این مقاله را به اشتراک بگذارید
به مناسبت ۲۸ اردیبهشت روز بزرگداشت خیام نیشابوری
محمدعلی حسنلو
شعر کهن در جایی که بزرگ است، کهنه نیست، بلکه جدید است.
(رضا براهنی)
سابقهی تاریخی شعر کهن در حافظهی ما ایرانیان چنان عمیق است که جز پذیرش و زیستن با آن چارهی دیگری وجود ندارد. این پذیرش اما در صد سالِ اخیر و پس از پیدایش شعر جدید فارسی رنگ و رویِ دیگری به خود گرفته است. در گذار روزگار، شعر کهن همچنان با ماست و تاثیرِ تاریخیاش چیزی نیست که بتوان از آن صرفنظر کرد. تاثیر هر یک از شاعران کهن و نسبتی که امروز با آنها داریم جز با خواندن و درکِ دوباره و امروزین آنها بهدست نمیآید. کلام، نگاه و بینش آن شاعران که هر یک میتوانند نمایندهی گفتمانهای فکری حاکم بر زمانهشان باشند با امروزِ ما نسبت دارد. در نوشتار زیر تلاش نگارنده بر این است تا برخی از نسبتهای انسانِ ایرانی را با حکیم عمر خیام در چند بخش نام برده و تحلیل و نقد کند.
ریاضیدانِ شاعر
یکی از شاعران پُر آوازهی جهان کهن عمر خیام است که در میانهی قرن پنجم و ششم هجری شمسی در روزگاری پُرتلاطم میزیست. ریاضیدان، فیلسوف و شاعری که ابهامات و شایعات پیرامونِ زندگی و شعرش همچنان پابرجاست و بعید هم به نظر میرسد روزی حل بشود. اینکه چه تعداد از رباعیاتی را که به خیام نسبت داده شده میتوان قطعا متعلق به او دانست یا ندانست جزو اهداف نگارنده در این نوشتار نیست اما انکارِ وجهِ شاعرانهی خیام که برخی به آن اقدام ورزیدهاند پاک کردنِ صورت مسئلهی مبهمی است که آشکارا ظلم به تاریخِ شعر کهن فارسی است. خیام و بهطور کلی جهان خیامی را باید آنگونه که بوده و هست بپذیریم نه آنگونه که خودمان دوست میداریم. در همان اندک منابع معتبر مانند رسالهی التنبیه امام فخر رازی ( تالیف به سال ۶۰۶ قمری ) که یک رباعی از خیام در آن آورده شده است، مرصادالعباد ( تالیف به سال ۶۲۰-۶۲۱ قمری ) که شامل دو رباعی از خیام است و همچنین مونسالاحرار ( تالیف به سال ٧۴۱ قمری ) که بنا به گفتهی صادق هدایت سیزده رباعی از خیام در آن ذکر گردیده است اندیشهی مبتنی بر منطقِ ریاضی و فلسفی سرایندهی آنها پیداست:
این بحرِ وجود آمده بیرون زِ نهفت کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سرِ سودا گفتند زان روی که هست، کس نمیداند گفت
یا در رباعی زیر که صوفی قرن ششم و هفتم هجری قمری نجمالدین رازی معروف به نجمالدین دایه به اعتبار آن خیام را جزو اهل ضلال، گمراه، دهری و عاطل خوانده است:
در دایرهای کآمدن و رفتنِ ماست آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست
کَس مینزند در این معنی راست کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟
با اندیشهای روبهرو هستیم که اهل دقت، پرسش، استدلال و تردید است. جهان همچون دایرهای بسته است که آغاز و پایانی ندارد. به تعبیر فیزیکدانان: (( در چنین جهانی از هر نقطهای شروع به حرکت کنیم سرانجام به نقطهی شروع حرکت خود بازخواهیم گشت. این جهان ابتدا و انتهایی ندارد. هیچ مرزی ندارد. ولی در عین حال کرانمند است )) و در آن پدیدههای طبیعی جدا از بودن یا نبودن ما در حال آفرینش و نابودی هستند:
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام زِ ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نَبُد هیچ خلل زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
از طرفی آنان که در مسیر درکِ این جهان کوشش میکنند و پرسش دارند به علت فهمِ اندک خود از چنین جهانی، هرچه بیشتر کوشش میکنند، بیشتر همچون سیارگانی که حول زمین[۱] میگردند سرگردانند:
اجرام که ساکنان این ایوانند اسباب تردد خردمندانند
هان تا سرِ رشتهی خرد گُم نکنی آنان که مدبرند سرگردانند
حال این پرسش پیش میآید که چنین اندیشهای که اهل هشدار به خردمندان است و به محدود بودن وسعت دانش خود از عالم معترف است چگونه میتواند دارای منطقِ ریاضی نباشد و از دنیای نجوم و نظریات حاکم بر آن در زمانهی خود بیخبر باشد؟ از طرفی آیا باید هر پرسشگری را گمراه و سرگشته خواند؟
نویسنده، مترجم و معلم ریاضیات پرویز شهریاری نیز در اینباره با نگاهی مبتنی بر شیوهی ارائهی قضیهها در ریاضیات، ضمن تاکید بر اینکه خیام شاعر و ریاضیدان یک نفر است تعدادی از رباعیات خیام را مصداقی برای ادعای خود ذکر کرده و میگوید: (( به گمان من، خیام در هر رباعی خود از منطق ریاضی پیروی میکرد و یک قضیه یا یک پرسش را طرح کرده است. خیام در برخی رباعیهای خود، بعد از طرح صورت قضیه که اغلب یک قضیهی شرطی یا قضیهای است همراه با تضاد منطقی درونی، پرسشی در برابر خوانندگان میگذارد تا خود بیندیشند و پاسخ را بیابند:
از آمدنم نبود گردون را سود وز بردن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچکسی نیز دو گوشم نشنود کین آمدن و رفتنم از بهر چه بود!
و یا در برخی رباعیها قضیهای کامل را میآورد، همراه با دادهها، توضیح و تحلیل آنها و نتیجهگیری نهایی:
در کارگه کوزهگری رفتم دوش دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش ))
بروز و ظهور منطقِ ریاضیاتی در رباعیات خیام جدا از اینکه در ساختمان رباعیهایش موجود است در نحوهی تخیلورزی شاعر نیز به چشم میخورد. خیام شاعری است که در برهانها و اثباتهای ریاضی نیز تخیل را میبیند، حس میکند و در نهایت از آن در پیشگفتار کتابی که دربارهی اصول اقلیدس با عنوان رساله فی شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس نوشته است اینگونه سخن میگوید: (( از سودمندی دانشهای ریاضی این است که ذهن را ورزیده میکند و بهتر و سریعتر در یادها میماند. در ضمن این عادت را در انسان پدید میآورد که از پذیرش آنچه دلیل و برهان ندارد، دوری کند. دلیل این موضوع سادگی برهانها و نزدیک بودن سرچشمههای این برهانها به ذهن و در ضمن، همراه بودن تخیل با آن است. )) اتفاقا یکی از نسبتهایی که ما با خیام و جهان خیامی داریم نسبت با تخیل شهودمند و خردورز اوست. تخیلی تربیت یافته که عاطفه و خرد را در کنار یکدیگر به تعادل حفظ کرده است و میتواند به شاعران شعر جدید فارسی یادآوری کند که میتوان اینچنین ساده، روشن، عاطفی و خردورزانه به فاشگویی حقایق پرداخت و تمثیلها و تعابیری به یاد ماندنی را ساخت. میتوان شهود و استدلال را در کنار هم و همراه با یکدیگر با خود داشت. این تخیل که به نظر میرسد ریشههایش به آشنایی خیام با هندسهی اقلیدسی نیز باز میگردد بهراحتی اشکال و حجمهای هندسی مانند دایره، فانوس،کوزه، چرخ، جام و … را در رباعیهای خود در قالب صنایع ادبی به خدمت اهداف هنری شاعر میگیرد:
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم فانوسِ خیال را از او مثالی دانیم
خورشید چراغدان و عالم فانوس ما چون صُوَریم کاندر او حیرانیم
وارث عصیانگر
باید در نظر داشته باشیم خیام میراثدار دانشمندان و ریاضیدانان بزرگی چون محمد خوارزمی، ثابتبن قره، محمد کرجی، فارابی، ابوالوفای بوزجانی، زکریای رازی، ابوریحان بیرونی و ابنسینا . . . بود. او در در سدهای میزیست که جلال و شکوه علمی در ممالک اسلامی در اوج خود بهسر میبرد. دربارهی آن دوران برخی از محققان علمی نوشتهاند: (( مسلمانان دقیقا با شاگردی یونانیان وارد سنت علمی غرب شده و دانشمند و فیلسوف طبیعی گشتهاند. آنان با طرد و رد سنت موجود علمی پیش از خود دانشمند نشدند بلکه با ملحق شدن بدان به مقامات شامخ رسیدند، یعنی با شاگردی و تلمذ در پیشرفتهترین سنت علمی که تا آن زمان پدیده آمده بود. )) وجود همین نوع نگاه را که حاصل گفتمان فکری دانشمندان ممالک اسلامی در آن زمان بود میتوان در رباعیات خیام به وضوح دید:
یک روز زِ بند عالم آزاد نیم یک دم زدن از وجود خود شاد نیم
شاگردی روزگار کردم بسیار در کار جهان هنوز استاد نیم
در رباعی بالا که نگاهِ تجربهگرایانهی خیام را نشان میدهد استادِ او را هم میتوان طبیعت و زندگی مبتنی بر تجربهی شاعر دانست و هم تمام دانشمندان یونانی، ایرانی و عربی که خیام از آثار آنها بهره برده است.
اما از طرفی خیام در طول عمر خود شاهد ستیز با علم در ممالک اسلامی نیز بود. جرقهی اختلافات مذهبی زده شده بود و بهزودی قرار بود جنگهای خانمانسوز سرتاسر جهان اسلام را درگیر خود کند. پیشگفتار کتاب جبر و مقابلهی خیام که از جمله آثار علمی مهم زمانهی خود است گویای این واقعیت است: (( دچار زمانهای شدهایم که اهلِ دانش از کار افتاده و جز اندکی، که از مرگ جان بهدر بردهاند، کسی نمانده که از فرصت برای بحث و پژوهشهای علمی استفاده کند. برعکس، حکیمنمایان دورهی ما، همه دستاندرکارند که حق را با باطل بیامیزند، جزی ریا و تدلیس کاری ندارند، اگر دانش و معرفتی هم دارند، صرفِ غرضهای پست جسمی میکنند. اگر با انسانی روبهرو شوندکه در جستوجوی حقیقت، راسخ و صادق باشد، روی از باطل و زور بگرداند و به ریا و مردمفریبی گرایشی نداشته باشد، او را ریشخند میکنند و کوچک میشمارند… ))
گویی این پیشگفتار شرح نثرگونهای از همین رباعی است:
چون چرخ به کامِ یک خردمند نگشت تو خواه فلک هفت شمر خواهی هشت
چون باید مُرد و آرزوها همه هشت چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت
مهدی امین رضوی در مقالهای خواندنی با عنوان خوانش رباعیات خیام به منزلهی شعر اعتراض زمانهی خیام را اینگونه شرح میدهد: (( با از بین رفتن روحیهی خردگرایی در قرن پنجم، دستاوردهای شگفتانگیز دانشمندان مسلمان بهتدریج کاهش یافت. در قرن ششم که عمر خیام در آن میزیست عصرِ جدیدی آغاز شد که در آن شریعت غایی شد و ایمان تنها شکلِ رسمی شناخته شد. تدریس علوم عقلی در خراسان ممنوع شد. کتابخانهها پاکسازی شد. شعرا و فلاسفه مجبور به انتقاد از خردگرایی شدند. از نظر متکلم شیعی، موسی نوبختی، هر کسی که به منطق اشتغال داشت مرتد بود. فقهای سنتی همچون احمدبن توابه و احمدبن حنبل هندسه و ریاضیات را جزو علوم شَر و بدعتآمیز برشمردند. ابوحامدِ غزالی معروف، معاصر با خیام که بنابر اقوال فلسفه را نزدِ خیام خواند، در مجموع ریاضیات را رد کرد و در کتابش فاتحهالعلوم فهرستی جامع از مفاسدی عرضه کرد که ممکن است از مطالعهی ریاضیات حاصل شود… حتی علمِ طب نیز از خشم دشمنانِ آزاداندیشی در امان نبود. جاحظ بصری، متکلم معروف، استفاده از طب را رد میکرد و آنرا مداخله در ارادهی خداوند میدانست. )) با این شرایطی که رفتهرفته بر زمانهی خیام در حال حکمفرمایی بود بهراستی چگونه میتوان رباعیات خیام را خواند و از زمانهای که در آن میزیست چیزی نگفت. وقتی که او خود را در مقام رندی قرار میدهد که از رواج و رونق ریاکاری نالان است:
یک جرعهی می زِ ملک کاووس به است از تخت قباد و ملکت توس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند از طاعت زاهدان سالوس به است
آیا نباید وضعیت جامعهای را که رباعی بالا در آن شکل گرفته است محل پرسش قرار داد؟ آیا نباید شاعر آنرا اهل اعتراض و عصیان علیه وضعیتی علمستیزانه دانست؟ چه میشود که خیام اینچنین طعنه و متلک بارِ صاحبان فتوی و منبریهای زمانهاش میکند:
ای صاحب فتوی زِ تو پُرکارتریم با اینهمه مستی زِ تو هشیارتریم
تو خونِ کسان خوری و ما خونِ رزان انصاف بده، کدام خونخوارتریم؟
از اینرو ما با خیام معترض نیز نسبت داریم. با وضعیتی که بیان اعتراضی و پُر از طعنهی خیام در آن شکل گرفته است نسبت داریم. نسبتی که اگرچه سرایندهاش اسرار را آنگونه که باید نمیتواند بگوید، شاید چون ظرفیتِ درکش در میان مردم زمانه فراهم نیست اما وجود دارد و قابل تامل است:
اسرار جهان چنان که در دفتر ماست گفتن نتوان، که آن وبالِ سر ماست
چون نیست در این مردم نادان اهلی گفتن نتوان هر آنچه در خاطر ماست
اما چهرهی افشاگر و معترض خیام خود میتواند تلنگری به شاعر امروز باشد که در خیالِ خام فرو نرود، زندگی انسان هیچگاه نمیتواند بیتاثیر از تصمیمات سیاسی حاکمان باشد، شعر نیز نمیتواند بیتاثیر از تغییرات و تحولات سیاسی و اجتماعی در طول تاریخ باشد. تاریخ در ژنهای ما جریان دارد و چه بخواهیم و چه نخواهیم کروموزومهای ما از آن تغذیه میکنند. به قول شاعر لهستانی ویسواوا شیمبورسکا:
همهی امور روزانه، امورِ شبانه
چه مالِ تو باشد چه مال ما یا شما
امورِ سیاسیاند
چه بخواهی چه نخواهی
ژنهایت سابقهی سیاسی دارند
پوستت تهرنگِ سیاسی دارد
چشمهایت جنبهی سیاسی دارند.
زیستن در لحظه
خیام شاعری بود که میتوانست با تکیه بر دانش علمیِ زمانهی خود میانِ کوچکترین و خُردترین چیزهای عالم ( میکروسکوپیک) تا بزرگترین و دورترینشان ( ماکروسکوپیک) پل بزند ، زمین و آسمان را به یکدیگر وصل کند تا به این طریق بیچارگی و دردمندی انسان را با زبان شعر و خِردی شاعرانه که خالی از اغراق نیست در برابر پدیدهای چون مرگ به تصویر بکشد:
از جِرمِ گل سیاه تا اوج زحل کردم همه مشکلات کلی را حل
بگشادم بندهای مشکل به حیل هر بند گشاده شده به جز بند اجل
البته او ضمن پذیرش هر آنچه که در عالم رخ میدهد به قلب خود یادآوری میکند راهِ رهایی در پذیرش است:
ای دل همه اسباب جهان خواسته گیر باغِ طَربت به سبزه آراسته گیر
وآنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم بنشسته و بامداد برخاسته گیر
به نظر میرسد شعر برای خیام همچون ظرفیست تا ناکامیها، غمها و شادیهای خود را در آن بازگویی کند. چهرهای که از او در شعرهایش موجود است در حال نوسان میانِ غم و شادی است تا به این طریق تعادل خود را بیاید. در راه رسیدن به تعادل نگاه داشتن اندازه برای خیام مهم است حتی اگر آن اندازه در زمینهی بادهنوشیهایِ تسکینبخشِ گاهبهگاهش باشد:
گر باده خوری تو با خردمندان خور یا با صنمی لالهرخی خندان خور
بسیار مخور وِرد مکن فاش مساز اندک خور و گهگاه خور و پنهان خور
اندازه نگاه داشتن بخشی از اساس فلسفهی فکری خیام است. به این طریق او میتواند در میانهی هشیاری و ناهُشیاری زندگی خود را ادامه دهد و دمی را که چون باد در حال سپری شدن است و از چنگ انسان میگریزد غنیمت بشمارد و در لحظه زندگی کند؛ نوعی از زیستن میان نیستی و هستی، میان ناهُشیاری و هُشیاری:
چون نیست زِ هرچه هست جُز باد به دست چون هست بهرِ چه هست نقصان و شکست
انگار که هر چه هست در عالم نیست پندار که هر چه نیست در عالم هست
به قول نویسنده و نمایشنامهنویس فرانسوی زبان آلبر کامو: (( تسلای این جهان این است که رنج مدام و پیوسته وجود ندارد. غمی میرود و شادیای باز زاده میشود. اینها همه در تعادلاند. این جهان، جهان جبرانهاست. )) خیام نیز ضمن پذیرش امکانِ پوچ و هیچ بودن زندگی با غمها و رنجها کنار میآید و میداند که زندگی تناوب رنج و شادی در کنار هم و حفظ تعادل است:
گرچه غم و رنج من درازی دارد عیش طرب تو سرفرازی دارد
بر هر دو مکن تکیه که دُوران فلک در پرده هزارگونه بازی دارد
از این جهت ما با این نوع نگاه و فلسفهی فکری خیام نسبت داریم. اندیشهای که پایانی ندارد و در هر دوران میتواند اسباب سبکبالی انسانها را فراهم کند. این اندیشه اگرچه ارزش زندگی انسان را تا حد زندگی یک مگس پایین میآورد و آن گفتمان را که انسان را اشرف مخلوقات میداند بهطرزی شاعرانه بیاعتبار میگرداند:
یک قطرهی آب بود و با دریا شد یک ذرهی خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندر این عالم چیست؟ آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
اما با وجود مشکلات و ستمی که در هر لحظه میتواند در خاطر انسان باشد، همچون کیهانشناسی امروزی که باورش این است که انسان و تمام ذرات جهان هستی از گرد و غبار ستارگان بهوجود آمدهاند، توصیه به شاد بودن و شاد زیستن و کام گرفتن از اندک لحظاتِ خوش زندگی میکند زیرا که انسان غبار و گَردی بیش نیست:
ترکیب طبایع چو بکامِ تو دمی است رو شاد بزی اگرچه بر تو ستمی است
با اهل خرد باش که اصلِ تنِ تو گردیّ و نسیمی و غباری و غمی است
در این میان خیام حتی عقل را نیز چارهی همهچیز نمیداند. گویی گاه میخواهد از هرگونه اندیشیدن پرهیز کند زیرا عقلِ محض چنان بر ذهن و روان او خیمه زده است که برخی از احتیاجاتِ عادی خود را از یاد برده است. در اینجاست که سخت تشنهی خواب و خاموشی و فراموشی است:
برخیزم و عزم بادهی ناب کنم رنگِ رخِ خود به رنگِ عناب کنم
این عقلِ فضولپیشه را مُشتی می بر روی زنم چنانکه در خواب کنم
رباعیهای از این دست را باید هواخوریها و احتیاجات جسمی و ذهنی شاعر- ریاضیدانی بدانیم که در نوسانات روزگار همچون همهی انسانها فراز و فرودهایی دارد. میتوان گفت نسبت ما با این جهان فکری، تمام ناشدنی و همیشهگی است. زیرا که میخهای خیمهی چنین جهانی در عمقِ ریشههای زندگی انسان کوبیده شده است. جهانی که تکرار جزو جداییناپذیر آن گشته و پیوسته از احتیاجات مادی و معنوی انسانی در حال پر و خالی شدن است. صادق هدایت دربارهی فلسفهی فکری خیام مینویسد: (( فلسفهی خیام هیچگاه تازگی خود را از دست نخواهد داد. چون این ترانههای در ظاهر کوچک ولی پُرمغز تمام مسائل مهم و تاریک فلسفی که در ادوار مختلف انسان را سرگردان کرده و افکاری که جبرا به او تحمیل شده و اسراری که برایش لاینحل مانده مطرح میکند. خیام ترجمان این شکنجههای روحی شده: فریادهای او انعکاس دردها، اضطرابها، ترسها، امیدها و میلیونها نسل بشر است که پیدرپی فکر آنها را عذاب داده است. ))
گزندهی شریعت
ما وقتی خیام را میخوانیم باید با قرائتی خلاقانه به سراغ او برویم. بدون اطلاع از وضعیتی که خیام در آن میزیست درکِ ما از او همین میشود که بگوییم شعر برای او مایهی سرگرمی بوده تا از سختیهای ریاضیات و نجوم فراغتی بیابد! یا اینکه او را یک ملحد و دهری بیقرار بیابیم که تنها نوشیدن مشروب و بیتفاوتی به روزگار پیشهی زندگیاش بوده است! بر جامعهی ایران در زمانهی خیام مناسباتی حاکم بود که بهنظر میرسد همچنان در عصر ما نیز حاکم است. مناسباتی که بخشی از آنها ریشه در مذهب دارند و از ما میخواهند موجودی سربهزیر و مطیع باشیم. اتفاقا ما با این مناسبات مذهبی موجود در رباعیهای خیام نیز نسبتی مهم و تاریخی داریم. خیام در برخی از رباعیهایش نقاب از چهرهی این مناسبات میکشد و برای خود آیین و دین جدیدی ابداع میکند:
مِی خوردن و شاد بودن آئین من است فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است
گفتم به عروسِ دهر کابین تو چیست گفتا دلِ خرمِ تو کابین من است
خیام حتی ابایی ندارد که آیات قرآن را بر گِرد پیالهی شراب ببیند:
قرآن که مهین کلام خوانند آنرا گهگاه نه بر دوام خوانند آنرا
بر گردِ پیاله آیتی هست مقیم کاندر همهجا مدام خوانند آنرا
بهراستی خیام جز با زبان شعر چگونه میتوانست در جامعهای که علم و عقل جایگاهِ پیشین خود را نداشت و تعصب و خشکاندیشی در حال تسخیر تمام سطوح جامعه بود نیات درونیِ خود را بیان کند. با اینحال خیام چه در زمان حیاتش و چه پس از مرگ از طعنه، نفرین و عدم درکِ صحیح بینصیب نبوده است و خود نیز میدانست که دشمنانی دارد:
دشمن به غلط گفت که من فلسفیام ایزد داند که آنچه او گفت نِیَم
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام آخر کم از آنکه من بدانم که کِیَم
نویسندهی کتاب تاریخالحکماء ( تالیف در حدود ۶۲۴-۶۴۶ قمری توسط جمالالدین یوسف القفطی ) ضمن اینکه خیام را بهعنوان یک علامه و بینظیر در علوم نجوم و حکمت معرفی میکند، مینویسد: (( باطن اشعار او برای شریعت مارهای گزنده و سلسله زنجیرهای ضلال بود و وقتی که مردم او را در دین تعقیب کردند و مکنون خاطر او را ظاهر ساختند از کشته شدن ترسید و عنان زبان و قلم خود را باز کشید و به زیارت حج رفت. )) بد نیست بدانیم که برخی از نویسندگان حوزهی تاریخ علم مانند کالین ا.رُنان یکی از دلایل اصلی زوال علم در دورهی اسلامی را (( ارجحیت وحی بر عقل و اینکه اسلام هیچگاه میانِ علم و مذهب حسابِ جداگانه ایجاد نکرد )) دانستهاند. اگرچه ادلههایی از این دست را نمیتوان تنها دلیل و یا دلیلی کافی دانست اما بهنظر میرسد با توجه به شرایط امروزی ما هنوز در فضایی زیست میکنیم که با جو حاکم بر زمانهی خیام فرقی ندارد و شاید بدتر نیز باشد!
کوزهگر عاشق
نیما یوشیج پدر شعر جدید فارسی در نامهی ۱۰۲ از حرفهای همسایه مینویسد:(( با کمالِ صراحت عمر خیام نیشابوری است که زندگانی را تعبیری از عشق تعریف میکند. )) خیام شاعر لحظههاست. او به لحظه وابسته است و لحظه پیوسته در حالِ دگرگونی است. حالِ خوب، حالِ بد، تنگخلقیها و بیحوصلگیها که لحظاتی بر هر انسانی غلبه میکند در شعرِ او نیز تجلی دارد و تمام این فراز و فرودها که از دلِ زندگی برمیخیزند با فراز و فرودهای زندگی روزمرهی ما نسبت دارند. او اهلِ زیستن در لحظه است، شعر میدان فراخی است تا غمِ زمانه، درد روزگار، تنگنظری دشمنان و دوستان را برای لحظهای از شانههایش بر زمین بگذارد. از این نظر قالبِ کوتاه و فشردهی رباعی همچون مِی و شراب موجود در رباعیات، هستیبخش و آرامبخش قلبِ عاشق و اهل ریاضی و خِرد اوست:
ای دل چو زمانه میکند غمناکت ناگه برود زِ تن روانِ پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند زان پیش که سبزه بَردمد از خاکت
خیام میداند عمر انسان محدود است و او که خود گرفتار حصارِ تن است توانایی حل هر مسئلهای را
ندارد. بنابراین ضمن دوست داشتن تنِ خود، تکیهی بیچون و چرا بر آنرا نیز خطا میداند:
گر شاخِ بقا ز بیخ بختت رست است ور بر تنِ تو عمر لباسی چست است
در خیمه تن که سایهبانیست تو را هان تکیه مکن که چارمیخش سُست است
از همینروست که میتوان خیام را عاشقی نامید که ضمن درک محدودیتهای انسانی خود، عاشقانه
خود و زندگیاش را با کوزهای قیاس میکند که زمانی او نیز پیکری انسانی داشته و در گردش روزگار
عاشقیها کرده و بیقراریها داشته است:
این کوزه چو من عاشق زاری بودهست در بندِ سرِ زلفِ نگاری بودهست
این دسته که بر گردن او میبینی دستیست که بر گردن یاری بودهست
این عاشقِ اهلِ اوباشی هر بار که به جای کوزه، سبو، مرغ و … مینشیند، عمدتا لحنی اندوهگین دارد
و پس از فروکش کردن سرمستیها و شیطنتهای شاعرانهی خود از دریغ و لحظهای که رفته است و
دیگر به چنگ نمیآید میگوید:
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی سرمست بُدم چو کردم این اوباشی
با من به زبان حال میگفت سبو من چون تو بُدم تو نیز چون من باشی
نگاهِ عاشقانهی خیام پُر از عواطف انساندوستانهای است که تمام جهان برایش نشانی از رُخ انسان دارد.
ذرات سرگردان این جهان همه حکایت از چهرهی نازنینان، لالهرویان و خورشید رُخان دارد:
هر ذره که در خاک زمینی بوده است خورشیدرُخی، زُهره جبینی بوده است
گرد از رُخِ نازنین به آزرم فشان کانهم رُخِ خوب نازنینی بوده است
پس باید با احتیاط بر آن قدم نهاد:
هر سبزه که بر کنارِ جویی رسته است گویی زِ لب فرشتهخویی رسته است
پا بر سر هر سبزه به خواری ننهی کان سبزه زِ خاک لالهرویی رسته است
خیام ما را دعوت میکند که اندیشه کنیم و ضمنِ درک نسبتِ خود با تمام عالم نگاهی عاشقانه مانند
خودش به آن داشته باشیم. در جهان خیامی میانِ انسانها، گیاهان، اشیا و بهطور کلی تمامی جانداران و
بیجانها فرقی نیست.
درد مشترک
خیام حافظهی دردمند، رنجکشیده، اهل شک و تردید، به پستو خزیده، به شعر پناه برده، عصیانگر، معترض، معترف و در نهایت سرگردان و گیر افتاده در یک وضعیت قضا و قدری تاریخی ما ایرانیان است. خیام و جهانِ او جزیی جداییناپذیر از ماست و ما جزیی جداییناپذیر از او هستیم. نسبت ما با او نسبتِ با همهچیز است:
مائیم که اصل شادی و کان غمیم سرمایهی دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم آئینهی زنگ خوردهی جام جمیم
اگر پیرامون زندگی خیام ابهام و شایعه زیاد است زیرا که تاریخ ما تاریخ ابهام، شایعه و پردهپوشی است. صراحت جای خود را به ریاکاری و پنهان کاری میدهد و دست آخر شاعری چون خیام را برای اینکه ثابت کند دارای ایمان است وادار میکنند به زیارت حج برود. ما با همهی وقایع زندگی خیام نسبت داریم زیرا که از آن فضای فکری رها نشدهایم و تکلیفِ خودمان را با آن فضا روشن نساختهایم. اگرچه خیام شاعر و ریاضیدان پس از اقامتی ۱٨ ساله در اصفهان در اواخر عمرش دوباره به نیشابور بازگشت و در همانجا درگذشت و آن خاک را رونق بخشید اما پس از مرگِ او جهانی تازه در برابر زندگی انسانِ ایرانی گشوده شده است که باید آنرا جهان خیامی نامید. جهانی که جویندهی سعادتِ در لحظه است و همچنان برای ما زنده و جاری است. جهانی که همچون آونگی میانِ پرسشهای صریحِ خود در رفتوآمد است و از همهچیز میگوید و میپرسد:
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو بر درگهِ او شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای بنشسته همی گفت که: (( کو کو، کو کو ؟))
درون هر یک از ما خیامی وجود دارد که مستعد قیام است، قیامی علیهِ تاریخ، علیهِ خود، علیهِ ریاکاری، علیهِ تفکرات خشکِ مذهبی، علیه ساز و کار بنیادی حاکم بر جهان و حتی علیهِ خالقی که در صورتِ وجود باید از او اجازهی پرسشهایی شجاعانه داشت:
دارنده چو ترکیب طبایع آراست باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست
گر زشت آمد این صور عیب که است؟ ور نیک آمد خرابی از بهرِ چراست؟
منابع و مآخذ:
۱- رباعیات حکیم عمر خیام/ با مقدمهی محمدعلی فروغی/ انتشارات زوار/ چاپ اول/
۲- سرآغازهای علم در غرب/ دیوید لیندبرگ/ ترجمهی فریدون بدرهای/ انتشارات علمی و فرهنگی/ چاپ دوم/
۳- تاریخ علمِ کمبریج/ کالین ا.رُنان/ ترجمهی حسن افشار/ نشر مرکز/ چاپ هفتم/
۴- فیلسوف تودار و رباعیات بودار/ به اهتمام علی اصغر سید غراب/ ترجمهی مصطفی حسینی/ نشر هرمس/ چاپ اول/
– نگاهی به تاریخ ریاضیات در ایران/ پرویز شهریاری/ انتشارات علمی و فرهنگی/ چاپ دوم/
۶- خیام هدایت/ مقدمه و گردآوری جهانگیر هدایت/ نشر چشمه/ چاپ چهارم/ پاییز
٧- طلا در مس/ رضا براهنی/ جلد سوم/ ناشر: مولف/
٨- یادداشتها/ آلبر کامو/ ترجمهی خشایار دیهیمی و شهلا خسروشاهی/ نشر ماهی/ چاپ ششم/ پاییز
۹- آدمها روی پل/ ویسواوا شیمبورسکا/ ترجمهی مارک اسموژنسکی، شهرام شیدایی و چوکا چکاد/ نشر مرکز/ چاپ پنجم، ویرایش دوم/ زمستان
۱۰- رقص جهان، از اسطورههای آفرینش تا انفجار بزرگ/ مارسلو گلیسر/ ترجمهی علی بازیاری شورابی/ انتشارات سبزان/ چاپ اول/
۱. در آنزمان طبق نظریات ارسطو و بطلمیوس باور عموم بر این بود که زمین مرکز عالم است و خورشید و سایر سیارگان به دور زمین میگردند