این مقاله را به اشتراک بگذارید
سیاستِ داستان جنایی؛ مترقی یا محافظه کار
نوشتۀ میشائیل نیمن
ترجمۀ مصطفی درویشی
گرایشات سیاسی داستان جنایی کدامند؟ در طول چند سال گذشته، برخی نویسندگان مشهور گرایش مترقی یا محافظهکارانه ژانر مذکور را روشن و قابلفهم ساختهاند. تشریک مساعی من به این بحثِ در جریان، به جای افزودن شواهد بیشتر به گرایشات چپگرا یا راستگرا، پرداختن به پرسشی شالودهایتر است. داستان جنایی چگونه صرفنظر از سوگیری خاصّ خود، به تقویت کلّ سیستم خدمت میکند؟ یک نمونۀ معمولی داستان جنایی، خواه کارآگاهی یا دارای رویه پلیسی، یا خرابکارانه یا نوآر، با برهم خوردن واقعیت ظاهراً باثبات آغاز میشود. سیر پیرنگ داستان، پروتاگونیست را از خلال مجموعهای از چالشها میگذراند؛[سپس] تنش را تا آن نقطه اوجی افزایش میدهد که جنایت حل شده و وضعیت موجود قبلی مجدداً برقرار شود. بنابراین، ژانر موردبحث ذاتاً و ضرورتاً محافظهکارانه است.
در سال ۲۰۱۵، وَل مکدرمید، مقالهای با عنوانی بحثانگیز به رشتۀ تحریر درآورد: «چرا داستان جنایی، چپگرا و تریلرها، راستگرا هستند». پیشفرض او این بود که داستان جنایی، در معنای رویه پلیسی یا رمان کارآگاهی، به افرادی صدا میدهد که «به راحتی در جهان سازگار نشدهاند- مهاجران، کارگران جنسی، فقرا، سالمندان». تریلرها از سوی دیگر، به «محافظهکاری میل دارند، احتمالاً بدین خاطر که خطر ضمنی در تریلر آن است که جهان زیر و زبر گشته، ایدۀ تریلر محروم شدن از آن چیزی است که برای شما اهمیت زیادی دارد». مخاطرات شخصی در تریلر آن قدر زیاد است که بقاء بر تنوع برتری مییابد.
تقریباً فوراً، جاناتان فریدلند به مخالفت برخاست، او نشان داد که داستان کارآگاهیْ مؤلفان محافظهکار خودش را دارد- که آگاتا کریستی به خاطر آنها از بیشترین شهرت برخوردار است- و نشان داد تعداد زیادی از نویسندگان تریلر وجود دارند که نقطهنظری مترقی را اتخاذ کردند، جان لوکاره در دوره پساجنگ سرد واضحترین گزینه در اینجاست.
دو سال بعدتر، اچ. بی. لایل خواستار جاسوسانِ «طبقه کارگری» بیشتری شد، و از این واقعیت اظهار تأسف کرد که تریلرهای جاسوسی با عاملان و مأموران پولدار و مرفهی پُر شدهاند که به کلابها میروند و از همکلاسیهای خود که برآمده از مدارس دولتیاند، بهرهبرداری میکنند. اگرچه این موضوع بیشتر مسئلهای بریتانیایی است ولی نکتۀ وی دقیق و زیرکانه است. وفاداری جاسوسان طبقه کارگری به بوته آزمون گذاشته خواهد شد زیرا پیوندشان با سیستم، ضعیفتر از همتایان طبقه بالایی و پولدارشان است.
همه فکر میکنند افزودن طبقه به بحث، باید به تأکید بیشتری بر پرسشهای سیستمی ختم شود ولی طبقه، مفهومی گیجکننده است. در ایالات متحده، اشخاص دربارۀ خودشان به مثابۀ «طبقه متوسط» فکر میکنند،که مفهوم مذکور را از نظر اینکه خوانندگانْ خودشان را در سیستم سیاسی چگونه میبینند، بلااستفاده میسازد. در اروپا، مفهوم طبقه همچنان مطرح است. با این حال حتی در آنجا هم روشن نیست که یک جاسوس، کارآگاه یا افسر پلیس «طبقه کارگری» به طرز معناداری نقش کلّی داستان جنایی را دستخوش تغییر کند. چنان که فردریک جیمسون در کتابش پیرامون ریموند چندلر خاطرنشان میکند، «کارکرد حقیقی قتل… برای نظم آن است که به شیوهای قویتر احساس شود». به عبارت دیگر، قتلی که در هر قطعۀ ادبی- به فرض که داستان جنایی باشد- ترسیم میشود؛ قرار است خواننده را حالا که نظم برهم خورده، به طور شدیدتری شکرگزار-حتی مشتاق- نظم کند. جیمسون ادامه میدهد تا روشن سازد در حالی که داستان کارآگاهی آمریکایی قلمروی محلی را به نمایش میگذارد، جایی که جنایتِ مشحون از فساد، تعارض طبقاتی و نژادی رخ میدهد، ولی این نوع از داستان جنایی در عین حال «نوعی خوشبینی بیکران را در قبال عظمت کشور، به عنوان یک کل» در پیش میگیرد و حفظ میکند. بله، چیزهای زشت و پلیدی در این محل در حال وقوع است؛ ولی ما هنوز در باعظمتترین کشور زندگی میکنیم.
با توجّه به طول عمر یک اثر و قابلیت خوانندگان برای تفسیر کردن به هر نحوی که دلشان بخواهد، اندی مارتین، گزارشگری که برای یک سال لی چایلد را سایه به سایه دنبال میکرد، نتیجه میگیرد که «مؤلف نمیتواند تفسیر متون خود را کنترل کند و نمیتوان وی را به خاطر آنها پاسخگو نگه داشت». او به دیدگاه گرگ هورویتز ارجاع میدهد که تریلرها «به جای هدایت و ارشاد کردن به منعکس کردن تمایل دارند». صرف نظر از گرایشات سیاسی یک نویسنده، خوانندگان معناهایی را که با جهانبینی خاصّ خودشان متناسب است، به اثر الصاق خواهند کرد.
در اینجا میخواهم بر شیوهای تمرکز کنم که طبق آن، داستان جنایی و تریلرها به بازتولید خود سیستم کمک میکنند. جامعهشناس فرانسوی، لوک بولتانسکی خاطرنشان میکند که دولت مدرن برای متقاعد کردن شهروندانش دربارۀ «واقعیتِ واقعیت» تلاش میکند، بدین معنا که بر شرایطی تأکید میگذارد که زندگی روزمرهْ واقعی، پیشبینیپذیر و امن باشد. و در ژرفنای وجودمان، ما هم به همین امر اعتقاد داریم. وگرنه چگونه قادریم هر بامداد از رختخواب برخیزیم و آنچه را که باید انجام دهیم، به انجام برسانیم؟
کلّ داستانهای جنایی با برهمخوردن آن واقعیت موردبحث آغاز میشود: حادثۀ محرّک. تعلیق، که هیجان پیشبرندۀ آن است، از این حقیقت سرچشمه میگیرد که واقعیتِ واقعیت تقریباً به آن میزان باثباتی که دولتهایمان میخواهند ما باور کنیم، نیست. دلایل بسیاری در اختیار داریم تا در پیشبینیپذیری و امنیّت زندگی روزمره تردید کنیم.
این ناباوری پنهان به واقعیتِ واقعیت نوعی چالش مهم در برابر حکومت را بازنمایی میکند. اگر دیگر نتوانیم فرض کنیم که زندگیمان از مسیرهای پیشبینیپذیر عبور میکند، آنگاه حفظ و تداوم هر سیستم حکمرانی دشوار میگردد. انقلابها لزوماً از محرومیتِ این چنینی زاده نمیشوند؛ بلکه از این انتظار ناکاممانده ناشی میشوند که امور و اوضاع بهتر خواهند شد. وضعیت فعلی جهان مقداری اعتبار به این ادعا میبخشد.
اینجا در نهایت زاویۀ محافظهکارانه داستان جنایی نهفته است. پایان «خوش»، جنایتِ حلشده، مجرمانی که به دست عدالت سپرده شدهاند، همه چیزِ واقعیتِ برهمخورده به حالت اوّل بازمیگردد. داستان جنایی، به جای بسط دادن این برداشتْ که واقعیت لزوماً نباید به حالتی باشد که هست؛ پس از مطرح کردن آن احتمال، به طور مرتّب و منظّمی، واقعیت را به وضع موجود بازمیگرداند. ما از این که طرف خیر پیروز شده و به زندگیمان بازگشته، احساس آسودگی میکنیم. اگرچه داستان جنایی به جنبههای خاصی از جامعه میتواند نقد وارد کند و نقد هم میکند؛ امّا نوعی انتقاد کلّی از زندگی روزمره، به معنایی که هانری لوفور خواهان آن است، ارائه نمیدهد.
ژانر نوآر ظاهراً از این الگو پرهیز میکند. برای مثال در رمانهای دیوید گودیس، تیرگی موقعیت و شخصیتها در نوعی پایان «خوش» محو نمیشود. اگر چیزی باشد، زندگی به همان میزانی که قبلاً بود، تیرهگون باقی خواهد ماند. در حالی که شخصیتهای دچار نقطهضعف که در پی اهداف آلوده به سوءتعبیر روانهاند، ممکن است نقدی بر نظام موردبحث را بازنمایی کنند، ولی تصوری دربارۀ اینکه جهان چگونه میتواند متفاوت باشد، ارائه نمیدهند. اگر چیزی باشد، پایان تیرۀ رمانهای نوآر، ناامیدی را ترویج میکند- یا نیاز به مشروبی با الکل زیاد- امّا نه حسی برای فراتر رفتن به منظور جستجوی جهانی بهتر.
خودِ من تریلر مینویسم و در این بازی مشارکت دارم. پروتاگونیست من نه برای دولت، بلکه برای سازمان ملل کار میکند. این قدم کوچکی ورای بازتولید قلمروی حکومتی است، که در کانون هر تریلر جاسوسی بینالمللی قرار دارد. زمانی که پروتاگونیستِ من جنایت را حل میکند و از جنایتکاران سبقت میگیرد، قربانیانْ امیدوارانه قادرند عقل سلیم را به زندگیشان بازگردانند. بله، یک قاچاقچی اسلحه یا مواد مخدر ممکن است از روند مأموریت خارج شود، ولی خوانندهْ آگاه است، سیستمی که جنایت را مقدور ساخته همچنان به کارکرد و عملکرد خود ادامه میدهد. مثال درخشان چنین نوع نگارشی، باغبان وفادار نوشتۀ جان لوکاره است. خواننده، داستان جاستین را دنبال میکند که چگونه ماجرای قصور منجر به قتل همسرش را کندوکاو میکند. در طول این مسیر، رمان مذکور عمل شرکتهای دارویی جهانی برای آزمایش کردن داروهای جدید در کشورهای فقیر را سخت مورد عتاب و انتقاد قرار میدهد، جایی که رضایتنامه آگاهانه اخذ نشده و به مسئولان رشوه دادهاند تا آن را ندیده بگیرند. در انتهای رمان، هیچ چیز در سطح تغییر نکرده است، امّا خواننده میداند که همه چیز متفاوت است، و حتی به سوی اقدام و کنش از طریق فهرستی از سازمانهای مردمنهاد سوق پیدا میکند که با چنین عملهایی مقابله میکنند.
پنجاه[و چهار سال] سال قبل، جنبش موقعیتگرایی در پاریس از عبارت «زیر سنگفرشها، ساحل آرمیده است» استفاده کرد. داستان جنایی مترقی، حداقل ارزش ارائۀ نگاههایی گذرا به جهانی متفاوت را دارد، جهانی که کوشیدن برای آنْ سزاوار است، در حالی که [همزمان] حق مطلب را در قبال آشفتگی تیره و تار واقعیت کنونیمان نیز ادا میکند. هنوز نمیدانم آن نوع رمان را چگونه بنویسم.
شاید یک نقطه برای شروع، مجازات باشد. قاعدۀ فعلی آن است که مرتکبان جرم کشته یا دستگیر میشوند. کشتن، آسانترین راهحل است. کشتن، اشتیاقهای بیاساس ما را برطرف و از کشمکشهای حقوقی طولانی که برای روایت بسیار خستهکنندهاند، جلوگیری میکند. دستگیری مجرمان، آنها را در چنگال حکومت قرار میدهد. رویههای کیفری که در ادامه رخ میدهد، چیزی بین حکومت و مجرمان است. قربانیان به ندرت در چنان فرآیندی اهمیت مییابند.
اگر رمانهای جناییای بنویسیم که سازشجویی را کندوکاو میکنند، چه خواهد شد؟ چگونه میتوانید پس از قتل، آشتی و سازش کنید؟ خب، خود من، برای دانستن این که بازماندگانِ اعمالِ شنیع همچنان میتوانند با مرتکبان آن اعمال سازش و صلح کنند، اگر انسانیت ذاتی هر کدام مورد بازشناسی و توجّه قرار گیرد؛ به قدرکافی تصاویرِ مربوط به استماع دادرسی کمیسیون حقیقت و آشتی در آفریقای جنوبی را دیدهام. به همان میزان، هنگامهای که مجازات را از دست حکومت خارج میکنیم، اهمیت مییابد؛ چنان که میشل فوکو به ما میگوید، در چنین هنگامهای، حکومت را از ابزار حیاتی نظم بخشیدن به همۀ ما محروم میسازیم. این پیشنهادْ مملو از خطر است- گرایش به اجرای خودسرانۀ عدالت یکی از پیامدهای احتمالی است- ولی همچنین نگاهی گذرا به آیندهای متفاوت در اختیار میگذارد.
منبع نقد جامعه شناختی