این مقاله را به اشتراک بگذارید
نه اصلا اینطور نیست. از این حرفها زیاد میزنند! من هم مثل همه آدمها زندگی معمولی خودم را دارم. از این حرفها زیاد میزنند. میگویند فرشتههای خدا در دو حالت میخندند؛ یکی زمانی که آدمها تلاش میکنند یک نفر را به زور بزرگ کنند اما خدا نمیخواهد این اتفاق بیفتد، یکی هم زمانی که آدمها تلاش میکنند یک نفر را به هر وسیلهای شده بیآبرو و خراب کنند اما خدا نمیخواهد. فرشتهها در این دو حالت میخندند. حالا اگر شما هم با همین زندگی معمولی ما مشکلی دارید بفرمایید.
نه آقا چه مشکلی؟ بهترین کاریکاتوری که تا امروز از خودتان دیدید را یادتان هست؟
بله کاریکاتورهای زیادی تا حالا از من چاپ شده که به نظرم یکی دو تایشان بسیار عالی بودهاند. اصولا کاریکاتوریستها نقاط برجسته صورت یا اندام آدمها را به گونهای میکشند که جلب توجه کند. من را هم به اشکال و طرحهای گوناگون کشیدهاند و اتفاقا خیلی هم جالب است.
این اتفاق ناراحتتان نمیکند؟
نه برای چه ناراحت شوم؟ اصولا کاریکاتور شخصیتهای مهم را میکشند. شخصا کاریکاتور و نقاشی را بسیار دوست دارم. بعضی وقتها که به ویتنام سفر میکنم آنجا یک کوچه دارد که پر است از نقاش که به فاصله ۵۰ سانتی متری کنار هم نشستهاند و نقاشیهای زیبایی از چهره افراد مختلف میکشند. هر بار آنجا میروم حتما یک سر به آن محله میزنم.
اصولا چه اتفاقی بیفتد محمدرضا شریفی نیا به نقطه جوش ۱۰۰ درجه میرسد؟
به ندرت پیش میآید از چیزی ناراحت شوم، مگر زمانی که احساس کنم به هر دلیلی حقی از دیگری در حال ضایع شدن است.
منظورتان این است که اگر حق خودتان را ضایع کنند هم ناراحت نمیشوید؟!
خب معلوم است آدم ناراحت میشود ولی دیگر عادت کردیم.
البته آقا کسی که نمیتواند حق شما را بخورد؟
چرا نمیتواند؟
خب این همه قدرت دستتان است مگر کسی هم میتواند حق شما را بخورد؟
تا دلت بخواهد! اینقدر در این سالها نمونه این اتفاق برایم پیش آمده که دیگر عادی شده است.
حرفهایی که این ور و آن ور درباره شما میزنند ناراحتتان نمیکند؟
به هیچ عنوان. بالاخره خود مردم سره را از ناسره تشخیص میدهند و میدانند کی راست میگوید و کی دروغ. بنابراین دلیلی برای ناراحت شدن نمیماند.
جالب اینجاست که به ندرت در برابر این حرف و حدیثها در مقام دفاع برمی آیید!
خب چون نیازی به دفاع نیست، همه چیز مشخص است، البته چند باری این کار را کردهام آن هم وقتهایی که احساس کردهام چیزی دارد به دروغ درباره من بیان میشود و روی آن تاکید نیز میشود! آن موقع قضیه فرق میکند.
راست است که برای بازی در یک نقش مجبور شدید چاق شوید و بعد از آن دیگر نتوانستید لاغر کنید؟
بله، برای بازی در نقش ولید در سریال امام علی (ع) مجبور بودم برای اینکه ظاهرم چاق باشد در لباسهایم برای بزرگ نشان دادن شکم و پاهایم از ابر و چیزهای دیگر استفاده کنم که این بسیار اذیتم میکرد. با این وجود تمام صحنههایی که داخل کاخ تصویربرداری شد را با همین شرایط گرفتیم اما زمانی که دیدم دیگر نمیتوانم ادامه دهم از دوستان خواستم سه ماه به من فرصت بدهند تا چاق شوم. البته چون صحنههای زیادی گرفته بودیم از نظر زمان فیلمبرداری جلو بودیم و دوستان با درخواستم موافقت کردند. یادم است برای اینکه چاق شوم غذایم را چند برابر کردم و به شدت شروع به خوردن نوشابه کردم؛ این شکلی که با هر پرس غذایم سه تا نوشابه میخوردم و بعد از سه ماه به آن وزنی که مدنظر خودم و کارگردان بود رسیدم و دیگر موقعیتی پیش نیامد وزنم را کم کنم. بعد از آن کار بود که دیدم انگار کارگردانهایمان هم مرا این شکلی بیشتر میپسندند! البته اگر روزی نقشی پیشنهاد شود که مجبور باشم به خاطرش وزنم را کم کنم حتما این کار را خواهم کرد.
یعنی حاضرید برای بازی در یک نقش وزنتان را کم کنید؟ اینقدر انگیزه دارید؟!
بله، اگر واقعا نقشی پیشنهاد که ارزش این کار را داشته باشد حتما انجام خواهم داد.
هنوز هم معتقدید ورزش برای سلامت بدن مضر است؟
نه، من کی چنین حرفی زدم؟
داشتم گفتوگوهای قدیمتان را میخواندم که این حرف شما به چشمم خورد!
نه من هیچ وقت این حرف را نزدهام، آن هم در حالی که رشته دانشگاهی خودم تربیت بدنی است و دو تا لیسانس ورزشی دارم! اتفاقا بسیار به ورزش اهمیت میدهم و اصلا لازمه کار ما بازیگران است. هنوز هم به شدت پیگیر ورزش هستم و خیلی وقتها برای شنا به استخر میروم.
شما در بچگی هم مثل الان دچار بیشفعالی بودید؟!
بیش فعالی که نه ولی بچه که بودم سر تمام فوق برنامههای مدرسه حاضر بودم و مسئولیت آن کلاسها به عهده خودم بود. آن زمان در مدرسهمان کلاسها و دورههای متعدد نقاشی، خطاطی و… برگزار میشد و من هم ترجیح میدادم به جای اینکه مثل خیلی از همسن و سالانم بروم در کوچه فوتبال بازی کنم به داشتههایم اضافه کنم.
احتمالا قصد بازنشستگی که ندارید؟ خسته نشدید از این وضعیت که با مسئولیتهای مختلف همه ش از این کار به آن کار میروید؟
کار ما که بازنشستگی ندارد، بالاخره این کار را انتخاب کردیم چون همه چیزش دلی است؛ اصلا ذات هنر دلی است و آدم از انجامش خسته نمیشود. بعدش هم آدم دوست دارد مدام کار کند و برای عرصهای که در آن فعالیت میکند مفید باشد.
آدمی مثل محمدرضا شریفی نیا چه شکلی زمانش را تنظیم میکند که به همه کارهایش برسد؟ با توجه به حجم کارهایتان احتمالا آدمها شما را به بدقولی میشناسند! درست است؟!
نه اتفاقا من روی قرارهایم بسیار وقتشناس هستم، ولی اصولا این روزها اغلب آدمها بدقول شدهاند و من هم آنقدر بیکار نیستم که سر وقت برسم و طرف مقابلم بخواهد تاخیر کند! به قول معروف با خوش قولها خوش قولم و با بدقولها هم بدقول.
احتمالا اگر به محمدرضا شریفی نیا بگویند فلان ساعت فیلمبرداری است و دیرتر برسد کسی که جرات نمیکند تنبیهاش کند؟!
چرا مگر من با بقیه چه فرقی دارم؟ هر چند همیشه سر وقت سر کارها حاضر میشوم، البته جریمههایی که سر کارها برای آدمهایی که بدقولی میکنند تعیین میکنند خیلی سنگین نیست؛ در حد همان خریدن بستنی یا شیرینی است که بعضی وقتها هم نوبت خودم میشود!
با وجود این همه فشار کاری هیچ زمانی هم برای استراحت و تفریح برایتان میماند؟
قبول دارم… واقعا باید فکری به حال خودم بکنم و یک مقدار بیشتر به اینگونه مسائل اهمیت بدهم.
شما ذاتا هنرمندید یا ذاتا هنردوست؟!
هنردوست، چون خودم را هنرمند نمیدانم، این شکلی به نظر برسد بهتر است!
دخترتان (مهراوه شریفی نیا) میگوید: «گاهی پدرم بعد از ۷۲ ساعت که به خانه میآید درحالی که چشمهایش باز نمیشود برای من ۳ ساعت و نیم کل سکانسهای آن روز را تعریف میکند، یک چای میخورد و یک چرت یک ربعه میزند و بعد هم سر صحنه میرود!» مگر رگ خوابتان را سوزاندید که بعد از ۷۲ ساعت بیداری باز هم خوابتان نمیبرد؟!
(خنده) بالاخره این هم جزو سختیهای کار ماست. اصلا وقتی سراغ بازیگری میآیید باید تحمل همه چیزش را هم داشته باشید. خیلی وقتها همه آدمها که شبها خواباند ما سر کاریم و صبح هم که بیدار میشوند باز ما در حال کار کردن هستیم! البته بعد از این همه سال دیگر به این شرایط و بیخوابیها عادت کردیم چون کار ما زمان مشخصی ندارد و باید با بیخوابیهایش هم کنار آمد. برای همین است که همیشه احساس کمبود خواب میکنم.
از هر انگشت محمدرضا شریفی نیا یک هنر میریزد؛ عکاسی، طراحی صحنه، بازیگری، بازیگردانی، دستیار کارگردانی، گریم، گرافیک، نویسندگی و…. کی وقت کردید به همه این حوزهها سرک بکشید؟ مگر ذهن شما چند بُعد دارد؟
ذهن من هم مثل همه آدم هاست، فرقش این است که یک عده دوست دارند از تمام ابعاد ذهنشان استفاده کنند و یک عده نه. من هم ترجیح دادم به جای اینکه وقتم را هدر کنم بیشتر یاد بگیرم و بیاموزم. هر چند هنوز هم چیزهای زیادی هست که نمیدانم. ضمن اینکه تمام این شاخههایی که در آنها فعالیت کردهام به نوعی به یکدیگر مربوطاند و هم خانواده به حساب میآیند.
بزرگترین و مشهورترین افرادی که جلوی دوربین عکاسی محمدرضا شریفی نیا رفتهاند چه کسانی هستند؟
من از اغلب ستارههای سینمای ایران عکاسی کردهام؛ «هدیه تهرانی»، «عباس کیارستمی»، «پارسا پیروزفر» و خیلیهای دیگر که امروز تبدیل به ستارههای سینمای ایران شدهاند. از بازیگران برجسته دنیا نیز از خانم «آشواریا رای»، «دی کاپریو»، «شاهرخ خان» و عدهای دیگر در کشورهای مختلف عکاسی کردهام.
جایی گفته بودید اگر سریال میلیاردر ۱۰۰ قسمت بود تمام شبکههای ماهوارهای را شکست میدادیم. خب فرض کنید همین الان وزیر ارشاد میآید میگوید آقای شریفی نیا طرحت را برای شکست شبکههای ماهوارهای اعلام کن، طرحی برای این کار دارید؟
بله. همین الان چند طرح خوب برای ساخت به صداوسیما ارائه دادهام که در صورت موافقت اجراییشان خواهم کرد. البته این طرحها تنها ساخت فیلم یا سریال نیستند، چون احساس میکنم تلویزیونمان به جز اینها به برنامههای پرنشاطتر و هیجان انگیزتر احتیاج دارد؛ مثل اجرای یک برنامه خوب با ایدههای جدید یا مسابقات مختلف تا تلویزیونمان دوباره رونق بگیرد. بله… همین الان اگر با طرحهایمان موافقت کنند فکرهای خوبی برای تلویزیون داریم که میشود با اجرایی کردنشان مخاطبان تلویزیون را بیشتر کرد.
اتفاق افتاده برای ایفای نقشی بازیگری انتخاب کنید و بعد از انجام فیلمبرداری و پخش کار متوجه شوید انتخاب اشتباهی کردهاید؟
خدا را شکر تا امروز این اتفاق نیفتاده و تمام انتخابهایی که برای نقشهای مختلف صورت گرفته انتخابهای درستی بودهاند. اصولا برای انتخاب بازیگرها دقت بسیاری به خرج میدهم و تمام زیر و بم سناریویی که دستم است را بالا و پایین میکنم و آدمهایی که برای ایفای آن نقشها مناسباند را پیشنهاد میدهم. گاهی وقتها میبینیم آدمهایی در سینما و تلویزیون ما هستند که ۲۰ سال است دارند کار میکنند اما هنوز دیده نشدهاند! اما میبینیم بعد از ۲۰ سال در نقشی بازی میکند که یکهو مورد توجه قرار میگیرد؛ وقتی این اتفاق میافتد یعنی اینکه شما آن آدم را درست سر جای خودش قرار دادید و توانسته قابلیتهایش را نشان دهد. خیلی وقتها پیش آمده که نقشهایی را به آدمها پیشنهاد کردهام که اولش خودشان هم تعجب کردهاند، چون خودشان هم تصورش را نمیکردند بتوانند از پس ایفایش بربیایند ولی بعدها به این انتخاب آفرین گفتهاند.
به عنوان مثال «حسام نواب صفوی» در «اخراجیها ۲.» حسام تا حالا این نوع نقش لات منشانه بازی نکرده بود و هیچ کس هم این کاراکتر را از او سراغ نداشت. با همه مخالفتهایی که سر انتخاب او برای این نقش داشتیم و همه معتقد بودند اصلا به این نقش نمیخورد، «حسام نواب صفوی» این نقش را بازی کرد و تمام منتقدینی که درباره آن فیلم حرف زدند، او را به عنوان بهترین بازیگر فیلم انتخاب کردند و حتی کاندیدای بهترین بازیگری در جشنوارههای مختلف شد و بسیار مورد توجه قرار گرفت. هیچ کس تصورش را هم نمیکرد که یک همچین آدمی بتواند اینگونه از پس این نقش بربیاید و آن کاراکتر در کارنامه حسام تبدیل به نقشی ماندگار شد. یا سر فیلم آقای اصغر هاشمی خانم مهرانه مهین ترابی را برای یکی از نقشهایش انتخاب کردم. فکر میکنم خانم مهین ترابی در بازیگری قابلیتهایی دارند که هنوز دیده نشده یا تنها بخشی از آن دیده شده. یا خانم شهره لرستانی را برای نقشهایی انتخاب کردهام که موقعیت بازیگریاش بعد از ایفای آنها به کلی عوض شده. معتقدم خانم لرستانی یکی از بهترین بازیگرهای زن سینمای ایران است اما هنوز قابلیتهایش آنچنان که باید دیده نشده، بنابراین باید از ایشان در نقشهایی که مناسبشان است بهترین استفاده را کرد.
یا پارسا پیروزفر که قابلیتهایی از بازیگریاش هیچ وقت دیده نشده بود که بعد از دعوتش برای بازی در فیلم «مهمان مامان» و در نقش آن جوان معتاد توانست به خوبی بروزشان دهد. هیچ کس تصورش را هم نمیکرد پارسا پیروزفر بتواند چنین نقشهایی را در «مهمان مامان» یا «نقاب» ایفا کند.
آقای باشه آهنگر قصد داشت فیلم «بیداری رویاها» را بسازد که وقتی با من برای نقش اول کارش صحبت کرد من «امین حیایی» را پیشنهاد کردم. زمانی که پیشنهادم را مطرح کردم آنقدر برای آقای باشه آهنگر این اتفاق دور از ذهن و عجیب بود که گفت باید یک هفته دربارهاش فکر کنم! ولی زمانی که فیلم با حضور امین حیایی ساخته شد همه دیدند انتخاب درستی صورت گرفته و امین کاندید دریافت سیمرغ جشنواره هم شد. همه اینها نشان میدهد شناخت درستی از بازیگرها داری. من میدانم از بازیگرانی که قابلیتهایشان را میشناسم، کجا باید استفاده صحیحی کنم. حالا بعضیها زودتر نوبتشان میشود و بعضیها دیرتر. خیلی از آدمها هستند که قابلیتهای خیلی خوبی دارند و همیشه در پس ذهنم هستند و برای روز مبادا نگهشان داشتهام.
البته نوبتها که دست شماست!
نوبتها دست فیلمنامههایی است که به دستم میرسد، دست من نیست. وقتی فیلمنامهای دستم میرسد یکباره میگویم فلان بازیگر برای این کار مناسب است. مثلا همین آقای سامان گوران. زمانی که قرار بود برای سریال «میلیاردر» انتخابش کنم، شناختم تنها از دیدن چند نمونه از کارهایش بود که جاهای مختلف از او دیده بودم. زمانی که فیلمنامه میلیاردر به دستم رسید، اولین کسی که فکر کردم برای آن نقش مناسب است سامان گوران بود. خیلی از دوستانی که در آن کار بودند به من گفتند یکهو چطور به یاد سامان گورانی افتادی؟ اصلا سامان گوران از کجا آمد؟ اما وقتی کار ضبط شد همهشان دیدند درست آمد و درست هم بازی کرد.
گاهی وقتها آدمهای زیادی بودهاند که شاید دو سال صبر کردهام تا نقشی که مناسبشان باشد به دستم برسد و صدایشان کنم بیایند و زمانی هم که مثلا بعد از دو سال آمدند، نقشی بازی کردند که بهترین جایزه آن سال را گرفتند. یعنی دو سال رویشان فکر کردم تا وقتش شود و در جای درست ازشان استفاده کنیم. مثل یک مربی که به بازیکنهایش نگاه میکند و تشخیص میدهد چه بازیکنی چه وقتی به درد تیم ملی میخورد و میتواند خودش را نشان دهد. در هنر هم همین شکلی است. گاهی وقتها بازیگرانی داریم که بالقوه بازیگر هستند ولی باید به بالفعل دربیایند، آن هم در موقعیتی که شایستهشان است. بازیگرهایی که خیلی وقتها کارگردانها، تهیه کننده و حتی تماشاگرهایمان از وجودشان بیخبرند. متاسفانه خیلی از تهیه کنندههای ما شناخت خوبی نسبت به بازیگرهایمان ندارند. این به عهده من یا آدمهایی است که از بازیگرها شناخت کافی دارند و میتوانند معرفیشان کنند. بنابراین ما هم تا آنجا که از دستمان بربیاید بهشان کمک میکنیم. خدا را شکر تا به حال این اتفاق نیفتاده که در فیلم یا سریالی نقشی انتخاب کرده باشم و کسی به کار من ایراد گرفته باشد. همین جوریاش وقتی کاری میکنیم که معمولی است پوستمان را میکنند، حالا وای به حال اینکه کاری کنیم که غلط باشد! معلوم نیست چه بلایی سرمان میآورند! اینکه تا امروز سرپا ایستادیم به خاطر آن است که تا حالا کارمان را درست انجام دادهایم. سندش جوایزی است که بازیگرهای مختلف به واسطه انتخابهای درستی که صورت گرفته موفق شدهاند بگیرند. وقتی در جشنوارهای مینشینم و میبینم بچههایی که انتخاب کردم جایزه میگیرند افتخار بزرگی برایم به حساب میآید و خوشحال میشوم. شاید بزرگترین موفقیتم در بخش انتخاب بازیگران این باشد که اکثر نقشهایی را که انتخاب کردم مورد توجه واقع شده؛ یا کاندید شدهاند یا جایزه بهترین بازیگری را گرفتهاند یا براساس آن نقشها موقعیتشان در جامعه ارتقاء داده شده، صعود کردهاند و شرایطشان بهتر شده است. اینها همه جزو افتخارات من محسوب میشود.
اگر همین الان مشتریاش باشد، سیم کارت موبایلتان را چند میفروشید؟!
اتفاقا من زیاد با موبایل کار نمیکنم و خیلی با آن سروکار ندارم.
لیست شماره تلفنهایی که در گوشی شماست چقدر ارزش دارد؟
آنطوری که فکر میکنی ارتباط زیادی با آدمها ندارم.
ارزشمندترین ارثی که محمدرضا شریفی نیا برای فرزندانش به جا میگذارد چیست؟
والله من همه آن چیزهایی که در زندگیام یاد گرفتم را به بچههایم انتقال دادهام. بهترین کاری که میتوانستم برایشان انجام دهم همین است. یکی از بهترین کارهایی که برای مهراوه و ملیکا انجام دادم کتاب خواندن است که مادر همه هنرها به حساب میآید. اگر اصل ماجرا که خواندن و اشراف کامل داشتن به همه اطلاعات است را داشته باشی میتوانی با قدرت کامل وارد این عرصه شوی. فکر میکنم این اتفاق و گره در ذهن بچههایم باز شده و اینها را در این عرصه وارد کرده. بقیه ماجرا هم که دیگر برعهده خودشان است. بزرگترین کاری که برای بچههایم کردم این است که شرایطی فراهم کردم که آنها را با این دریای بیکران هنر آشنا کنم و خوشبختانه این اتفاق افتاده و بچهها مثل دوران نوجوانی و جوانی خودم به عکاسی، طراحی، کتاب خواندن، مطالعه، قصه نویسی و… وابستهاند. خوشحالم که این اتفاق برایشان افتاده است.
آقا اینقدر که درباره شما میگویند فلانی باند دارد و این حرفها، حالا منظورشان باند زخم است یا باند فرودگاه؟!
هر دویش!
حالا اگر جوانی دوست داشته باشد در باند فرودگاه شما فرود بیاید باید چه کار کند؟ کجا برای عرض ارادت خدمت برسد؟
اصولا یا باند زخم است که برای جراحتهای سینما استفاده میشود یا باند فرودگاه است که طرف دوست دارد روی آن اوج بگیرد.
اصلا مگر بد است آدم باند داشته باشد؟
نمیدانم به معنای بد یا خوبش ولی مسئله این است که همه چیز در هنر «تیم» است. یعنی واقعا باید دارای یک تیم باشی که بتوانی با اخلاق، رفتار و روحیات یکدیگر سازگاری داشته باشی. وقتی میخواهی یک کار هنری خوب ارائه بدهی، زمانی موفقی که از تیمت شناخت کامل داشته باشی تا بتوانی بهترین استفاده را از آن آدمها کنی. تمام گروههای تئاتری دنیا یا حتی ایران خودمان اسم دارند؛ همهشان هم یک باند هستند؛ مثل گروه تئاتر پیاده، تجربه نو، سبز، شاپرک و…؛ اینها همان گروههایی هستند که مشکلاتشان با هم کمتر از دیگران است، چون رفتار، کردار، عکس العملها و عملهای همدیگر را خوب میشناسند بنابراین راحتتر با یکدیگر کار میکنند. درست مانند زمانی که میخواهی شرکتی تاسیس کنی و در تیمت باید از آدمهایی استفاده کنی که همفکرت باشند، امور مالیات کسی باید باشد که به او اعتماد کامل داشته باشی، برای پذیرایی از مهمانانت کسی را باید انتخاب کنی که کارش را خوب بلد باشد و…. اگر بخواهی شرکتی داشته باشی که هر روز پیشرفت کند باید از آدمهایی استفاده کنی که رویشان تسلط داری و به تفکرشان آشنایی و میدانی هر روز بهتر از دیروز برایتان کار خواهند کرد و کارشان را بلد هستند؛ این شکلی است که صاحب یک گروه میشوی؛ حالا ممکن است گروه شما ده نفره باشد یا سیصد نفره. این باندی که میگویی احتمالا بخش اعظمی از سینمای ما را تشکیل میدهد. مثلا ممکن است برای کاری مثل «کلاه پهلوی» ۲۵۰ بازیگر انتخاب کنی و در فیلمی دیگر ۵۰ بازیگر که سه تایشان مشترک است و در کاری دیگر ۲۰ بازیگر انتخاب کنی که همهشان با کار قبلیات متفاوتاند به جز دوتایشان. یعنی هرگز این شکلی نیست که در تمام کارهایم حتما با ۵ نفر خاص کار کنم، چه بسا اگر اینگونه هم باشد اشکالی ندارد. در فوتبال هم همین گونه است؛ نمیتوانی مثلا مهدوی کیا را انتخاب کنی که کارش را بلد نباشد؛ زمانی که مهدوی کیا را انتخاب میکنی یعنی بلد است در زمین خوب بازی کند، چون تماشاچی دارد کارش را میبیند. نمیتوانی همین جوری برداری پسرخالهات را جای مهدوی کیا بگذاری! در هنر هم همینطور است؛ نمیتوانم پسرخاله یا پسرعمهام را بگذارم بازی کنند، مگر اینکه بلد کار باشند، چون بعدش مردم هستند که قضاوت میکنند.
احساس میکنم خیلی مزاحم دارید!
چه مزاحمی؟
شاید نشود اسمشان را مزاحم گذاشت ولی فکر میکنم آدمهایی که عشق بازیگری دارند خیلی به شما مراجعه میکنند تا به کارهای مختلف پیشنهادشان بدهید.
خب علاقهمند به بازیگری زیاد است و خیلی از جوانها آدمهای دوروبرشان بهشان گفتهاند این کارهاید، بلدید، چقدر خوب میتوانی ادا دربیاوری، چقدر قشنگ حرکات ژیمناستیک را انجام میدهی و… پس میتوانی بازیگر شوی! آنها هم فکر میکنند تنها راه بازیگر شدنشان این است که سراغ من بیایند و من هم بگویم برو در فلان فیلم بازی کن! به هر حال همه چیز شرایط خاص خودش را دارد؛ اگر بخواهی بازیگر شوی هم باید کتاب خوانده باشی، تحصیلات داشته باشی، در این زمینه کار کرده باشی و خیلی مسائل دیگر. هر چند بخش زیادی از بازیگری ذاتی ست ولی بخشی از آن را نیز باید یاد بگیری، کار بکنی و شرایط لازم به لحاظ اخلاقی، رفتاری و تکنیکی داشته باشی تا بتوانی وارد این کار شوی. شاید بتوانی وارد بخشهای درجه چهار و پنج حرفه بازیگری شوی مثل همه اینهایی که دو روز میآیند و فردا خبری ازشان نیست ولی اگر بخواهی کار حرفهای بکنی و وارد بخش اصلی این حرفه شوی باید به یک تفکر بسیار بسیار بالا وابسته باشی، باید این حرفه را بشناسی، باید دود چراغ خورده باشی و کار کرده باشی، باید ممارست، تمرین و زحمت کشیده باشی؛ برای اینکه وارد این حرفه شوی باید همه این مراحل را گذرانده باشی تا بتوانی آدم قدرتمندی شوی. وگرنه تو هم میشوی همان آدمی که از این در سینما و تلویزیون وارد میشود و از آن در میرود بیرون!
احیانا در اینگونه مسائل هم که با کسی در رودربایستی نمیافتید؟
در این بحث با هیچ کس رودربایستنی ندارم! برای اینکه کار ما تماشاچیای دارد که مدام میبیندت و قضاوتت میکند. نمیتوانم آدمی را وارد این کار کنم که فردا برای خودم بد شود. مگر آبرویم را از سر راه آوردم؟! اگر یک نفر را معرفی کنم باید پشتت هم بایستم. این آدم باید درجه یک باشد یا قابلیت تبدیل به بازیگر درجه یک شدن را داشته باشد که معرفیاش کنم. یعنی ببینم آیا اهل کتاب خواندن هست یا نه؟ اولین سوالم از این آدمها این است که تحصیلاتشان چقدر است؟ این را میپرسم تا بفهمم در این همه سال چه کار کرده. آیا اصلا بلد است فارسی را از رو بخواند؟ چیزی از هندسه و ریاضیات سرش میشود؟ خط و نقاشیاش خوب است؟ وقتی کسی میخواهد وارد این عرصه شود باید حرفی برای گفتن داشته باشد وگرنه به درد این کار نمیخورد. نمیشود از راه برسی بگویی حالا که وسط جراحی قلب است خب یک سوزن هم به من بدهید کوک بزنم! باید ۱۵ سال کار کنی و جراح بشوی تا بتوانی همان کوک را که به نظرت ساده میآید بزنی. در کار ما هم همینطور است؛ اگر بخواهی وارد جریان اصلیاش قرار بگیری باید از همه نظر تبحر کافی داشته باشی؛ چه به لحاظ فکری، چه رفتاری، اخلاقی، مطالعاتی و…. مگر خانم «ویشکا آسایش» الان کم کسی است؟ مطمئن باش از نظر منش، رفتار و شخصیت آنقدر کامل بوده که هر روز در حال پیشرفت است و امروز به جایی میرسد که جایزه بهترین بازی و طراحی صحنه را میگیرد. او از بین خیلی از آدمها انتخاب شده و بیرون آمده. یا همین پارسا پیروزفر که از بین این همه بازیگر جوان انتخاب شد و امروز سیر پیشرفتی کارهایش را میبینید. آدمهایی که معرفی کردم معلوم است چه کسانی هستند؛ همین جوری که آدم نریختیم در سینما! همهشان الان ستارههای سینمای ایران شدهاند.
آقا تخصص اصلی شما آدمشناسی است؟
خب هر کسی به اندازه خودش و میزان آگاهی و اطلاعاتش از این خصیصه بهرهمند است. مثلا بعضی وقتها ممکن است در معاملات معمولی خانه با کسی آشنا شوی که شناختت از او کافی نبوده و سرت کلاه رفته! اگر کمی هوشمان بالا باشد و اطلاعاتمان هم مکفی باشد به راحتی میتوانیم آدمها را از یکدیگر تشخیص دهیم. در حرفه ما هم همین گونه است؛ مثلا کافیست از یک عکاس ۴ فریم عکس ببینی تا بفهمی قابلیت عکاس شدن دارد یا نه. اگر متخصص کار باشی به راحتی تشخیص میدهی که آن عکاس میتواند یا بهتر است سراغ کار دیگری برود. کار اصلی من معلمیست و همه اینها را هم از همان دوران به دست آوردهام. کافیست دوتا شاگرد را نگاه کنم و از هر کدامشان دوتا سوال بپرسم؛ خیلی زود به تو خواهم گفت آی کیویشان در چه حد است. خصوصیت یک معلم این است که میتواند هوش و استعداد آدمها را به راحتی تشخیص دهد؛ آن هم با چند سوال ساده.
عطری که استفاده میکنید چیست؟
برای چه میپرسی؟!
حالا شما بفرمایید تا من منظورم از این سوال را توضیح بدهم.
یک گروه فرانسوی است که برای همه هنرمندها در کشورهای مختلف عطر تهیه میکنند. در ایران سه نفر را انتخاب کردند که یکیشان من بودم که عطر خاصی برایم آوردند. آنها برای خیلی از هنرمندهای دنیا یک عطر ویژه و منحصر به فرد تولید کردهاند. برای من هم عطری انتخاب کردند به نام «عطر رضا.» جعبه و طراحیهایش را هم فرستادهاند. باید بروی آنجا و نمونه عطری که قرار است تحویلت بدهند را انتخاب میکنی و زمانی که به آن رایحه ایده آلت برسی عطر ویژهای تولید میکنند که درجه یک است. ما هم رفتیم آنجا و عطر مورد علاقهمان را انتخاب کردیم و بخشی از آن را هم با خودمان آوردیم! (خنده)
من که فکر میکنم عطر محمدرضا شریفی نیا رایحه جنجال و حاشیه است که هر جا میرود سروصدا راه میافتد!
من که آدم بیحاشیهای هستم. نمیدانم شاید عطرش را ساخته باشند! طرحی که برای این عطر من زدند شبیه طرحیست که چند سال پیش برای پاواراتی زدند یا برای خوانندهها و هنرمندهای مشهورشان. در کل «عطر رضا» را هم طراحی کردند و اتفاقا خیلی هم زیبا شده. یک عطر ویژه که مخصوص کاراکتری است که تصویرش روی آن حک شده.
شما که اینقدر با دکتر شریعتی رابطه صمیمانهای داشتید و جلسات سخنرانیشان را مدیریت میکردید، الان که پیامکهای مربوط به ایشان گوشی به گوشی در موبایل آدمها میپیچد را میخوانید؟ اگر اینطوری است آیا خودتان هم میخندید و برای دیگران ارسال میکنید یا نه بهتان برمی خورد پاکشان میکنید؟!
آره گاهی اوقات برای من هم میآید. اتفاقا چند وقت پیشها یک پیامک برایم آمده بود که نوشته بود به این پیامکها توجه نکنید و قصدشان بیحرمت کردن دکتر شریعتی است! این هم شبیه همان چیزهایی است که گفتی اگر به من انتقاد یا بیحرمتی کنند عکس العملم چیست؟ ببین گاهی وقتها واقعا هیچ کاری نمیشود کرد. به نظرم الان که در دوره و زمانهای زندگی میکنیم که آدمهای مهم و برجسته در کشورمان کم کم در حال فراموش شدن هستند حداقل شاید به این بهانه آدمی مثل شریعتی اسم و حرفش باقی خواهد ماند! اگر همین الان از خیلی از جوانهای ما درباره نویسندگان، ادبا، شعرا و متفکران بزرگ کشورمان سوال کنی اصلا نمیشناسدشان! در حالی که به نظر من ستارههای جامعه ما همان متفکرانمان هستند، نه چهارتا بازیگر که دوتا نقش بازی کردند! آنهایی باید برجسته و شناسانده شوند که آدمهای فهیمی هستند و کسانیاند که به فرهنگ این مملکت خدمت کردند و زحمت کشیدند؛ اینها باید دیده شوند و شناسانده شوند. ما که نمیتوانیم برای این آدمها کاری کنیم، ولی شاید این پیامکها راهی باشد برای آنهایی که آدمهایی مثل دکتر شریعتی را اصلا نمیشناسند! شاید جوانهای ما به هوای همه این اتفاقات ترغیب شدند دو جلد کتاب دکتر شریعتی را بخوانند! اصلا فکر کن این کار را درباره پروین اعتصامی، جلال آل احمد یا آدمهای دیگر بکنند؛ حداقلش این است که ترغیب میشوی بروی دو بیت شعر یا کتابشان را بخوانی. این کار حداقل کمک میکند نام این آدمها زنده بماند.
آن دورانی که دکتر شریعتی و شهید مطهری در حسینیه ارشاد سخنرانی میکردند، من قبل از برنامهشان شعر دکلمه میکردم؛ در واقع به مناسبت اعیاد مختلف شعر میگفتم یا از منابع مختلف جمع آوری میکردم و برای حاضران در حسینیه قبل از شروع سخنرانی آن بزرگان حدود یک ربع میخواندم. آن زمان چند نفر بودند که قبل از سخنرانیهایشان من برنامه اجرا میکردم؛ یکی آقای فخرالدین حجازی بود که خطیب بسیار خوبی بودند و پای صحبتهای ایشان جمعیت زیادی میآمد، همچنین وقت اجرای برنامه دکتر شریعتی و شهید مطهری که دانشجویان زیادی برای شنیدن حرفهایشان میآمدند.
چون میدانم علاقه زیادی به شعر دارید، میخواهم بدانم شعری که همیشه ذهنتان را به خود درگیر میکند و زمزمهاش میکنید چیست؟
«آخرین برگ سفرنامه باران این است که زمین چرکین است.» خیلی کوتاه و مختصر.
اگر روزی اتفاقی بیفتد که محمدرضا شریفی نیا تصمیم بگیرد دیگر بازیگری را ادامه ندهد یا اصلا قادر به ادامه آن نباشد، به سمت کدام یکی از شاخههای هنری که در آن تبحر دارد میرود؟
یا عکاسی میکنم یا کار گرافیکی انجام میدهم.
یعنی باز هم به کار کردنتان ادامه میدهید؟
خب اگر قرار باشد دیگر بازی نکنم باید این کارها را انجام بدهم دیگر.
یعنی نمیروید سراغ بازنشستگی؟
بازنشسته هم میتوانیم بشویم! به نظر من بازنشستگی با نبودن آدم یکی است! آدم دوست دارد کار کند. کار کردن به معنی پول درآوردن نیست؛ یعنی دوست داری یک نقاشی بکشی، عکس بگیری، طراحی کنی و چیزی را خلق کنی بعد به نظارهاش بنشینی و لذتش را ببری. وقتی منشاء اثری باشی در جامعهات و چیزی خلق کنی یا درسی به دیگران بیاموزی مطمئنا از دورانی که داری زندگی میکنی نهایت لذت را خواهی برد. اگر این نباشد که دیگر زندگیای وجود ندارد.
دور از جان… قدر محمدرضا شریفی نیا را زمانی میدانند که دیگر نباشد؟!
(خنده) فکر میکنم آن موقع هم شاید ندانند!
حالا بیتعارف… حرفهایی که دربارهتان میزنند ناراحتتان میکند دیگر.
ببین خیلی جمله خوبی درباره دکتر شریعتی گفتی… دکتر شریعتی نیست ولی اتفاقی دارد برایش در جامعه میافتد که زیبندهاش نیست. اصلا فرض مثال که ما به دکتر شریعتی انتقاد داشته باشیم ولی حرکاتی که در جامعه ما دارد برای ایشان میافتد درشان شان نیست. دکتر شریعنی چه کار میتواند بکند؟ هیچی! ما در خیلی از شرایط در جایگاه شریعتی هستیم. با اینکه زندهایم ولی باز هم هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم! به این دلیل که در جایی دارد اتفاقاتی به شکل مجازی رخ میدهد که دست آدمهایی است که تا بخواهی با آنها مقابله کنی کلی به موقعیتت لطمه وارد شده. باز هم برمی گردم به همان جملهای که ابتدای صحبتهایم گفتم؛ همه چیز این عالم برمی گردد به سر منشاء اصلی؛ اگر او بخواهد شما خراب میشوی، اگر هم نخواهد هیچ اتفاقی برایت نخواهد افتاد. آبروی آدمها دست خداست؛ خواست میریزد و نخواست حفظش میکند.
خیلی جرات میخواهد در تیتراژ فیلمها اسم شما را نفر دوم بیاورند؟!
نه، اتفاقا خیلی وقتها خودم پیشنهاد میکنم اسمم را نفر چهارم، پنجم تیتراژ بیاورند.
احتمالا این را میگویید که آدمها برایتان حرف و حدیثی نسازند!
نه، واقعا تا امروز هیچ وقت درباره اینکه اسمم کجای تیتراژ باشد با هیچ کس بحث نکردم. این چیزها مهم نیست بلکه مهم آن چیزیست که تماشاگر در فیلم میبیند. اگر در فیلم درست باشی دیده خواهی شد ولی اگر درست نباشی هر چقدر هم اسمت را گنده بنویسند هیچ اتفاقی برایت نخواهد افتاد. اینها همهاش دعواهای بیخودی است که آدمها خودشان را درگیرش میکنند، چون هیچ وقت اسمت دیده نمیشود که کجای تیتراژ خورده است! هیچ وقت در این فازها نبودم و هیچ وقت هم در آن قرار نمیگیرم.
شما از محمدرضا گلزار هم گران ترید؟
گرانتر یعنی چی؟
یعنی بازیگر گران تری هستید؟
مگر گلزار گران است؟! اصلا ایشان الان کجا هست؟! تمام شد همه چیز… آدم گران که به این سادگی تمام نمیشود!
من اگر خبرنگار شیطانی بودم حتما این حرفتان را تیتر میکردم!
خب تیتر بزن، چه اشکالی دارد؟
نه، ولی میدانم شما با هم مشکل دارید!
نه من مشکلی با ایشان ندارم، شما پرسیدی من هم جواب دادم گلزار الان کجاست؟
الان که در دوبی کافی شاپ دارد.
پس فهمیدی چرا میگویم گران نبود؟ اتفاقا خیلی هم ارزان بود! من مشکلی با نوشتن این حرفهایم ندارم.
محمدرضا شریفی نیا آن قطاریست که با سرعت حرکت میکند و بچهها دوست دارند شیشههایش را بشکنند؟
نه، ما خودمان کاریکاتور همان بچهها هستیم که! (خنده)
چون قطاری که ایستاده باشد بچهها هیجانی برای شکاندن شیشههایش ندارند.
ما خودمان از آن آدمهایی هستیم که گاهی وقتها قطاری میآید و میرود خوشحال میشویم.
پس خودتان هم اهل شکاندن شیشهاید!
نه تا حالا که شیشهای نشکاندیم!
وقتی جوان بودید آرزویتان بازی روبه روی کدام بازیگر بزرگ سینما بود؟
هیچ وقت از این آرزوها نداشتم.
الان برای بازیگرهای جوان پُز به حساب میآید همبازی محمدرضا شریفی نیا شوند؟
نمیدانم… ولی آن موقع هم که جوانتر بودم از کار و بازی پیشکسوتها و بزرگان بازیگری لذت میبردم ولی هیچ وقت جزو آرزوهایم نبود که حتما جلویشان بازی کنم. ولی از کار خیلی از بازیگران آن دوران لذت میبردم و کارشان را دوست داشتم. هر چند آن موقعها خیلی به بازیگری فکر نمیکردم که حالا بخواهم جلوی کسی بازی کنم!
فیلمهای خودتان را میبینید؟
بله.
هیجان انگیزترینشان برای خودتان کدام است؟
من این شکلی نگاه نمیکنم، کلا خیلی از نقشهایی که تا امروز بازی کردم را دوست دارم؛ مثل کاراکترهایی که در «گیس بریده»، «دنیا»، «یک اشتباه کوچولو»، «کلاه پهلوی» یا سریال امام علی (ع) بازی کردم و هر کدامشان را به نوعی دوست دارم. یکی از نقشهایی که خیلی دوستش دارم کاراکتری است که در سریال «سفر سبز» بازی کردم که آنجا نقش یک راننده آژانس نیمچه لوتی را ایفا کردم. همه این نقشها تفاوتهای زیادی با یکدیگر دارند. یا مثلا همین شخصیتی که در سه گانه «اخراجیها» با نام «حاجی گرینوف» بازی کردم که در هر کدامشان تحولی در او اتفاق میافتد. البته نقش جدیدی هم که در فیلم «رسوایی» بازی کردم به لحاظ نوع بازی نقش بسیار جذابی است.
شنیدم مردم حسابی در خیابان اذیتتان میکنند، از بس که شما را با نام «حاجی گرینوف» صدا میزنند!
بله… حاجی گرینوف که خیلی میگویند! ولی اسم این اذیت نیست، مردم دوستمان دارند که از این حرفها میزنند.
مثلا اگر یک روز با یک آدم خیلی مهم بیرون باشید و یک نفر از راه برسد بگوید «اِ… حاجی گرینوف» ناراحت نمیشوید؟
چرا باید ناراحت شوم؟ خب خودم آن نقش را بازی کردم. اتفاقا خوشحال هم میشوم که اسم آن نقش من در ذهن آن آدم باقی مانده.
پدر شما بازاری بودند؟
بله بوده و هستند.
پس این کار کردن شما تا سن بالا ارثی است!
حالا نه اینکه خیلی کار کنند، ولی خب هستند و دارند زندگیشان را میکنند.
پس برای همین است که نقش حاجی بازاریها را اینقدر خوب بازی میکنید. بچگیها با پدر خیلی بازار میرفتید؟
نه، اتفاقا آن نقشهایی که من بازی میکنم هیچ ربطی به پدرم ندارد! (خنده) ولی بله… در بازار زیاد بودم. البته این متعلق به دوران نوجوانی ماست.
یادتان میآید بدترین برخوردی که تا امروز با شما شده و باعث شده دلتان بشکند چه بود؟
بله، خیلی خوب یادم میآید ولی نمیتوانم بگویم! اتفاقا خیلی هم زیاد یادم میآید!
یعنی آدم احساساتی هستید که اینقدر با سوز این جمله را گفتید؟
بله خیلی زیاد.
ولی بهتان نمیآیدها!
چرا؟ یعنی قصی القلب میآید؟! اتفاقا خیلی احساساتی و مظلوم هستم.
اگر یک روز آدمی در سینما با محمدرضا شریفی نیا لج کند چه بلایی سرش خواهد آمد؟
هیچی! زندگیاش را میکند.
من که مطمئنم از سینما محوش میکنید!
نه، تا حالا که این اتفاق نیفتاده.
پس شایعه خود بازیگرهاست که میآیند میگویند آقای شریفی نیا گفته اگر فلان فیلمی را که من میگویم بازی نکنی دیگر نمیگذارم در سینما بازی کنی؟
اصلا یک چنین اتفاقی تا به حال در زندگی من نیفتاده که به کسی بگویم باید فلان فیلم را بازی کنی یا نکنی!
شما علی دایی سینمای ایرانید؟
چرا علی دایی حالا؟
خب چون علی دایی بیشترین بازی و گل زده ملی را دارد، شما همه که ماشالله بیشترین حضور در آثار سینمای ایران را دارید.
نمیدانم. درباره این چیزها نظری ندارم، چون تقسیم بندیهایی است که شما میکنید.
سختترین گریمی که تا امروز روی صورت محمدرضا شریفی نیا انجام شده مربوط به کدام یکی از نقشهایش است؟
نقش «محمد حنفیه» در مختارنامه که واقعا گریم سختی بود و تحملش سختتر! چراکه حدود ۷-۶ ساعت طول میکشید پیاده شود.
شده گریمی شوید که خودتان دوست نداشته باشید؟
بله، بعضی وقتها پیش میآید که گریمی میشوی که هیچ کاری از دستت برنمی آید. مثلا گریمی که در سریال «ملکوت» داشتم به خاطر صحنههایش که به صورت کروماکی بود و نوع مویی که برای من استفاده شده بود بسیار تصویر زشتی بود و اصلا آن فضا را دوست نداشتم. چون باید اتفاقات دیگری میافتاد که به علت کمبود زمان ممکن نشد و چارهای از تحمل وجود نداشت.
در اینترنت که نام شما را وارد میکنی در قسمت ویکی پدیا که تمام اطلاعات آدمها میآید نوشته محمدرضا شریفی نیا متولد خاتون آباد اصفهان. درست است؟
نمیدانم چرا ولی اخیرا در یکی از این سایتها نوشته بود من متولد اصفهانم! در حالی که هم خودم، هم پدر و مادر و حتی اجدادم همه تهرانی هستیم. البته خیلی دوست داشتم اهل یکی از شهرستانها بودم. فرقی نمیکند کجا ولی مثلا این بچههایی که کار هنری میکنند یا فوتبالیست، کشتی گیر و وزنه بردارند را نگاه کنید؛ زمانی که برای کشورشان افتخاری به دست میآورند و اگر اهل روستا یا شهرستانی باشند باعث افتخار همشهریهایشان میشوند و بیشتر خوشحال میشوند. مثلا مراسم میگیرند یا به نام آن آدم مدرسه یا بیمارستان میسازند و خلاصه میتوانند برای روستا یا شهرستانشان مفید باشند. متاسفانه ما به دلیل وسعت تهران هیچ وقت کارمان به چشم نمیآید! یک بار برای بزرگداشت آقای میرباقری به شاهرود رفتیم؛ نمیدانی مردم شاهرود به خاطر حضور آقای میرباقری چه کار میکردند و چه افتخاری به خاطر خلق آثارشان به ایشان میکردند. مثلا در شاهرود دارند یک شهرک سینمایی به نام آقای میرباقری میسازند. برای همین خیلی دوست داشتم اهل جایی به غیر از تهران میبودم ولی متاسفانه این اتفاق نیفتاد. اصلا هم از این آدمها نیستم که اگر شهرستانی بودم اصلیتم را کتمان میکردم! چون فضای روستا را خیلی دوست دارم، بوی کاهگل، بوی گوسفند و شخصا عاشق لبنیات روستاییها هستم. در حالی که خیلیها از بو و مزه مثلا ماست گوسفندی خوششان نمیآید! همه شهرستانهای ایران را دوست دارم به ویژه کاشان، شیراز، اصفهان و همدان را ولی از بد روزگار ما در تهران به دنیا آمدیم!
پس از تهرانیها گله دارید!
نه خب تهرانیها آنقدر سرشان شلوغ است که وقت نمیکنند به این چیزها برسند ولی نگاه کن مثلا علی دایی، رضازاده و اکبر عبدی اهل اردبیلاند و باعث افتخار شهرشان به حساب میآیند. هیچ وقت آن شبی که حسین رضازاده قهرمان المپیک شد را فراموش نمیکنم که تلویزیون اردبیل را نشان میداد که مردم چطور در خیابانها جشن گرفته بودند؛ واقعا از دیدن آن صحنهها و آدمهایی که به افتخار همشهریشان آنقدر مسرور بودند لذت میبردم. عاشق همشهریام. این همشهری بودن را دوست دارم. در حالی که این همشهری بودن در تهران بیمعناست ولی در شهرستان معنی دارد. شعری است که میگوید «موطن آدمی در هیچ نقطهای نشانی نیست، موطن آدمی تنها در قلب کسانیست که دوستش دارند.» یعنی وطن همان جایی است که تو را دوستت دارند. به زندگی روستایی علاقه دارم به خاطر آن الفتها و علاقههایی که بین آدمها در یک محله یا کوچه برقرار است. وطن همانجاست. وطن همان اردبیلی است که قلب مردمانش برای علی دایی و رضازاده و اکبر عبدی میتپد. در تهران به علت بزرگی و عدم مناسبات آدمها با یکدیگر این همشهری بودن احتیاج به فرهنگسازی دارد. مثلا همین کلمه روزنامه همشهری یکی از کلمات جذاب و زیباست؛ یعنی یکی از بهترین اسمهایی که تا امروز برای روزنامهها و مجلات در ایران گذاشته شده همین کلمه همشهری است که بعد از دیدنش بلافاصله یک الفت، دوستی، علاقه و وابستگی در شما ایجاد میشود. یک جورهایی مثل همسر میماند؛ همشهری هم همان ارتباط نزدیک را بین آدمها ایجاد میکند. همشهری یعنی یک نفر پشتیبانت است و تو را میشناسد و هوایت را دارد. برای همین هاست که دوست داشتم جایی غیر از تهران متولد میشدم
8 نظر
ایوب بهرام
سلام جناب سرور
مصاحبه جامع وجالبی بود
ندارم
گلزار در حال کارگردانی یه مستند در دبی هنوز هم بازیگر گرونیه ومردم اون پیشتر از شریفی نیا دوست دارن
تارا
گلزار یه دونه س کی می خواد انکار کنه.چند روزه پیش از دوبی برگشت.سینمای بدون گلزار به چه دردی می خورد
قاصدک
گلزار هرجا میخواد باشه اصلا مهم نیس
محبوب
گلزار بی خود ترین بازیگر ایران
ترانه
گلزار رو شاید تو بازیگری خیلی خوب ندونم و شاید بازیگر مورد علاقه من نباشه ولی هر چی هست از شریفی نیا بیشتر دوستش دارم.
مهسا
من که به شخصه از گلزار متنفرم
لیلی
گلزار باعث بی آبرویی و … سینمای ایرانه. یه آدم متوهم که سینمارو به نابودی میکشونه!!