درباره «زیبای خفته» فيلم جديد وبحث برانگيزو اجتماعي و سياسي ماركو بلوچیو
وصال روحانی – «زيباي خفته»(dormant beauty ياbella addormentata ) كه البته ارتباطي با آن داستان كلاسيك ژانر كودك و آن اثر آموزنده اجتماعي ندارد.
عنوان فيلم جديد ماركو بلوچيوي ايتاليايي است كه شهريور ماه در جشنواره معتبر ونيز پخش و از سوي برخي نهادها و اقشار تحسين شد و اينك در دل پاييز 2012 اكران عمومي آن در آمريكاي شمالي و بخش هايي عمده از اروپا آغاز شده و در نتيجه توجهي بيشتر را بر انگيخته و بررسي فزونتر آن را نيز الزامي ساخته است. بلوچيو در اين فيلم سه داستان را به موازات ماجراي داغ اوتانازيا و به واقع قتل بر سر ترحم و گرداگرد آن مطرح و تشريح مي كند وبه اين ترتيب يك مسئله دراماتيك ملي ايتاليا را به موضوعي قابل بحث و بررسي براي سينما دوستان مبدل مي سازد.«Dormant beauty » به گونه اي كارگرداني و هدايت و ارائه شده است كه مانند ساير كارهاي بلوچيو نيازي به قانع كردن مردم در امور مختلف و پيرامون مسائل مطروحه خويش ندارد و به جاي تعقيب كردن چنين هدفي مي كوشد جامعه فعلي ايتاليا را بشكافد و تشريح كند و تصميمگيري را به مردم و تماشاگران فيلم بسپرد.
از الدو مورو تا …
بلوچيو در يك فيلم سياسي قبلي خود به نام «صبح بخير،شب» نيز رويدادي واقعي همچون ربودن و سپس قتل الدو موررو، نخست وزير سابق ايتاليا را دستمايه كارش قرار داده و جزييات آن اتفاق را كه توسط يكي ازگروههاي عمده مخالف دولت ايتاليا ساماندهي و اجرا شد، با دقتي همانند كارهاي مستند به نمايش نهاده بود ودر فيلم آخرش يعني«زيباي خفته» نيز همان راه را طي كرده است. او اين بار واقعهاي اجتماعي و خانوادگي در ايتاليا به سال 2009 را به عنوان سوژه فيلمش انتخاب كرده و خانواده به په انگلارو را به تصوير كشيده است. انگلارو تصميم گرفت بعد از 17 سال زيستن گياه وار دخترش الوانا در حالت كماي مطلق پس از يك واقعه تصادف اتوموبيل او را از زير دستگاه محافظ زندگي كه هميشه و در مدتي طولاني وي را حفظ كرده بود، بيرون بكشد و از سر خير خواهي ( كه البته محل بحث و اختلاف سليقه بود و هست) به زندگي پررنج و بي حاصل او پايان دهد و اين همان چيزي است كه در عالم پزشكي و در اتفاقات اجتماعي دو سه دهه اخير كشتن از سرترحم و با نيات خير خواهانه توصيف شده است. از همه جالب تر و پر سر وصداتر اين به په انگلارو تصميم گرفت پايان دادن به حيات دخترش را از طريق رسمي و علني وبا اعلام آشكار آن و به اصطلاح با طرق قانوني صورت بدهد، حال آن كه مي توانست مثل بسياري از افراد كه مشابه اين كار را طي سالهاي اخير در سكوت و خفا انجام داده اند، عمل كند و جان دخترش را بدون اعلام قبلي بگيرد و اين اقدام بيش از پيش كمك كرد تا واقعه مرگ الوانا تبديل به يك رويداد بزرگ اجتماعي در ايتاليا شود و درباره آن بحث هايي بزرگ به راه بيافتد.
حربه اي مؤثر
از يك سو فعالان نهضت حفظ جان انسانها در سخت ترين شرايط در ايتاليا به فعاليت عليه خانواده اين دختر پرداختند و پايان دادن به حيات الوانا توسط اعضاي خانواده اش و شخص به په انگلارو را جنايتي آشكار ناميدند، گروهي از پزشكان كه طرفدار تئوري كشتن ترم آميز بيماران لاعلاج و بيماران مبتلا به زندگي گياهي هستند از به په حمايت كردند و اينها پاي دولت ايتاليا را هم كه در آن زمان توسط سيلويو برلوسكني جنجالي هدايت مي شد، وسط كشيد وساير سياستمداران ايتاليا نيز هريك به شكلي ولي با هدف مشترك تبديل كردن اين واقعه به حربه اي مؤثر براي پيشبرد اهداف سياسي شان وارد اين معركه شدند و هر يك گوشه اي از ماجرا را گرفتند و كوشيدند از آن براي كسب آراي بيشتر و مواضعي محكمتر در صحنه سياست ايتاليا بهره گيرند و به اين ترتيب الوانا و اعضاي خانوادهاش كه به زندگي او پايان دادند، تبديل به مهره هايي در صحنه سياست ايتاليا و در دست دغل بازان اين عرصه شدند.
تقابل ايده ها
اين موضوع هنوز وبه رغم گذشت مدتي از آن، هنوز مسئله داغي است و اين را مي توانيد در عكس العمل ها در زمان ساخت و اكران فيلم هم دريابيد. يكي از نقاط اوج تجلي اين ماجرا در ايالت فريولي ونيتزيا جيوليا، مكاني كه اين فيلم در آن تهيه شد، مشاهده شده است، سران اين ايالت براي اين كه سازمان سينمايي منطقه نتواند به سازندگان « زيباي خفته» كمك برساند و مجبور نباشد طبق قانون به آنها مقداري پول و بودجه بدهد، اين سازمان را موقتاً و براي مدتي تعطيل كردند ولي البته لوگوي اين سازمان در عنوان بندي پاياني فيلم مشاهده ميشود. همان طور كه از سازنده فيلم هاي «لبخند مادر من» و«ساعت مذهب» انتظار آن مي رود، يك بار ديگر شاهد تقابل ايده هاي كاتوليكي و سكولار هستيم و جامعه از منظر چنين رويارويياي در اين فيلم تعريف و ترسيم مي شود. كاراكتر ماريا( با بازي البا رور واچر) به عنوان نماد كاتوليكها روبروي نيروي پليس قرار ميگيرد وما دو برادر را مي بينيم كه يكي( با بازي ميكله ريون دينو) مورد علاقه ماريا قرار دارد و ديگري دچار بيماري رواني و پريشان خاطر است.
اين كوچك شمردن نيست
ارتباط آنها نمادي از فرهنگ اجتماعي كنوني در ايتاليا و سر گشتگي هاي موجود در آن است ولي اين تمامي قصه و آدم هايي نيست كه پيش رو داريم وبايد از كاراكتر يك هنر پيشه معروف( با بازي ايزابل هوپر) هم ياد كنيم كه به نوبه خود در حال پرستاري از كودك به كما رفته خود است. اين كودك كه روزا نام دارد، در محاصره يك لشكر كوچك از پرستاران وراهبه ها مشاهده مي شود و با اين كه اينجا هم مقام هاي مذهبي بالاتري و حتي كشيش خاصي در صحنه مشاهده نمي شوند، كاراكتر هوپر به خودي خود نشانگر قدرت كاتوليسم است و اين را مي توان دررفتار ساير اعضاي خانواده اين زن در قبال او هم مشاهده كرد و به عنوان مثال در اين نكته كه پسر منزوي كاراكتر هوپر هم او را مادر مقدس صدا مي زند. شايد عده اي تصور كنند كه نوع ارائه اين كاراكتر و بازي سرد هوپر در اين رل نوعي كوچك شمردن نقش و اهميت يك مادر براي كودك بيمارش است اما حقيقت امر اين است كه فيلمسازان به هر دليل موجه يا غير موجه خيال قهرمان سازي از اين كاراكتر را نداشته اند و هوپر با نقشه و طراحي آنها يك زن اشرافي غرق شده در افكارش نشان مي دهد كه در روياهايش بانو مكبث را به چشم مي بيند و درنوعي ستيز دائمي با افكار خويش قرار دارد.
***
اين گروه گيج و ديوانه
درباره «زنان پریشان»، چهارمين ساخته بلند ویت استیلمن
درباره «زنان پریشان» ساخته ویت استیلمن
وصال روحاني – فيلم جديد و اجتماعي و خانوادگي«زنان پريشان» كه اخيراً در آمريكاي شمالي و اروپاي غربي اكران شده، دنيايي را پيش روي ما خلق ميكند كه شايد فقط در رمانهاي پي، جي، وودهاوس بتوان نظير آن را يافت.در اين فيلم كه ساخته ويت استيلمن است، كالجي به نام استيون اوكز را ميبينيم كه در نگاه نخست چنان آرام و بيگناه و پرت و فاقد هوش نشان ميدهد كه حتي خوش باورترين آدمها هم نميتوانند آن را باور كنند و قابل تحقق بيانگارند. كاراكتر اول اين قصه و زن جواني هم كه در قلب اين مدرسه مشاهده ميشود و ويولت ويستر نام دارد، از پرت ترين وغريبترين كاراكترهايي است كه در آثار سينمايي سالهاي اخير مشاهده شده است. باور او اين است كه زنان، همگي بالاتر از مردان قرار دارند و بايد به آنها كمك كنند و گرنه مردان نابود خواهند شد.
براين اساس تمام پسران محصل و مردان شاغل در استيون اوكز زيردست ويولت قرار دارند و پايينتر از او هستند و جالبتر اين كه حتي دختران دستيار اونيز در سطحي پايينتر از وي قرار دارند و ويولت با اين كه خود محصلي بيش نيست، به اوج رضايت و غرور حاكميت رسيده است. گرهتا گرويگ كه اين رل را بازي ميكند، كاملاً در نقش نشسته و قد بلند و رفتار غرورآميز و حركت قدرتمندانهاش در محيط آموزشگاه او را در اين رلكاملتر ميسازند. وي مثل يك مدير پرتفاخر اينجا و آن جا راه ميرود و فرمان ميدهد و طوري نگاه ميكند كه انگار جهان مديون اوست. در گذشته نزديك اين نقش ها را به اليشيا سيلوراستون و در گذشته دورتر به سيبيل شپرد ميسپردند ولي اگر تفاوتي بين اين كاراكتر ها وجود داشته باشد، اين است كه كاراكتر گرويگ واقعاً باور دارد ميتواند مردان بيتجربه در اجتماع را با نصايح خود پخته و صاحب تجربه و بينش لازم كند و حتي يك بنياد جلوگيري از خودكشي هم به راه انداخته كه اگر افراد نااميد شده از زندگي به وي و كارمندان تحت استخدام وي تلفن بزنند و به آن بنياد بيايند، آنها با راهنماييهاي اميد بخش خود اين افراد را به جاده زندگي برميگردانند. اولين چيزي كه در اين بنياد به افراد در آستانه خودكشي هديه ميشود، يك دونات و يك ليوان شير تازه است تا بخورند و سر حال بيايند و از فكر خودكشي خارج شوند و اما ويولت چنان بيرحم است كه تا درمييابد يكي از افراد رجوع كرده به مركز مشاوره او واقعاً افسرده نيست و با درآوردن اداي افراد نااميد فقط قصد خوردن شير و شيريني را دارد، توي گوشش ميزند و با خشونت وي را از آنجا بيرون ميكند.
«زنان پريشان»«Damsels in Distress » چهارمين فيلم بلند ويت استيلمن اما نخستين فيلم او بعد از 14 سال فترت محسوب ميشود كه كمتر كسي مي داند چرا او طي آن فيلم تازهاي را تحويل دنياي سينما نداد و دليل توقف وي از 1998 تا 2012 چه بوده است. وقتي او جوانتر بود دوست داشت با اف . اسكات فيتز جرالد معروف قياس شود ولي زبان محاوره و نوشتار هنرياش از نوع رمان هاي خندهدار بود. او فيلمهايي ميساخت كه ويژه افرادي خاص بود كه به دشواري ميشد آنها را در جامعه يافت.