این مقاله را به اشتراک بگذارید
رمان سیاه اسکاندیناوی؛ قلمرویی بکر برای روایت جنایت
کاوه میرعباسی
مهم ترین و چشمگیرترین ادبیات پلیسی که از اوایل سده بیست و یکم شاهد حضورش هستیم، ادبیات پلیسی اسکاندیناو است که سابقه اش به سال ها قبل برمی گردد.
ادبیات پلیسی کلاسیک دو جریان اصلی دارد که رمان معمایی انگلیسی و رمان واقع گرایانه امریکایی است که از دهه های سی و چهل میلادی تا زمان حاضر ادامه پیدا می کنند و موازی هم حضور دارند اما ادبیات پلیسی نوپا از هر دوی این جریان ها مستقل است و با این دو تفاوت های مهمی دارد. مهم ترین و چشمگیرترین ادبیات پلیسی که از اوایل سده بیست و یکم شاهد حضورش هستیم، ادبیات پلیسی اسکاندیناو است که سابقه اش به سال ها قبل بر می گردد. اساسا نقطه شروع این جریان کجا بوده است؟ قطعا اصلی ترین زمینه ساز این جریان و الهام بخش نویسنده های این حوزه، ده رمان پلیسی است که یک زن و شوهر سوئدی به نام های ماج اسجووال و پِر والو در فاصله ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۵ نوشتند. این ده رمان با تمام رمان هایی که به نام ادبیات پلیسی تا آن زمان منتشر شده بودند، چند تفاوت اساسی داشتند و واجد ویژگی هایی بودند که اکثر رمان های پلیسی اسکاندیناو حال حاضر هم آن ها را دارند.
اول این که این زن و شوهر مارکسیست بودند و دیدگاه سیاسی چپ داشتند و ایده شان این بود که ادبیات پلیسی را بستری برای انتقادهای اجتماعی قرار دهند. قهرمان این ده رمان مامور پلیسی به نام مارتین بِک بود. این مسئله یکی از همان ویژگی هایی است که اشاره کردم امروزه نیز در اکثر رمان های پلیسی اسکاندیناو شاهدش هستیم؛ این که کاوشگر داستان، مامور پلیس است و با کارآگاه خصوصی مثل شرلوک هولمز یا پوآرو که برای مشغولیت ذهنی کاوشگری می کنند، سر و کار نداریم. به علاوه کارآگاه بِک به تنهایی مسائل را حل نمی کند و دستیارانی دارد که اتفاقا بعضی شان پرسوناژهای جذابی هستند و دیگر از آن کارآگاهان یکه تاز داستان های پلیسی امریکایی خبری نیست و دیگر آن جنس کارآگاه گرگ تک رو و تنها از جنس فیلیپ مارلو را نمی بینیم. در این داستان ها زندگی روزمره حضور پررنگ دارد، اتمسفر حاکم بر این داستان ها نیز همان حال و هوای طبیعی کشورهای اسکاندیناوی است که تیره، خاکستری و ابری است. با وجود این که ده رمان پلیسی زن و شوهر سوئدی الهام بخش نویسندگان امروز اسکاندیناو است، اما چیزی که باعث شد ادبیات پلیسی این ناحیه در جهان مطرح شود، سه گانه هزاره استیگ لارسن بود.
اولین رمانش همانی است که اکثرا آن را با نام «دختری با خالکوبی اژدها» می شناسند. نکته قابل توجه این است که اگرچه این تریلوژی ادبیات اسکاندیناو را مطرح کرد اما تقریبا با ۹۰ درصد رمان های پلیسی حال حاضر این حوزه تفاوت های اساسی دارد. در این تریلوژوی دو قهرمان وجود دارد؛ یکی خبرنگار است و دیگری دختری به نام لیسبت سالاندر که شخصیتی استثنایی دارد. کاوشگر مامور پلیس نیست و داستان وجهی حماسی دارد که بخش عمده رمان های اسکاندیناو این وجه را ندارند. در میان کشورهای اسکاندیناوی هم در حال حاضر حرف اول را سوئدی ها می زنند. یکی از مهم ترین نویسندگان سوئدی نیز که در ایران شناخته شده است، هنینگ مانکل است که تقریبا همه کارهایش به فارسی ترجمه شده اند و کارآگاه معروفی دارد به نام کورت والاندر که بی بی سی از روی داستان های او سریال موفق و جذابی نیز ساخته است. رمان دیگری که در ایران نیز ترجمه شده و بر این جریان تاثیر گذاشته است، رمان «خانم اسمیلا و حس برف» است که پتر هوگ، نویسنده دانمارکی، آن را نوشته و سامگیس زندی آن را از هلندی به فارسی برگردانده. خیلی نمی خواهم درباره کتاب هایی که در ایران ترجمه نشده اند صحبت کنم، ولی بد نیست بدانید که بعد از سوئدی ها، نروژی ها نیز در این حوزه بیشترین نویسندگان موفق را داشته اند. کارین فوسوم و یو نسبو از جمله این نویسندگان هستند. اتفاقا دو رمان از یو نسبو نیز به فارسی ترجمه شده که یکی «خورشید نیمه شب» است و دیگری «خون بر برف». یو نسبو یک کارآگاه معروف دارد به نام اولاف یوهانسن؛ ماجراهای این دو رمان در دهه هفتاد می گذرد، هر چند بعد از داستان های هاری هوله نوشته شده اند. یو نسبو نظریه پرداز ادبیات پلیسی نیز هست و وقتی از او علت موفقیت رمان های پلیسی اسکاندیناو را پرسیدند، توضیح داد جذابیت این آثار در این است که با وجود آرامش ملایمی که در ظاهر در این کشورها وجود دارد و رفاهی که دولت برای همه افراد فراهم آورده، تنشی در لایه های زیرین وجود دارد که موتور حرکت این ادبیات شده است. او معتقد بود مضامینی نظیر جنایت، تجاوز، زن ستیزی و نژادپرستی در لایه های زیرین جامعه هستند و پلیسی نویسان با داستان هایشان به این لایه ها نقب می زنند و نهفته ها را آشکار می کنند.
هفته نامه کرگدن
…..
*
نوردیک نوآر ؛ ادبیات جنایی به سبک اسکاندیناوی!
آنچه با عنوان «نوردیک نوآر / Nordic noir» یا ادبیات سیاه [کشورهای] شمالی خوانده میشود، نامی است که انگلیسیزبانها به آن دادهاند. در یکی دو دهه اخیر، نامهای زیادی از حوزه کشورهای شمال اروپا به مخاطبین ادبیات جنایی در دنیا معرفی شدهاند. در حدی که میتوان اسکاندیناوی را بعد از بریتانیا و آمریکا یکی از قلمروهای داستانهای جنایی دانست.
نوردیکنوآر که به نام نوآر اسکاندیناوی هم شناخته میشود ژانری در ادبیات جنایی است که هم مشخصات فرمی تقریبا مشخصی دارد و هم به واسطه محل وقوع داستانها که در اسکاندیناوی و کشورهای شمال اروپا میگذرند قابل شناسایی است. اما این مشخصات فرمی کدامها هستند؟
این رمانها، معمولاً از زاویه دید پلیس روایت میشوند، زبانی ساده دارند و از بیان استعاری اجتناب میکنند و تنش بین سطوح هنوز پنهان جامعه را به تصویر میکشند. قتل، سوءاستفاده جنسی و تجاوز، خشونت خانگی و نژادپرستی عمدتاً موضوعات اصلی آنهاست و در تناسب با مناظر تاریک و رنگهای سرد کشورهایشان، مودی تاریک و پیچیده به لحاظ اخلاقی بر آنها حاکم است.
داستانهای پلیسی، تریلرهای پرتعلیق، آثار معمایی و نوآرهای آمریکایی همگی زیرگونههایی از ادبیات جنایی هستند. انگلیسیها آغازگر بودند. قتلی پررمزوراز در خانه و قصری اشرافی، خدمه قصر که معمولاً شاهدانی خاموش هستند و ورود کارآگاهی باهوش و غیرعادی به داستان، برای همه آنهایی که ادبیات جنایی (یا فیلم و سریالهایی که با اقتباس از آن ساخته شدهاند) را دنبال میکنند آشناست. در دهههای سی و چهل میلادی ریموند چندلر و دشیل همت و دیگران قتل را از خانههای خواص، به میان خیابانها آوردند. داستانها خشنتر شدند و نقش هوش کمتر و نقش اسلحه بیشتر شد. این داستانها در حال و هوای تاریک خیابانهای شیکاگو و شهرهای آمریکایی میگذشتند و فرانسویها آنها را «نوآر» یعنی سیاه لقب دادند. نامی که روی آنها ماند و بعدها برای توصیف آثاری دیگر در مکانهای دیگر هم استفاده شد. از جمله در اشاره به آثار کارآگاهی-پلیسی رو به تزاید که از اسکاندیناوی میآمدند.
درمورد ریشههای این ژانر دیدگاههای متفاوتی وجود دارد اما عموم منتقدان بر این باورند که این نویسندگان روی شانه زوجی سوئدی ایستادهاند که در دهه هفتاد ده رمان جنایی نوشتند. ماژ شیوال و همسرش پر والو در این رمانها قهرمانی به نام مارتین بک آفریدند که کارآگاهی تلخ و میانسال و بدخلق بود. پرسونایی که در بسیاری از دیگر آثار این ژانر هم تکرار میشود. پر والو در همان نیمههای دهه هفتاد از دنیا رفت اما ماژ شیوال همین چندماه پیش بود که دیده از جهان بست.
منتقدان ادبی اعتقاد دارند آنچه رمانهای این دو نفر را از قبلیها متمایز و بر بعدیها اثرگذار کرد، درج آگاهانهی یک جور دیدگاه انتقادی در جامعه سوئد بود. تا قبل از ۲۰۱۰ این ژانر هنوز نام خاصی نداشت. بعضی اوقات برای اشاره به آثاری که از سوئد و دانمارک و نروژ میآمدند و به عنوان توصیف از «داستانهای جنایی نوردیک» استفاده میشد چنان که در خود اسکاندیناوی هنوز معمول است. اما اصطلاح نوردیک نوآر در واقع توسط گروه اسکاندیناوی در دانشگاه لندن سر زبانها افتاد و بعد رسانهها آن را رایج کردند. رسانههایی مثل گاردین که اولین بار سریال «قتل / The Killing» را نوردیک نوآر خواند.
این توضیح هم شاید لازم باشد که اسکاندیناوی مفهومی فرهنگی است و کشورهای سوئد و دانمارک و نروژ و ایسلند و جزایر فارو را در برمیگیرد که ریشهای وایکینگی و زبانهایی به شدت نزدیک دارند، اما نوردیک یا شمالی مفهومی است در جغرافیای سیاسی که به کشورهای شمال اروپا از جمله فنلاند اطلاق میشود. فنلاندی که زبان و فرهنگ آن ریشه مشترکی با همسایههای اسکاندیناوش ندارد.
محبوبیت و همهگیری ادبیات جنایی این منطقه، پیوند محکمی هم با سینما و تلویزیون دارد. درواقع اقتباسهای سینمایی در شهرت این آثار نقشی جدی بازی کردند. سریال «والاندر» با اقتباس از سری کارهای هنینگ مایکل ساخته شد که به پدر نوردیک نوآر مشهور است. اولین سری این سریال با بازی کنت برانا شکسپیرین مشهور سال ۲۰۰۸ از بیبیسی پخش شد. اقتباس دیوید فینچر از اثر استیگ لارسون «دختری با خالکوبی اژدها» و اقتباس کریستوفر نولان از «بیخوابی» نگاهها را بیشتر متوجه نسخههای اوریجینال این آثار کرد و در سالهای اخیر هم سریالهای نوردیک «قتل»، «پل» و «شهر مرزی» از معدود آثار غیرآمریکایی موفق و پرفروش در عرصه سریالسازی بودهاند.
سیستمهای سیاسی موفق اسکاندیناوی مشهورند به برقرار کردن عدالت اجتماعی، برابریِ حداکثری و لیبرالیسم در حقوق شهروندی و حمایت مالی سوسیالیستی از شهروندان. در بیشتر ردهبندیها (کدام کشورها شادترند؟ کجا برای به دنیا آوردن بچه بهترین است؟ بیشترین شفافیت مالی در کدام کشورهاست؟…) این کشورهای اسکاندیناوی مثل نروژ و دانمارک و ایسلند هستند که رتبه اول جهانی را دارند. اما این آثار آن روی دیگر این چهره موفق را نشان میدهند که زیر پوشش موفقیتها پوشیده شدهاند. سه گانه هزاره استیگ لارسون به بدرفتاری و تجاوز جنسی میپردازد و قاتلان بیچهره هنینگ مایکل بر عدم موفقیت در اینتگره (ادغام) کردن مهاجران با جامعه سوئد متمرکز است. آثاری درباره تاریکیهای جامعه مدرن. نواقصی که انگار بشری است و حتی در دولتهای رفاه اسکاندیناویایی هم هنوز باقی مانده است.
یو نسبو نویسنده نروژی از مشهورترین این موج از نویسندگان است. کارآگاهی که او خلق کرده هری هول نام دارد. در این یادداشت کتاب آدم برفی او معرفی شده است. صبح بعد از شبی که اولین برف زمستانی بارید، پسربچهای به نام یوناس از خواب بیدار میشود و درمییابد که مادرش ناپدید شده است. در حالی که جز یک روسری چیزی از او باقی نمانده است. طی سالهای گذشته یازده زن ناپدید شدهاند. همهی آنها در صبح پس از نخستین بارش برف سال. ماجرا چیست؟
خفاش رمان دیگر یو نسبو سال ۱۹۹۷ منتشر شد و همان سال جایزه بهترین کتاب جنایی نروژ و بعد بهترین کتاب جنایی اسکاندیناوی را به دست آورد. رمانی که در استرالیا میگذرد. دختری نروژی، عصر یک روز تابستانی، در سیدنی استرالیا ناپدید میشود. جنازهاش را چند روز بعد، پرت شده از صخرههای ساحلی، پیدا میکنند. این اتفاق چندان برای پلیس استرالیا عجیب نیست اما نروژیها موضوع را جدی گرفتهاند. پس کاراگاهی را از اسلو به سیدنی میفرستند تا موضوع را پیگیری کند: هری هول، آدمی درب و داغان، خسته و نیمه الکلی.
سنگ قبر اما از ایسلند میآید. یکی از آرامترین کشورهای جهان. سکوت قبر چهارمین رمان نویسندهاش آرنالدور ایندیرداسون است که در طول نزدیک بیست سالی که از نوشتنش میگذرد به چهل زبان دنیا ترجمه شده است. کارآگاه ارلندور قهرمان داستانهای ایندیرداسون باید کشف کند استخوانهایی که در یک کلبه نیمه متروک حومه ریکیاویک کشف شدهاند متعلق به کیست.
اما هنوز بسیاری از آثار جنایی این منطقه، همانها که به نوردیک نوآر مشهورند در ایران ترجمه نشدهاند. در این راهنما، به معرفی بیست و پنج نویسنده جنایینویس این منطقه پرداختهایم. نویسندگانی از نروژ، دانمارک، سوئد و ایسلند.
نقل از وینش