این مقاله را به اشتراک بگذارید
می توان به سادگی گفت که چون کتاب ها موضوع ها و زمینه های گونه گونی دارند؛ از داستان گرفته تا زندگینامه و شعر، باید آنها را از هم جدا کنیم و آنچه را که بیشتر درخور و مناسب حال ماست، از میانشان برگزینیم. با این همه کمتر خواننده یی است که بداند هر کتابی چه چیزی به ما می دهد. ما غالباً با ذهنی ناروشن و افکاری نامتمرکز با کتاب ها روبه رو می شویم و دلمان می خواهد داستان ها راست باشند، شعرها دروغ، زندگینامه ها خوشایند و کتاب های تاریخی مطابق با پیشداوری های ما. اگر بتوانیم همه این گونه پیش پندارها و پیشداوری ها را در آغاز مطالعه هر کتاب از سر بیرون کنیم، کار ارزنده و قابل تحسینی انجام داده ایم. نباید به نویسنده خود چیزی را دیکته کنیم؛ باید بکوشیم خود را جای او بگذاریم، با او همکاری کنیم و همدلش باشیم. اگر از او فاصله بگیری و در همان گام اول بی اعتنایی نشان دهی و لب به انتقاد بگشایی، خود را از ارزش ها و بهره های احتمالی حاصل از مطالعه محروم کرده یی. اما اگر تا آنجا که میسر است، ذهنت را باز کنی، نشانه ها و رهنمودهایی از ظرافت ها و ریزه کاری های تقریباً نامحسوس کتاب از پیچ و تاب های همان جمله های اول، تو را به خواننده یی که کاملاً با دیگران متفاوت است تبدیل می کند. خود را در این کار غرق کن، با آن مانوس شو و چیزی نمی گذرد که درمی یابی نویسنده چیزهایی بسیار روشن تر و مشخص تر از آن چه خود می پنداشت به تو ارائه داده است، یا تلاش می کند ارائه دهد. آن سی و دو فصل یک رمان – اگر البته بدانیم رمان را چگونه بخوانیم – کوششی است برای خلق چیزی شکل یافته و پرداخت شده همچون یک ساختمان؛ اما واژه ها از آجرها ظریف ترند.
خواندن، فرآیندی بس پیچیده تر و طولانی تر از دیدن است. شاید سریع ترین راه درک عناصری که یک رمان نویس در اثر خود به کار می برد، خواندن نباشد بلکه نوشتن است؛ یعنی باید خطرها و دشواری های کاربرد واژه ها را شخصاً تجربه کنی. پس، حادثه یی را که بر تو تاثیری آنی باقی گذاشته به یاد بیاور – مثلاً چگونه در نبش خیابانی، شاید از کنار دو نفر که با هم حرف می زدند عبور کرده یی. شاخ و برگ درختی تکان می خورده؛ چراغ برقی در باد می رقصیده؛ لحن صحبت آنها شوخی آمیز بوده، و نیز غم انگیز؛ دیدگاهی گسترده و مفهومی کامل انگار در آن لحظه انباشته بوده است.
اما وقتی می کوشی اینها را با واژه ها باز بیافرینی، در می یابی که همین خود به هزاران تصویر متضاد تجزیه می شود. بعضی را باید نادیده بینگاری، بعضی دیگر را بزرگ کنی؛ در این فرآیند چه بسا که همه مظاهر عاطفی را از دست بدهی. آنگاه از صفحه های مبهم و مغشوش خود به صفحه های اول اثر رمان نویسی بزرگ – دفو، جین آستین، تامس هاردی – مراجعه کن. اینجاست که مهارت آنها را بهتر می توانی ارج بگذاری. مساله صرفاً این نیست که ما در حضور نویسندگان متفاوتی قرار داریم – دفو، جین آستین یا تامس هاردی – بلکه این نکته مهم است که ما در دنیاهای متفاوتی به سر می بریم. در اینجا، در رمان رابینسون کروزوئه، ما در مسیر جاده یی صاف پیش می رویم؛ هر دم اتفاقی رخ می دهد ، واقعیت و نظام و توالی واقعیت به قدر کافی است. اما اگر فضای آزاد و ماجراهای پرفراز و نشیب برای دفو به معنای همه چیز باشد، در دید جین آستین اینها معنای چندانی ندارند. در آثار جین آستین، صحنه اتاق پذیرایی است و کسانی که در آن سرگرم صحبت کردن اند و با آئینه های فراوان صحبت هایشان، شخصیت ها و خلق و خوی آنها را نشان می دهند و ما اگر، وقتی که خود را به محیط اتاق پذیرایی و بازتاب های آن عادت داده ایم به هاردی بازگردیم، بار دیگر به دور خود چرخیده ایم. دشت ها ما را احاطه کرده اند و ستاره ها بر فراز سرمان می درخشند. آن سوی ذهن اکنون آشکار شده است – آن سوی تاریکی که از تنهایی مطلق نشأت می گیرد و نه آن سمت روشنی که در میان جمع نمایان می شود. ارتباط ما با آدم ها نیست بلکه با طبیعت و سرنوشت است.
با این همه، این دنیاها هر چند با هم مغایرند، هر یک برای خود مستقل است. خالق هر دنیایی مراقب است تا قوانین مربوط به دیدگاه خویش را رعایت کند و فشاری که ممکن است بر ما وارد کنند، هر قدر هم که نیرومند باشد ما را هیچ گاه سردرگم نمی کند، آن طور که برخی از نویسندگان کم تجربه غالباً با نشان دادن دو نوع واقعیت متفاوت در یک کتاب چنین می کنند. به این ترتیب، با گرایش به آثار یک رمان نویس بزرگ و بعد به رمان نویس دیگر – از جین آستین به تامس هاردی، از پیکاک به ترولوپ، از اسکات به مردیت – پیچ خوردن و از ریشه کنده شدن است؛ پرتاب شدن از این سو به آن سو است. خواندن یک رمان، هنری دشوار و پیچیده است. باید قادر باشی نه تنها درکی ظریف و نکته سنجانه داشته باشی که در بی باکی فوران تخیل نیز تسلط پیدا کنی، اگر البته بخواهی که از تمامی چیزهایی که یک رمان نویس، یک هنرمند بزرگ به تو عرضه می کند، سود ببری.
انتشار در مد و مه:۲۷ خرداد ۱۳۹۰