این مقاله را به اشتراک بگذارید
چگونگی پرداختن به داستانی که لایههای روانشناختی انسان را متجلی سازد، بستگی به نوع نگاه داستاننویس دارد و بر میگردد به شناخت وی از پیرامون خود.آنانی که با تفکر خلاق، مبادرت به این مهم مینمایند، شاخصههایی را در داستان خود در نظر میگیرند که در همان نگاه اول میتوان متوجه توانمندی قلمشان شد.
گفته شده است که «داستان، بیشتر از آنکه بیان دقیق واقعیت براى تأثیرگذاردن بر عقل باشد، به آفرینش فضایى تخیلى براى انگیزش حس خواننده تأکید دارد. تصور اصلى همهی داستانها این است که برای خواننده، امکان چنین حسی را فراهم نمایند». رمان «از پائولو کوئلیو متنفرم!» نخستین اثر حمید رضا امیدی سرور با قلمی روان، چنین فضا و حسی را برای خواننده فراهم ساخته و بیش از آن که خود را گرفتار فرم نماید، تلاش کرده از طریق انتقال مفاهیم، دریچههای بستهی تو در تو را برای مخاطبان خود باز کند.
این درست که طرح و پیرنگ رمان یا عللى که شخصیتها را درگیر سلسله اى از حوادث مى کند، جدا از داستان است و عین داستان نیست، اما نکتهی قابل تامل این است که آفرینش چنین فضایی، صرفا از روی فرمول کلیشهای «پیرنگ» داستان امکان پذیر نیست. به بیانی دیگر، هیچ کس با دانستن این گونه تعاریف، نمی تواند نویسنده شود. مهم به کارگیری زبانی مناسب و لحنی قاعدهمند در داستان است و همچنین بهرهگیری از دایرهی واژگانی که بتوانی با خلق فضایی درخور با مخاطب، ارتباط برقرار کنی. نویسنده ی رمان «از پائولو کوئلیو متنفرم!» ، در ایجاد چنین ارتباطی موفق عمل کرده است.
یکی از ویژگیهای بارز این رمان، زبان و لحن سادهی آن است که در منطق روایت جا افتاده و راوی داستان توانسته عناصری از ادبیات و سینما را در یک پیوستگی ظریف و برخوردار از ارتباطی درونی در آن مورد استفاده قرار دهد. ویژگی دیگر «از پائولو کوئلیو متنفرم!»، نگاه چند لایهی حمید رضا امیدی سرور در آفرینش فضاییست که موفق شده بر حس نوستالژیک خواننده تلنگر بزند؛ از فیلم «رضا موتوری» بگیر تا اشاره به بازیگران سینمای کلاسیک و تفاوت شکل ظاهری آنها برای تصویر کردن دختری که راوی به آن علاقمند میشود.
و یا در جایی دیگر با اشاره به بخشی از کتاب «سنگر و قمقمههای خالی» بهرام صادقی برای شناساندن شخصیت و روحیات راوی بهره می برد و از آن به عنوان جادوی غریبی یاد می کند: «گویی بخشی از تقدیر خود من در آن نهفته بود». و باز از همین روست که راوی دوست دارد کتاب یاد شده را به دوستش «غزل» بدهد چرا که حیفش می آید آن کتاب و دیگر کتابهایی را که دوست دارد، نخوانده باشد.
اما برانگیختن حس نوستالژیک مخاطب، میتواند ضامن ارزشیابی یک اثر باشد؟
بیشک ترسیم چنین فضایی نیست که نویسنده را برجسته میکند، بلکه استفاده از آن در متن وقایعى که باعث کاوش بنمایهی شخصیتها و نهایتا معرفی آنها به مخاطب میشود، میتواند یک امتیاز محسوب بشود. این جاست که میتوان گفت نویسندهی رمان « از پائولو کوئلیو متنفرم!» اگر آدمهای جامعه را خوب نمیشناخت و به عبارت دیگر روان شناسی اجتماعی نمیدانست، بعید بود بتواند این چنین از خلال زندگى شخصیتهای داستان، روابط میان آنها و یا دیالوگهای آنان ، چگونگی طرز تفکرشان را به ما نشان دهد و آن را در فضای رمانی به گستره ی چهار صد صفحه تزریق کند.
به این بخش از رمان توجه کنید:
” ….چه حاجت است به دختران که اغلب رمان های بازاری عاشقانه را شاهکارهای ادبی می پندارند و خیلی هنر کنند می گویند: ” وای! خیلی قشنگ بود!” و این صفت ” قشنگ ” بازتاب همه ی درک ادبی آن هاست که گاه معادل عمیق تری مثل ” ناز ” پیدا می کند!” صفحه ی ۱۳ کتاب.
از سویی دیگر، ضروری است تا نویسنده در موقعییتهای مختلف به وجود آورندهی انگیزهای باشد که کنش و واکنش شخصیتها را باعث شود و بتواند به نحو احسن به خلق چنین رویکردی موفق گردد:
“… اما گلاره خواست پیش من ، کلاسش را حفظ کند: اتفاقا من کتاب خوندن رو خیلی دوست دارم حیف وقت نمی کنم.
انگار از صبح تا شب مشغول حل بغرنج ترین مسائل هستی باشد”. صفحه ی ۲۲ کتاب.
و در جایی دیگر:
” همسن و سالهای او داشتند از دانشگاه فارغ التحصیل می شدند ، اما او هنوز منتظر نتایج کنکور دانشگاه آزاد و پیام نور بود که در رقابت مدرک های بی حاصل ، از دوست و فامیل کم نیاورد و… اما مطالعه جزو هیچ یک از این مفاخر محسوب نمی شد”. در صفحه ی ۲۳ کتاب.
پس بی شک مهم این است که در وهله ی نخست، چنین حسی به خوبی آفریده شود و بعد آن حس با مطالب دیگر، ربط منطقی داشته باشد و موجب ایجاد ارتباط درست و بجا با خواننده شود:
” – شما نویسنده اید؟
گفتم: بدبختانه بله.
تعجب کرد: حالا چرا بدبختانه؟
– بگذریم.
“صفحه ی ۱۵ کتاب”.
به این ترتیب نویسنده در این رمان با چنان منطقی روایت داستان را به پیش می برد که در پشت آن برش های ظریف تفکر نهفته است و این خود از جمله عواملیست که میان این اثر با آن ادبیاتی که به لحاظ مضمونی از پارهای شاخصهایش استفاده کرده فاصله میاندازد. از دیگر سوی نویسنده در رمانش از چیزهایی یاد می کند که پیداست سوای ادبیات داستانی ؛ دغدغه سینما، تئاتر و در یک کلام هنر را دارد و بحث غذای روح انسان مطرح است و گویی آنچه که میتواند در غنای روایت داستانش مدد رسان باشد از نگاهش دور نمی ماند. ارجاعات نویسنده به هنرهایی که اشاره شد، مستلزم داشتن بینشی از گذشته و حال آنهاست تا بتواند به خوبی مورد استفاده قرار داده و به مخاطبان نیز در دل داستان انتقال دهد.اگر خوب دقت کنید، متوجه می شوید که امیدی سرور در بیان و انتقال چنین نکاتی به منظور خلق فضایی در خور برای رمان نیز موفق بوده است.چرا؟ چون عشق ورزی به عالم هنرهای یادشده، مستلزم خواستن و داشتنِ نگاهی ژرف است و از این منظر پی بردن به این که گاهی راوی میشود خود حمید رضا امیدی سرور به راحتی قابل فهم است!
” از داخل کیفم ” جوی و دیوار تشنه ” ی ابراهیم گلستان را بیرون آوردم ، کتابی که هر از چندی حتما باید آن را می خواندم، مخصوصا داستان ” عشق سال های سبز ” ش را که شب قبل خیلی هوس کرده بودم دوباره بخوانم”.صفحه ی ۲۸۳ کتاب.
متن انتخاب شده را می توان به نوعی «حدیث نفس» تلقی کرد. واگویهی حمید رضا امیدی سرور با راوی داستان که به او بفهماند داستانهای ابراهیم گلستان را دوست می دارد. به همین سیاق و به دلیل داشتن دغدغه های فکری هنری، مخاطب را می برد به لاله زار، از ویترین عکسهای تئاتر نصر می نویسد و به نمایش” دشمن مردم ” ایبسن اشاره دارد که سالها پیش ، عبدالحسین نوشین روی صحنه برده بود. کنجکاوی غزل را نشان میدهد که دوست دارد خانهی پدری صادق هدایت را ببیند. امیدی سرور در این رمان – مانند بخشی که از آن سخن رفت – آن جا که لازم بوده، از کسانی نام برده است تا به مدد آن ها چیزی را بازگوکرده، شخصیتی را معرفی کند، فضایی را بسازد، از چگونگی رابطه ای حکایت کند و… این چنین است که در جای جای رمان از فرهاد، نیچه، مسخ، گرهگوار سامسا، احمد شاملو، فیلمهای مسعود کیمیایی (رضا موتوری، داش آکل و…)، اصغر تفکری کمدین سال های دور و خیلی های دیگر که در عرصه ادبیات و ، هنر مهرههای مطرحی بودهاند یاد میشود. از یک منظر ، شاید برخی این را نوعی اظهار فضل از سوی نویسنده بدانند، اما به کارگیری موفق این نشانهها در طول روایت رمان و کارکردی که در زمینه های مختلف دارند، حس و حالی دیگر به اثر داده و موجب تحریک حس نوستالژیک خواننده میشود، خواننده نیز، انعکاس آن را در خاطرات خود می جوید، چنان که مرا نیز برد به آبادان که در آن سال ها با دوستان تئاتر ، سینما و ادبیات داستانی ، می رفتیم پشت سینما شیرین و از تئاتر ، داستان و سینما سخن می گفتیم و به نقد و بررسی آن ها می پرداختیم.
به این بخش از رمان توجه کنید:
” با همه ی وجود احساس می کردم نوشتن چه کار بی قدر و منزلتی ست، مخصوصا برای کسانی که ادعای فرهنگ سازی شان را داریم.آن هم بدون در آمدی که بتوان به آینده نگاهی داشت”. سطر های پایانی رمان در صفحه ی ۳۹۳
جان کلام اینکه رمان ” من از پائولو کوئلیو متنفرم” نگاهی متفاوت به فضا سازی و شخصیت پردازی دارد و داستان را بی ادا و اصول روایت می کند. بنابراین ، پیشنهاد می کنم آن را بخوانید.
بعد التحریر:
متاسفانه این کتاب نیز همانند بسیاری از آثار این سالها از غلطهای چاپی و ویرایشی عاری نیست، به خصوص اینکه در شناسنامه کتاب نیز اثری از نام ویراستار دیده نمی شود. ویراستاری که میتوانست پارهای مشکلاتی را که در رمانی به این حجم اجتناب ناپذیر است ، مرتفع کرده و متنی پاکیزهتر را پیش روی مخاطب بگذارد. به نمونه های زیر توجه کنید:
۱- ” سیگارش را روشن کرد”. که توصیه می کنم تغییر یابد به “سیگارش را گیراند”.
۲- “وقتی برگشتم داخل ، دیدم آن پسر هپروتی و خوشحالی که کنارم نشسته بود ، دیدم که به اتفاق یکی دو نفر از بچه های همسن و سال خودش…”. صفحه ی ۴۶ کتاب.دو بار از واژه ی ” دیدم ” استفاده شده است.
۳- در کتاب «از پائولو کوئلیو متنفرم!»، هم “دمق ” نوشته شده است ، هم “دمغ”. به نظرم ” دمق ” درست است.با ابن امید که در چاپ های بعدی ، اشکالات برشمرده و دیگر غلط ها که ممکن است از دید من پنهان مانده باشد توسط یک ویراستار مجرب ، اصلاح شود.
منبع: وبلاگ نعمت نعمتی
http://newway.blogfa.com/post-254.aspx
2 نظر
ایوب بهرام
با سلام
نقد استاد رو خوندم با اینکه توفیق خوندن کتاب رو نداشتم ولی نقد موی شکافانه ایست.
نازنین
کتاب رونخوندم ولی ازخوندن چنین نقددقیق وباپشتوانه علمی لذت بردم.بخشهایی ازرمان روکه استادنعمتی درنقدشون آوردن مناسب بوده وبه درک نقدکمک میکنه.حتمارمان رومیخونم.باچشم باز ودرک بهتر