این مقاله را به اشتراک بگذارید
ادگار آلنپو، شاعر و نویسنده آمریکایی (۱۸۴۹-۱۸۰۹) با نوشتن داستان “قتلهای خیابان مورگ” که در آن فردی هوشیار از جنایتکاران و پلیس سبقت میگیرد، کارآگاه دوپین را خلق کرد: این شخصیت مورد توجه نویسندگان دیگر قرار گرفت و کمکم “سبک پلیسی” یا “ادبیات سیاه” شکل گرفت.
داستان پلیسی، بافتی معماگونه و مرموز دارد که معمولا جستجو، درونمایه اصلی آن را تشکیل میدهد. در آن، عدالت اجتماعی مورد سؤال قرار میگیرد و مجریان و درهم شکنندگان قانون در نوردی همیشگی رودرروی هم میایستند.
قهرمان داستانهای پلیسی، خواه کارآگاهی خصوصی نظیر فیلیپ مارلو یا سام اسپید باشد یا بازرسی چون مگره، انگیزه و هدف نهاییاش، در زمینه عدالت اجتماعی است. او هرچند میداند که تلاشش فقط به رفع بخش کوچکی از بیعدالتی از این جامعهاش خواهد انجامید، اما همچنان راهش را ادامه میدهد و از داستانی به داستان دیگر، فراروی شرّ و ظلم میایستد.
ژان کوکتو، نویسنده و منتقد فرانسوی میگوید: “برای من کاملا آشکار شده است که نام رمان پلیسی برخلاف آنچه تا به حال به آن نسبت دادهاند، مبیّن ادبیاتی بسیار قوی و جالب است. من در کشف مقصود نویسندگانی که کتابهایشان برنده جایزههای گوناگون میشود، به زحمت دچار میشوم در صورتی که از میان پنجاه جلد رمان پلیسی، دوازده اثر میتواند از شاهکارهای واقعی باشد که حتی ترجمه به زبانهای دیگر نیز از زیبایی آنها نمیکاهد” .
داستانهای پلیسی را میتوان به دو نوع اصلی تقسیم کرد:
۱) داستانهای فکری-پلیسی (معمایی)
۲) داستانهای هیجانی-پلیسی (هیجانی)
داستانهای فکری-پلیسی:
این نوع که به رمانهای “قاتل کیه” موسوم است، دارای بافتی معماگونه و ملموس است و ضمن داشتن جنبه سرگرمکننده، به گسترش دامنهی تفکر خواننده نیز کمک میکند. داستانهایی از این دست، بهطور معمول ابتدا قتلی رخ میدهد و بعد یک مأمور کارکشتهی پلیس به گروهی از افراد، مشکوک میشود.
پرسشهای مداوم و نشانههای متفاوت، او را یاری میکند تا بتواند به نتیجهای قطعی دست پیدا کند، امّا خواننده اثر تا پایان داستان در ابهام باقی میماند و درست در فصل پایانی است که همه چیز-آن هم به ارائه دلایل منطقی-روشن میشود و نویسنده با آگاه کردن خواننده از حقیقت ماجرا، او را با جواب معما-که در بیشتر مواقع با توجه به عناصری ساده و پیشپاافتاده به دست میآید-روبهرو میکند و به او ثابت میکند که آنچه در نگاه اول به ذهن خطور میکند تا چه حد میتواند غلط و گمراهکننده باشد.
سر آرتور کانن دویل، پزشک و نویسندهی اسکاتلندی (۱۹۳۰ -۱۸۵۹) از اولین کسانی است که این نوع از ادبیات پلیسی را به شکلی نو عرضه کرده است. قهرمان داستانهای کانن دویل، شرلوک هولمز، کارآگاهی خصوصی است که ماجراهایش از زبان دکتر واتسن، دوست و مصاحبش نقل میشود.
دایره المعارف داستانهای پلیسی ( Encyclopeadia of Mystery ( Detection-London 1976 از شرلوک هولمز به عنوان بزرگترین کارآگاه در عرصه ادبیات و احتمالا مشهورترین مخلوق ادبی همه اعصار نام برده است.
هرکول پوآرو، کارآگاه کوتاه قد بلژیکی پس از شرلوک هولمز پرآوازهترین کارآگاه جهان است. دنیا، آگاتا کریستی، بانوی جنایینویس انگلیسی (۱۹۷۶-۱۸۹۱) ، خالق پوآرو را به عنوان “ملکه جنایت” میشناسد. در کارنامه زندگی پربار این نویسنده توانا عنوان هفتاد و هفت کتاب پرفروش و هیجانانگیز به ثبت رسیده است؛ کتابهایی که هریک مانند هزار تویی بیانتها از شک و گمان و تردید، خواننده را با خود درگیر میکند و فضای آمیخته به سوءظن برای کشف مجرم یا مجرمان به وجود میآورد. شخصیتهای داستانهای او همواره به یک میزان و با فاصلهای معین از هسته اصلی ماجرا در مظان اتهام قرار دارند و بهندرت میتوان پایان داستانهای او را حدس زد.
داستانهای هیجانی-پلیسی:
داستانهای پرهیجان ( Thriller ) ، پیش از دومین جنگ جهانی به ویژه پس از آن در ایالات متحده خلق شد. این نوع از ادبیات پلیسی افزون برداشتن جذابیت بسیار، اشارههایی به تضادهای جامعه غرب دارد. در این داستانها، برخلاف نوع قبل، کارآگاه فاقد مصنونیت است و اگرچه در کشف جنایت هیچگاه شکست نمیخورد ولی روبهرو شدن با دنیایی از فساد، تباهی و مرگ و آگاهی از جامعه منحط ثروتمندان غربی، طمع پیروزی را در کامش تلخ میکند. در اغلب این داستانها، تقریبا به اسثنای قهرمان داستان، بقیهی شخصیتها از جمله سیاستمداران، کابارهداران و پلیسها، اشخاص فاسد و رشوهبگیر و خشنی هستند که در جنگل آسفالت شدهی اجتماع مانند حیوانهای وحشی به جان یکدیگر افتادهاند و برای مالومنال دنیا یکدیگر را میدرند. این، بازتاب روش فکری و اقتصادی جامعهای است که نویسندگان اینگونه آثار در آن زندگی میکنند و از این جهت میتوان آنها را منتقد و معترضی اجتماعی دانست.
جیمز هادلی چیز، نویسنده آمریکایی (۱۹۸۵ -۱۹۱۶) سلطان هیجاننویسهای جهان است و مقلدان فراوانی دارد. برای اثبات شهرت او همین بس که کارگردانی چون رابرت آلدریج از اولین کتاب او یک اثر کلاسیک گانگستری به شمار میرود و هر سال تجدید چاپ میشود ( No Orchids For (Miss Biandish ، شاهکار سینماییاش، “دستهی گریسام” را به وجود آورد. از سال ۱۹۳۸ که جیمز هادلی چیز دست به قلم برد، تاکنون بیش از شصت داستان پلیسی و جاسوسی هیجانانگیز نوشته که هرکدام از این کتابها در چندین چاپ و در میلیونها نسخه به فروش رسیده است.
آلیستر مکلین، نویسنده انگلیسی (. . . -۱۹۲۳) با نوشتن آثاری چون “توپهای ناوارون” ، قلعهی عقابها” ، “دوازده مرد خبیث” ، “ایستگاه زبرا” ، “پنج روز وحشت” ، “گذرگاه نوادا” ، “دروازهی طلایی” ، از معدود نویسندگان جهان است که هر یک از کتابهایش بلافاصله پس از انتشار در صدر فهرست آثار پرفروش قرار میگیرد. کتابهای آکنده از هیجان مکلین تقریبا همگی با شرکت مشهورترین هنرپیشگان “هالیوود” به صورت فیلم در آمده است و به بیشتر زبانهای زندهی دنیا ترجمه شده.
خارج شدن نویسندگان پلیسی از چارچوبهای قراردادی این سبک در چند دههی گذشته، و در کنار آن، به کارگیری عناصر جستوجو و هیجان به وسیلهی نویسندگان سبکهای دیگر ادبی، باعث شده است که ادبیات پلیسی، گسترشی محسوس پیدا کند. برای نمونه میتوان به چند مورد زیر اشاره کرد:
یان فلمینگ، نویسندهی انگلیسی (۱۹۶۴-۱۹۱۸) خالق مشهور جیمز باند از اولین نویسندگان رمانهای جاسوسی-به شکل امروزی-است. او که خود در سازمانهای جاسوسی نیروی دریایی انگلستان خدمت میکرد برای بازگو کردن آنچه دیده بود، شکل داستان را برگزید. در ضمن، یان فلیمینگ از مراحل تولید فیلمهای “دکتر نو” ، “از روسیه با عشق” و “گلد فینگر” بازدید کرده، شون کانری را تأیید کرده بود.
از دیگر نویسندگان معروف رمانهای جاسوسی از لن دیتن (. . . -۱۹۲۹) خالق آثاری چون “تشییع جنازه در برلن” ، “پروندهی ایپکرس” ، . . . و ژان لوکاره (. . . -۱۹۳۱) خالق آثاری چون “جاسوس جنگ سرد” ، “سه روز کندور” . . . میتوان نام برد.
فردریک فورسایت، خبرنگار و نویسنده انگلیسی (. . . -۱۹۳۸) را باید پایهگذار سبک گزارشی-هیجانی دانست. او که گرانترین نویسندهی عصر کنونی است با نوشتن کتابهای پرفروشی چون “روز شغال” ، “پروندهی اودسا” ، “سگهای های او، برخلاف شرلوک هولمز استدلال نمیکند بلکه به شناختی شهودی دست مییابد؛ دیگران را درک میکند، با آنها همدل است و میتواند از نظر فکری و عاطفی در قالب هر انسان دیگری رد آید و زندگی را از دریچهی چشم او بنگرد.
شاید خواندن این مطلب خالی از لطف نباشد که: لرد رادر فورد، دانشمند معروف اتمشناس که اساس انفجار هستهای را کشف کرد، در اوقات استراحتش داستانهای پلیسی میخواند. یک بار، استاد او که پدر زنش نیز بود وی را از این کار منع کرد و گفت: “شایستهی استاد فیزیک نیست که پیوسته داستان پلیسی بخواند” . رادر فورد در جواب چنین گفت: “استاد عزیز؛ من با جهانی سروکار دارم نامرئی و رؤیت نشدنی، که تنها به مدد نیروی ذهن میتوان راز آن را کشف کرد و هیچ چیز جز داستان پلیسی، آیینهی ذهن را صیقل نمیدهد و آن را آماده نمیکند” . و استاد بدین گفته قانع شد. (ادبیات داستانی)
انتشاردر مد و مه: ۴ فروردین ۱۳۹۱
1 Comment
غریب غریب کلمه
متن تئودوروف نیست؟
ترجمه ی منتشر شده در ادبیات داستانی اواخر دهه هفتاد؟
…………………………………..
نه دوست عزیز!
متن تئودوروف در سه بخش نوشته شده که ظاهرا دوبار هم ترجمه شده، یکی هم همانیست که شما اشاره کردید.
در هفته های گذشته متن تئودوروف را در مد و مه باز نشر کردیم اگر در سایت جستجو کنید خواهید یافت.
مطلب بالا توسط آقای افشاری در یک بخش نوشته شده است که بار اول در ادبیات داستانی ظاهرا شماره ۵۸ منتشر شده است.