد، در اینصورت درمییابیم که باید مردمان قرن یازدهم و هجدهم را مورد مداقه قرار دهیم و نیازهای مربوطه، نیروهای مولد، شیوه تولید، مواد خام تولیدشان و نهایتاً مناسبات انسان با انسان را بررسی کنیم که منتج از کل شرایط زندگی است. با مطالعه دقیق این مسائل آیا درنمییابیم که داریم تاریخ واقعی و دنیوی مردمان هر قرن را بیان میکنیم و نشان میدهیم که مردمان هر عصر، نویسندگان و بازیگران نمایشنامه خودشان هستند؟ لیکن از همان دم که مردم را به عنوان نویسنده و بازیگر تاریخ خود نشان میدهیم، از مسیری انحرافی وارد نقطه عزیمت واقعی میشویم، چرا که اکنون اصول جاودانه را کنار گذاشتهایم؛ اصولی که ابتدا از آنها آغازیدیم».
روایت «برخوردها در زمانه برخورد» با همه خویشوندیاش با داستان همچنان به اعتبار و ادعای نویسندهاش در اشاره به واقعیتی تاریخی و بیان تجربهای فردی که تجلی زندگی اوست با تکیه بر «تولید خودِ زندگی مادی» -در قالب دو گزارش مدعی و مبتنی بر حقیقت و واقعیت- یک «ناداستان» است. با اینحال در این جستار به واسطه گرایش گلستان در «واسازی» -که بوطیقای فرهنگی یا نقد فرهنگی نیز نامیده شده- فرض بر این بنا نهادهایم که اینجا (و همواره) تاریخ، داستانی است بازسازیشده، و نه «جمعی از واقعیتهای قابل اثبات»: تا شخصیت گلستانِ نویسنده و گلستانِ بازیگر دوتا باشند – هرچند با روحی واحد- یکی نگارنده در «بیرون» قضیه و دیگری چون شخصیتی داستانی در «درون» قصه زندگی کنند. تعریفی همپای تعبیر گلستان در ساختنِ «گذشتهای که دیگر نیست و با نبودنش میشود با خیال، در خیال، آن را به میل خود دوباره بسازی».
در واقع گلستانِ نویسنده در یک موقعیت مکانی-زمانی معین، واقعیتی را تجربه میکند و آن را به واسطه دامنه وسیع دید خود و امکانی که آن حقیقت، در دسترساش نهاده به شخصیت خودساختهای (به نام ابراهیم گلستان) در داستان تعمیم میدهد، و این معنی در عمل داستانی بازگوکننده بینش دیگرانِ همداستان و همدستان وی نیز خواهد بود؛ تا ما شاهد دیدگاهی «ارتجاعی» در یک سو باشیم و بینشی «مترقی» – و البته ایدئولوژیک- در سویی که گلستان به تنهایی در آنجا ایستاده. نظرگاهی ریشهدوانده در «نکتهسنجیِ» شکسپیری، که: «هیچ باشم اگر نکتهسنج نباشم!»
دغدغه این روایت تنها طرح یادها و یادوارهها و ایدهها نیست، بلکه پدیدآمدن شکلی از ادبیات است: مواجهه «ادبیات به مثابه فرم ایدئولوژیک» با «تاریخ». گلستانِ نویسنده همواره در کار تقطیر معناست، حتی در باب «تاریخ»؛ و بررسی عناصر داستانی این روایت به اعتبار رابطهاش با تاریخ شکل میگیرد. برای نویسنده تاریخ نه نکتهای در نقطهای ثابت برای ثبت برخوردها و محدود در حد یک زمان تقویمی – نه تیکتاک ساعت- که آیند و روند هزارهای در لحظهای و امتداد زمانهای چون ریسمانی ازلی-ابدی است، روندی که وقایعنگاری صرف نیست، خوانشی دقیق در تفسیر متن تاریخ است.
اساس کار گلستان در این نوشتار واسازی یک متن است؛ یک «متن» فرهنگی که از باورها، فرضیات، تضادها و ایدههایش موضوع گرفته است. این «فرهنگ» با نظامی از نشانهها و رمزگان، توجه کلیفورد گیرتز را معطوف داشت به «پارولهای مجزای درون هر نظام دلالتی فرهنگی. این پارولها میتوانند هر رخداد کوچک یا بزرگی را دربر گیرند و انتقالدهنده نوعی معنای فرهنگی» باشند. تفسیری با تصویر جزئیات ممکنِ عملِ تحلیلشده یک شخصیت یا تصور فضای حاکم که لایهای معنایی برای کشف باقی میگذارد به عهده خواننده. به همین خاطر است که میتوان (و باید) شک کرد در این متن، اگر باور نداشته باشیم که تاریخ «آن چیزی است که اتفاق افتاده» بلکه مسئله این است که: فرد چه باوری دارد و چگونه درون یک زمینه فرهنگی عمل میکند تا از جهان و رخدادهایش معنا بسازد.
گلستانِ نویسنده در یک موقعیت مکانی-زمانی معین، واقعیتی را تجربه میکند و آن را به واسطه دامنه وسیع دید خود و امکانی که آن حقیقت، در دسترساش نهاده به شخصیت خودساختهای (به نام ابراهیم گلستان) در داستان تعمیم میدهد
«ساختنِ معنا» شیوه روایت است و تحلیل این برخوردها -که در واقع شکلهایی از مقابلهاند- ساختاری برای اندیشیدن و نحوهای از بیان نابرابریها و بیعدالتیها و بیفکریهاست، که در عین تقابل نوعی از روابط اجتماعی هم هست. از همین رو متن ما را به روخوانی تاریخ نمیبرد، که در این خوانش به بازخوانی بحثی استدلالی فراخوانده میشویم. مسئله «معنا» و مسئله «امر واقع» در این بافتارِ بازتابشده درهم تنیدهاند، تا همانقدر که بازخوانی یک تجربه واقعشده نمود کند، جنبه تفسیری و معناشناسانه آن تجربه و معناهای اساسیِ دیگر نیز به حساب آید. یک وضع عینی با جوهری ذهنی؛ البته بازتابشده در شبکهای از واژه و جمله که همکناریشان نشانهای از نگاهی فوقالعاده انتقادی دارد که میتواند حاصل دیدگاه تاریخی-ماتریالیستی مارکسیسم به جهان باشد: تا به جای آنکه متن را بازتاب یک غائله به حساب آورد، مقوله ماتریالیستی بازتاب را مورد کنکاش قرار دهد.
ما در این رویکرد تحلیلی، بازتاب واقعیت عینی در اثر گلستان را به عنوان یک واقعیت تاریخی بازتابشده نپذیرفتهایم تا جای این پرسش باقی باشد که: «اگر اندیشه واقعیتی موجود را بازتاب میدهد، بازتاب [این واقعیت موجود] چقدر دقیق است؟» و صدق اگر عبارت است از «مطابقت واقعیت و اندیشه، پس فقط منحصرا میتوانیم صدق یک جمله را از راه مقایسه گفتمان و جهان به اثبات برسانیم، که در این حالت وجود نقطهای ارشمیدوسی بیرون از گفتمان فرض گرفته میشود که همین که مفهوم شناخت بیواسطه را رد کردیم، محال میشود».
وقتی زبان فرمی داستانی به خود بگیرد دیگر بحثی از صدق و کذب محتوا هم نیست، تا روایت گلستان همواره همچون آینهای «امر واقعِ تازهای را پیشبینی» و بازنمود کند. زبانی که «همچون یک ساختار عمل کند» و واژهها و نشانهها بار معنی بکشند و بیاموزانند چگونه اندیشیدن را در بازساختن یا ویرانکردن آن شکلهای ازپیشساخته فکر نزد ما. چنان چون در زمانهای که شرایط در کار ساختن انسان است، گلستانِ نویسنده مقاوم و مبارز جلوه میکند تا ساخته آن شرایط نباشد -هرچند زورش نرسد- هدفاش ساختن شرایط است؛ و گلستانِ داستان در هیئت یک شخصیت پرداختشده همواره بدبین و مهاجم است و در معرض برخورد و در مظان اتهام؛ که اگر بنای این رفتار را فراوردهای اجتماعی فرض کنیم؛ هجوم و برخورد و تهمت و بدبینی، تصویر رایج جامعه اوست، شرایط سازنده انسان در مکان-زمان بازتابشده در یک اثر ادبی.
صورت این اثر چنین است: در شکلی از مبارزات سیاسیِ واقع در جامعهای طبقاتی، گروه فاتح از پیکار آمدهاند به برقراری تشکیلاتی حقوقی -اینجا هیئت خلع ید- که بازتاب ذهنیتها و گفتار و کردارشان در بیان نظرهای سیاسی، فلسفی و حقوقی از منولوگ و دیالوگ شخصیتهای داستان شنیده، و از چشمانداز توصیفی صحنهها دیده میشود. نمایش گفتار و رفتار منبعث از برخوردها در زمانه برخورد.
روایتی که به پشتوانه «راوی، زاویه دید، جایگاه مؤلف، تأثیرها، انگیزهها و صناعتهای بلاغی بهکاررفته و مخاطب ضمنیای که نوشتار برای متقاعدکردن او نوشته شده» شرح میدهد: این ابزار یا نیرو که در توان هیئت خلع ید نشانه گرفته، عقیم است، هم در برخورداری از فکر و هم در نحوه عمل یا بهرهبرداری از «ابزار تولید»؛ شرحیست نشاندهنده شیوهای از ریشه خراب، در عمل آنان که به دنبال «تصویر برای تاریخ» هستند با عملکردی افسانهای.
خطاب گلستان به مخاطباش -چه آن جوانک یا اینک ما- چنین است: «… به تاریخ آشنا هستی؟ تاریخ سالهای هجری و میلادی و تنگوزئیلی نه، تاریخ. از آن چه میدانی چه میخواهی، چهجور میبینیش؟ از گذشته چه میگیری؟ آینده را چهجور میخواهی؟ تمام اینها برای تو در ابهام، در اضغاث و در احلام، در مسموعات و پیشداوریها هست، دور از فکر، دور از سنجش، در بیربطی به آنچه نفس امروز است. در ترس از فهمی، در ناتوانی از فهمی، در تنبلی برای فهمیدن. رم میکنی از فهم. از فهم میترسی پناه میبری به افسانه چون افسانه ساده است و آماده است…».
ظرافت این بازتاب در ظرفیتهای توصیفی-استعاری روایت چنان نمایان است که در صحنه دیدار گلستانِ داستان با بازرگانِ داستان چنین نمود میکند: «نگاهم به آئینهای که روی میز به دیوار تکیه داده بود افتاد. تصویری در آن نمانده بود به جز عکس سقف. مرد جنبیده بود و عکسش از آئینه رفته بود. تنها خودش مانده بود با خودش، تنها. همچنان نشسته مانده بود. بی حاجت به دیدن عکسش در آئینه میشد خودش را دید، تمام خودش را دید که در دید، دستکم در دید، ناتمام مینمود». گلستان همپیمان اینان و آنان نیست، پیمانهاش در سنجش فکر و عمل با آنچه نزد گروه مقابل اوست تفاوت دارد، فهم و تعریفاش از آزادی، خدمت، تاریخ، میهن، پیشرفت، مردم، ایران و دیگر معانی، با دید و دیدگاه آنان مغایر است، تا مدام در معرض چنین اتهامها قرار بگیرد: «از دَم خرابکارید شما، از دَم». «اینها تمام حرفهای تودهئیتان بود. حرفهای جهانشهری…» «پرگوئیهای تودهئی. اینها تمام شعارهای تودهئیها بود. تو از خدا و مذهب و میهن نگو، که مارکسیستی تو». «تو هم بدبینی هم بددهن هستی». «درواقع استنباط شخصی یا فرضاً تمایلات سیاسی عقیدهییتان را زمینه عکسالعمل برابر اقدام او کردید». «شما تند میروید. شما اصلا مخالفت دارید. مخالفت برایتان تهمانده زمان تودهئیتان است. یا شاید هم چون ذات مخالف دارید رفتید و تودهئی شدید…».
البته این زخم زبانها تأثیر متقابل زبان گلستان است و همانقدر که روایتاش برای پیشبرد «گفتن» و «کردن» هدفاش بسته به سبک نگارش اوست، به چشمانداز ایدئولوژیکاش نیز بستگی دارد؛ چنانچه در گفتوگوها و تکگوییهایش نمود میکند. گفت «شب حرف میزنید». گفتم «توی تاریکی». گفت «حالا هم بفرمایید. فرض کنیم تاریک است». گفتم «تاریکی فرضی نیست. وقتی که هست باید دید». گفت «توی تاریکی؟» گفتم «توی تاریکی. هم از توی تاریکی. هم از وجود تاریکی». گفت «حالا که نیست». گفتم «که حتماً هست. باید دید». باختین هم مانند آلتوسر بر این باور است که «خودِ زبان، هم به لحاظ ساختاری و هم از نظر محتوا، همیشه ماهیت ایدئولوژیک دارد.» و همانا علت این برخوردها -که ریشه روایی آن در فرم تاریخیاش نمایشی از مبارزه است- اگر آن برخورد نخستاش با دیلن توماس را درآمدی به ایدئولوژی گلستان تعبیر کنیم، چنین مینماید: «تضاد ایدئولوژیک و اختلافهای زبانی». ایدئولوژی گلستان، فرهنگ اوست؛ طرز اندیشیدناش درباره خود و جهان، و مبنای عملاش از فهم این فرهنگ و اندیشه. با این تعریف: ایدئولوژی اعتبار «ادبیاتِ» گلستان است. نسبت این ادبیات با تاریخ «مشابه رابطه یا همخوانی دو شاخه جدا از [یکدیگر] نیست، بلکه مربوط به شکلهای رو به توسعه تضادهای درونی است». در این مواجهه -ادبیات و تاریخ- صورت بیرونی ندارند، بل بافتهای جدانشدنی از یکدیگرند: «به مفهوم شرایط تاریخی و موجودیت چیزی به نام ادبیات». نسبت و رابطهای درونی که چنین تعریف میشود: ادبیات به مثابه فرم ایدئولوژیک. دیگر بازتاب عینیت تاریخ در ادبیات مسئله این «متن» نباید باشد، بلکه تبدیل ادبیات به واقعیت عینی هنر این اثر (یا اثر این هنر) است. چنانکه اگر در هر زمان و مکان با مهندس بازرگان، مهندس بیات، دکتر علیآبادی، امیر ابراهیمی و چو آنان برخورد کردیم، مقابلشان باشیم نه در مجاورشان! این جایگزینیها و جابهجاییها حالا دیگر نه بازنمایی در معنی «نمایانشدن» که تولید و فراهمآمدن ابزاریست برای حل شرایط تضادهای حلناشدنی. «به بیان شفافتر، ادبیات سرانجام به علت تأثیر یک یا چند تضاد ایدئولوژیک که در چارچوب خود ایدئولوژی ممکن نیست فیصله یابند، تولید میشود» یعنی ماهیت موضع ایدئولوژیک گلستان اینجا در «مادیت متن ادبی» شکل میگیرد نه در گفتمانی بیپرده و همواره بیهوده. گرچه برخلاف رویه تولید زبانی در ادبیات که سرانجام بایستی به مصالحه و سازگاری تن دهد، هجمه و برخورد، صورتِ زبانی این روایت است -که شاید خود شکلی از سازگاری بنماید!
در زمینه تعیین هویت و شناسایی تأثیر ادبیات، برشت نخستین نظریهپرداز مارکسیست بود که «نشان داد چگونه تأثیرات ایدئولوژیک ادبیات (و تئاتر با تغییر شکلهای خاصی که متضمن آن است) از راه فرایند شناسایی میان خواننده یا تماشاگر [تئاتر] و قهرمان یا ضدقهرمان و ساخت متقابل همزمان آگاهی شخصیت [داستان] به همراه آگاهی ایدئولوژیک خواننده، شکل مادی به خود گرفته، تحقق مییابد». در این عملکرد زبانی زمینه اجتماعی شخصیتها از راه دنیای غیرواقعی نمایش داده میشوند؛ اما به راستی: چه چیزی در ادبیات غیرواقعی است؟ در اثر گلستان به واسطه هندسهای از واژهها و آرایش جملهها و به اعتبار وصف و شرح آنچه به چشم آمده و آنچه در فهم گنجیده، داستانی روایت میشود: «خواه درباره خودِ روایتگر یا درباره دیگر شخصیتها، و یا درباره یک فرد یا یک مفهوم». به هرحال هر متن، چه واقعی یا تخیلی متضمن یک طرح داستانی است: به نظم درآمده در «زمان» چه واقعی چه غیرواقعی، و یک رشته رویدادهایی که زمانی یا شبهزمانی پیدرپی اتفاق میافتد که ممکن است با معنی یا بی معنی باشند. و در حقیقت هر شرح و وصفِ شنیدنی و دیدنیِ این روایت بسته به یک عنصر اولیه هست: «وابستگی به داستانی که شبیه و همانند زندگی است».
الگوی این روایت -که اشاره توأمان به واقعیت و حقیقت است- نه تنها محصولی از پندار و تخیل یا جلوهای از امر واقع، که بهواقع «تولید واقعیت مشخصی است»، گرچه نه مستقل که «ناشی از تأثیر مشخص اجتماعی». به تعریفی تولید پندار و تخیل است. یعنی دوگانه واقعیت و تخیل در این متن نه برای تولید ادبیات پرداخت شدهاند بلکه به عکس، مفاهیمی تولیدشده توسط ادبیات هستند. گفتمانی میان واقعگرایی و تخیل که «حضور [امر] واقعی را به طریقی توهمزا برقرار ساخته و بازتاب میدهد».
این تولید، تعیین و شناسایی هویت یک سوژه در متون ادبی همواره به اتکاء سوژهای دیگر شکل میگیرد؛ یعنی «بالقوه با خودش» مثل حضور شخصیت «ابراهیم گلستان» در نوشتهای از ابراهیم گلستان. و به قول آلتوسر «همیشه این سوژهها هستند که مورد خطاب و پرسوجوی سوژه اصلی که از آنها نام میبرد، قرار میگیرند: «که ساختوپاختهاتان شد برای من وظیفه ملی؟ که خندیدن به رفتار خندهآورتان خیانت است به میهن؟ که خلع ید به اعلامیه است؟ کار خلع ید چنان زار است که کوچک شده به حد اینکه فقط امشب است فقط؟ فقط یک اعلان؟ که عاملش هم فقط تویی، فقط، همین؟»
تولید این سوژه (فردیت شبهواقعی و توهمزای گلستانِ بازیگر) در برابر اوبژه (یعنی چیزها) و قرار آنها «در یا مقابل دنیای واقعی» روی داده در حالی که از آن بیرون هستند. و تأثیر رئالیستی همین تضاد و برخوردهاست سبب زندهبودن شخصیت و گفتمان ابراهیم گلستان. تأثیر ادبی-ایدئولوژیک این نمایشِ تحلیلی با بازی ابراهیم گلستان در باور پیر ماشری «به صورت اجتماعی و در فرایند مادی معینی تولید میشود. و این فرایندِ ترکیب و ساخت است، یعنی ترکیب و ساخت متن، به [مفهوم] اثر ادبی». چنانکه در این فرایند، گلستانِ نویسنده واسطهای مادی است در میانه برخوردهایی که خود به وجودشان نمیآورد و کنترلی بر آن تضادها ندارد. تضادهایی حاصل یک تقسیم کار اجتماعی خاص و مربوط به طبقهای از جامعه که تحمیلشونده و منفردکنندهاند؛ و راز گیرایی، اهمیت و صداقت این نوشتار، چراکه متنِ آن «هم پیامد و هم محصول مادی و هم تأثیر ایدئولوژیک خاصی است».
مادۀ خام این «برخوردها در زمانه برخورد» تضادهای ایدئولوژیکیاند که در شکل خاص خود -سیاسی، مذهبی، فلسفی ووو- به صورت ادبی محقق نمیشدهاند؛ و تأثیر ادبی چنین گفتمانهای ایدئولوژیک همواره در کار برانگیختن است و انگیختن: نو به نو، از آنِ آن و این، در آن زمان و این زمان. از اینرو گفت و شنید گلستان با بازرگان و برخورد او با کسان داستان همواره رسانای یک گفتوگوی ایدئولوژیک است با همآنان در امروز -همآنان که واقعیت عینی میگوید نیستند اما واقعیت ادبیات ما را مقابلشان قرار میدهد. پس آن زمانه و این گفت و واگفت مدام و مداوم است: گفتوگو با آنانی که «نمیدانند چگونه عمل کنند».
منابع:
– «برخوردها در زمانه برخورد»، ابراهیم گلستان، نشر بازتاب نگار، تهران، ۱۴۰۰٫ – «هستی و آگاهی و چند نوشته دیگر»، کارل مارکس، گزینش و ترجمه امیرهوشنگ افتخاریراد و محمد قائدی، نشر ناهید، تهران، ۱۳۹۴٫ – «فلسفه هنر از دیدگاه مارکس»، میخائیل لیفشیتز، ترجمه مجید مددی، نشر بان، تهران، ۱۳۹۶٫ – «مارکسیسم و فلسفه»، الکس کالینیکوس، ترجمه اکبر معصومبیگی، نشر دیگر، تهران، ۱۳۸۴٫ – «درسنامه نظریه ادبی»، مری کلیگز، ترجمه جلال سخنور و الاهه دهنوی و سعید سبزیان، نشر اختران، تهران، ۱۳۹۹٫
شرق/ شماره ۴۱۴۴ – دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰