این مقاله را به اشتراک بگذارید
در این نوشته، از دو دیدگاه به زن و جایگاه او در ایدئولوژی جاری این مجموعه داستان نگاه خواهیم کرد، ابتدا شخصیتهای زن را مورد بررسی قرار خواهیم داد و سپس از دیدگاهی دیگر به فضاهای ساختاری می پردازیم.
هنس برتون در کتاب پایه های نظریه های ادبی، زمانی که به شروع مطالعات فمنیستی اشاره می کند می گوید: «زن در متون ادبی معمولا کهن الگوهای (استریوتایپها) آشنای جامعه را تکرار میکند.» این کلیشهها در ادبیات غرب معمولا زن بی اخلاق، خطرناک و اغوا گر یا زن زیبای بی دفاع و منفعل و یا زن فرشته خوی آسمانی (بدون المان های زمینی زن) می باشند. که در اصل یا تصویری منفی و یا ایده ال غیر واقعی (آسمانی) از زن ترسیم می کنند.
در ادبیات ایران شاید اولین استفاده ازین کهن الگو را بتوان در “بوف کور” یافت. هدایت در زمان خود و در داستان سورئالش ازین کهن الگوها به جا استفاده کرد. اما پس از آن، نویسنده های معاصر ما نا آگاهانه در داستان هایی با فضاهایی شهری و مدرن سعی به محدود کردن تصویر زن در چهارچوب یکی از ین دو کهن الگوی “زن اثیری” و “زن لکاته” دارند. بعضی مثل شاهرخ گیوا نا خودآگاه این تصویر دو تایی را از زن ارائه می دهند و خواننده امروزی را از داستان زده می کنند و بعضی مانند محمدحسن شهسواری تا جایی با افتخار زن را به این الگوها محدود می کنند که کاراکتر زن داستان” شب ممکن” خود از مرد می پرسد من زن اثیری تو ام یا زن لکاته؟ گویی این تقسیم بندی پر مباهات و پذیرفته شده است!
در هر حال نویسنده ایرانی، چه زن و چه مرد، پرورش یافته جامعه مردسالار بوده و هرچند به این مردسالاری واقف گشته و در خودآگاه با آن روبرو شده و می جنگد، نا خودآگاه او را همان جهان بینی شکل داده است. مثال بارز آن را می توان در داستان های کوتاه یوسف انصاری دید که با وجود حاشیه ای بودن شخصیت های زن و شاید ناخودآگاه بودن نویسنده به بکارگیری تقسیم بندی های کلیشه ای، باز این شخصیت ها در قالب های مشخص ناخودآگاه اجتماعی که از آنها الهام گرفته شده اند، قرار می گیرند.
زن در داستان های انصاری شخصیت اول نیست، در دو داستان “سگسار” و “دیوار به دیوار” شخصیت زن وجود ندارد. زنهای انصاری یا اغواگرند یا مادرند و یا ضعیف. انصاری از تصویر زن باردار در جای جای داستان هایش استفاده می کند، زن بارداری که سنگین، کُند و بی دفاع است و نیاز به مراقبت مرد دارد، مثل زن “بهبودی” در داستان “برف” که پا به ماه است. در این داستان باز هم تصویر زن باردار تکرار می شود (زن برادر قاسم آقا) و زنی که در شب برفی درون ماشین گیر کرده است در موقعیت ضعف کامل است و نا توان از هر نوع اقدامی در جهت نجات خود یا شوهرش.
در “کله ی گنجشک” فقط شخصیت “مادر” را داریم که خود به تنهایی یکی از کلیشه های شخصیت زن است و در “عروسی” باز هم این کلیشه مادر یا زن فداکار در “انصاف خانم” تکرار می شود که با خیرخواهی و از خود گذشتگی می گوید “توی خونه خودم براش عروسی می گیرم”. این شخصیت ها تمام ادبیات غرب و ادبیات معاصر ما را پر کرده اند و استفاده ناخود آگاه ازین دست کلیشه ها مخاطب امروزی را خسته می کند.
اما در” اسماعیل” و در “احساسی که فقط یک آرایشگر میتواند تجربه کند”، روی دیگر زن را می بینیم. زن اغواگر و زن بیوفا. در “اسماعیل” راجع به تهمینه می خوانیم “…ذهن اورا سالها اشغال کرده بود و جایی برای خاطرات کودکی نگداشته بود. لحظه هایی که به بدن زن نیاز داشت، زن از تماس دستهای او بر اندامش امتناع کرده بود.” زنی غارتگر به تصویر کشیده شده که با بدن خود مرد را اغوا کرده و از معصومیت کودکیش جدا نموده و بعد با بی وفایی تمام، خود را از او دریغ می کند!
در “احساسی که فقط یک آرایشگر می تواند تجربه کند” تنها باری است که به زن در این مجموعه داستان صدا داده شده و خواننده با دیالوگ مستقیمی که یک روی آن زن است مواجه می شود. در مابقی داستان ها از زن نقل قول شده است. اما این دیالوگ ها سرشار از اغوا گری است که تنها شخصیتِ زنِ تحصیل کرده ی این کتاب از آن برای به دست آوردن مردش کمک می گیرد. مریم، دانشجو و احتمالا باردار است و چون خود را در موقعیت ضعف می بیند می خواهد با به دست آوردن مرد دوباره قدرت بگیرد. دیگر شخصیت های زن این داستان که خواهرهای داوودند نمونه های مشخص ضعف زن هستند که نمی توانند بدون حامی مرد-پدر یا برادر یا شوهر-به سر برند. شایان ذکر است که معمولا شخصیت های زن هوشمند در کلیشه های رایج، اغواگرند و از هوش خود مثل این داستان در جهت اغواگری استفاده می کنند.
اما مهم ترین شخصیت زن داستان های انصاری، ژیلا است که البته بر اساس آنچه راوی می گوید اسم اصلی اش این نیست و ما اسم واقعی این شخصیت را نمی دانیم. در حقیقت ژیلا گم شده است و همانطور که اسمش معلوم نیست، موقعیتش نیز نا معلوم است. فضا های داستان های انصاری اغلب خارج از شهر است و فقط در سه داستان “امروز شنبه”،” اسماعیل” و در “احساسی که فقط یک آرایشگر می تواند تجربه کند” با فضای مدرن شهری روبرو می شویم. همانطور که گفته شد در دو داستان ” اسماعیل” و در “احساسی که فقط یک آرایشگر میتواند تجربه کند” با زن اغواگر و بی وفا مواجهیم. انگار که زنان فضاهای غیر شهری و فضاهای شهری عینا در دو چهارچوب ضعیف یا مادر و اغواگر قرار می گیرند! اما در “امروز شنبه” با مرز این دو یعنی تقابل زندگی شهری و باورهای غیر مدرن یا بهتر است بگوییم خرافه های ستنی روبرو می شویم. همانجایی که ژیلا گم شده است! ژیلا به عنوان شخصیت زن بین این دو فضا ی معرفی شده گیر افتاده و درنهایت تاب نیاورده و خودکشی می کند. خودکشی امری شجاعانه است که از ضعف بر می خیزد و خود بازتاب کننده تداخل این دو فضا می باشد. انصاری شاید در این داستان تا حدودی از مرز کلیشه ها گریخته اما باز با معرفی زن به عنوان بیماری روانی به آنها باز می گردد.
برای بررسی ساختاری به نظریه های هلن سیکزو نویسنده و منتقد فرانسوی بر می گردیم. سیکزو به دوتایی های متضاد یا binary oppositions مطرح شده توسط دریدا اشاره می کند:
ذهن/احساس، روز/شب، فعالیت/انفعال، خورشید/ماه، تاریخ/طبیعت، هنر/طبیعت، فرهنگ/طبیعت، مرد/زن.
و توضیح می دهد که چطور زن در ادبیات همواره با سمبل هایی از شب و طبیعت پیوند می خورد.
با این دید فضاهای داستانهای انصاری که با طبیعت پیوند خورده اند با زن مرتبط می شوند. در سگسار و برف به وضوح سنگینی طبیعت و تاثیرگذاری آنرا احساس می کنیم. طبیعت داستان “برف”، موهوم و وحشی و بی رحم است. زن با نمادهایی مثل برف و شب و گرگ در طبیعت ظاهر می شود وترس و درماندگی در مقابل زن را از ناخودآگاه نویسنده بر روی صفحه جلوه گر می سازد.
در “سگسار” اما طبیعت در عین وحشت زایی و وحشیت، مظلوم و بی دفاع است مثل ماده خرس بارداری که شکار شده است یا سگ ها. دربند بودن نمادهای طبیعت یا زن درقالب سگ های وحشی زنجیر شده اینجا نمود می یابد و در انتها منطق و عقل مردگراست که تسلیم می گردد و زایل می شود. شاید در واقع ترس از شکستن مردسالاری حاکم به این شکل در این داستان نمود یافته است.
این نمادها در بقیه داستان ها هم هست و فقط مخصوص فضاهای طبیعی نمی باشد. مثلا فضای شب بارانی در “احساسی که فقط یک آرایشگر می تواند تجربه کند.” که شب و باران (آب) هر دو نمادهای زن هستند.
در آخر می توان گفت انصاری نیز مانند دیگر نویسنده های امروز نتوانسته است در قالبی فرای کهن الگو ها و کلیشه های رایج به زن بنگرد اما گویی خود این امر را می دانسته و تا جای ممکن مستقیم به آن نپرداخته و توانسته است زن را به ناخودآگاه متن بکشاند و خواننده را به کنکاش برای یافتن جایگاه زن در داستانهایش وادار نماید.
انتشار در مد و مه: ۱۸ تیر ماه ۱۳۹۰